سلام به همه من یک ساله با پیرخالم تو عقدم توی این یک سال خیلی بی تفاوتی دیدم از همسرم بهش مشکوک شدم گقتم مگه میشه یه ادم اینقدر بی تفاوت وبی احساس باشه خیلی بهش گیر دادم که چته بعضی کاراش مشکوک بود تلفنش همیشه در حلت سکوت بود مطمِِئن شدم که قبلا کسی تو زندگیش بوده فضولی می کردم تو تلفنش میگشتم بعضی وقتا چیزایی پیدا می کردم ولی اون حاشا میکرد میگفت ماله دوستمه اینقدر بهش گیر دادم که خلاصه بهم گفت که منو دوست نداره وبه اصرار خانواده اش ازدواج کرده ویه دختر که اسمش مریمه تو زندگیش بوده وهنوزم دوسش داره می گقت هر موقع تو حرف میزنی من فکرم میره پیشه مریم هر کاری میکنم نمی تونم با تو باشم میگفت به خودم میگم تو فکره اونو میکنی که با این خوب بشی کفت مریم وقتی فهمیده من ازدواج کردم دیگه بام تماس نگرفته بعد از دو سه ماه فهمیدم ازدواج کرده میگفت من با تو زندگی میکنم ولی تو کار به کارم نداشته باش من محمد رو دوست دارم خیلی زیاد دوسش دارم نمیحوام از دستش بدم ازتون می خوام کمکم کنید که چطوری رفتار کنم که جایه مریمو براش پر کنم وچطوری این حرفایی که بهم در مورد مریم زده فراموش کنم چطوری زندگیمو بسازم چطوری محمد رو عاشقه خودم کنم توروخداکمکم کنید
علاقه مندی ها (Bookmarks)