با سلام خدمت همه
اول از همه کمی از زندگیم تو ضیح بدم. من 8 ساله که ازدواج کردم ویک دختر ناز دارم که 6 سالشه . همیشه به فکر خانواده بودم و خودم فکر میکنم که خودم را فدای خانواده کرده ام .تحصیلات دانشگاهی دارم تو یکی از شرکت های خوب مملکت کار میکنم.درامدم نسبتا خوب است و هیچی رو هم از لحاظ مادی کم نذاشتم اگر چه بدلیل سو مدیریت زنم چیز خاصی ندارم .نه معتادم نه سیگار میکشم نه زنباره هستم و نه دنبال چیزی فراتر از حریم بوده ام.بدلیل کارم خیلی از اوقات از خانه دور هستم شاید نیمی از ایام ماه رو.زنم خواهر صمیمی ترین دوستم هستش متاسفانه مشکلات ما از 3 سال پیش شروع و روز بروز شدید تر شده. از 3 سال پیش زناشویی رو ترک کرده در ابتدا به بهانه های ترس و عدم تمایل و نهایتا به این دلییل که دوستت ندارم.بار ها درگیری داشتیم چند بار ازش خواستم که بریم مشاور قبول نمیکنه .حتی با من حرف هم نمیزنه ...من ایرادات اساسی به پوشش. ارایش غلیظ .رفتار نا مناسب در خیابان و خانواده .دروغگویی . و b]دوستانش]/b] و بی احساسی و سوء استفاده از امکاناتی که در اختیارش بوده مثل ماشین و موبایل و .....داشتم.مدتی پیش هم با چند تا دختر از خانه رانده شده دوست شده بود که خونه من رو پاتوق این دوستاش و دوستای قدیمیش کرده بود .دوستاش اهل سیگارو قلیان و دوست پسر(حتی متاهل هاش) بودن که سراعتراض من به همین موارد هم چند بار درگیری فیزیکی داشتیم .و اما...........
4 ماه پیش من پس از طلاع از این موارد بردمش منزل مادرش رفتم تقاضای طلاق توافقی(با موافقت خودش) دادم ولی قصد طلاقشو نداشتم گفتم بیاد شورای حل اختلاف اونجا مشکلاتو مطرح کنیم .ولی نیومد...من خودم ادم درونگرایی هستم ولی اون برونگراست به قول خودش ولی از نظر من افسرده. به نظر من ظرفیت پذیرش آزادی زیادی رو نداشت
با مشورت بزرگترای خانواده تصمیم گرفتم که برگرده به زندگی. چون عواقب طلاقو میدونم من از اینده دخترم بیمناکم همین حالا هم عصبیه و جیغ میکشه و میگه میترسم .با همکلاسی هاش نمیجوشه .از تاب و سرسره میترسه.....تمام فامیلش حق رو به من میدن از مادر و برادر و عمه و عمو و ... الان که رفتم با احترام برش گردوندم گفتم من گذشته رو فراموش میکنم و زندگیمون رو از ابتدا زیز نظر مشاور شروع میکنیم ولی محدودیت داری.. 3 روزه که گریه میکنه .کز کرده و به من فحش میده و نفرین میکنه .هر کسی باهاش حرف زده ولی میگه من تو رو دوست ندارم و متنفرم ازتو میخام جدا بشم.من رفتارم درونگرا و ایرادگیر بوده ولی خیلی از رفتار من انعکاس رفتار خودش بوده اون حتی محبت کردن هم بلد نیست .شنیدن جمله ..درست دارم .. واسه من عقده شده .تو این مدت رفته مهریه اش رو اجرا گذاشته حکم هم گرفته من گفتم اشکال نداره حقته من که همه رو ندارم هر چی دادگاه ببره میدم بهت ولی هنوز ته قلبم یه کم دوسش دارم .اگه جدا بشه بیچاره میشه حتی برادر و مادرش هم طردش کردن.من الان خونه نیستم باز بردمش منزل مادرش دیگه نمیزاره با بچه ام هم حرف بزنم....یه مشاور NA باهاش حرف زد به من گفت هیچ جای حساسی در احساساتش به زندگی نیست که اون رو بشه فعال کرد وگفت بچه ات رو از این زندگی نجات بده ولی من گفتم تمام تلاشم رو میکنم که برگرده
نمیدونم
کمکم کنید
چه رفتاری رو باهاش داسته باشم
دلم براش هم میسوزه برا مادرش هم دلم میسوزه که داره داغون میشه
چکار کنم
چی بهش بگم
هر کی هر تجربه ای دلره کوتاهی نکنه لطفا............خیلی وقت ندارم
علاقه مندی ها (Bookmarks)