نمی دونستم این همه آدم مثه من با خانوادشون مشکل دارن!
من 2 ساله با یه پسری آشنا شدم. اون فوق دیپلم داره و من لیسانس دارم می خونم، اما خودش خیلی بیشتر از من بلده. از من یک سال بزرگتره.از نظر خانوادگی متاسفانه مادر و پدرش جدا شدن و با مادر و خواهرش زندگی می کنه. وضع زندگیشون از ما یه مقدار پایین تره. نه من پسر ندیده بودم و نه اون دختر ندیده. اول آشنایی چون هنوز تکلیف سربازیش معلوم نبود و کار درست و حسابی نداشت من گفتم بهتره فعلا نیاد. اما از خوش شانسی ما پدرم دوستی ما رو فهمید، از اونجایی که رابطه دختر پسر اصلا واسش قابل درک نیست، پدر ما رو در آورد!:D اول گفت باید خونه تو فلان جا، حقوق 700 به بالا و ال و بل، که واقعا از بابای من که مثلا آدم تحصیل کرده ایه بعید بود. خلاصه مادرش زنگ زد و بابام حتی نذاشت بیان خونه. یه دوباری رفتن شرکت پدرم. اما بابای من اصلا اونقدر در من شعور نمی بینه که راست قضیه رو بگه. هر دفعه بهونه آورد. سن، وضیعت مالی، طلاق، شغل، سربازی، از همه چی ایراد گرفت. رفت تحقیق اما نتیجه این بود که فقط گفت خونه اشون تو شهرستانه اطرافه تهرانه و کوچک! این شد تحقیق واسه ازدواج یا خرید خونه؟! حسابی هم دعوا کردیم و آخر سر اوم گفت این آدم فاسده! الان با چند تا دیگه است و قبلا هم بوده. خب قطعا بابام نمی دونست منم با پسر بودم قبلا!این موضوع رو کلا بابام دیگه فراموش کرد! الان یک سال گذشته و ما ارتباطمون رو هرجور بود حفظ کردیم. از لحاظ اطمینان و عشق و اینا به حد کافی داریم.اما واقعا بلا تکلیفیم. من نمی تونم بذارم مثه همیشه بابام به جام تصمیم بگیره و با دلیل های الکی شانس من رو با این آدم از بین ببره. قرارمون اینه تا 3 ماه دیگه اگر تونستم راضیش کنم که خوش به حالم اگه نه جدا شیم من حتی نمی خوام بدون این آدم زندگی کنم.خسته شدم بس که به خاطر دل خانواده ام از علایقم گذشتم. آهان راستی الان یه سال و نیمه سر یه کار خیلی خوب رفته، هر روزم داره پیشرفت می کنه.سربازیم معافیت داره. البته انتظار کمک ندارم، چون تا الانم هیچ کس نتونسته کمکم کنه...به هر حال اگر چیزی به ذهنتون رسید بگید. می خوام این موضوع رو دوباره مطرح کنم تو خونه. راستش پسره دیگه ازم نا امید شده بس که تو این یه سال هیچ تلاشی نکردم.
همه موفق شن ایشالله
علاقه مندی ها (Bookmarks)