به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 5 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 47
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 19 بهمن 87 [ 10:55]
    تاریخ عضویت
    1386-12-12
    نوشته ها
    51
    امتیاز
    4,252
    سطح
    41
    Points: 4,252, Level: 41
    Level completed: 51%, Points required for next Level: 98
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    11

    تشکرشده 12 در 7 پست

    Rep Power
    0
    Array

    روحم خسته است

    سلام به دوستان خوبم در تالار
    امیدوارم خوب و خوش باشید
    من یک مشکلی پیدا کردم و در عوض خودم را گم کردم
    در یک قسمت دیگه هم به مشکلم به نوعی اشاره کردم اما کسی کمکم نکرد حالا دوباره میگم
    من 4 ماه است نامزد کردم همسرم اهل روستاهای شمال ایران(کلاچای) است. شغلش کارمند زندان و دانشجو
    من همیشه از معیارهای مهم ازدواجم سلامت روح و چشم پاکی همسرم، سالم و با عشق زندگی کردن ، و اینکه همسرم از لحاظ مذهبی مثل خودم باشه و موارد دیگه بود روزی که من با همسرم پیمان زناشویی بستیم کاملا به بی پولی همسرم واقف بودم و در عوض تمام معیارهایی که من می خواستم رو این آقا داشتن
    مشکل من از اینجا شروع شد که مادرم بنده پول شده (چون اطرافیانمان همه چیز و با پول می سنجن) و از روزی که من نامزد کردم دائم بی پولی همسرم را به سرم میزنه یا شهرستانی بودنش را به مسائلی گیر می ده که واقعا خنده دار است این قدر این مسائل مسخره است که شرمم می یاد بگم اما یکی شو می گم:
    همسرم دندانش را کشیده بود و آمد خونه ما و د رمورد کشیدن دندونش با ما صحبت می کرد که به جای کلمه دندان کشیدن گفت دندونم را کندم همین شد پتک تو سر من شب مامانم به مسخره بهم گفت شوهرت خیلی روستایی حرف میزنه بهش حرف زدن یاد بده میگه دندونم کندم
    و از این قبیل حرفا زیاده..............
    این یک نمونش است هر چند وقت یکبار هم با دعوا بهم میگه خاک بر سرت با این انتخابت فکر می کردی بی شوهر بمونی واینو انتخاب کردی و هزار تا نیش و تیکه دیگه
    مامانم با این حرفاش روح من را آزار داده این قدر این حرفاش بالا گرفته که همش به صورت ناخوداگاه فکر می کنم چه انتخاب بدی داشتنم و دوران زیبای عقد ونامزدیم کوفتم شده احساس گناه می کنم چون شوهرم خیلی خوش اخلاق است و دارم به اونم ظلم می کنم
    به اندازه ای از طرف مامانم روم فشار است که کنترلش از دستم خارج شده می دونم دارم اشتباه می کنم اما هیچ راه فراری را از دست نیش های مامانم پیدا نمی کنم
    1نکته جالب مامانم بعد از اینکه حسابی من را با حرفاش آزار میده بعد شروع میکنه به تعریف از همسرم
    شما کمکم کنید با این مادر و اوضاع خراب روحیم چه کنم این قدر روحم داغون است که در روابط زناشوییم هم مشکل پیدا کردم

  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 29 اردیبهشت 88 [ 09:08]
    تاریخ عضویت
    1387-9-12
    نوشته ها
    303
    امتیاز
    4,557
    سطح
    43
    Points: 4,557, Level: 43
    Level completed: 4%, Points required for next Level: 193
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    28

    تشکرشده 29 در 19 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: روحم خسته است

    دوست خوبم
    تا میتونی به همسرت مهربونی کن و دوستش داشته باش و به مادرتون هم بگو به انتخابت افتخار میکنی . به حرفای ایشون زیاد توجه نکن و به دل نگیر .

  3. #3
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 21 اردیبهشت 92 [ 12:37]
    تاریخ عضویت
    1387-6-17
    نوشته ها
    1,234
    امتیاز
    8,567
    سطح
    62
    Points: 8,567, Level: 62
    Level completed: 39%, Points required for next Level: 183
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    277

    تشکرشده 281 در 126 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: روحم خسته است

    آخ اخ اخ. مهسان جان دست نذار رو دلم که خونه خون. دیشب تا صبح فقط گریه کردم. منم یک جورایی این مشکل رو با خانوادم سر خانواده همسرم دارم. خانواده همسر من هم الان دست و بالشون خیلی تنگه.
    شب یلدا اومده بودن خانه ما. انقدر مامانش حرف بیخود زد که وقتی رفتن مامانم اینا شروع کردن. هر چی هم می گم باباجان من همسرمو دوست دارم. خانوادش حالا هر چی که می خواد باشه. من که نمی تونم اونا رو عوض کنم ...

    عزیزم منم وقتی مامانم منطقیه قبول می کنه ولی...
    خوب می دونی مادره. دلش می گیره . می خواد بهترین ها رو دخترش داشته باشه.
    فکر می کنم بهترین کاری که من و شما می تونیم بکنیم اینه که خونسرد باشیم و در جواب حرفاشون فقط لبخند خوشبختی بزنیم. چاره ای نیست مادرن و دلسوز. فقط مواظب باش مامانت این حرف ها رو اصلا جلو همسرت نزنه که اگه همسرت در جریان قرار بگیره فرداها واویلا داری...
    خیلی حواست باشه همیشه پدر مادرتو جلوی همسرت و خانوادش عالی نشون بدی.

  4. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 12 تیر 90 [ 15:16]
    تاریخ عضویت
    1387-6-09
    نوشته ها
    320
    امتیاز
    7,275
    سطح
    56
    Points: 7,275, Level: 56
    Level completed: 63%, Points required for next Level: 75
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    627

    تشکرشده 673 در 178 پست

    Rep Power
    48
    Array

    RE: روحم خسته است

    اگه واقعا همسرت رو دوست داری، فقط به اون فکر کن و به زندگی که قراره با هم بسازید، فقط شما هستین که برای هم باقی خواهید موند. من دوران سختی رو گذروندم اما تمامش به این لحظه ها که کنار همسرم هستم می ارزید.

  5. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 14 تیر 90 [ 23:07]
    تاریخ عضویت
    1387-9-13
    نوشته ها
    246
    امتیاز
    4,251
    سطح
    41
    Points: 4,251, Level: 41
    Level completed: 51%, Points required for next Level: 99
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    51

    تشکرشده 53 در 23 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: روحم خسته است

    مسلما مادرت از روی دلسوزی این چیزارو میگه.
    اگر بهش بگی از دست حرفاش اینقدر بهم ریختی و از لذتهای زندگیت نمی تونی استفاده کنی و بتونی بهش بفهمونی حرفاش چه تاثیری روت گذاشته اونم درکت میکنه و به خاطر تو کمتر از اینجور حرفا میزنه.
    تا حالا بهش گفتی؟

  6. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 19 بهمن 87 [ 10:55]
    تاریخ عضویت
    1386-12-12
    نوشته ها
    51
    امتیاز
    4,252
    سطح
    41
    Points: 4,252, Level: 41
    Level completed: 51%, Points required for next Level: 98
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    11

    تشکرشده 12 در 7 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: روحم خسته است

    pooarot عزیر من به مامانم گفتم که حرفاش داره زندگیمو داغون میکنه گریه کردم زار زدم گفتم خودت را جای من بذار و ببین اگه خانواده ات با تو این کارو می کردن چی کار می کردی؟ اون موقع قبول می کنه اما.....
    مشکل من اینه که فامیلم خیلی کم شعور هستن فقط تو خط کلاس گذاشتنن من پدر ندارم و همه واسم بابا شدن ( دایه عزیز تر از مادر) تو کارام دخالت می کنن و این حرفاشون هم رو مامانم تاثیر می ذاره شوهرم با دست خالیش واسم کم نمی ذاره شاید خیلی واسم خرج نکهنه اما برای حفظ آبروم پیش مامانم همه کار می کنه

  7. #7
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 21 اردیبهشت 92 [ 12:37]
    تاریخ عضویت
    1387-6-17
    نوشته ها
    1,234
    امتیاز
    8,567
    سطح
    62
    Points: 8,567, Level: 62
    Level completed: 39%, Points required for next Level: 183
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    277

    تشکرشده 281 در 126 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: روحم خسته است

    مهسان جان اهمیت نده. سعی کن گوش هات خیلی چیزها رو نشنوه.
    چاره ای نداری تا بری سر خانه زندگی خودت. به قول روزن عزیز هیچ کس جز شما دوتا براتون نمی مونه. عزیزم بها نده. خیلی سخته. می فهممت ولی خونسرد باش .

  8. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 17 اسفند 89 [ 12:53]
    تاریخ عضویت
    1387-8-01
    نوشته ها
    503
    امتیاز
    4,483
    سطح
    42
    Points: 4,483, Level: 42
    Level completed: 67%, Points required for next Level: 67
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    69

    تشکرشده 73 در 47 پست

    Rep Power
    66
    Array

    RE: روحم خسته است

    مادرها چون خوبي بچه شون رو مي خوان از سر دلسوزي گاهاً يه حرفهايي مي زنند. بهترين كار در اين جور مواقع اينه كه شما خونسردي خودتون رو حفظ كنيد و از خوبي هاي همسرتون پيش مادرتون ياد كنيد. اون رو بزرگ جلوه دهيد و اينها بالاخره يه روز ملكه ذهن مادرتون خواهد شد. وقتي شما همسرتون رو دوست داريد و زندگي خوبي داريد دليلي ندارد كه به خاطر حرفهاي بقيه زندگي رو به كام دو نفرتون تلخ كنيد.

  9. #9
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 13 بهمن 91 [ 23:57]
    تاریخ عضویت
    1387-2-21
    نوشته ها
    582
    امتیاز
    6,583
    سطح
    53
    Points: 6,583, Level: 53
    Level completed: 17%, Points required for next Level: 167
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    564

    تشکرشده 574 در 212 پست

    Rep Power
    74
    Array

    RE: روحم خسته است

    اخ اخ اخ مهسان عزیز!
    دست رو جای خونی از دلم گذاشتی!حالا شما با هم نامزد رسمی هستین و اینجوری میکنه /مادر من سر همین توقعات بالا و بی جا آخرین تلاشهای نامزدمو برای هر اقدامی بعد از یکسال و تقلای بسیار و جنگیدن با دشمنائی که بگم بدتر از دیو بودن بیراه نگفتم با یه جمله خراب میکنه و به نابودی میکشونه و بعد منی که همه جا باهاش میومد و مثل یه آدم قوی نه یه دختری که به حمایت خانوادگی احتیاج داره پشتشو گرفته بودم میبینم تمام این مدت داشته با خانواده پدریم برای چزاندنو و دوری من از اون و اعمال توقعات نابجای خودشو و خانواده پدری چه با سکوت و نادانی و چه با حرفائی از نادانی بدتر همکاری میکرده و همه بهم میگفتن که این مثل هیولا میمونه ولی من باور نمیکردم وبعد مبینم با لاپوشانی و سکوت و حتی دروغ در باره اینکه من اصلا نمیدونستم چه اتفاقی داره میفته و یا افتاده از مسیر اصلی زندگیم چنان دورم کرده بود که...
    تویه تاپیکی هم بلاهائی که با تاثیر ذهنیش به سرم آورده که میتونی بخونی"اگه بگم کیه باور نمیکنید-انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی"
    حالا جالبیش اینجاست اعصاب منو برای نحوه نیومدن اون بهم ریخته به هیچکیم اجازه نمیده به خاطر عقاید بی خودی که داره بهم کمک کنه و بعدش اگه کسی خواستگاری هم بخواهد بیاد بهش میگه این یکی رو داره و بعدش از من میپرسه که این واقعا داره میاد یا ما سرکاریم!
    بعدشم که دخترا ازدواج کرده فامیلی را با بچه هاشون و اینا میبینه تازه رگ مادریش !گل میکنه و شروع میکنه به دلخوری واینکه تو چرا زندگیت اینجوریه!میخواهد فقط غصه هائی رو میخواد به زندگم تلقین کنه ببینه و تحمل شادیامو اصلا نداره و نمیتونه ببینه اگه احیانا تماسی یا ...شروع میکنه به بازی در آوردنو و اینکه تو داری خودتو کوچیکد میکنی!واقعا دیگه نمیدونستم چکار کنم؟
    جالبه فامیلای پدری که هیولا و دیو هیچی فامیلای مادری هم یکی از خودش بدتر بیخیال و اهل حاضری خوری!
    منم توکلم به خداست و چاره ای جز صبوری ندارم وانتظار آینده ای روشن که توش به همه اینا ثابت کنم این خوشبختی منه و خدا بهم هدیه کرده و شما هیچ نقشی توش ندارین و آرام بگیرم!تو هم صبوری کن نمیگم ساده است گاهی حتی ناممکنه ولی چاره ای نیست.گاهی هم باید مقاومت کنی و محکم وایستی تا خیال نکنه بااین وضع میتونه تو را دچار خود تخریبی کنه!
    موفق باشی گلم!

  10. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 19 بهمن 87 [ 10:55]
    تاریخ عضویت
    1386-12-12
    نوشته ها
    51
    امتیاز
    4,252
    سطح
    41
    Points: 4,252, Level: 41
    Level completed: 51%, Points required for next Level: 98
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    11

    تشکرشده 12 در 7 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: روحم خسته است

    نیلوفر جون میدونی مشکل چیه اینه که مامانم اینقدر ذهنم را خراب کرده و بابت کوچکترین کارها که اصلا بد نبوده به من تذکر داده که همش می ترسم اگه الان یکم به شوهرم نزدیک شم دعوام میکنن من یک برادر 17 ساله دارم پدرم هم که فوت کرده خواهرم هم دانشجوی شهرستانه شبهایی که شوهرم میاد خونم مشکل دارم چون نمی دونم کار درست چیه؟
    وقتی باهاش شوخی می کنم و می خندیم (توی اتاق دیگه) مامانم تذکز می ده خیلی سرو صدا می کنید داداشت فکرهای دیگه میکنه اگه بهش یکم نزدیک شم داداشم صداش در میاد و شروع می کنه به غر زدن که مرتیکه 2 روزه امده تو خونمون چسبیده به تو شب باهمیم صبح داداشم واسمون چشم غره میره با تمام این اوصاف مامانم دعوام می کنه که چرا با شوهرت شوخی نمی کنی و نمیچسبی بهش و....
    به قران موندم همین دیشب دعوام شد بهش گفتم من موندم با شما ها چی کار کنم می خندم دعوام میکنین نمی خندم دعوام می کنین
    به خدا پیر شدم پیرم کردن موندم چیکارشون کنم


 
صفحه 1 از 5 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: یکشنبه 10 آبان 94, 19:18
  2. پاسخ ها: 29
    آخرين نوشته: شنبه 17 خرداد 93, 01:49
  3. استفاده از سایت همسریابی برای آشنایی و ازدواج درست هست
    توسط شمیم بهار در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 18
    آخرين نوشته: پنجشنبه 14 فروردین 93, 17:30
  4. پاسخ ها: 14
    آخرين نوشته: سه شنبه 28 شهریور 91, 23:34
  5. پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: یکشنبه 07 فروردین 90, 07:04

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 06:17 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.