به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 24
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 10 دی 87 [ 10:20]
    تاریخ عضویت
    1387-3-22
    نوشته ها
    14
    امتیاز
    3,707
    سطح
    38
    Points: 3,707, Level: 38
    Level completed: 38%, Points required for next Level: 93
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    1
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array

    من دیگه نمی خواهم بروم، شما جای من بودید چه کار می کرید؟

    خانواده همسرم تهران نیستند، در یکی از شهرهای سرد کشور زندگی می کنند، که برای رفتن به آنجا می بایست 12 ساعت توی راه بود، راه از یک گردنه می گذرد که هر وقت از آنجا می گذرم کلی اذیت می شوم، اینها به کنار با اینکه بیش از یک سال است که ما ازدواج کردیم ولی من هنوز نتوانستم با آنها قاطی بشوم، در واقع بهترین حالتی که من با آنها صیمیمی بودم همان اولین باری بود که بعد از نامزدی رفتم خانه شان، پس از آن هر چه قدر که با آنها بیشتر آشنا می شوم خودم را دورتر احساس می کنم، همسرم خواهری ندارد، کلا سه برادر هستند که همسرم پسر اول است و برادر کوچکترش که از خودش یک سال کوچکتر است یک سال زودتر ازدواج کرده، وقتی من می روم اونجا تنها خانم همسن و سال من جاری ام است هر بار که خواستم با او صمیمی شوم و با هم حرف بزنیم ، بعدش دیدم از بین حرفهای ما یه چیزی پیدا کرده و رفته به شوهرش گفته و شوهرش به مادرش و خلاصه ادامه پیدا کرده، مادر شوهرم هم اولا همسن و سال من نیست و حرفهامون با هم نمی خوره و پیش اومده که من نظری دادم که خلاف نظرش بوده حتی در مورد چیزهای خیلی ساده، مثل اینکه سبزی قرمه بهتره ترکیبش چی باشه، بعدش کلی با آدم بحث می کنه و قضیه رو کش می ده، حتی اگه حرفم رو پس هم بگیرم دوباره فرداش یه چیزی رو بهانه می کنه و به یکی دیگه می گه که فلانی این رو می گفت اشتباه می گفت و .... . چون خونه شان دور است ما همیشه یه جوری برنامه ریزی می کنیم که چند روز اونجا باشیم و این خودش بدتره، اگه یه روز بود می شد یه جوری گذراند ولی چند روز خیلی سخته، جاری ام می آید، اوضاع را یه بررسی می کنه، بعد برمی گرده خانه شان با مادرش مشورت می کنه بعد دوباره می یاد وفیلم جدیدی پیاده می کنه، آخرین باری که رفته بودیم اونجا زن دایی همسرم هم اونجا بود، من از اتاق اومدم بیرون توی راهرو بودم که دیدم زن داییاش داره پشت من چه حرفهایی که نمی زنه که چرا دعوا نمی کنه، چرا توی خونه کار نمی کنه و مادر شوهرم هم می گفت آره می بینی شانس منه، چی کار کنم؟........ ، تازه یه بار هم زن دایی اش من هم بودم برگشت گفت زمان ما اگه عروس توی خونه کار نمی کرد اون رو می زدند و ............
    راستش دیگه از چشمم افتادند، دیگه دلی ندارم بروم اونجا، چه کار کنم، چطور به همسرم بگم؟

  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 29 اردیبهشت 88 [ 10:18]
    تاریخ عضویت
    1387-8-05
    نوشته ها
    477
    امتیاز
    6,023
    سطح
    50
    Points: 6,023, Level: 50
    Level completed: 37%, Points required for next Level: 127
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    41

    تشکرشده 45 در 28 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: من دیگه نمی خواهم بروم، شما جای من بودید چه کار می کرید؟

    اولا زندگي شما به زن دايي شوهرتون ربطي نداره.ضمنا دوست عزيز براي همه اين حرفها هست و فقط ميتوني با سياست با اونها برخورد كني ، ضمنا توي اين تالار يه دوست عزيزي داريم به اسم نازتين غ فكر ميكنم اون بهتر از ميتونه بهت كمك كنه وراه اين رو كه چطوري به شوهرت بگي رو بيشتر بلده.اگه امكانش هست بگيد شهري كه اقوام شوهرت زندگي ميكنن كجاست؟چند سالتونه؟با همسرتون رابطتون خوبه ؟

  3. #3
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 21 آبان 91 [ 17:29]
    تاریخ عضویت
    1386-7-17
    نوشته ها
    1,333
    امتیاز
    16,003
    سطح
    81
    Points: 16,003, Level: 81
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 347
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    484

    تشکرشده 498 در 242 پست

    Rep Power
    150
    Array

    RE: من دیگه نمی خواهم بروم، شما جای من بودید چه کار می کرید؟

    سلام عزیز دلم
    اینقدر سخت نگیر. از این به بعد طوری برنامه ریزی کن که دو -سه روز بیشتر اونجا نباشی و بیشتر هم سعی کن با شوهرت باشی
    گاهی هم یه کاری انجام بده ولی نه طوری که عدت کنند
    بالاخره مادر همسرته و به گردن اون حق داره
    موفق باشی

  4. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 10 دی 87 [ 10:20]
    تاریخ عضویت
    1387-3-22
    نوشته ها
    14
    امتیاز
    3,707
    سطح
    38
    Points: 3,707, Level: 38
    Level completed: 38%, Points required for next Level: 93
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    1
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array

    RE: من دیگه نمی خواهم بروم، شما جای من بودید چه کار می کرید؟

    اونها در خلخال زندگی می کنند و من 27 سالمه، ما که اونجا می ریم همسرم چون چند ماهه که خانواده اش و دوستانش رو ندیده کلا من رو فراموش می کنه ، این مسئله اوایل خیلی برام ناراحت کننده بود ولی بعد با خود گفتم که خوب حالا این چند روز رو بی خیال، ولی به من که توی اون شهر کسی رو نی شناسم خیلی سخت می گذرد،

  5. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 29 اردیبهشت 88 [ 10:18]
    تاریخ عضویت
    1387-8-05
    نوشته ها
    477
    امتیاز
    6,023
    سطح
    50
    Points: 6,023, Level: 50
    Level completed: 37%, Points required for next Level: 127
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    41

    تشکرشده 45 در 28 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: من دیگه نمی خواهم بروم، شما جای من بودید چه کار می کرید؟

    دوست عزيز خيلي دوستانه با همسرت صحبت كن و از اون بخواه كه اگه براش ممكنه شما رو هم ببره پيش دوستهاش(اگه متاهل هستند) خيلي راحت ميتوني با خانومهاي اونا ارتباط برقرار كني كه دو تا حسن داره 1-با دوستهايي شوهرت اشنا ميشي و ميدوني كجا ميره2 -خودتم دوستهاي جديدي پيدا ميكني.
    در مورد مادر شوهرت هم اصلا سخت نگير بذار به حساب اينكه پيره و حرمتش واجبه ، به خدا مادر شوهر هم ميتونه دوست داشتني باشه.هر از گاهي هم يه ظرفي بشور يا يه گرد گيري انجام بده ميدونم خيلي سخته اما به خاطر همسرت بايد تحمل كني.ضمنا اگه كتاب خون هستي اونجا كه ميري چند تا رمان ببر كه تنهاييت رو با خوندن كتاب پر كني.

  6. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 28 شهریور 90 [ 18:24]
    تاریخ عضویت
    1387-2-14
    نوشته ها
    226
    امتیاز
    4,810
    سطح
    44
    Points: 4,810, Level: 44
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 140
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    47

    تشکرشده 49 در 25 پست

    Rep Power
    38
    Array

    RE: من دیگه نمی خواهم بروم، شما جای من بودید چه کار می کرید؟

    عزيزم مي دونم خيلي سخته با كساني كه قبلا" اصلا" شناختي نداشتي ازشون بخواي قاطي بشي . ولي اينكار رو به خاطر شوهرت انجام بده . شايد خودت به قطع ارتباط راضي باشي ولي گناه بزرگي مرتكب مي شي . سعي كن وقتي مي خواي بري خونه مادرشوهرت فكرهاي منفي رو از ذهنت دور كن .به هر حال مادرشوهرت دست تنهاست حتما گاهي تو كارهاي منزل كمكش بكن .

  7. #7
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 17 اسفند 89 [ 12:53]
    تاریخ عضویت
    1387-8-01
    نوشته ها
    503
    امتیاز
    4,483
    سطح
    42
    Points: 4,483, Level: 42
    Level completed: 67%, Points required for next Level: 67
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    69

    تشکرشده 73 در 47 پست

    Rep Power
    66
    Array

    RE: من دیگه نمی خواهم بروم، شما جای من بودید چه کار می کرید؟

    عزيزم اينقدر به خودت سخت نگير. خوب بيشتر شهرستاني ها اين خصوصيت رو دارند. دوست دارند عروسشون كار كنه. تو بايد يه كم سياست داشته باشي. با سياست مي توني جلوي زبونشون رو بگيري. با شوهرت هم در رابطه با نديد گرفتن شما در آنجا منطقي صحبت كن و بهش يه جوري برسون كه دوست داري بعضي اوقاتت رو با اون بگذروني.
    عميق ترين درد در زندگي مردن نيست، پنهان كردن قلبي است كه به اسفناك ترين حالت شكسته است.

  8. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 10 دی 87 [ 10:20]
    تاریخ عضویت
    1387-3-22
    نوشته ها
    14
    امتیاز
    3,707
    سطح
    38
    Points: 3,707, Level: 38
    Level completed: 38%, Points required for next Level: 93
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    1
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array

    RE: من دیگه نمی خواهم بروم، شما جای من بودید چه کار می کرید؟

    من هر بار که می رم اونجا برمی گردم، تا یک ماه بعدش فکرم مشغول کارهای اونهاس تا معنی حرکات و حرفهاشون رو بفهمم، شوهرم هم با اینکه بالاخره خانواده خودشند و من هم ازش سوال می کنم ، محافظه کاری می کنه و درست جواب نمی ده، بعضی وقتها هم من احساس می کنم فکر می کنه چون اونها شهرستانی هستند من می خواهم اذیتشون کنم، وقتی اونجا هستیم شبها اونقدر خوابیدن رو لفت می دند تا من بروم بخوابم بعد خانوادگی می نشینند و حرفهاشون رو می زنند، درسته هر خانواده ای مسائل خصوصی خودشون رو دارند، ولی خوب ادم دیگه نمی تونه با اونها یک دله بشه، چند بار از همسرم خواستم که تنها بره و من دفعه بعد با اون برم ولی اون هم از ترس اینکه بره اونجا و فامیلهاشون براش حرف دربیارند که زنش نیومده اگه من بگم نمی رم نمی ره، گیری کردیم به خدا، نه از کار اونها سر درمی اورم . نه از عهده این برمی ایم.

  9. #9
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 21 اردیبهشت 92 [ 12:37]
    تاریخ عضویت
    1387-6-17
    نوشته ها
    1,234
    امتیاز
    8,567
    سطح
    62
    Points: 8,567, Level: 62
    Level completed: 39%, Points required for next Level: 183
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    277

    تشکرشده 281 در 126 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: من دیگه نمی خواهم بروم، شما جای من بودید چه کار می کرید؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط taravat
    ضمنا توي اين تالار يه دوست عزيزي داريم به اسم نازتين غ فكر ميكنم اون بهتر از ميتونه بهت كمك كنه وراه اين رو كه چطوري به شوهرت بگي رو بيشتر بلده
    ممنون از لطفت تراوت عزیز. من اگه چیزی هم یاد گرفتم از توی همین تالار و با کمک شما خوبان بوده.

    و اما انوش عزیز.
    وقتی حرفاتو خوندم فقط داشتم به این فکر می کردم چقدر مشکلات عروس و خانواده شوهر مثل همه. اصل مشکل هممون مثل هم می مونه. عین هم. فقط با توجه به نوع فرهنگ و ادابمون با هم کمی فرق داره.
    اول اینکه تا بوده همین بوده. تو اولین نیستی پس انقدر خودتواذیت نکن. همه با خانواده همسرشون مشکل دارن. دوما عزیزم من بعد از کشمکش های فراوان با خانواده شوهرم به این نتیجه رسیدم ما عروس ها در خیلی از مواقع باید خودمون رو بزنیم به کری. ببخشیدها ولی عین واقعیته. بی خیال. تو بهترین آدم هم که باشی اونا بالاخره یک چیزی بهت می چسبونن. سوما برای چی انقدر دنبال اینی که باهاشون صمیمی بشی ؟؟؟ مثل یک مهمون برو و بیا. هر چه فاصله ها رو بیشتر حفظ کنی بهتره عزیزم. باور کن این تجربه رو همه کردن.
    مادرشوهر من پریروز که داشتم باهاش حرف می زدم و دوباره افتاده بود رو دنده نصیحت من ( آخه من خیلی خوبم از نظر خودش ولی ترتبیت اجتماعی ندارم و خیلی راحتم!!! حالا یکی نیست بهش بگه عزیزم من خصلت اینه مثل اینه ام مثل دختر تو خورده شیشه ندارم که!!!!!! اونا احترام زبونی میخوان. من احترام عملی می ذارم. ائنا ظاهر می خوان. من با دلم اگه بخوام به کسی احترام می ذارم. این عمده فرقمونه) می دونی در مورد خواهرشوهرم سر یک مسئله ای به من چی گفت ؟ گفت با ما دوست باش ولی صمیمی نباش. اینطوری تو کل زندگیت بهتره...

    بماند من اون لحظه چقدر حرصم دراومد ولی خودم و کنترل کردم و هیچی نگفتم ولی بعد که فکر کردم دیدم خیلی خیلی حرف قشنگی به من زد. شاید تلخ گفت ولی واقعیت رو گفت. خیلی به جا گفت. تو خلوت خودم بهش احسنت گفتم بابت این جمله اش.

    تو فرهنگ ما ایرانی ها عروس باید دوست باشه ولی صمیمی نباشه.

    این یک واقعیته انوش جان. وقتی می ری سنگین رنگین برو. وقتی زن دایی شوهرت همچون مزخرفی گفت لبخند بزن و بگو : متاسفم برای اون فرهنگ!!! خدا رو شکر خانواده شوهر من انقدر بی فرهنگ و بی تمدن نیستند.
    یا وقتی پشت سرت حرف می زنن ناراحت نشو. ادم هایی اینچنینی مطمئن باش پشت دیگران هم حرف می زنن.
    اونها هم زمانی عروس بودن و حالا دارن جبران می کنن!!! حاضرم روی این موضوع قسم بخورم. دارن تلافی اون روزها رو می کنن.
    فکرم نکن جاریت از تو خوشبخت تره. به موقعش نوبت اونم می رسه!!!

    در کل انوش جان خونسرد باش. حرص خوردن هیچ فایده ای نداره. فقط خونسرد باش و رسمی. صمیمی نشو. مرزتو حفظ کن. تا مشکل حادی پیش نیومده به شوهرت حرفی نزن . بعضی جاها هم که صلاح دونستی مودبانه جواب بده . در هر صورت تو نمی تونی انها رو عوض کنی. ولی می تونی به اعصاب خودت مسلط باشی و خودتو به نشنیدن بزنی.

  10. #10
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 29 اردیبهشت 88 [ 09:08]
    تاریخ عضویت
    1387-9-12
    نوشته ها
    303
    امتیاز
    4,557
    سطح
    43
    Points: 4,557, Level: 43
    Level completed: 4%, Points required for next Level: 193
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    28

    تشکرشده 29 در 19 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: من دیگه نمی خواهم بروم، شما جای من بودید چه کار می کرید؟

    عزیزم تو هر زندگی از این حرفا هست و لی تو باید با سیاست رفتارکنی . عزیزم مادر شوهرهم مثل مادر خود آدم میمونه ولی با یه تفاوتهایی . اگه میری اونجا یه کم کمک کن نه زیاد که پر توقع بشن . نازنین راست میگه باهاشون دوست باش نه صمیمی .


 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 16:49 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.