با سلام
من مرد متولد سوم مرداد سال 57 بسيار زندگي پررنجي داشتهام چون هيچكس به من اعتنايي نداشت حسود بودم و تا سن راهنمايي بسيار خطا رفتهام و خطا بردهاند.
پدر و مادرم با هم هميشه اختلاف داشتهاند من بزرگترين فرزند خانواده بودهام هميشه از چيزي ترس و رنج ميبردم درسم بد بود چاق بودم و همه مسخرهام ميكردند اين زمان تا راهنمايي ادامه پيدا كرد بعد من سوم راهنمايي مومن شدم درسم خوب شد رشته رياضي را ادامه دادام هميشه منتظر تعريف و تمجيد ديگران بودم و احساس خوبي پيدا ميكردم در زمان كودكي به بابام خيلي كمك ميكردم و درون مغازه تنها ميايستادم در دوران دبيرستان فقط درس خواندم دوستان بسياري پيدا كردم و دوست داشتم هميشه فرمانده باشم و تمام دوستانم را راهنمايي كنم با هر كس دوست ميشدم تا آخر ميرفتم و هوايش را داشتم بسيار اندوه ميخوردم كه او به فكر من نيست يا ... كنكور قبول شدم ولي بعلت مسائل مالي نتوانستم دانشگاه بروم و رفتم سربازي بعد از سربازي آبدارچي بودم تا الان مسئول بخشهاي ادرات مهم هستم بسيار تلاش كردم و تنها با خودم بودم و اگر يك رفيق پيدا ميكردم تا آخر با همان رفيق بودم و حتي ناراحت هم ميشودم اگر او با كساني ديگر بود اين ريشه حسادت من بود.
دوستان از من رنجيده ميشدند چون به آنها اعتماد ميكردم پول برايشان خرج ميكردم و ... من در دوران كار چون خرج خانه خودمان را هم ميدادم احساس يك نوع خودبيني شده بودم هميشه درگير بودم و ميگفتم كه من بسيار كار ميكنم من پسر بزرگ خانه بودم و پنج خواهر و يك برادر كوچكتر از من بود من خيال ميكردم قرباني شدهام حالا هر چه دوست جمع ميكردم از او محبت ميخواستم برايش همه كار ميكردم ولي چون آنها را بيعلاقه ميديدم با يكسري دعوا و بعضي از كارها انها را زده ميكردم و جدا ميشدند.
بالاخره سرتان را درد نياورم عاشق يك دختر شدم و با او ازدواج كردم هممحلي بوديم
دختري كه سه يا چهار سال از من كوچكتر متولد شهريورماه بود دختر آخر خانه بچه آخر خانه و به قول خودشان لوس
در ابتداي نامزدي او با من بسيار خوب بود دانشجو بود دانشجوي پيام نور من هر كس را ميديدم توصيه ميكردم ازدواج كند.
او بسيار با خانواده خود و دوستان خود كه بيشتر از خودش بالاتر بودند دوست بود
خانواده من و او تقريبا همسطح بود ما ترك و آنها فارس بوديم
بعد از مدتي رابطه ما سرد شد
اينگونه كه ميگويم
اول تلفنهاي مرا با سردي جواب ميداد حتي طوري كه انگار من هيچ نسبتي با او ندارم
دوم بيشتر خانواده او دختر بودند و مقيد كه مردي ميان آنها نباشد همه نزديك هم و هر روز كنار هم و من نمي توانستم به خانهاشان زياد بروم و اين مرا عذاب ميداد
سوم او بيشتر با دختران دوستان و فاميلش قرار ميگذاشت و در قيد و بند من نبود
چهارم او سر كار رفت كه من مخالف بودم و به مخالفت من هم اعتنايي نكرد
پنجم او نميگذاشت كه من با مادرش در اين رابطه كه به من سخت ميگيرد حرفي بزنم
ششم انقدر سرد شد كه من خيال كردم پسري در كار است و من تقريبا يكسال نامزديم را بسيار سخت گذراندم
هفتم بسيار پول خرج كردم
هشتم او از كلمات محبت آميز استفاده نميكرد بيشتر به فاميلش اهميت ميداد
و ...
بسيار رنج ميبردم
تا اينكه عروسي كرديم ولي چون ميبينم او با خانوادهاش بسيار معاشرت ميكند با هم جر و بحث ميكنيم او جهازيهاش را به رخ من ميكشد من از او سوال كردم كه چسب دوقلو دارد گفتم من خيلي جهازيه دارم ولي چسب نياوردم بسيار خشك حرف ميزند او به بچههاي خانوادهاش بسيار محل ميگذارد و من بسيار ناراحتم حتي عكس پسر خواهرش را هم روي گوشي و خطي كه برايش خريده بودم گذاشته بود و من بسيار سر اين مسئله با او جر و بحث كردم
او حرفهاي مرا نميفهمد حتي ميگويم عيد برويم مسافرت ميگويد بينم چه خبر است در خانوادهام دوستانم چه ميكنند و ...
در دوران نامزدي اعتراف كرد كه بسيار سرد و تلفون بوده است
الان من بسيار ناراحتم از دوستايش از خانوادهاش او از خانواده من خوشش نميآيد
اين را گفته ولي بسيار مهربان و خوشمشرب است
من از سرد بودنش و با خانواده هماهنگ كردنش بسيار ناراضي هستم
چون از دوران عقد و نامزدي بسيار ناراحت هستم بسيار دلشكسته زندگي را دنبال ميكنم
بدانيد در دوران عقد من اين مسائله بد رفتاري را به برادرش گفتم و دختره هم از معذرت خواهي كرد كه بسيار مرا اذيت كرده
ولي همچنان او بچگانه زندگي ميكند
من هر كاري از دستم آمده برايش انجام دادهام ولي او
قدر زحمات مرا نميداند
الان دوماه است كه ازدواج كردهايم ولي او هنوز با خانوادهاش مشغول است كليد خانهاشان را دارد خاطرات خوش از خانوادهاش ميگويد و بسيار مرا ناراحت ميكند باصحبتهاي سرد و بيروحش
خانوادهاش ميگويند او به خانواده و دوستانش عادت كرده لوس است و منتظر منت كشي است ولي من چه گناهي كردهام
كه او را دوست دارم گرچه من با او گرم زندگي ميكنم عاشقانه ولي او اينها را جزو وظايف من ميداند
شما بگوييد من چه گناهي كردهام كه عاشق او هستم
من هم ميتوانم سردمزاج شوم به طوري كه هم صدايشان دربيايد
علاقه مندی ها (Bookmarks)