با سلامی گرم به جمع دوستانه شما
در ابتدا باید از این تالارتون واقعا تشکر کنم، چون بعد از کلی گشتن تونستم بالاخره جایی رو پیدا کنم که فکر می کنم می تونم جواب تردید هامو بگیرم.
می دونم مشکل من هم خیلی شبیه مشکل امیر آقا است با موضوع "زیبایی همسر آینده، مساله این است" و می دونم که با راهنمایی هایی که شده انگار ایشون تونستند مشکلشونو حل کنند اما به من هم حق بدهید که به خاطر اهمیت موضوع بخواهم دوباره همین مشکل رو مطرح کنم.
پس با پوزش فراوان
من دختر 27 ساله ای هستم که تا حال زیاد به ازدواج فکر نکردم، یعنی یه جورایی همیشه از آن فرار کردم شاید هم ترسیده ام. معتقدم اگه کسی همیشه مجرد بمونه بهتر از ان هست که بخواهد فقط ازدواج بکنه.
شاید همین تفکر باعث شده که کمی ایده ال گرا باشم و راضی نباشم که هر رابطه ای رو ادامه بدهم و نمی تونم خودم راضی کنم که از چند تا معیارهایم برای ازدواج کوتاه بیایم
اما این اواخر خواستگاری داشتم که بعد از خواستگاریشون تا چند ما ه مسکوت گذاشته بودن (که به قول شاه دوماد به خاطر مسایل کاری زیادی بود که در این مدت واسشون پیش آمده بود و فرصتی نمی کردند که البته باید عرض کنم من هم حرفشونو باور دارم) خلاصه من هم از طریقی خبر داشتم که نظر ایشان نسبت به من مثبت هست اما خدا خدا می کردم که دوباره به خواستگاری نیایند چون می دونستم تصمیمم در مورد ایشون به همین راحتی نخواهد بود.
حالا شاه دوماد تشریف آوردند و منو در تردید گذاشتن. ایشون همه چیزهای خوبو دارند ، _تقریبا همه معیارهای مهم و منطقی رو که فکر می کردم _ و علاوه بر اونها با هم هم رشته ایم و کار مشترکی داریم و می تونیم در کنار هم کار کنیم که هرجند می دانم نباید به این معیار بیش از حد اهمیت داد اما در ناخودآگاه من خیلی مهم جلوه می کنه .
اما دوچیز ناراحتم می کنه،
1.ظاهر ایشون، با وجود این که حد قبولی رو گرفته اما اون چیزی رو که همیشه می خواستم نیست، همیشه به این فکر می کنم که ایا می تونم با افتخار نامزدمو به دیگران معرفی کنم، ناخودآگاه در ذهنم به این فکر میکنم که دیگران چی میگن؟ نمی گن که به هم نمیان؟ حتی یه بار که سرکار دنبالم امده بود راستشو بخواهید معطل کردم که همه همکاران بروند تا کسی منو باهاش نبینه که البته باید عرض کنم که حتی حالا هم که اینو می نویسم واقعا به خودم شرم می کنم جون انقدر پسر خوب و انسانه که باید بهش افتخار کرد.
2.بحث مالی ایشونه، هرچند که اینده ایشون به نظر درخشان می آید و من هم مادی نیستم و برایم معیار مهمی نیست اما از خودم نیزمطمئن نیستم که آیا خدایی نکرده نکنه بهو به بعضی چیزها عقده ای بشم.
حالا نمی دونم به خاطر فقط این دو تا عامل هست ویا چیز دیگر، هنوز احساس دوست داشتن زیاد بهشون ندارم،
راستش من ادم منطقی بودم که تا حال به احساساتم زیاد مجال جولان ندادم اما با این وجود یک بار دلم واسه کسی بدجوری تپیده (که این احساس متقابل هم بوده) که به خاطر عدم تجربه و اعتماد به نفسی که در ان زمان داشتم نتونستم از آن خوب استفاده کنم و به خاطر غرورم نیز نتونستم باهاشون دوباره تماس بگیرم و خلاصه خیلی راحت از دستشون دادم. احساس خیلی خوبی بود که می خواهم نسبت به همسر اینده ام نیز ، اون احساسو داشته باشم .
حال سوال اول: نمی دانم که واقعا چقدر این احساس مهمه. چقدر نقش اصلی رو در انتخاب همسر داره؟
و سوال دوم: اگه بعد از مدتی ارتباط به همین احساس اولیه ام برسم و بهش نه بگم ناراحت نمیشه؟! و نمی گه که چرا از اولش نگفتی؟
از این که حوصله به خرج دادید تا اخرش خوندید واقعا مچکرم و از این که کمکم کنید بینهایت سپاسگذارم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)