سلام.مدت ها بود دنبال یک جایی میگشتم که حرف دلم رو اونجا بزنم. و حالاخوشحالم اینجا رو پیدا کردم وتشکر میکنم از اونایی که یک همچین موقعیتی رو بوجود اوردند. چند ساعتی تو سایت چرخ زدم ومطمئن شدم سایت قابل اطمینانیست وهمه کاربرا از جنس همدیگه اند خداییه خدایی. اما اصل موضوع :من دختری 20ساله ام .سالهاست خوشی ونا خوشی ها رو تو زندگی دیدم ولذت بردم تحمل کردم وخدا رو شکر کردم دو سال پیش بابا ومامانم قصد جدایی کردند که با پادر میونی فامیل با کلی ابروریزی مثلا همه چیز حل شد .چند ماهی خوب گذشت ومادرم 5 ماهه حامله بود که اختلافات دوباره شروع شد.این دفعه قهر کامل.بابا شبها دیر میاد یک گوشه میخوابه صبح زود میره.خواهر کوچیکم به دنیا اومد وهنوز این شرایط عذاب اور ادامه داره الان 8ماهه باباومامان باهم حرفم نزدند.من وخواهری که 4سال از من کوچکتره دیگه توان تحمل شرایط رونداریم و چند روزه که تصمیم گرفتیم مامانم رو ترغیب کنیم تقاضای طلاق بده جالبه بچه ها مادر رووادار به جدایی بکنند.تنها نگرانی من وخواهم خواهر کوچولوی 4ماهمونه که جوابی براش پیدا نمیکنیم .مامانم هم مارو بهانه کرده که به خاطر شما حاضر به طلاق نیستم.مامان از نظر مالی هیچ مشکلی نداره.خداروشکر هممون اونقدر ایمان داریم که به هر راهی کشیده نشیم (البته اینم دست خداست که اگه اراده کنه نابود میشیم).شماها فکر میکنید جدایی تو این شرایط بهتر نیست؟ هرچند میدونم اگه اونها جدا بشن شاید اونا راحت تر بشن اما شرایط برای منو خواهرهام بدتر هم میشه. متنی که فائزه فرستاده بود و خوندم هم به حالش غبطه میخورم هم دوست دارم با شرایطی که داره بیشتر اشنا بشم.شاید بهتر تصمیم بگیرم.ممنون از همه...امیدوارم خدا لبخند رو از لبهای هیچ کس نگیره.وسایه ی پدر ومادر رو بر سر بچه هاشون مستدام کند.آمین
علاقه مندی ها (Bookmarks)