ايمان دارم که هنوز فرشته هايي هستن که توي نجات زندگيم کمکم کنن و اين آخر خط نيست .
مشکلم در حقيقت ريشه و پايه توي 5 سال گذشته داره يا حتي شايد 6 سال گذشته ولي ايمان دارم که ميشه الان حلش کرد ولي مي دونم که يک گام اشتباه بدترش ميکنه و بهتر نميشه .
همون ابتدا که با پدر شوهرم آشنا شدم آشنايي جالبي نبود و با دعوا شروع شد و متاسفانه با عکس العملهاي بد من .
بعدش که به خواهر همسرم کشيده شد بدتر شد چون خيلي نيش داشت و من هم بدتر برخورد کردم آخه اصلا فکر نمي کردم يه زماني باهاش ازدواج کنم و ضرورتي نمي ديدم که بخوام توهين هاي يه غريبه رو تحمل کنم . اين قضيه گذشت تا همسرم موضوع خواستگاري و ازدواج با من رو مطرح کرده بود که مسلما با برخورد خيلي شديد روبرو شده بود و من در طول زمان با اصرار هاي شوهرم بر دوست داشتن من و اينکه خانواده اش براش مهم نيست هر روز بر علاقه ام نسبت بهش افزايش پيدا مي کرد تا اونجايي که بعد از اينکه موضوع مخالفت خانواده اش رو بيان کرد من بيشتر لجبازي کردم که بهش برسم و يعد از يک جنگ طولاني مدت با يک خواستگار قلابي با عنوان بابا و مامانش تونستيم بريم و عقد کنيم خانواده بعد از فهميدن اين موضوع که خانواده واقعي همسرم اون شب همراهش نبودن شديدا مخلفت خودشون رو اعلام کردن که بايد طلاق بگيريد و من در طول اين مدت تونستيم زودتر شرايط و وسايل زندگي رو مهيا کنيم و خانواده همسرم که فهميدن فقط در افسوس اين بودن که توي ازدواج تنها پسرشون هيچ نقشي نداشتن همه افسرده و حتي جنون داشتن مي گرفتن تا اينکه بعد از به دنيا اومدن دخترم تونستم راه نفوذ به خونه پدر شوهر رو پيدا کنم ولي حالا بعد از 5 سال هنوز نتونستم قلبشون رو به دست بيارم چون هنوز هم باباي من باباي همسرم رو نمي شناسه شايد بارو نکنيد ولي اين يه واقعيته ولي هنوز هم خانواده هاي ما روي طلاق ما مصر هستن ولي من مي خوام بجنگم و ايستادگي و صبر کنم شايد پيروز شم . و باور کنيد که هزار راه نرفته رو براي مادر شوهر و پدر شوهر پياده کردم ولي تاثيري نداشته همسرم هم در ضمن هيچ گاه تلاش نکرده که اين مشکل رفع بشه و کمکم هم نمي کنه چون تا حالا اونقده رو مغزش مانور رفتن که همه چيز رو گذاشته براي تقدير و راهت مي تونه رو مسئله طلاق فکر کنه .
حالا اگر فرشته اي هست برا راهنمايي حرفاشو برام بنويسه يا ميل کنه . ممنون از همه شما عزيزانم .
علاقه مندی ها (Bookmarks)