به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 6 123456 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 53
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 29 دی 89 [ 08:15]
    تاریخ عضویت
    1387-9-06
    نوشته ها
    16
    امتیاز
    3,521
    سطح
    37
    Points: 3,521, Level: 37
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 129
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    4

    تشکرشده 4 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array

    تو رو خدا کمکم کنید داغونم دارم خفه میشم

    سلام
    نمیدونم از کجا شروع کنم فقط خییییییییییییلی درموندم. دارم دق میکنم.
    بذارید از اول براتون بگم.
    من و همسرم 2 سال و نیم هست که با هم عقد کردیم و ایشون در یکی از کشورهای خارجی زندگی میکنند.این مدت امکان عروسی نداشتیم یکی به خاطر مقدماته ویزای من و دوم به خاطر درس من که طول کشیده.
    ما از راه خیلی عجیبی با هم آشنا شدیم. یعنی ایشون با من آشنا شد. البته هیچ دوستی یا چیزی بینمون نبود. چندین بار از خانواده من خواستگاری کرد و ما جواب رد دادیم. و دسته آخر هم پس حدود 3 ماه خییییلی منطقی زدن ما به تفاهم کامل رسیدیم. یعنی واقعا هیچ چیزی نبود که حل نشده باشه یا مشکلی باشه. تموم کسانی که ما رو میشناخت از این همه شباهت فکری که به هم داشتیم تعجب میکردند.
    تا اینکه بالخره ما با شناخته کامل با هم عقد کردیم. اون موقع من 20 سال و همسرم 25 سال داشتند. ما تا چند ماه پیش زندگی خییییییییییلی خوبی داشتیم.یعنی از طریق تلفن و اینترنت شاید بیشتره وقتمون با هم بودیم بدونه اینکه اختلاف یا مشکلی داشته باشیم. همیشه اگر اختلاف سلیقه ای داشتیم با منطق و درست حلش میکردیم.
    یعنی خانواده هامون هم همیشه تشویقمون میکردند که اینطور دوستانه و منطقی با هم رفتار میکردیم.
    ما روز به روز بیشتر عاشق همدیگه میشدیم و این مدت هم چندین ماه پیشه همدیگه بودیم.و با هم رابطه داشتیم.
    تا اینکه من از چند ماه پیش متوجه کم محلی های نسبیش توی بعضی مواقع شدم. یعنی بعضی وقتا خیلی عالی بود و مثله همیشه عشقش رو نثارم میکرد اما بعضی وقتا به شدت کم محلی میکرد. من چندین بار باهاش صحبت کردم تا اینکه دلیلش را بدونم. اما همیشه میگفت استرس کار و درس زیاد دارم و اصلا نسبت به تو سرد نشدم. من هم قبول میکردم و سعی میکردم بیشتر از قبل علاقم رو بهش نشون بدم.
    تا اینکه بالخره ما قرار عروسیمون رو گذاشتیم برای حدودا 1 ماه و نیم دیگه. یعنی ما یک ما و نیم دیگه عروسی داریم.
    بعدش ایشون یهو ورقش برگشت. یهو سرد شد. بی محلی هاش شدیدا زیاد شد. و شاید اگه من تا الان این عشقمو نداشتم زندگی داغون میشد.
    تقریبا یک ماه قبل گفت که به دلایلی خسته شده و دیگه نمیتونه ادامه بده و فقط به خاطره من و آبروی خانوادم حاضره با من عروسی کنه. برامم خیییییییییلی بیش از اندازه شنیدن این حرفا از معشوقم سخت بود اما سعی میکردم درست و منطقی آرومش کنم تا درست تصمیم بگیریم هرچند که در دلم خییییلی تلاتم بود.
    خلاصه اینکه اون موقع بهونش این بود که فکر میکنه من دوستش ندارم و اون هم یه زندگی پر از عشق میخواد نه زندگی مثله دوتا صندلی. من هرچی فکر میکردم کمتر به نتیجه میرسیدم چون اونطور که خودم میدیدم من عشقم رو بهش سرشار کرده بود.شاید همیشه در زبان نمیتونستم قربون صدقه برم یعنی میکردم اما نه اونقدر زیاد.اما باور کنید از هیچ چیز براش کم نگذاشتم. از هیچ چیز. حتی چندین بار که میدونستم در مشکله مالی هست بدونه اینکه به روش بیارم که به غرورش ضربه بزنم براش پول فرستادم و مثلا گفتم این پول رو میخوام تا ساله دیگه برام نگه داری و باهاش کار کنی چون الکی تو حسابم مونده.
    من وقتی فکر میکنم میبینم زیادتر از حد بهش وابسته بودم و اون هم دقیقا همین ها رو میدونست و مطمئن بود که من چطور بهش علاقه دارم.
    خلاصه که اون بهونه بیخود با کمی حرف زدن حل شد.
    تقریبا 3 هفته ما بیشتر از پیش به هم عشق میدادیم. و پشته تلفن سعی میکردیم هرطور شده دله همدیگه رو به دست بیاریم. تا اینکه دو هفته پیش دوباره ایمیل زد که من فکرهام رو کردم و میبینم من و تو از نظر عقاید دینی با هم هم عقیده نیستیم. تو چیزهایی را قبول داری که من قبول ندارم و من هم بلعکس. و در ضمن من چندین بار در مورد حجابت بهت تذکر دادم اما هربار تو انجام دادی. این رو هم باید بگم که من حجاب کامل مانتو و روسری خیلی پوشیده دارم و فقط اون میخواد که من آستین دست کنم که من هم لجبازی نکردم اما چون هیچوقت عادت نداشتم کمی برام سخت بود که چندین بار بهش گفتم که کمکم کن و بهم یادآوری کن تا برایم عادت شود.
    اون به هیچ عنوان آدم حسودی نیست اما این چند روز در میانه حرف هاش گفت که ناراحت میشود وقتی در خیابان اینطوری حجابم را حفظ نمیکنم و ممکنه از پسرها نگاه کند. چون از قول او زیبایی من خیره کننده است و او آزار میکشد و دلش میخواهد من محفوظ باشم. من همیشه در مورده حجابم از او نظر خواستم و او میگفت خیلی خوبه و فقط تنها چیزی که بنا به خواسته های اون نبود آستین بود که من بر خلاف خواسته خودم نمیخواستم سره موضوع کوچیک بحث کنم و فقط به خاطره عادت نداشتن بعضی وقتا اینکار رو نمیکردم.
    خلاصه گفت که چون خیلی در این موارد بی محلی کردی من از یکسال پیش سرد شده ام و چندین بار در فکره جدایی بوده اما به عناوین مختلف این فکر را دور کرده ام.
    خلاصه اینکه خودش با پدر و مادرش صحبت کرد و آنها حق را کاملا به من دادند و بهانه گیری های همسرم را کاملا بی مورد دانستند اما باز هم فایده ای نداشت. من با هزار جور ناز کشیدن منتش را کشیدم و قول دادم دیگر باعثه رنجش او نشوم و بهش گفتم من نمیدونستم این موضوع تا این حد باعث آزار اون بوده و اگر به من گفته بود قطعا جلوگیری میکردم.
    خلاصه اینکه من گفتم من دیگر سهل انگاری در این مورد نخواهم کرد اما او با لحنه خیلی تند با من صحبت میکرد. وقتی ازش میپرسیدم اگه من اینکار ها رو بکنم تو هم مثله قبل میشی؟ با لحن تند میگفت حالا عروسی میکنیم اگه تو عوض شدی منم عوض میشم.
    برای من سخته که از خانوادم و همه چیزم دور بشم و برم جایی که شاید سالی یکبار هم خانوادم رو نبینم اونوقت باید رفتاره اینقدر تند اون را هم ببینم.

    من این هفته چندین بار حالم بد شد پشت تلفن ولی اون که طاقت یکذره دل گرفتگی من را نداشت با کمال بی رحمی تلفن را قطع میکرد و من را به حال خود میگذاشت.
    خلاصه اینکه تمام این هفته من از علاقم در جلوی خانوادم بهش گفتم و اون فقط گفت من اونطور که اول عاشقت بودم نیستم و الان مطمئن نیستم دوستت دارم یا ندارم.

    خلاصه اینکه او با بی رحمی تمام من را له میکرد و این مدت فقط من منت میکشیدم و تنها سنگ صبورم پدر شوهر و مادرشوهرم بودند. پدر شوهرم مرد بسیار منطقی و تحصیل کرده ای هست و مشاور. او میگفت من واقعا نمیدونم چی بگم و احساس میکنم واقعا شیطان هست که داره اینطور باهاش میکنه. و من هم خودم کاملا قبول دارم بعضی وقتا که باید شیطان باشد چون این به هیچ عنوان اون همسره عاطقی و دل رحم من نمیتونه باشه که حتی با دشمنه خودش هم دوستانه رفتار میکرد.
    نمیدونستم چیکار کردم اما هر روز رفتارش بدتر شد در طی این دو هفته.
    من روزی دو سه بار سعی کردم منت کشی کنم اما هیچ فایده ای نداشت و اون تندتر از قبل جوابم را میداد. تا اینکه دیشب تمام صبره من هم تمام شد بهش گفتم اگه تو میخوای عروسی رو عقب بندازی من به هم میزنم و دیگه همچین شوهری نمیخوام.
    راستش تمام این مدت ترسم این بود که اگر از من جدا شود چه کنم چون یک لحظه هم نمیتونم بدون حس کردن اون توی زندگیم زنده بمونم.
    اما دیشب دیگه واقعا دلم شکست. به پدرش زنگ زدم و همه چیز رو گفتم و گفتم امکان نداره دیگه من با این آدم زندگی کنم.پدرشوهرم من رو دعوت کرد به صبر و گفت که کمی استراحت کن تو خیلی خسته شده ای و میدانیم فشار زیادی بهت اومده.
    خلاصه اینکه من تصمیم را گرفتم.
    پدر و مادرم از هیچکدام از اختلافات ما خبر نداشتند و من همیشه از خوبی های زندگیم براشون گفتم.همیشه به طوره اقرار آمیز از عشق خودم و همسرم براشون حرف زدم تا خیالشون راحت باشه که در غربت همسری دارم که عاشقانه دوستم داره. ولی تموم این مدت دلم پر بود از بی محلی هاش ولی باز هم بغضم رو فرو میخوردم و ازش تعریف میکردم.
    یک هفته بود که گیر داده بود که با پدرت صحبت میکنم و تمامه این مسائل را میگویم که اگر بعد از عروسی نتوانستم ادامه دهم حرفه ناگفته ای نمانده باشد. راستش دلم برای خانواده ام میسوزد و دلم نمیخواست اونها زجر بکشن حاضر بودم همه چیز رو توی دلم بذارم اما اونها خیالشون راحت باشه که من در غریبی بیکس و تنها نیستم.
    اون حتی از این مسئله هم سوء استفاده کرد. من نخواستم اون با پدرم صحبت کنه تا وجهه خودش خراب نشه اما اون جلوی پدر و مادرش میگه که من دو ساله نذاشتم این هیچی رو به پدرش بگم.
    راستش نمیدونم چی شده. من احساس میکنم همه این فرمان ها را شیطون بهش میده چون اون آدمی فوق العاده مهربون و عاطفی هست نمیدونم چطوری میتونه با من اینطوری رفتار کنه.

    من امروز با پدرم که خارج از کشور هستند تماس گرفتم و گفتم که میخوام طلاق بگیرم و توضیح بیشتری هم ندادم گفتم با خودش صحبت کنید.

    خیلی داغون شدم. خیییییییییییییییییییییلی من دوستش دارم
    حتی نمیدونم اگه ازش جدا شم هم میتونم دوریش رو تحمل کنم؟

    تو رو خدا کمکم کنید

  2. #2
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دوشنبه 05 تیر 91 [ 11:23]
    تاریخ عضویت
    1387-6-17
    نوشته ها
    1,019
    امتیاز
    7,536
    سطح
    57
    Points: 7,536, Level: 57
    Level completed: 93%, Points required for next Level: 14
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    650

    تشکرشده 657 در 204 پست

    Rep Power
    117
    Array

    RE: تو رو خدا کمکم کنید داغونم دارم خفه میشم

    سلام خانومی
    عزیزم شاید بخاطره طولانی شدن دوران عقد شوهرتون به این حالت در اومده
    وقتی بهش گفتین می خواین جدا بشین عکس العملش چی بود ؟؟
    خودش تا حالا حرف از جدایی زده یا اینکه فقط می خواد عروسی رو عقب بندازه
    دوری از شما اونم تو یه جای غریب شاید این فاصله رو ایجاد کرده

  3. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 21 مرداد 89 [ 13:38]
    تاریخ عضویت
    1387-7-28
    نوشته ها
    90
    امتیاز
    3,983
    سطح
    40
    Points: 3,983, Level: 40
    Level completed: 17%, Points required for next Level: 167
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    10

    تشکرشده 10 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: تو رو خدا کمکم کنید داغونم دارم خفه میشم

    بنطر من که همه اینها بهانه ای هست برای جدایی از شما و بنظر من چون شرایطتون هم طوری هست که باید خارج از کشور زندگی کنین برای ازدواج با این اقا عجله نکنید و حتی بجای منت کشی رهاش کنین ببینین با بی توجهی شما چیکار می کنه اگر باز هم بهتون علاقه داشته باشه بهتون بر می گرده وگرنه مطمئن باشین نمیتونه خوشبختتون کنه

  4. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 14 آبان 88 [ 13:08]
    تاریخ عضویت
    1387-7-06
    نوشته ها
    251
    امتیاز
    4,767
    سطح
    44
    Points: 4,767, Level: 44
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 183
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    9

    تشکرشده 10 در 8 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: تو رو خدا کمکم کنید داغونم دارم خفه میشم

    دوسته من اگه تو اون کشور آشنا داری بگو تحقیق کنن شاید اونجا واسه شوهرتون مشکلی پیش اومده که مجبور شده با شما اینجور رفتار کنه سعی کن بیشتر تحقیق کنی زود به جدایی فکر نکن

  5. #5
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 13 مهر 89 [ 16:10]
    تاریخ عضویت
    1387-1-19
    نوشته ها
    1,801
    امتیاز
    13,034
    سطح
    74
    Points: 13,034, Level: 74
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 216
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    954

    تشکرشده 992 در 530 پست

    Rep Power
    198
    Array

    RE: تو رو خدا کمکم کنید داغونم دارم خفه میشم

    فعلا كمي دست نگه دار. همه اين اتفاقات كه مي گي توي چند هفته اخيرافتاده. اگر كمي زمان بگذرد همه چيز معلوم خواهد شد. عروسي راعقب بندازيد و كمتر به شوهرتان زنگ بزنيد تاكمي اوضاع آرامتر شده و معلوم شود كه براي شوهر شما چه اتفاقي افتاده است.

  6. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 06 اسفند 87 [ 15:17]
    تاریخ عضویت
    1387-9-10
    نوشته ها
    37
    امتیاز
    3,374
    سطح
    36
    Points: 3,374, Level: 36
    Level completed: 16%, Points required for next Level: 126
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: تو رو خدا کمکم کنید داغونم دارم خفه میشم

    دوست عزیز من فقط میتونم بگم به خدا توکل کن چون همه چیزش حکمت داره و معجزه زمان همه چیز رو حل خواهد کرد آرامش خودتو حفظ کن . من آرزوی خوشبختی برات دارم و برات دعا میکنم شما هم برای من دعا کن تا من هم مشکلم حل بشه

  7. #7
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 17 اسفند 89 [ 12:53]
    تاریخ عضویت
    1387-8-01
    نوشته ها
    503
    امتیاز
    4,483
    سطح
    42
    Points: 4,483, Level: 42
    Level completed: 67%, Points required for next Level: 67
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    69

    تشکرشده 73 در 47 پست

    Rep Power
    66
    Array

    RE: تو رو خدا کمکم کنید داغونم دارم خفه میشم

    سلام عزيزم. به نظر من هم عروسي رو يه مدت عقب بندازيد و به اون بي محلي كنيد. به نظر من يه مشكل حاد تو زندگيشون دارند كه نمي خواهند با آمدن شما به اون زندگي، زندگي شما رو هم خراب كنند. عجولانه تصميم نگيريد. شما كه پيشش نيستيد ببينيد اون واقعاً چه زندگي داره. پدرش نمي تونه باهاش منطقي صحبت كنه و نتيجه صحبتهاشون رو به شما بگه؟
    عميق ترين درد در زندگي مردن نيست، پنهان كردن قلبي است كه به اسفناك ترين حالت شكسته است.

  8. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 29 دی 89 [ 08:15]
    تاریخ عضویت
    1387-9-06
    نوشته ها
    16
    امتیاز
    3,521
    سطح
    37
    Points: 3,521, Level: 37
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 129
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    4

    تشکرشده 4 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: تو رو خدا کمکم کنید داغونم دارم خفه میشم

    سلام
    ممنون از همه شما که بهم جواب دادین.
    راستش پدرشوهرم مشاور هست خودش.اون با هردوی ما صحبت کرد و گفت هیچ مشکله جدی برا اینکه بگیم شما دونفر به هم نمیخورید نیست و تازه باید بگم که شما دو نفر مکمل بسیار خوبی هم هستید.
    پدر شوهرم میگفت این رفتارها از پسره من بعید است اون فقط داره بهانه های الکی یکی پس از دیگری جور میکند.باهاش هم خیلی حرف زدند. پدرش میگه من مطمئن شدم که پای کسی توی زندگیش نیست و هیچ مشکل حادی هم نداره. میگفت حتی چند بار که دیدم از خونه میخواد دیروقت بره بیرون تو این یه هفته اخیر از یکی از دوستام که نمیشناستش خواستم ببینه کجا میره و فهمیدم میره کنار دریا و توی ماشینش میشینه و قرآن کوچیکی که همیشه تو ماشینش داره رو میخونه.
    میگفت حتی بعضی وقتا هم نصفه شبا همینکارو میکنه میره بیرون تو ماشینش قرآن میخونه.
    میگفت مشکلش حاد نیست و من کاملا باهاش حرف زدم اون فقط استرس شدید داره و یکجورهایی اعتماد به نفسش رو از دست داده. و کمی هم شیطون داره هدایتش میکنه.
    من امروز دقیقا دو روز و نیم هست که هیچ خبری ازش ندارم و تا همین امروز خودش هم به من زنگ نزده بود اما از چند ساعت پیش مرتب داره به موبایلم زنگ میزنه و من جواب نمیدم.
    به بابام زنگ زده بود و گفته بود منو ببخشید من خیلی اشتباه و نادونی کردم و از سها بخواهین یک بار دیگه با من حرف بزنه من غلط کردم نمیدونم چم شده بود که اونکارها رو باهاش میکردم واقعا حالم بد بوده.
    بابام هم گفته بودن نه و شما جوری پل ها رو خراب کردین که شاید یا دیگه درست نشه یا اگه شد به سختی اینکار بشه.
    من واقعا دلم ریش ریش میشه وقتی الان میبینم ناراحته و اینطور بی تابی میکنه. اصلا طاقت ندارم حس کنم ناراحته. وقتی تلفن میزنه و مجبورم بر ندارم احساس میکنم مثله یک معتادی هستم که مواد میذارند کنارش و میگند باید برای اینکه ترک کنی از این مواد مصرف نکنی.
    خییییییییییییلی سخته
    کاش دوستش نداشتم

  9. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 06 اسفند 87 [ 15:17]
    تاریخ عضویت
    1387-9-10
    نوشته ها
    37
    امتیاز
    3,374
    سطح
    36
    Points: 3,374, Level: 36
    Level completed: 16%, Points required for next Level: 126
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: تو رو خدا کمکم کنید داغونم دارم خفه میشم

    واقعا خوشحالم از اینکه مشکلتون داره حل میشه امیدوارم خوشبخت باشید

  10. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 24 دی 88 [ 17:51]
    تاریخ عضویت
    1387-7-24
    نوشته ها
    73
    امتیاز
    4,285
    سطح
    41
    Points: 4,285, Level: 41
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 65
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    15

    تشکرشده 17 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: تو رو خدا کمکم کنید داغونم دارم خفه میشم

    سلام سها جون
    مشکلتون را من خوندم و واقعا از این اتفاقات متاثر شدم .
    ولی خدا را شکر مثل اینکه همسرتون از رفتار خودش پشیمون شده .
    امیدوارم که مشکلاتتون هر چه زودتر حل بشه و زندگی مشترک را همراه با عشق به زودی زود آغاز کنید.


 
صفحه 1 از 6 123456 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. کارهای عجیبم تو زندگیم داغونم کرد
    توسط دردمند24 در انجمن تعدد زوجات، چند همسری، صیغه موقت
    پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: سه شنبه 09 تیر 94, 23:27
  2. تو انتخاب کمکم کنید تو تصمیم درست مرددم روحیم داغونه
    توسط mona_joon در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 17
    آخرين نوشته: چهارشنبه 15 دی 89, 14:23
  3. +فوریه فوری...دختری که تو این دو ماه منو داغون کرد برگشته
    توسط hosi64 در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: یکشنبه 07 شهریور 89, 10:51
  4. فوریه فوری...دختری که تو این دو ماه منو داغون کرد برگشته
    توسط hosi64 در انجمن ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: یکشنبه 07 شهریور 89, 10:51

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 09:12 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.