سلام. می رم سر اصل مطلب
من یه برادر دارم که 2 سال از من کوچکتره و 25 سالشه ومهندسه و در حال حاضر سربازه. و یک ماه میشه که با دختر داییم عقد کرده. ما از اول با این ازدواج مخالف بودیم چون رابطه خوبی بینمون نبود البته به خاطر وجود زن داییم که کل فامیلو به جون هم میندازه و همه کسانی که اونو میشناسن ازش متنفرن چون ادم خیلی موزی ورذلی هست. ولی به علت ازار و اذیت برادرم مجبور شدیم از دخترش خواستگاری کنیم . تا یادم نرفته بگم که من 9 ماه پیش ازدواج کردم و با شوهرم رابطه بسیار عاشقانه ای دارم.
تا قبل از تصمیم برادرم برای ازدواج رابطه اون با من و بخصوص مادرم خیلی خوب بود و پسری بود که همه ارزوی اونو داشتن.اما الان به پسری گستاخ تبدیل شده و در کمال ناباوری به خانواده فحش می ده و توقع خیلی زیادی از پدر و مادرم داره .و چندین بارم بهشون گفته من به خاطره پوله که بهتون نیاز دارم وگرنه فراموشتون میکنم.البته تا قبل از عقدش میشه گفت یکی از بهترین پسرهای روی زمین بود.
تا اینکه چند روز پیش فهمیدیم که داییم اینا بدون مشورت با ما و بدون توافق قبلی در عقد نامه شرطی رو ذکر کردن که حق انتخاب مسکن به عهده زوجه میباشد و با توجه به اینکه در البوم بله برون این شرط اینطور اعلام شده بود که حق انتخاب مسکن با نظر طرفین است و همگی ما به عنوان شاهد امضا کردیم .با فهمیدن این موضوع برادرم تهدید کرد که حق اعتراض به داییم رو نداریم وگرنه ابروریزی میکند ولی با توجه به اینکه اهانت بزرگی محسوب میشد پدرم با داییم تماس گرفت ودر کمال ناباوری داییم به او توهین کرد برادرم هم وقتی فهمید برای اینکه لج بابا و مادرمو در بیاره کلی دروغ درباره شوهر من به داییم گفت از جمله اینکه منو میزنه و به مادرم فحش داده وبه داییم گفت که پدر و مادرم هیچ کاری براش نکردن ویک عالمه حرفهای مزخرف دیگه اون روز مادر و پدرم 10 سال پیر شدن .پدرم تا قبل از این حتی قصد داشت خانه ای که در ان زندگی می کند را بفروشد و پولش را به برادرم بدهد ولی با فهمیدن این موضوع خیلی عصبانی شد و حق هم داشت. راستش وضعیت مالیشون زیاد خوب نیست ولی از جون و دل برای من و برادرم مایع گذاشتن.حالا دیگه همه از برادرم بدشون اومده چون همه حتی داییم اینا هم میدونن پدر و به خصوص مادرم از همه چیشون واسه تربیت درست و رفاه کامل اون گذاشتن ولی داییم به جای نصیحتش بهش گفت که بره پیش اونا .راهنماییم کنید به خدا مادرم داره از دست میره اون عاشق داداشمه و با کاری که اون بیچشمو رو!! کرده ابروی پدر و مادر زحمتکشمو برده کلی حرف دیگه هست که نمیشه بنویسم فقط همین بس که همه ما افسرده شدیم :حتی من که یه شوهرم خوب دارم ولی دست خودمون نیست همه ما اونو خیلی زیاد دوست داشتیم و اونم ما رو.زن دایی من مقصر اصلی این ماجراست اون حتی پیشنهاد و اصرار مادرمو برای ازمایش ژنتیک قبول نمی کرد با اینکه خودش و داییم هم فامیل بودن و یکی از بچه هاشون عقب افتاده بود و بعد از مدتی مرد.
علاقه مندی ها (Bookmarks)