سلام عزیزان منو که میشناسین مرتضی هستم، می دونین کیو میگم؟ مامانمو!!! عجیبه نه؟!:D
من یه مخترعم، یه مخترع نظامی و اختراعاتمم بچه بازی نیست شاید اگه بیشتر از ساخت جنگنده نباشه قطعا کمتر نیست مخصوصا الان سه تا دیگه دارم روشون کار می کنم اگه 3 تا 4 سال آینده تحویلشون بدم( البته کلیاتشون رو تهران تصویب کرده!) فقط یکیش بالای 10 سال طراحی وساخت و نصبش طول میکشه! چون خیلی بزرگه!
تعریف از خود بسه دیگه مشکلمو بگم:
من آدمیم که دوست ندارم پیش فک و فامیل عجیب باشم یا چطور بگم خاص باشم! ولی مادرم نمی زاره هر وقت از جایی با من کار داشته باشن( مثلا رادیو ، تلوزیون و...واسه مصاحبه و صحبت برای هم سن و سالام) در عرض 3 سوت همه با خبرن، البته مادرم آدم دهن لقی نیست فقط درباره ی من اینطوره! کلی هم باهاش صحبت کردم ولی ...
مثلا دیشب با رادیو کردستان مصاحبه داشتم، قبل از اینکه برم کلی باهاش صحبت کردم که چیزی به کسی نگه و اونم قبول کرد ولی بعدا که ازش با سماجت پرسیدم بهم گفت: به کسی نگفتم فقط یکی از همکارام و مامان بزرگت! باورتون میشه؟ مامان بزرگم از شبکه bbc هم سریعتره اونوقت میگه به کسی نگفتم حالا عمدا به اون گفته که بقیه رو خبر کنه و رو قولش با منم بمونه!( خونمو تو شیشه می کنه)
وقتی بهش میگم چرا این کارو می کنی می خنده و سرشو تکون می ده اونم با چه ذوق و شوقی! ( بچه ی شیرخوار دیدی مامانش بالا سرش ذوق می کنه؟!)
یا مثلا موقعی که رتبه ی کنکورم بالا شد تا رفتم دم در اومدم دیدم کل بشریت از موضوع مطلع شدن دلم می خواست از دستشون خودمو ...
دیگه فکرم به جایی راه نمی ده بگید چیکار کنم؟
بابا من نمی خوام دیگران به یه چشم دیگه نگام کنن زوره؟ می خوام مثه بقیه باشم! دوست ندارم جایی می رم منو از هم سنام جدا کنن بزارن مثلا بالای مجلس، آخه مگه من کیم؟ منم آدمم می خوام مثه دوستام باشم دیگه!
راستی آقای ابراهیمی ممنون، آخه دیشب اون آخرا کم آوردم جمله ی شما یادم افتاد نجاتم داد: موفق و شاد باشید!
علاقه مندی ها (Bookmarks)