به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 19
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 مرداد 88 [ 09:15]
    تاریخ عضویت
    1387-8-28
    نوشته ها
    13
    امتیاز
    3,249
    سطح
    35
    Points: 3,249, Level: 35
    Level completed: 33%, Points required for next Level: 101
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array

    خونواده شوهرم نمي ذارندزندگي كنم...

    سلام عزيزان ازاينكه بااين سايت آشناشدم خيلي خوشحالم وقتي مطالب وراهنماييها وصميميت اعضاروديدم واقعا دلگرم شدم كه جايي هم هست كه خيلي راحت وبدون رودربايستي وترس ازعواقب آدم مشكلاتشوبابقيه درميون بذاره وراهنماييهاي مختلف هم بشنوه راستش مشكل من مثل خيلييهاباخونواده همسرمه پس بذاريدازاول بگم كه بهترمتوجه بشيدوراهنمايي كنيداگه طولاني شدشرمنده هستم راستش من 1سال ونيمه كه ازدواج كردم رفتم خونه خودم ازروزي هم كه رفتم خونه خودم به مدت 9ماه همش دعواوكتك كاري داشتيم اونم فقط فقط سرخونوادش.بذاريدازخودم بگم من خودم تحصيلكرده ام وكارمند بادرآمدخيلي خوب خونواده ام هم پدرومادرم دكترووضعيت مالي خيلي خوب وازلحاظ جايگاه اجتماعي خيلي مردمي واجتماعي ولي خانواده همسرم برعكس .مادرشوهرم كه 4-5كلاس سوادداره پدرشوهرم هم ديپلم ويك بازنشسته وازلحاظ مالي فوقالعاده معمولي وازنظر فرهنگي واجتماعي هم خيلي سطح پايين طوري كه مي تونم بگم حتي يك دوست خونوادگي ندارندوبافاميل هم درحدعيدبه عيدباخيلي ها هم كه قهرند.كلاخيلي غيراجتماعي.كسي باهاشون برخوردمي كنه همون اول متوجه مي شه چون اونا حتي اداب معاشرت معمولي هم بلدنيستندبگذريم...اوايل زندگيم اين خيلي عذابم مي دادوكلآخيلي هم آدمهاي سردو بي عاطفه اي هستند ومتاسفانه مادرشوهرم به دليل بي فرهنگ بودنشون خيلي دخالت توزندگي من داشتندطوري كه مي تونم بگم زندگي من بدون هيچ مشكلي با(خودهمسرم) به مرزطلاق كشيده شدوخونواده خودم كه 2باردرجريان همه مسائل وكشمكشهابودندزندگيمونجات دادند پدرمن ازاول خيلي مخالف بودمي گفت اصلآخونوادش درحدواندازه مانيستندولي خودشوهرم راچون پسرخوب وباپشتكاري بودمشكلي نداشت ودرحال حاضرحتي مي تونم بگم ازپسرخودش بيشتردوست داره وبيشترمحبت مي كنه.لازم به ذكركه شوهرمن 4-5ساليه كه درسش تموم شده وباكاري كه دست وپا كرده خداروشكرهم خودش خيلي موفقه هم كاملآخرج خونه پدرشوهرمو با2تادانشگاه آزادي را مي داد.ماكه عروسي كرديم خيلي اوايل مشكل داشتم چون هيچ كمكي كه بهمون نكردندطلبكارهم بودندانگارشوهرمن باباي اون خونه بودوهمه مسائل مالي وغيرماليشونو شوهرمن بايدراستوريست مي كردبرعكس خونه ما كه نقش بابام خيلي پررنگه تاحتي نصف پول خونه راهم باباي من دادكه به شوهرم فشارنياداوناحتي كادوي عروسي هم به ما ندادند.بگذريم كه اوايل من چقدردعواداشتمومي خواستم به شوهرم بفهمونم ونمي شدوخونوادشووخودشو خيلي قبول داشت تااينكه چندماه قبل شوهرم باباباش سرمسائل مالي بحثش شدوباباش هم بااين همه خوبي كه شوهرم بهشون كرده بودازخونه بيرونش كردوگفت كه حق نداري پاتوبذاري اينجا.چون شوهرم بهشون اعتراض كرده بود كه چقدرازمن پول مي گيريدوولخرجي مي كنيد(خونوادش اصلآعلم اقتصادندارنددرعرض1ماه نزديكه7ميليون خرج كرده بودند)خلاصه ديگه ماتا20روزي اصلآتماس نداشتيم ازاونها هم هيچكي به شوهرم زنگ نمي زدكه حالشو بپرسه نه خواهربرادرش ونه مادرش كه اين همه ادعاي دوست داشتن شوهرم منو مي كردتااينكه من روزمادرگفتم گناه داره بيا توزنگ بزن به مادرت ومازنگ زديمو كلي گله كه توچرازنگ نزدي وهمه كاسه كوزه ها سرمن بدبخت شكست آخرشم برگشت گفت كه عروسي گرفتيم كه توخوابت نمي ديدي (لازم به ذكره كه نامزدي كه ما گرفتيم ازعروسي اونا مفصل تربوددرضمن من براي كمك به شوهرم نصف پول عروسيم من دادم).توبي شوهرمونده بودي اگه مانمي گرفتيمت توخونه مونده بودي و...كلي حرفهايي كه من اصلآشرمم ميادكه بگم جالبه برعكس بودبه جاي اينكه مابه اونابگيم .قبلآهم گفتم كه خونوادش خيلي سطح پايين هستنديه عروسي خيلي معمولي خيلي به چشمش اومده.خلاصه هرچي تودهنش بودبدون علت به من گفت ومنم كه انگارازشوك زيادلال شده بودم هيچي نگفتم وگوشيو گذاشتم وشوهرم بيچاره باورش نمي شد كه مادرش اين حرفهاروداره به من مي زنه.كلي عذرخواهي كردوبرام گل خريدواحساس شرمندگي كرد.بعدازاون فشارعصبي به من اومدمن تقريباتاچندماه به خاطرتوهينهاوتحقيرهايي كه شده بودم افسردگي گرفته بودم واعصابم خراب شده بود.وازهمه بدتراينكه من حتي يك كلمه هم نتونستم حرفي بزنم وجوابي بدم ويه وقتايي مثل خولها باخودم راه مي رم فحش مي دم وناراحتم كه چراهيچي نگفتم شايدباورتون نشه ولي باباي من حتي جهازي كه دادكه ايناتوخوابشون نمي ديدندتافرش ابريشمو...نامزدي مفصل - نصف پول خونه وازهمه مهمترهمه جورحمايت فكري مالي عاطفي تاكوچكترين مشكلي برا شوهرم پيش ميادبه خاطرآشناهايي كه داره سريع مشكلشو حل كنه .ودرضمن چقدربهش عزت احترام كه يه وقتهايي ديگه احساس مي كنم خيلي بيش ازحده.اونوقت خونواده اون بااون level پايين نه تنها كمكي هم نكردندبلكه هميشه مشكل سازهم بودند.من خيلي ازنظرروحي داغون وافسرده شدم.وزمان بردتايه خورده حالم جااومددرحال حاضربااونهاهيچ گونه ارتباطي نداريم شوهرمم كه اينقدرقبل ازدعوامادرخواهرش ديوونش كرده بودن والان احساس آرامش مي كنه ديگه نرفته اونجافقط هفته پيش رفته بودكه مسائلوبرطرف كنه كه بازم مادرش دادوبيدادكرده بود وگفته بودكه زنت سرمن دادزده منم اون حرفهاروزدم .شوهرمم گفته كه بابا من اونجابودم اون بيچاره هيچ بي احترامي نكرده .مادرش حالا كه توجيهي نداره بهونه آورده كه من دادزدم ولي خداروشكركه شوهرم اونجابودوهمه چيزوخودش شاهد.وخلاصه هفته پيشم مادرش باززيربارنرفته بودوشوهرم دوباره بادعوااومده بيرون وبه شوهرم گفته كه اون مقصره بايدبيادعذرخواهي.حالا من نمي دونم توروخداراهنماييم كنين من كه قسم خوردم كه ديگه پامواونجانمي ذارم بااين همه توهين وتحقيري كه بدون دليل شدم من برم جلو؟آخه يك همچين آدمي كه شعوروفهم گذشت كردنونداره خوب من مطمئنم اگه من كوتاه بيام (البته فقط به خاطرشوهرم چون اون خيلي داره داغون مي شه)اونم به خاطرگناه نكرده پس فرداخيلي حرفهاي بدترازاين بايدبشنوم.درضمن جالبه كه بگم تواين تقريبا6ماه من وشوهرم خيلي رابطمون شكرخداعالي بوده واصلآباهم حتي يك دعواوبحث هم نداشتيم ولي ترسم ازاينه كه دوباره بخوايم بامادرخواهرش بريم وبيايم واون مشكلات قبلي شروع بشه .باورتون نمي شه كه شوهرمن كه الان دارم مي گم اينقدرازش راضيم به خاطرمادرخواهرش كتك كاري شب عيدكرديم كه به خداتاچندروزنمي تونستم راه برم.توروخدابگيدمن چيكاركنم.يك نكته هم كه يايدم رفت كه من هنوزم هرموقع يادتوهينهاوحرفهاي مادرش مي افتم خيلي جيگرم مي سوزه واعصابم مي ريزه هم كه چطورآدمهااينقدراعتمادبه نفس كاذب دارندواصلامزاياي طرفو نمي بينن مگه من چي كم داشتم كه بايدتااين حدتحقيرمي شدم به خداتعريف ازخودم نباشه من حتي ازلحاظ ظاهرمم كم ندارم طوري كه هركي ازغريبه هاشب عروسي منومي ديدچه عكاس وفيلمبردارومسئولين سالن ومهمونهاي غريبه همه مي گفتندچه عروسي .ماكمترعروس به اين خوبي وگرمي وخوشگلي مي بينيم .
    توروخدااگه راهي به نظرتون مي رسه خوشحال مي شم بشنوم وبازم شرمنده كه سرتونودردآوردم.

  2. #2
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 27 شهریور 89 [ 17:39]
    تاریخ عضویت
    1387-8-24
    نوشته ها
    1,569
    امتیاز
    8,965
    سطح
    63
    Points: 8,965, Level: 63
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 85
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    484

    تشکرشده 502 در 230 پست

    Rep Power
    172
    Array

    RE: خونواده شوهرم نمي ذارندزندگي كنم...

    ستاره خانوم قضیه شما بسیار پیچیده است. این ازدواج تا حدود بسیار زیادی مشکل دار بوده. شما باید مشکلات زندگی با همچین خونواده ای رو می دونستی.
    زیادی احساسی برخورد کردید و نتیجش این شد. شما مطمئنید از خونواده همسرتون به همسرتون بد نمی گید؟!! که بی شک می گید. در تمام صحبتهایی که شما در بالا کردید کلامی از نقص خودتون یا اشتباه خودتون نیاوردید. مگه می شه شما اشتباهی نکرده باشید؟ شما دنبال مشاوره هستید یا درد دل؟
    "خونواده اونا با اون لول پایین" " همه زیبایی منو تایید می کردند حتی عکاس و..""یه همچین آدمی که شعور و فهم نداره" و...
    شما در درون خودتون اونها رو حقیر می دونید شاید نشون ندید اما می دونید. در این که خونواده ایشون در سطح شما نیستند شکی نیست. اما مگر اینو نمی دونستید؟
    به هرحال اشتباهات خودتون رو هم بگید تا راه حل واقعی جلوی شما گذاشته بشه.

  3. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 مرداد 88 [ 09:15]
    تاریخ عضویت
    1387-8-28
    نوشته ها
    13
    امتیاز
    3,249
    سطح
    35
    Points: 3,249, Level: 35
    Level completed: 33%, Points required for next Level: 101
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: خونواده شوهرم نمي ذارندزندگي كنم...

    بله من مي دونم اين ازدواج ازهمون اولش هم اشتباه بودچراكه بايدمي فهميدم مادرشوهرمن كه از3تاخواهربا2خواهرش سالهاي ساله كه قهره حتمامشكلي داره .توي اين موردهم هركسي كه درجريان اين موضوع بوده چه پدرهمسرم وچه همسرم همشون اعتراف مي كنندكه مادرشوهرم صددرصدمقصره ولي جالبه همشون مي گندكه شماتواجتماعيدشماتحصيلكرده ايدشماكوتاه بياي.اونهادقيقا اين لفظ بي شعوري ونفهمي ونادوني مادروهمسرشون راهم عين همين عبارت اعلام مي كنندومي گندايشون دركشون پايينه شماكه تحصيلكرده وتواجتماعيدكوتاه بيايد.جالبه مادرشوهرمن باوجودتمام نقصها وكمبودهايي كه داره ولي فوق العاده بااعتمادبه نفسه وهمه آدمهاي روي زمين روبدميدونه شايدم به خاطرهمينه كه حتي بايك همسايه يك فاميل يك دوست هم ارتباط نداره .منم حرفم همينه كه كسي كه براي دفاع ازخودش ازدروغ هم استفاده مي كنه وحتي حاضرنيست كه اشتباه به اين بزرگي رابپذيره درحاليكه همه هم دارندمحكومش مي كنن پس چه جاي بخشش وگذشتي براي يه دخترجوون مي ذارند.درضمن من اگه ""خونواده اونا با اون لول پایین" " همه زیبایی منو تایید می کردند حتی عکاس و..""یه همچین آدمی که شعور و فهم نداره" و...رامطرح كردم براي اين نبودكه بخوام اونهاروكوچيك بدونم وخودم رابزرگ .براي اين بودكه شمامتوجه بشيدكه سطح خونوادگي ماواونهادرچه حديه .وجالبه اگه من خودم راازاونهابالاترمي دونستم ونشون مي دادم پس چراهركي ازفاميلشون منو مي بينه وبامن برخوردداشته همه جزتعريف ازخونگرمي وصميمي بودن من چيزي به شوهرم نگفتن

  4. #4
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 27 شهریور 89 [ 17:39]
    تاریخ عضویت
    1387-8-24
    نوشته ها
    1,569
    امتیاز
    8,965
    سطح
    63
    Points: 8,965, Level: 63
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 85
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    484

    تشکرشده 502 در 230 پست

    Rep Power
    172
    Array

    RE: خونواده شوهرم نمي ذارندزندگي كنم...

    "شما در درون خودتون اونها رو حقیر می دونید شاید نشون ندید اما می دونید."
    به هر حال من تصور می کنم فاصله رو از خونواده همسرتون کم کنید. اشتباه شما تنها با دور شدن از خونواده همسرتون و صبر شما قابل حله. به هر حال منی که مثلا دکترای مهندسی هستم یا یک پزشک متخصص نمی تونم با شخصی که دیدش کامل با من متفاوته انتظار داشته باشم.باید صبر کنید و با صبرتون ببینید چه چیزی می تونه اونها رو به اصطلاح رام کنه. مثل یک بچه اونا رو بدونید با درک پایین پس بهشون این حق رو بدید. شما اونها رو به عنوان خونواده همسر زندگیتون انتخاب کردید

  5. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 مرداد 88 [ 09:15]
    تاریخ عضویت
    1387-8-28
    نوشته ها
    13
    امتیاز
    3,249
    سطح
    35
    Points: 3,249, Level: 35
    Level completed: 33%, Points required for next Level: 101
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: خونواده شوهرم نمي ذارندزندگي كنم...

    درضمن ارزشهادرنظرمادرشوهرمن خيلي متفاوته ايشون تحصيلات خونواده خوب درآمدبالاو...رااصلاارزش واندازه اي براي قدردونستن يه دخترنمي دونه جالبه اون براش اين ارزش داره كه عروسش هفته اي يه باربره خونشون كمك خونشوتميزكنه .وقتي مهمون مي آدهمه كارهارابكنه وظرفهاروبشوره وموقع خونه تكوني بيادوكمك كنه خونه تكوني كنه و...جالبه وقتي كه مهمون داشتنداگه ماهم دعوت داشتيم انتظارداشت من كه خسته وكوفته ساعت 5 بعدازظهرمي رسم خونه زنگ بزنم وبعدش برم كمكش .آخه من بايدبه چه زبوني بهشون مي گفتم بابا به خدامن خونه خودم هم وقتي ازسركارمي اومدم مثل جنازه مي افتادم وناي كاركردن ندارم.وقتي كه مهمون دارم ظرف نمي شورم و...واون موقعي كه منوپاگشاكردبعدازصرف ناهاردستكشها راداددستم كه من باشوهرم بريم توي حموم اونهمه ظرفوبشوريم.......

  6. #6
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 31 خرداد 91 [ 10:54]
    تاریخ عضویت
    1386-12-10
    نوشته ها
    1,675
    امتیاز
    16,606
    سطح
    82
    Points: 16,606, Level: 82
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 244
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,060

    تشکرشده 3,145 در 958 پست

    Rep Power
    186
    Array

    RE: خونواده شوهرم نمي ذارندزندگي كنم...

    عزیزم شما الان مشکلت اینه که نمی دونی بری معذرت خواهی کنی یا نه؟ همسرت چی میگه اون میخواد این کار رو بکنی؟ اگه دیدی خیلی داره به همسرت فشار میاد به خاطر اون این کار رو بکن اما رفت و آمدتون رو کم کنید.
    با این همه اختلاف فرهنگی مشخصه که این مشکلات پیش میاد عزیزم، میشه بپرسم اوایل چطور برخورد می کردی که سر خانواده همسرت با همسرت دعوات میشد؟

  7. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 مرداد 88 [ 09:15]
    تاریخ عضویت
    1387-8-28
    نوشته ها
    13
    امتیاز
    3,249
    سطح
    35
    Points: 3,249, Level: 35
    Level completed: 33%, Points required for next Level: 101
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: خونواده شوهرم نمي ذارندزندگي كنم...

    مشكل من اينه كه من مي گم براي كدوم گناه نكرده بايدعذرخواهي كنم آخه ؟اگه من برم جلومطمئنم چون اين آدم ادب نشده چندماه بعدحرفهاي خيلي بدترازاينهابايدبشنوم همونطوركه پشيمونم چراازاول اگه هرچي حرف شنيدم وساكت بودم وجواب ندادم تاآخرش به يه همچين توهينهايي رسيد.عزيزم شوهرم مي گه مادرم نمي فهمه نادونه (البته بعدازاين دعواكه خودش شاهدبودكه من فقط ازروي خيرخواهي گفتم زنگ بزن به مادرت ودرجوابش چه چيزهاكه نشنيدم)وگرنه قبلش كه گفتم چقدركتك كاري داشتيم واصلاقبول نمي كردكه مادرش چقدردخالت مي كنه .شوهرم ميگه اون كه نمي فهمه ولي تو كه شعورت بالا و...توكوتاه بيا.منم ميگم كه كوتاه اومدن من مطمئن باش كه موقته چون وقتي اون متوجه اشتباهش نشده بعدآشرايطي ممكنه پيش بيادكه ازالان خيلي بدترباشه چون من گفتم اگه دفعه ديگه به همين راحتي هرچي تودهنشه به من بگه من ديگه كوتاه نمي آم ومنم جوابشو مي دم من كه شخصيتم راازسرراه نياوردم كه يكي بياداينجوري هردفعه لهش كنه
    شادعزيزم پرسيدي كه چطوررفتارمي كردم راستش اشتباهي كه من داشتم اين بودكه قبل ازاين دعواهمه مشكلاتوبه شوهرم منتقل مي كردم وقتي اونهاعذابم مي دادند به شوهرم انتقال مي دادم وبراهمين دعوامون مي شدمن بايدباسياست عين رفتارخودشونوباخودشون مي كردم وحرفي هم به شوهرم نمي زدم ودرعين خونسردي منم رفتارمي كردم.مي دوني چي بيشترلزهمه منوحرص مي داداين بودكه بلدنبودم باآدمهامثل خودشون باشم بلدنبودم درمقابل بي احترامي بي احترامي كنم وچون هميشه ودرهرشرايطي احترام مي ذاشتم خيلي مي سوختم وقتي مي ديدم كه اينجوري دارم جواب مي گيرم .البته من اين اخلاق بدوتوكارودوستي و...دارم كه نمي تونم باآدمهامثل خودشون ياشم وخيلي رودربايستي دارم ويادگرفتم كه هميشه احترام بذارم وبراهمينم خيلي وقتهاسوئ استفاده مي شه آخه پدرم اعتقادداره كه هركسي شخصيت خودشوداره وتونبايدبه خاطرديگران شخصيتتوخراب كني وهميشه خودت باش وخودتوبه خاطرديگران بي شخصيت نكن.

  8. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 22 شهریور 90 [ 23:06]
    تاریخ عضویت
    1386-11-19
    نوشته ها
    114
    امتیاز
    6,188
    سطح
    51
    Points: 6,188, Level: 51
    Level completed: 19%, Points required for next Level: 162
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    17

    تشکرشده 20 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: خونواده شوهرم نمي ذارندزندگي كنم...

    سلام عزیزم کاملا متوجه حرفات میشم منم تقریبا شرایطم مثل و هست خانواده منم از مه نظر از خانواده شوهرم سرن ولی این مادر شوهر احمق من هیچکدوم از خوبیهای منو نمیبینه و چون من انتخاب خودش نبودم ÷در منو در اورده برو تو تایپ از دستشون خسته شدم همه چیزو نوشتم ما باید این ادمارو تو ذهنمون اصلا به حساب نیاریم مشکل از تو نیست مشکل از اوناست که چون در مقابل تو کمبود دارن اذیتت میکنن فقط سعی کن شوهرتو تو دستت نگه داری از همه مهمتره مادر شوهر من هیچکدوم از خوبیهای من وشوهرمو نمیبینه و پیش همه بدگویی منو میکنه خیلی ناراحت میشم تا چند روز داغونم ول بعدش کم کم یادم میره هیچ کس بهتر از خودت قاضی نیست اگه تو اون دعوا میبینی واقعا مقصر نیستی به هیچ عنوان معذرت خواهی نکن چون عادت میکنن ولی سعی کن قطع رابطه هم نکنی چون در دهن فامیلارو نمیشه بست فردا یه چیزی بشه میگن از دست شما دق کردن یه رابطه خشک ودر ح سلام و احوالپرسی داشته باش

  9. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 مرداد 88 [ 09:15]
    تاریخ عضویت
    1387-8-28
    نوشته ها
    13
    امتیاز
    3,249
    سطح
    35
    Points: 3,249, Level: 35
    Level completed: 33%, Points required for next Level: 101
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: خونواده شوهرم نمي ذارندزندگي كنم...

    مرسي مارال عزيزازپاسخت .ولي مارال جان باورت مي شه من احساس مي كنم كه اونهاخودشونوخيلي هم بالاترازما مي دوننداصلآبرام جالبه چون به خدامن اون مدت قبل ازدعواهرموقع مي رفتم خونشون انقدركم محلي مي كردندوقيافه مي گرفتندكه من فقط دلم مي خواست فراركنم من راجع به هرچيزي كه مي خواستم حرفي بزنم يامي زدندتوحالم يايه جوري برخوردميكردندكه انگاراصلاتووجودنداري به خدامن هيچ رفتارازخودراضي بودن يابرتري نداشتم نسبت بهشون ولي خوب اينا زيادازحرف زدن وارتباط داشتن باآدمهاخوششون نمي ادجالبه خواهرشوهرمن چندماه قبل خيلي راحت به من گفت كه من ازارتباط بافاميل حالم به هم مي خوره حتي بابرادرخودمم فقط سالي يه باراونم رسمي دوست دارم برم بيم آدم فقط بايدبادوست بره وبياد!اصلابه خداآدمهاي اينجوري من نديدم تاحالا!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
    بازم ممنون ازجوابت

  10. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 22 شهریور 90 [ 23:06]
    تاریخ عضویت
    1386-11-19
    نوشته ها
    114
    امتیاز
    6,188
    سطح
    51
    Points: 6,188, Level: 51
    Level completed: 19%, Points required for next Level: 162
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    17

    تشکرشده 20 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: خونواده شوهرم نمي ذارندزندگي كنم...

    اینجور ادما فقط میشه گفت که بیمارن من هر چی فکر میکنم دلیلی برای رفتاراشون نیبینم مادر شوهر من وقتی کسی تو فامیل از من تعریف میکنه اعصابش خورد میشه و میشینه پشت سرم حرف زدن باید سعی کنیم مثل یه همسایه بدونیمشون همانطوز که از همسایمون انتظار نداریم از اونا هم نداشته باشیم مطمئن باش اخرش اونا ضرر میکنن خانمی اگه خواستی ایمیلتو تو خصوصی بذار بیشتر با هم صحبت کنیم ایمیلتو بذار ادت کنم مرسیییییییییییییییییییی


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 21:19 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.