سلام به خاطر اینکه حتما میپرسید میگم که مجردم خانمم و سی سالمه.
جدا قصد خودکشی دارم و فقط از خدا وجهنم میترسم وگرنه تاحالاصدبار خودمو کشته بودم
من به خاطر بی انگیزگی و تنبلی زندگیم برباد رفته و نمیتونم مسئولیت زندگیم رو قبول کنم من همیشه ناراحتم.اما الان چندتا موضوع هست.برای یک اشنایی نزدیک به خواستگاری احساس تحقیر واشتباه میکنم.
از چندین ماه پیش متوجه توجه کسی به خودم شده بودم ولی چون اقدامی نمیکرد منم کاری نمیکردم و ارتباطمون هرازگاهی بود.بالاخره دیدم به مادر وخواهرش گفته. وقتی باخواهرم پیششون بودیم خواهرم که متاهله هم متوجه شد .خواهرش استقبال گرمی ازمون داشت ولی وقتی جریان بعضی از مشکلات منو به خانوادش گفته بود کلا منصرفش کرده بودن.ما دوست نبودیم ولس اون جریان بعضی از مشکلات منو میدونست و با دونستن اون ها ماجرا رو به خوانوادش گفته بود که منصرفش کرده بودن.از لحاظ اقتصادی هم از ما بالاتر بودن و این هم یک دلیل میشد برای مخالفتشون.بعد از اون جریان هروقت منو میدیدن برادرشون رو قایم میکنن.اون چیزی کهمنو ناراحت میکنه اینه که اون پسر در تمام فضاهای مجازی که ازش میشناختم هم خودشو پنهون کرده.من هبچموفع نمیخواستم خودمو اویزون اون کنم واینکارش حالمو بد کرده ما دوتا ادم بزرگیم و رابطه دوستی همنداشتیم حتی توی همون فضای مجازی باهم ارتباط نداشتیم و این کار اون خیلی توهینه بهم.
این بیخود ترین مشکل من بوده.من توی محیط کارم هم اعتماد به نفس ندارم و دنبال هر دوره و کلاسی هم که میرم بی انگیزه هستم و عملکردم افتضاحه
توی خوانواده هیچ کس بهم توجهی نداره و چون جایی بند نمیشم و درامدی که خرج خودمو هم داشته باشم ندارم خیلی در مقایسه با بقیه بهم توهین میشه
خیلی خیلی حالم خرابه.به خدا فقط از جهنم میترسم وگرنه همین الان خودمو میکشتم
چون چیزایی که گفتم ده درصد از مشکلات من هم نیست
علاقه مندی ها (Bookmarks)