به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 7 1234567 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 63
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 29 اردیبهشت 01 [ 21:41]
    تاریخ عضویت
    1394-1-09
    نوشته ها
    114
    امتیاز
    7,229
    سطح
    56
    Points: 7,229, Level: 56
    Level completed: 40%, Points required for next Level: 121
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger First Class5000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 24 در 22 پست

    Rep Power
    22
    Array

    دارم می بازم و کاری ازم ساخته نیست .....

    با سلام
    پس از حدود دو سال که اینجا مشکلاتم رو مطرح کردم ( با عنوان: صد رحمت به دوران مجردیم) و با کوتاه اومدنهای هردومون ( البته 80درصد من ) با هزار مکافات تصمیم به بچه دارشدن گرفتیم و پس از درمان و دارو خداوند بما یه دختر هدیه دادکه الان چها ماهه اس. با خواهرم و خانوادش عید امسال آشتی کردیم
    اما پس از بدنیا اومدن بچه مون انگار خانواده همسرم از من گرفت و گیر و یا نقطه ضعفی گرفتن مخصوصا همسرم . من فقط هزینه های بچه رو میدم و انگار بوقم. هر چی من کوتاه میام که دعوا نشه همسرم جری تر میشه . باور کنید طوری رفتار کرده که مادر و خواهر من بخاطر اینکه اون ناراحت نشه نمیتونن بچه رو بغل کنن در عوض خانواده خودش هر جور دلشون میخواد با نوزاد برخورد میکنن. پس از 4 ماه هفته پیش با احترام و ادب بهش گفتم یه سری به خونه خواهرم بزنیم تا اونم دخترمونو ببینه برگشته میگه اونا دخترمونو پاگشا دعوت نکردن پس نمیریم !!!! بگذریم از کلنجارهای ذهنیم نمیگم . اما تصمیمی که به ذهنم میرسه و این روزها همش تو فکرمه اینه که از این خانواده خودخواه و البته نفهم دور بشم و انتقالی بگیرمو برم تهران ، به نظر شما چند درصد مشکلم حل میشه ؟ حساب و کتاب هزینه های رو که میکنم پاهام سست میشه اما باور کنید وقتی با خانواده همسرم حتی سلام و علیک میکنم با خودم میگم هر طور شده باید برم. فوقش سالی یکی دو بار مجبور میشم اینا رو تحمل کنم.
    سوال دومم اینه چطور رفتار همسرم و نسبت به خانوادم عوض کنم ؟ باور کنید اگه بچه ای نبود شاید به جدایی جدی تر فکر میکردم ، تحملش برام مثل سوهان کشیدن به روح روانمه ، پاک خودمو گم کردم نمیخوام دخترم مثل نوه دیگه شون که خودشون تربیتش کردن لوس بشه . خدا ازشون نگذره.
    به کمک فکریتون نیازدارم

  2. #2
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 فروردین 03 [ 01:56]
    تاریخ عضویت
    1390-10-11
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    2,483
    امتیاز
    37,786
    سطح
    100
    Points: 37,786, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsRecommendation Second ClassVeteranOverdriveTagger Second Class
    تشکرها
    8,332

    تشکرشده 10,023 در 2,339 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    372
    Array
    سلام اقا رضا

    اولا اینکه قدم نورسیده مبارک باشه و انشالله خیره

    دوما اینکه الان شما اصلا نباید با وجود یک بچه به جدایی فکر کنی حتی یک درصد.حرفشم نزن..در یک زندگی بحرانی تصمیم به بچه دار شدن گرفتی که کار معقولی نبوده .الان لطفا کار رو خراب تر نکن.یکمی تامل کن.تصمیمات عجولانه و غلط نگیر.اگر با این تایپکهایی که داری ،میامدی میگفتی همچنین تصمیمی دارم و میخوام بچه دار بشم قطعا پاسخ هایی که دریافت میکردی در این مورد مثبت نبود.

    یه سوال...ایا همسر شما با این انتقالی موافقه ؟
    و ایا فکر میکنی دور شدن تنها راه علاجه ؟من فکر میکنم دور شدن پاک کردن صورت مسئله است.
    شما فقط با خانواده همسرت مشکل نداری...با خودش هم مشکل داری. بر فرض از خانواده همسر دور بشی، خوده همسرت رو چیکار میخوای بکنی ؟و فرزند دختر قطعا به خانواده مادری کشیده خواهد شد.

    و یه نکته..مگه نوزاد رو پا گشا میکنن؟من همچین رسمی ندیدم تا حالا.مثلا ما تهرانی ها وقتی فررندی متولد میشه بعد از اینکه مادرش از بیمارستان اومد میریم منزل خودشون و بچه رو اونجا میبینیم.حالا پولی چشم روشنی کادویی چیزی هم میدیم و میایم و تمام.چرا خواهر شما نمیان بچه رو ببینن ؟اگر خلاف رسمتون نیست..برای من سوال شد اینجا.
    گاهی برای رشد کردن باید سختی کشید،گاهی برای فهمیدن باید شکست خورد،گاهی برای بدست آوردن باید از دست داد،چون برخی درسها در زندگی فقط از طریق رنج و محنت آموخته میشوند.


  3. 2 کاربر از پست مفید maryam123 تشکرکرده اند .

    نیلوفر:-) (چهارشنبه 01 آذر 96), بارن (شنبه 20 آبان 96)

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 29 اردیبهشت 01 [ 21:41]
    تاریخ عضویت
    1394-1-09
    نوشته ها
    114
    امتیاز
    7,229
    سطح
    56
    Points: 7,229, Level: 56
    Level completed: 40%, Points required for next Level: 121
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger First Class5000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 24 در 22 پست

    Rep Power
    22
    Array
    با سلام ، صد البته که خانمم با انتقالی موافق نیست اون پیش خونه وادش راحته ، و اینکه بله خواهرم بعد بیمارستان اومد خونه مون حتی یه بارم بچه رو برد دکتر . تعجب منم همینه!
    اگه تاثیری که خانمم از خانوادش میگیره کمتر بشه میشه باهاش کنار اومد نه اینکه عاشقش بشم!
    اولویت اول در زندگی ما برادر همسرم اولویت بعدی خواهر ش و اولویت بعدی مادر و پدرشه والسلام.
    پس شما میگین با این قوم که فقط حرف حرف خودشونه من چه خاکی تو سرم بریزم ؟
    در مورد بچه دار شدن چون ما مشکل کوچیکی داشتیم تو این مدت که مشغول درمان بودیم نکات مشترک زیادی داشتیم که مشاجره و دعوا به اون صورت تو زندگیمون نبود و من میگفتم با اومدن بچه خانمم بیشتر به زندگیمون بها میده نه اینکه مثل عروسک بازی ببره با خانوادش و باهاش بازی بازی کنن!!!
    ویرایش توسط reza.6012 : شنبه 20 آبان 96 در ساعت 00:05

  5. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 اسفند 99 [ 17:58]
    تاریخ عضویت
    1396-7-23
    نوشته ها
    77
    امتیاز
    5,177
    سطح
    46
    Points: 5,177, Level: 46
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 173
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    56

    تشکرشده 99 در 48 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام.خوبیدشما؟چقداخلاقای صورتی دارین شما،حتی بعضی وقتا یاسیه کمرنگ.واقعا میخوایین که رفتار همسرتون باخانوادتون تغییر کنه؟خوب بسم الله اول از خودتون شروع کنید.شما چقدبه خانوادتون احترام میذارید؟جایی از تاپیک قبلیتون گفتیدکه سریه معامله که بین دونفر دیگه بوده شمابخاطر خانومتون باخواهرتون۲سال قطع رابطه کردین.این دیگه چه جورخاطرخواهیه؟میخواستین بهش چیوثابت کنید ؟اینکه دوسش دارین؟ من به عنوان یه خانوم همچین حسی بهم دست نمیده.بیشتر فکرمیکنم شما یه ادم ضعیف هستین که برای اثبات کردن خودتون به دیگران هر راهی رو که دم دست باشه ولو غلط میرید.چرا انقد تو مسائل کوچک وزنونه باخانومتون همراهی میکنید؟شما حریف زبون زنها نمیشید پس بهتره مثل خیلی مردهای دیگه زیادجدیش نگیرید.اخرشم بجز اعصاب خوردی چیزی نسیبتون نمیشه.تواین تالار به خیلی از خانوم هاتوصیه میشه که دوز زنانگیشون رو زیاد کنن تا موفق شن.به شما هم توصیه میکنم کمی رفتارهای مردونه وپخته تری داشته باشید.محکم ومقتدر باشید.انقدر راحت از مسائل ساده وپیش پاافتاده ای که حقتونه کوتاه نیایید.حق شما وخانوادتونه که بچه تون رو دوسش داشته باشن ودراغوشش بگیرن.اگه خانومتون ناراحت میشه ناراحتیش بی دلیله ومنطقی توش نیست ونبایدشما هم همراهیش کنید ومقابل خانوادتون بایستید.باید بهش بازبون خوش ونرم بگید که عزیزم همونطور که تو برام مهمی خانوادم هم برام مهمن.وخودتون این احترام رو بهشون بذارید.چرا انقدر در لفافه وتعارف باخانومتون حرف میزنید.چرا انقدر توی تفکرات غلطتش همراهیش میکنید که این تصورو کنه که شماهم کاملا راضی هستید واون در عقایدش مصمم تر بشه.من نمیخوام بگم شماباید به جون زندگیتون بیوفتید ولی طبیعت وسرشت زن ومرد کاملا باهم متفاوته.مردها دوست دارن قدرتشون وسلطه شون رو به زندگی ابراز کنن.ولی شما دارید این حس طبیعی تون رو سرکوب میکنید.حتی به نظرم خانومتون رو دارید از این موهبت محروم میکنید( یه مرد قوی ومقتدر).با از تهران رفتنتون هم دارید بیشتردارید مثل یه شکست خورده فرارمیکنید.بایستید ومشکلاتتون رو حل کنید.لطفا تحصیلات وسن خودتونو همسرتون رو هم بگید.میشه از پدرتون ورفتارش در خونه هم بگید؟

  6. 4 کاربر از پست مفید آناهیتا۲۷ تشکرکرده اند .

    abs (شنبه 16 دی 96), نیلوفر:-) (چهارشنبه 01 آذر 96), میس بیوتی (چهارشنبه 01 آذر 96), بارن (شنبه 20 آبان 96)

  7. #5
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 فروردین 03 [ 01:56]
    تاریخ عضویت
    1390-10-11
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    2,483
    امتیاز
    37,786
    سطح
    100
    Points: 37,786, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsRecommendation Second ClassVeteranOverdriveTagger Second Class
    تشکرها
    8,332

    تشکرشده 10,023 در 2,339 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    372
    Array
    سلام مجدد اقا رضا

    پس اگر همسرتون موافق نیست یک مشکل جدیدی به مشکلاتتون اضافه نکنید.چون دوباره باید جر و بحث و ...راه بیفته تا شما همسرتو راضی کنی و ببریش و ایا بیاد نیاد و ....و بعد از اومدنش هم با وجود بچه ممکنه دائم بهونه خانوادش رو بگیره و زندگی رو بدتر و تلخ تر کنه برای خودش و شما...پس راهش این نیست.این راه میتونه مشکلات رو چند برابر بدتر کنه.

    ار نظر من عدم اقتدار مردانه شما باعث شده این وضعیت پیش بیاد.یکروز که همسرت شرایط خوبی داره بشین منطقی باهاش صحبت کن و بگو ما میخواهیم بچه تربیت کنیم و این لجبازی ها رو باید بذاریم کنار.بهش بگو این دعواها و بحث ها و ...روی تربیت بچه و اینده اش تاثیر منفی میذاره.

    اگر شما بخوای به رفتارهای کودکانه همسرت بها بدی خب چیزی نصیبت نخواهد شد.تغییر دادن یک شبه رویه خودت و همسرت هم کار خیلی دشواریه.بنابراین به مرور زمان باید این اتفاقات رخ بده.
    از طرفی هم یادتون باشه بچه وقتی میاد زندگی رو تا حدودی از روال عادی خارج میکنه.و این طبیعیه.سکان دار این کشتی شمایی و باید برگردونی در مسیر خودش.

    همانطور که اناهیتا27 عزیز گفتن در مورد سن و تحصیلات و ...خودت و همسرت بیشتر برامون بگو و یک نکته:
    ما اونجا نیستیم ببینم مشکل اصلی همسر شما چیه..چی ازارش میده....چرا به این نقطه رسیده....مشکلش چیه.....مشکلش با خانواده شما چیه...مشکل خانواده همسرت با شما چیه...اینا رو جواب بده لطفا تا بیشتر اطلاعات دستمون بیاد
    ضمن بررسی مشکلات خودت و همسرت و دلیل به این نقطه رسیدن همسرت از خانوادت بخواه گرم و صمیمی بیان و برن و ارتباطات رو برقرار کن..
    گاهی برای رشد کردن باید سختی کشید،گاهی برای فهمیدن باید شکست خورد،گاهی برای بدست آوردن باید از دست داد،چون برخی درسها در زندگی فقط از طریق رنج و محنت آموخته میشوند.


  8. کاربر روبرو از پست مفید maryam123 تشکرکرده است .

    نیلوفر:-) (چهارشنبه 01 آذر 96)

  9. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 29 اردیبهشت 01 [ 21:41]
    تاریخ عضویت
    1394-1-09
    نوشته ها
    114
    امتیاز
    7,229
    سطح
    56
    Points: 7,229, Level: 56
    Level completed: 40%, Points required for next Level: 121
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger First Class5000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 24 در 22 پست

    Rep Power
    22
    Array
    با سلام و سپاس از شما
    بنده لیسانس هستم و شغلمم کارمند بانک. خانمم دیپلمه و بعد از ازدواج به تقاضای خودش خانه دار ( قبلا تو شرکت خصوصی شاغل بودن) هر دومون 35 ساله ایم . خانواده ما بشتر مرد سالاریه مثل همه خانواده های سنتی قدیم . پدرم زیاد اهل مشورت کردن با مادرم نیود.
    راست میگید من خودمم نمیتونم قبول کنم که ازدواجمم اشتباه بوده بخاطر این تو لفافه و با تعارف میگم. من به ایشون و خانوادش تا اندازه ای که از دستم براومده محبت کردم ، حتی به خانمم ولی آخه مگه میشه آدم این مدلی باشه : در مقابل خوبی و محبت بی تفاوت و انگار که عادیه عادیه و همه همین کارها رو میکنن اما در مقابل به اصلاح رفتارهای مردونه من که شما از من میخوان داشته باشم چنان مقابله به مثل میکنه که نگو . مثلا من میگم دوست ندارم خونه فلان فامیلمون رفت و آمد زیاد داشته باشی دلایلمم براش میگم اما اون عوضشو از خونه واده من در میاد!!!! اونوقت شما میگید رفتار جرات مندانه
    ایشون به شدت اهل تلافی کردنه من حتی تو محیط بیرون هم کسی و اینقدر کینه ای و تلافی جویانه ندیدم . با راهنمایی یکی از دوستان تو همین سایت، از پارسال شروع کردم به محبت کردن البته بی چشم داشت ولی ایشون اصلا تغییری نکرد منم خوب آدمم کم میارم . این انتظار زیادیه که زنم و بچه ام با خانواده من راحت باشن؟ بیچاره مامانم بخاطر من و اینکه اختلافی تو زندگیمون نیفته همه جوره جلوی این کوتاه اومده در مقابل همه بی تفاوتیهای خانمم لب وا نکرده الانم خواهرام بخاطر من و زندگیم هی نی نی به لالاش میذارن ولی ایشون انگار با خانوادش ازدواج کرده و هیچکسی براش مهم نیست. پاک خودمو گم کردم تورو خدا اگه میدونید ریز به ریز بگید من دیگه چطور رفتار کنم؟ تو دلمه که بگم کاش بچه دار نمیشدیم یاد دخملم که میفتم زبونمو گاز میگیرم و میگم این ناشکریه .
    در مورد رفتارهای خودخواهانه خانواده خانمم اینو بگم که اینا مدلشون ایجوریه و از روی کینه نیست . درست مثل رفتاری که با باجناقم( که صد البته بوقه)دارن میکنن فقط به دور شدن و دور شدن فکر میکنم . باور کنید همدردیهای من، جلوشون احساس خفگی میکنم معدم میسوزه سردرد شدید میگیرم . خدایا خودت راه و نشونم بده منم بندتم آخه

    ویرایش توسط reza.6012 : شنبه 20 آبان 96 در ساعت 17:14

  10. کاربر روبرو از پست مفید reza.6012 تشکرکرده است .

    mercedes62 (یکشنبه 21 آبان 96)

  11. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 07 بهمن 96 [ 20:19]
    تاریخ عضویت
    1396-4-19
    نوشته ها
    18
    امتیاز
    723
    سطح
    14
    Points: 723, Level: 14
    Level completed: 23%, Points required for next Level: 77
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    19

    تشکرشده 36 در 17 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام.تولد دخترتونو تبریک میگم.به نظر من شما و همسرتون نیاز به یک واسطه دارید تا بتونید نگرانیها و مشکلاتتون رو بدون ایجاد سوتفاهم به هم منتقل کنید.بهترین واسطه هم یک مشاور خانواده البته از نوع حاذق و باتجربست.اول دنبال یک مشاور خوب بگردید و بعد با همسرتون راجع بهش صحبت کنید.

  12. کاربر روبرو از پست مفید آناهید. تشکرکرده است .

    deljoo_deltang (پنجشنبه 14 دی 96)

  13. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 29 اردیبهشت 01 [ 21:41]
    تاریخ عضویت
    1394-1-09
    نوشته ها
    114
    امتیاز
    7,229
    سطح
    56
    Points: 7,229, Level: 56
    Level completed: 40%, Points required for next Level: 121
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger First Class5000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 24 در 22 پست

    Rep Power
    22
    Array
    سلام و تشکر ، ایکه خانمم چی شده به این نقطه رسیده از همون بدو ازدواج اخلاقش اینطوریه بود کاملا تلافی جویانه در مقابل خانواده من، میدونم با خودخوری چیزی درست نمیشه اما فاصله عاطفی بین ما اونقدر زیاد شده که نمیخوام بگم. از شما چه پنهون دل و دماغ مشاور رفتن نه برای من مونده و نه اون. من پسر بزرگ خانواده ام و چون سن و سال پدر و مادرم بالاس وظیفه مه که هواشون داشته باشم و اگه کمکی هم بهشون میکنم خانمم کاملا در جریانه چون نمیخوام یه موقع فکر کنه مخفیانه کمکشون میکنم . من از همون اول راست و حسینی چیزی از خانمم پنهان نکردم و بهش اعتماد کامل کردم و مشکلات خانوادگیمونو باهاش در میون میذاشتم اما ایشون دریغ . در مورد خانوادش کوچکترین اعتمادی بهم نمیکنه و انگار من غریبه ام . منم دیگه پس از 7 سال که از زندگیمون میگذره اصراری ندارم و پیش خودم میگم همون بهتر مثل غریبه ها باشم . کاش منم بهش اعتماد نمیکردم . از هر طرف که حساب میکنم میبینم خودم راه و اشتباه رفتم . من فکر میکردم با ازدواج همه چی بینمون رنگ عشق و محبت و میگیره اما بخدا قسم اینجوری نبود که نبود . یه مدته فقط دارم تو گذشته ها زندگی میکنم ناخودآگاه افسوس و حسرت میخورم . اینه سزای کسی که با همسرش رو راست باشه ؟ طرفمو خوب نشناختم الانم موندم خودمو و خودم

  14. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 اسفند 99 [ 17:58]
    تاریخ عضویت
    1396-7-23
    نوشته ها
    77
    امتیاز
    5,177
    سطح
    46
    Points: 5,177, Level: 46
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 173
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    56

    تشکرشده 99 در 48 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلامی دوباره.من تاپیک های شما رو تاحدوری تیتر وار مطالعه کردم.بچه ها خیلی خوب راهنمایی تون کرده بودن.باتوجه به اینکه مشکلات شما کما فی سابق باقیه بهتره برگردید ودوباره مشاوره هارو بخونید.ببینید اصول مشاوره این نیست که درمانگر بیاد وریز به ریز به شما بگه این کارو بکن واون کارو نکن.بلگه باتوجه به شرایط زندگی شما یه الگو داده میشه.که خدارو صدهزارمرتبه شکر شما اصلا علاقه ای به عملی کردن این مشاوره ها ندارین وچند ماه یه بار میاییداینجا وکلی غرمیزنید به جون خودتون وخانوم از همه جا بیخبرتون وبدون اینکه تغییری در رویه تون بدین میرید وتاچند ماه ناپدید میشید.برادرمن این که نشد مشاوره گرفتن.
    مشاوره یه اصل بزرگ داره واون تغییره تغییر.امانه تغییر اطرافیان بلکه بازنگری در رفتار خودتون ودر نهایت عوض کردن مرام ومسلکتون.
    شما با خانوادهءهمسرتون به شدت عیاق هستین احتمالا هفته ای چند بار میبینیدشون باهاشون تفریح ومسافرت میرید.پابه پاشون با خانوادهءخودتون قطع رابطه میکنید بعد میخوایید همسرتون دقیقا چطوری بفهمه که شما از خانوادهءایشون به حد تنفر رسیدین؟هر ادم سالم دیگه ای هم باشه وقتی اینهمه رفتارهای رضایت مند شما روببینه میگه خب خوبه دیگه همه چی اکیه وشوهرم عاشق خانوادمه.شما دارید هرروز اجازه میدین که خانومتون بچه رو برداره ببره خونهءابویش درحالی که از تربیت خواهرزادش وکلا بچه داریشون گله مندین پس میشه وجه تمایزتون رو با باجناقتون که به زعم شما هالوِ بگید.این بچه نسل شما رومیسازه واگه درقبال تربیتش به شدت وبیشتر از همه مسئولید.
    برای منزلتون یک سری قوانین داشته باشید.مثلا حداقل هفته ای یکبار رو باخانومتون به منزل پدرتون برید برای صرف ناهار یاشام .واگه خانومتون قبول نکردن که بیان خودتون به تنهایی از منزل خارج شید واگه تنها رفتن به اونجاخیلی براتون وحشتناکه اصلا نرید منزل پدر فقط چند ساعتی رو بیرون باشید تا خانومتون متوجه اهمیت این موضوع برای شما بشن.قبلش هم بهش بگید لطفا بگیدلطفا که خانوم اگه تو نیای که باهم بریم این محبت من رو نسبت به تو کم میکنه.یا مثلا وقتی مامانتون اومدن خونتون از همسرتون بخوایین که بچه رو ببرن پیش مادرتون واگر قبول نکرد خودتون اینکارو کنید( من واقعا نمیدونم اخه اینا گفتن داره) اگه هم اخم وتخم کرد اصلا به روی مبارکتون نیارید باباجان این یه حقه طبیعیه برای شما وخانوادتون.بعدشم شما نباید اینهمه احساساتتون رو سرکوب کنید.اگه ناراحتید ابرازش کنید چرا الکی خودتون رو راضی نشون میدین همسرتون از کجا باید متوجه بشهمیگید که مگه میشه ادم مقابل محبت بی تفاوت باشه.بله میشه.محبت شما شده لطف مکرری که الان شده وظیفهءمسلم.نشنیدین که میگن اندازه نگه دار که اندازه نکوست/ هم طالب دشمن ست وهم طالب دوست.گاهی وقتا وقتی از مسئله ای ناراحتین ایشون وخانوادش رو از محبتتون محروم کنید.
    نمیشه شما همهءراههای مشاوره رو با این جمله که اگه من اینکارو کنم تلافی میکنه ببندین‌.

  15. 3 کاربر از پست مفید آناهیتا۲۷ تشکرکرده اند .

    mercedes62 (یکشنبه 21 آبان 96), نیلوفر:-) (چهارشنبه 01 آذر 96), میس بیوتی (چهارشنبه 01 آذر 96)

  16. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 اسفند 99 [ 17:58]
    تاریخ عضویت
    1396-7-23
    نوشته ها
    77
    امتیاز
    5,177
    سطح
    46
    Points: 5,177, Level: 46
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 173
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    56

    تشکرشده 99 در 48 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلامی دوباره.من تاپیک های شما رو تاحدوری تیتر وار مطالعه کردم.بچه ها خیلی خوب راهنمایی تون کرده بودن.باتوجه به اینکه مشکلات شما کما فی سابق باقیه بهتره برگردید ودوباره مشاوره هارو بخونید.ببینید اصول مشاوره این نیست که درمانگر بیاد وریز به ریز به شما بگه این کارو بکن واون کارو نکن.بلگه باتوجه به شرایط زندگی شما یه الگو داده میشه.که خدارو صدهزارمرتبه شکر شما اصلا علاقه ای به عملی کردن این مشاوره ها ندارین وچند ماه یه بار میاییداینجا وکلی غرمیزنید به جون خودتون وخانوم از همه جا بیخبرتون وبدون اینکه تغییری در رویه تون بدین میرید وتاچند ماه ناپدید میشید.برادرمن این که نشد مشاوره گرفتن.
    مشاوره یه اصل بزرگ داره واون تغییره تغییر.امانه تغییر اطرافیان بلکه بازنگری در رفتار خودتون ودر نهایت عوض کردن مرام ومسلکتون.
    شما با خانوادهءهمسرتون به شدت عیاق هستین احتمالا هفته ای چند بار میبینیدشون باهاشون تفریح ومسافرت میرید.پابه پاشون با خانوادهءخودتون قطع رابطه میکنید بعد میخوایید همسرتون دقیقا چطوری بفهمه که شما از خانوادهءایشون به حد تنفر رسیدین؟هر ادم سالم دیگه ای هم باشه وقتی اینهمه رفتارهای رضایت مند شما روببینه میگه خب خوبه دیگه همه چی اکیه وشوهرم عاشق خانوادمه.شما دارید هرروز اجازه میدین که خانومتون بچه رو برداره ببره خونهءابویش درحالی که از تربیت خواهرزادش وکلا بچه داریشون گله مندین پس میشه وجه تمایزتون رو با باجناقتون که به زعم شما هالوِ بگید.این بچه نسل شما رومیسازه واگه درقبال تربیتش به شدت وبیشتر از همه مسئولید.
    برای منزلتون یک سری قوانین داشته باشید.مثلا حداقل هفته ای یکبار رو باخانومتون به منزل پدرتون برید برای صرف ناهار یاشام .واگه خانومتون قبول نکردن که بیان خودتون به تنهایی از منزل خارج شید واگه تنها رفتن به اونجاخیلی براتون وحشتناکه اصلا نرید منزل پدر فقط چند ساعتی رو بیرون باشید تا خانومتون متوجه اهمیت این موضوع برای شما بشن.قبلش هم بهش بگید لطفا بگیدلطفا که خانوم اگه تو نیای که باهم بریم این محبت من رو نسبت به تو کم میکنه.یا مثلا وقتی مامانتون اومدن خونتون از همسرتون بخوایین که بچه رو ببرن پیش مادرتون واگر قبول نکرد خودتون اینکارو کنید( من واقعا نمیدونم اخه اینا گفتن داره) اگه هم اخم وتخم کرد اصلا به روی مبارکتون نیارید باباجان این یه حقه طبیعیه برای شما وخانوادتون.بعدشم شما نباید اینهمه احساساتتون رو سرکوب کنید.اگه ناراحتید ابرازش کنید چرا الکی خودتون رو راضی نشون میدین همسرتون از کجا باید متوجه بشهمیگید که مگه میشه ادم مقابل محبت بی تفاوت باشه.بله میشه.محبت شما شده لطف مکرری که الان شده وظیفهءمسلم.نشنیدین که میگن اندازه نگه دار که اندازه نکوست/ هم طالب دشمن ست وهم طالب دوست.گاهی وقتا وقتی از مسئله ای ناراحتین ایشون وخانوادش رو از محبتتون محروم کنید.
    نمیشه شما همهءراههای مشاوره رو با این جمله که اگه من اینکارو کنم تلافی میکنه ببندین‌.
    موفق باشید

  17. 2 کاربر از پست مفید آناهیتا۲۷ تشکرکرده اند .

    میس بیوتی (چهارشنبه 01 آذر 96), زندگی خوب (یکشنبه 28 آبان 96)


 
صفحه 1 از 7 1234567 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. میل به ازدواج در کنار ترس از آن ، راه حل چیست ؟
    توسط یه آدم در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: چهارشنبه 10 تیر 94, 15:02
  2. همسرم پشت من نیست
    توسط hamdard20 در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: دوشنبه 27 مرداد 93, 09:00
  3. چک لیست بهداشت روانی = چک لیست مسلمانی
    توسط مدیرهمدردی در انجمن دین و روانشناسی
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: دوشنبه 26 خرداد 93, 03:00
  4. در مسابقه ی زندگی گل زدن هنر نیست بلکه گل شدن هنره !
    توسط مو طلایی در انجمن سرگرمی و تفریح
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: یکشنبه 09 مرداد 90, 10:40

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 07:50 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.