سلام من 23 سالم و یک خواهر و دو برادر دارم که از من بزرگترن وضع مالی متوسطی داریم من سه سال پیش درسمو تموم کردم و سه سال که کار می کنم و خرج همه چیز خودم را خودم می دم و با اینکه احساس می کنم خسته شدم ولی دوست دارم رو پای خودم وایسم و برادرام ازدواج کردند و از صفر شروع کردند و صاحب همه چی شدندو ی خواهر هم دارم که از من بزرگتر و ازدواج نکرده معیارهای ازدواج من به ترتیب:1-قیافه و قد چون قد بلندی دارم دوست دارم از این لحاظ به هم بیاییم و از نظر قیافه به دلم بشینه 2-اخلاق و دست و دلبازی 3-چشم پاک باشه 4-خانواده 5-تحصیلات 6-وضع مالی تا حالا 3 خواستگار داشتنم که آشنا بودن و من ردشون کردم چون ازشون خوشم نمییومد برای همین اصلا روشون فکر هم نکردم و بعد تو دوران دانشگاهی با برادر دوستم آشنا شدم و با خواهرش بعضی اوقات با هم به بیرون می رفتیم پسر بسیار مودب با شخحصیتی بود 2 سال بود که من این خانواده را می شناختم و کم کم متوجه علاقه این پسر به خودم شدم از نظر خانوادگی اصلا به هم نمی خوردیم اونا حتی مادرش اهل مهمانی و پارتی بودن ولی حد و حدود خودشونو می دونستند از نظر وضع مالی هم اونا از ما خیلی بالاتر بودند و چند واحد خونه داشتند و مادرشون آرایشگاه داشت و چون من از رفت و آمد با اونا معضب بودم رابطمو با اونا کاملا قطع کردم تا اینکه تازگیها برام خواستگار اومده که 27 سالش مهندس از نظر وضعیت مالی تقریبا همسطحیم از نظر تحصیلات هم تقریبا همینطور این آقا بسیار خانواده دوست و اهل دوست و رفیق نیست درست مثل خودم از نظر قد و قیافه اونو می پسندم معتقد و اهل نماز و روزه هست سربازیشو تازه قرار تموم کنه و دنبال کار ولی آدم کاری و باعرضه ای و میشه روش حساب کرد و باید از صفر همچی را شروع کنه بدون کوچکترین کمکی و خانوادش هم منو دوست دارن ولی تو این 4 ماهی که باهاش بودم متوجه شدم کمی خسیس و از اون مردهایی که دوست داره حرف حرف خودشون باشه و دوست داره به تنهایی تصمیم بگیره کمی شلخته ،زیاد رمانتیک نیست،زود عصبانی میشه و زیاد هم به دورو اطراف نگاه می کنه ،ولی خودش بارها قسم و آیه خورده که اهل خیانت نیست و بزرگترین مشکلی که من دارم اینه که خواهر بزرگم با اینکه خواستگارهای زیادی داره ازدواج نکرده و همه را رد می کنه و من دوست ندارم قبل از اون ازدواج کنم با اینکه خانوادم حرفی ندارم و اون برادر دوستم هم مرتب با ما تماس می گیره و میخواد به خواستگاری بیاد ولی من ردش کردم چون اصلا نمی تونم تو چنین شرایطی زندگی کنم با این که از نظر شرایط مالی واقعا خوب و دوستام می گن اشتباه می کنی ولی من برام ایمان طرف خیلی مهم نه فقط نماز و روزه چون خودم هم زیاد اهل این چیزها نیستم حالا موندم با این خواستگار چی کار کنم پیش مشاور هم رفتیم و اون نظرش این بود که مدت بیشتری با هم باشیم پیش خودم می گم نکنه اشتباه کنم خواهرم که هنوز ازدواج نکرده اینم که همچین موقعیت عالی نیست قبول کنم یا نه و می تونم با عیبهاش کنار بیام اینو قبول دارم که هیچ کس کامل نیست درست مثل خودم و نباید زیاد تو ازدواج کردن سخت گرفت و دیدم نسبت به ازدواج اینه که دو نفری که همدیگرو دوست دارن و تا حدودی می تونن با شرایط هم کنار می آن با هم ازدواج می کنن تا به گناه نیفتن و به کمک هم زندگی برای بچه هاشون بسازن ولی دوستهای دیگم و خواهرم این دیدو ندارن و با وسواس به خواستگاراشون جواب می دن می خواستم ببینم من اشتباه می کنم و ممکن که بعدا پشیمون بشم و آیا این آقا بدرد من می خوره با توجه به معیار های من
علاقه مندی ها (Bookmarks)