سلام
دچار استرس و نگرانی شدیدی شدم چون بعد از هشت ما از شروع عقدو ازدواج با همسرم احساس میکنم که انگیزه ای برای ادامه زندگی با همسرم ندادم و دلیلش هم اتفاقات زیادی بود که در این هشت ماه بین ما افتاد . من و خانمم نسبت فامیلی نزدیک لا هم داریم و اختلاف سنی بین ما ۱۳ سال هست. در این مدت هشت ماه بیش از صد مرتبه با هم سر موضوعات مختلف دعوا کردیم.همسرم بیشاز حد درونگرا خجالتی و کم حرف هستن و بیش از حد درس براشون اهمیت داره و بسیار اهل غرغر کردن و اینکه اگه یه اتفاق کوچیک بینمون افتاده باشه به قدری این قضیه رو تکرار میکنه که کلا اعصابی برام نمیمونه و از یک ماه بعد از عقد شروع به عیب جویی از من ماشینم کارم و خلاصه تا جایی که تونست و وجود داشت ازم ایراد گرفت و من در این مدت همش با مدار و خنده و شوخی همش خواستم یه جوری قضیه رو رفع و رجوع کنم و وقتی دیدن با ایراد گرفتن نمتونه شروع به اختلاف با خوانواده منو گرفتن و مشکلات بزرگی رو با مادرم و خواهرم بوجود اوردن که نهایت این بحث درگیری شدی لفظی بین دو خوانواده شد.من همسرم و زندگیم رو دوست دارم و بهش بارها گفتم تا اخرین توانم برای زندگیم زحمت میکشم ولی ایشون اوایل همش بهم میگفت که تو منو دوس نداری و اینو هم بگم که بشدت اعتماد بنفس پایینی داره و خودشو بد قیافه میدونه و همش میگه من قیافه ندارم چرا باهام ازدواج کردیو یا اینکه چرا با فلان نفر و یا فلان دختر ازدواج نکردی. و این حرفها و دعواهای ما باعث شد که دوماه اخیر احساس کنم که ایشون هیچ علاقه ای به من نداره و یا به زور خونواده و اصرار اطرافیان تن به ازدواج با من داده.و الان هم که ۷ روزه با هم قهریم و با اینکه من چن بار زنگ زدم که بتونم همدیگرو ببینیم هیچ تماسی و علاقه ای از خودش نشون ندادهو این مطلب مهم رو هم بگم با توجه به سن کمش به شدت تحت تاثیر حرف مادر و خاله خودش قرار داره و به نظرم عامل تمام این مشکلات حرفای خاله و مادرشون هست.والان هم کاملا به این نتیجه رسیدم که با توجه به اینکه خیلی دوسش دارم باید ازش جدا شم و این فکر که شاید دلیل تمام این عصبی بودن و نارضایتیها این باشه که علاقه ای به من نداشته و شلید میتونسته با کسی بهتر از من ازدواج کنه چون سن ازدواج کم و موقعیت های زیادی میتونست داشته باشه.لطفا راهنماییم کنید که چه تصمیمی بگیرم
علاقه مندی ها (Bookmarks)