با سلام.
تابستان 86 وضعیت روحی من طوری بود که حوصله هیچ کاری نداشتم. حتی شبها حوصله خوابیدن نداشتم و تا صبح بیدار بودم. پارسال تو کنکور قبول شده بودم، ولی دو درس پیش دانشگاهی رو پاس نکرده بودم و باید شهریور امتحان میدادم. هیچی نتونستم بخونم. من به خوندن کتابهای روانشناسی خیلی علاقه مند بودم و متاسفانه این کتابها رو هم اصلآ نمیتونستم بخونم! فصل پاییز کم کم این مشکل خفیف تر شد. مشکل خواب حل شده بود. باز باید برا خوندن کتاب به خودم فشار میاوردم. دو درس باقی مونده رو با حداقل نمره تونستم قبول بشم. بعد از اون اراده ضعیفی که دارم نوعی اراده احساسی هست. یه وقت حوصله دارم، یه وقت حال ندارم. وقتی هم که حوصله دارم اراده من چندان به دردبخور نیست. تصمیم گرفتم امسال بشینم سخت برای کنکور 88 بخونم. اما با گذشت چند روز فهمیدم نمیشه. من در دوره دبیرستان خیلی به کامپیوتر علاقه مند بودم، و در آخر رو آورده بودم به برنامه نویسی. بیشتر وقتمو صرف کار با کامپیوتر بودم. الانم خیلی علاقه دارم. اما نمیتونم کار کنم. چند بار تصمیم گرفتم که برنامه نویسی رو از نو شروع کنم. اما نمیتونم. ناخودآگاهم علاقه نداره. یه کتاب دانلود میکنم چندان حوصله با دقت خوندن و دنبال کردن رو ندارم. یه کتاب بهتر میگیرم اما باز حوصله ندارم. یه کتاب فارسی دانلود میکنم اما بازم نه. حوصله دنبال کردن آموزش های تصویری رو هم ندارم. فقط میتونم بشینم پای اینترنت و برنامه دانلود کنم! یا تو انجمن ها سوال بپرسم و بحث و جدل کنم(اصلآ نمیتونم صبر کنم و میخوام هر چی زودتر به نوشته هام جواب بدن). حوصله اینکه فلان کتاب روانشناسی بخونم رو ندارم. مگه اینکه صفحه ای باز کنم نوشته ای خیلی برام جالب باشه(بازم اگه طولانی بود چندان حوصله دنبال کردن رو ندارم).
تصمیم میگیرم صبح ها ورزش کنم. اما بیشتر وقتها حوصلش نیست. خصوصآ حالا که خوا یکم سرد شده و دیگه اصلآ ارادش نیست.
تو یه کتاب در مورد بیماریهای اراده چند عامل رو ذکر کرده. مثلآ عقده. که فکر کنم داشته باشم. تابستون پارسال از کینه و حسادت میترکیدم!
تو یه سایت روانشاسی ایرانی با مدیر سایت در مورد اعتماد به نفس ضعیف دارم صحبت میکنم. از من خواسته که گزارش روزانه(یا یک روز در میان) از اتفاق هایی که در طول روز برام میفته و افکاری که در سرم میگذره رو براش بنویسم. هفته اول با فشار زیاد چند بار تونستم گزارش بدم. فشار زیاد یعنی اینکه با حوصله و اراده کم در نهایت بعد از چند بار به تعویق انداختن احساساتم رو راضی کنم که تصمیم به این کار بگیرم.
پیش روانپزشک هم میرم و از پنج ماه پیش دو نوع قرص در مورد بی حوصلگی مصرف کردم، اما نمیشه گفت که تاثیری داشته. مدتی یکم بهتر شده بودم اما دوباره برگشتم سر جای اول. تو این چند روز که خواستم برای نوشتن گزارش روزانه و انجام تمرین های مدیتیشن اراده مو به کار بگیرم اثر معکوس داشته و ارادم ضعیف تر شده. دیگه نمیتونم یه کتاب بخونم.
چطور میتونم ارادهمو به حالت عادی برگردونم؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)