با سلام
امیدوارم که مکان مناسبی را جهت ارسال پست انتخاب کرده باشم
بنده یک داداش بزرگتر از خودم دارم که تقریبا ۵ سال از نظر سنی از
من بزرگتر اند و خانواده ما شامل پدر مادر و دو خواهر بزرگتر و یک داداش بزرگ تر از خودم میشود
خوشبختانه خانواده خوشبخت و صمیمی و در عین حال سخت کوشی داریم
و مشکل چندان خاصی نداریم داداش بنده که در اینجا بیمار محسوب میشوند
در یک تاکسی سرویس با درآمد نسبتا خوب کار میکنند
(دلیل ازمطرح کردن این بخش این است چون بیماری روحی است دانستن اینها شاید لازم باشد)
و حالا داستان داداش بنده
اوایل داداش بنده جهت کار از شهرستان به تهران رفتند که بعد ها مشخص شد
یکی از دوستان ایشون قصد فریب و شرکت دادن شون رو در این شرکت های هرمی داشتند
که موفق نشدند و داداش بنده به خواست خودش قبول نکردند (اما به اون دوستشون نگفتند (نکته دارد که در ادامه صحبت میکنم))
و با ترفندی به شهر خودمان برگشتند اما بعد از برگشت از سفر وضعیت روحی و اخلاقی ایشون
بسیار تغییر کرده بود اما با صحبت هایی که خودش میکرد و ما ازشون پرسیدیم به یک سری اطلاعات رسیدیم
که قابل توجه است با تعاریفی که کردند مثل اینکه چندین جلسه باهاشون صحبت کردند و به طور کلی
ایشون تحت تاثیر افکاری که با نام جناب دکتر آزمندیان به خورد ایشون کرده بودند قرار گرفته بودند
و طی چند روزی که ایشون در اون مکان بودند چندین کتاب رو برای مطالعه در اختیار ایشون قرار دادند
به عنوان مثال : کتاب تکنولوژی فکر - قورباغه ات را قورت بده و ....
و بعد از بازگشت با صحبت هایی که با ما کردند ما هم از این نوع طرز تفکر استقبال کردیم
دلیل قبول نکردن این پیشنهاد وسوسه انگیز رو اینگونه تشریح کردند (تمام این ها با شور و اشتیاق فراوانی گفته میشد که حتی قطع کردن گفته هاش اون رو خیلی عصبی میکرد و من که تنها کسی بودم که علاقه به شنیدن صحبت هاش نشون میدادم و دوست داشتم
اول صحبت هاش رو بشنوم بعد نظرم رو بگم اما پدر و مادرم که فکر میکردند داداشم برای توجیح کردن ما آمده
فقط هدفشون منصرف کردنش بود و این اون رو ناراحت و عصبی می کرد مثل اینکه برای این سخنرانیش از قبل نقشه کشیده بود و براش خیلی مهم بود )(خلاصه نویسی)
در این بازی امکان برد برای من زیاده و میدونم اگه توی این راه سرمایه گذاری کنم از همه ی کسانی که توی این کار بودند
موفق تر میشم و در کمتر زمانی میتونم بهترین خونه ماشین امکانات و ...داشته باشم (از مزیت های این کار زیاد گفت به طوری که
من هم احساس کردم قصد دلیل تراشی برای کارش داره) اما در این کار مهره های سوخته ای وجود داره که احتمال داره با
سرمایه گذاری در این راه نتونند به هدفشون برسند و من این رو اصلا دوست ندارم که با پولی که دیگران در میارن خودم رو بالا بکشم
و من میتونم در کنار خانوادم به مدارج بالاتر از این برسم و خانواده ام رو به کل دنیا عوض نمیکنم
در این حال که احساس کرده بود تاثیر خودش رو بر اساس دستورالعمل های دکتر گذاشته که البته تاثیر زیادی هم گذاشت با صحبت هاش در حالی که میشد اشک شوق و افتخار به اینگونه افکار حسنه ای رو در چشمان خانواده دید
تقریبا حدود ۱۵ روز به تنهایی توی اتاق من در حال گوش دادن و تماشای سیدی های دکتر آزمندیان بود
و به گونه ای گوشه گیر شده بود و بلند پروازی هایی برای خودش میکرد که احساس میکنم بیشترین اشتباه از طرف من و دیگر
اعضای خانواده بود که در اون موقعیت روحی اون رو تنها گذاشتیم و اجازه دادیم بلند پروازی هایی کنه
و در عین حال گاهی اوقات خود ما به تفکراتش که درش افراط دیده میشد بال و پر دادیم
این پانزده روز به این منوال گذشت و داخل ماشین خونه شب صبح ... کارش شده بود گوش دادن به صحبت های دکتر
و عملی کردن اون در زندگیش و طی این حدود ۱۵ روز این شده بود بزرگترین مشغله ذهنی براشون
و باید با کلی صحبت به زور بهشون غذا می دادیم و لاغر شده بودن و ....(دیگر مشکلات)
بعد از این اتفاق به سمت دین شناسی و اسلام شناسی و خدا شناسی و .... کشیده شدند
و شروع به تحقیق و خوندن کتاب هایی اینچنینی کردند چون من تقریبا غیر
از تحقیقاتم در اینترنت حدود ۱۵~۱۶ کتاب در این ضمینه خونده بودم خیلی از سوالات از برهان ها
کتاب های عهد عتیق فلسفه ادیان و ... رو میپرسیدند و من هم جواب هایی بهشون می دادم
در این وحله زمانی ایشون دچار مشکلات روحی شده بودند که با ما در میان نمیگذاشتن تقریبا ۱ ماه
کتاب میخوندند و چون خوندن کتاب چیز عادی بود کمتر کسی پیگیر بود و تحولات روحی رو درک نمیکردند (از کارش هم میزد به خوندن کتاب ها ادامه میداد ) بعد ها فهمیدم شب ها هم تا صبح کتاب می خونده و ترس در کنار اعتماد به نفس و خود بزرگ بینیهم پرورش می یافته در این حال که به یک حالت معصومیت و پاکی و خدا شناسی رسیدند گاها یک سری چیز های خاص به دیدشون می آمد
که با دیده های عینی من اطمینان دارم که تنها و تنها افکارشون نبوده بلکه وجود قدرت های ماورا طبیعه یا حضور جن در منزل
اعتقاد پیدا کردم(شاید هم خرافه پرستی های من باشه اما ... ) چون وجودشون قابل لمس بود در این حال به چنین شرایط روحی رسیده بودند
که احساس می کردند یکی از یاران اما زمان خواهند بود و نفر ۳۱۳ هم اند و این گفته ها با آن چیز هایی که میدید
و تاثیری که در خانواده داشتند و انرژیی که از طرف ما بهشون داده می شد چند برابر میشد و در این حال خیلی زیاد به مسایل دینی
حساس شده بودند و ترس از این داشتند که ما با رعایت نکردن این مسایل با مشکل بر بخوریم و ....
در این حال احساس می کدند که کسی قصد اذیت و یا کشتن ما را دارد مراجعه شود به این خط :
داداش بنده به خواست خودش قبول نکردند (اما به اون دوستشون نگفتند (نکته دارد که در ادامه صحبت میکنم))
احساس میکردند چون به دوستشون نارو زدند اون قصد کشتن ما رو داره گاهی اوقات نیمه شب از خانه میرفتند(از ترس و چیز هایی که بیشتر در خانه به دیدشون می اومد ) و با ماشین به کنار کوهی می رفتند که در نزدیکی مسجدی که قبرستان شهر ما در آنجا است
می رفتند که این نکته رو بعد ها ما فهمیدیم یا اینکه یک رصبح به مسجد رفته و در جای پیش نماز نماز خواندند که بعد ها که از اون حالت خاص خارج میشدند میفهمیدند که چه اتفاقی افتاده طبق مشاهداتم هر وقت که از خانه فراری میشده بههمان مکان که در کنار قبرستان و مسجد است میرفته چون از اون منطقه دید وسیعی به شهر هم هست و اونجا این فشار های عصبی بیشتر میشده
اما یک نیروی خاص ایشون رو همیشه به اونجا میکشوند و اونجا به یک حالت خلصه می رسیدند و در لبه پرتگاه ماشینشون رو متوقف میکردند و داخل ماشین مینشستند در این حال هم حتی ترس خود رو داشتند که این بحران کم کم فراتر رفت و ایشون هم وضعیت روحیشون روز به روز بدتر می شد و مدعی این بودند که "من اگر بخواهم میتوانم قیامت رو به پا کنم" و در عین حال روز به روز وضعیت بحرانی می شد و ما به عنوان خانواده دوست نداشتیم بیمار بودن ایشون رو قبول کنیم بالاخره تسلیم شدیم و ایشون رو با
۱۰۰۱ ترفند و کلک با کمک اقوام به مطب دکتر بردیم (چیزی که شک من رو نسبت به وجود مخلوقات ماورا طبیعه بیشتر کرد این بود که در حالی که ایشون در نزدیکی ما نبودند یا اصلا در اون مکان نبودند اما صحبت هایی که بین ما میشدرو میدونستند اما در خیلی از موارد هم ادعاهایی میکدند که ما با تکذیب اونها اون رو ناراحت میکردیم و در خیلی موارد تمام سوالاتی که از خدو من پرسیده بود رو سند این میگذاشت که من سرباز امام زمانم یا حتی ادعای برتری نسبت به اءمه اطهار و دیگر مقدسات دینی میکدردند اما گاها میدیدم چیزی رو در مثلا پله های خونه میدیدند و در همون زمان که از ترس نمیدونشتند به چه کسی پناه ببرند برق ها ی خانه ما فقط به طور ناگهانی می رفت و باید کنتور رو که در پله ها بود میزدیم تا برق وصل شه اما برادرم نم یگذاشت و میترسید بلایی سرمان بیایید از این ترس چون ما صحبت هاشون رو تکذیب میکدیم رو هم گاها شیطان و کسی که بر خلاف گفته هاش حرف میزد رو دشمن تلقی میکرد از این ترس راهی جز پناه بردن به قرآن و کتاب های الهی نمیدید )
بعد از یک مدت بستری در بیمارستان با شوک های مغزی که بهش وارد شد فراموش کرد گذشته نزدیکی که براش پیش اموده بود
اما فراموشی درمان دایمی نبود و نیست و گاها وقتی یادش میافتد یا دوست دارد بداند که چه اتفاقی افتاده
ما هم باز به یاد گذشته میافتیم و از نرس سعی در منحرف کردن افکارش داریم ترس ما از آسیب ها و خطر هایی که از ترس ناشی میشه و متوجه خودش هست به طور نمونه یک دفعه در همان روز های قبل از بیمارستان از ترس قصد پرتاب خود از طبقه دوم به بیرون رو داشت (یعتی ورتاب کردند اما خوشبختانه یک معجزه باعث نجات شد و کسی که در حال سقوط بود به طور خودکار به داخل برگشتن) که یادم رفت پیشتر اشاره کنم اما چند روزی هست که رفتار مشکوکی از ایشون می بینم
و امروز که ازم درخواست دانلود جلسات دکتر آزمندیان رو کردند(با همون شور و اشتیاق اولیه)
ترس من بیش از پیش شد و احساس کردم باز هم
افکار قدیم میخواهند به طرفش بییند اما ترس بیشتر من از اینه که نمیتونیم ایشون رو پیش دکتر ببریم
چون دید نه چندان خوب و خاطرات نچندان خوبی از دکتران مشاور و روانکاو در ذهنشون دارند و میترسم با
قرار گرفتن در اون فضا باز هم به یاد قدیم بیفتند از شما دوستان تقاضا دارم که اگر راهنمایی و نظری درباره با رفع این معذل دارید
از به اشتراک گذاشتن اون دریغ نکنید مطمءنن کمک های شما کمک شایانی به ما می کنه
آیا درمان قطعی یا نظری درباره با رفتار ما نسبت به ایشون دارید که کمک کنه
چون فراموشی کوتاه مدت نمیتونه درمان قطعی باشه پدرم ازدواج رو هم راه خوبی میدونه
و ترس من به عنوان برادر کوچک ایشون اینه که اگه ایشون اگه ازدواج کنند دیگه کمتر زیر نظر ما هستند
و ما هم همیشه که توانایی زیر نظر گرفتنشون رو نداریم ...
ببخشید که سرتون رو درد اوردم
اگه غلط املایی گرامری در متون بالا دیدید به بزرگواری خودتون ببخشید
با تشکر از همه دوستان
علاقه مندی ها (Bookmarks)