به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 6 , از مجموع 6
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 18 فروردین 03 [ 18:08]
    تاریخ عضویت
    1393-6-24
    نوشته ها
    168
    امتیاز
    12,793
    سطح
    73
    Points: 12,793, Level: 73
    Level completed: 86%, Points required for next Level: 57
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,836

    تشکرشده 281 در 127 پست

    Rep Power
    39
    Array

    دلتنگی برای خواهرم

    سلام من 26 سالمه و توی یه خانواده کوچیک و آروم 4 نفره بزرگ شدم. از دار دنیا فقط یه خواهر دارم که 4 سال از من بزرگتره.

    ما دوستای صمیمی تاحالا خیلی نداشتیم و همیشه خودمون مثل دوتا دوست صمیمی بودیم. هردومون یه اتاق داریم و همیشه ساعت های زیادی باهم حرف می زدیم و تعریف می کردیم..

    خواهرم از مدتها پیش همیشه دوست داشت بره خارج. کلاس زبان آلمانی هم خیلی وقته داره می ره و این روزها هم به صورت فشرده داره می خونه.. با شرکتی که توش بوده هم تسویه حساب کرده و 4 ماه دیگه قراره با چندنفر بره آلمان به صورت پناهندگی و ...
    اقامت گرفتن در آلمان خیلی طول می کشه، و هر زمان اقامت دادن تا 5 سال بعدش نمی تونه برگرده. یعنی اگه 4 سال دیگه اقامت بدن، حداقل 9 سال دیگه می تونه بیاد..

    من تا همین چند وقت پیش خوشحال بودم که می ره و شاید اونجا بتونه خیلی بهتر پیشرفت کنه. که فکر می کنم همینطورم باشه. چون عاشق الکترونیکه و مدت زیادی هم توی فنی و حرفه ای الکترونیک درس می داد و رزومه عَمَلی و فنی خوبی داره توی این زمینه داره و اونجا می خواد هم دانشگاه بره هم کار کنه و ...

    چون معدلش خیلی کم بود (12)، و رشته خودش هم کامپیوتر بود نه الکترونیک، نمی تونست برای دانشگاه رشته الکترونیک مستقیم درخواست بده، با پرسوجوهایی هم کرده بود گفته بودن چون سنت زیاده نمی تونی برای لیسانس مجدد اقدام کنی، برای ارشد هم که معدل لیسانسش خیلی پایین بود اصلا نمی پذیرفتن. کلاً رقابت خیلی زیاده به خاطر همین شانس پذیرش نداشت .. دیگه مجبور شد به صورت پناهندگی بره. اینطور اگه یه کم طول بکشه و اقامت بدن هم دانشگاه می ره هم کار می کنه..

    اما باز هم ریسک داره. دقیقاً واضح نیست که شرایط زندگی و اقامت و کار و ... چطوری باشه. ولی خب دیگه چاره ای هم نیست. اون واسطه 25 تومن از ما گرفته.. و بقیه ش هم بعداً می گیره.

    هم مادرم هم هم خودم خوشحال بودیم از اینکه اون راضی و خوشحاله..
    ولی از دیشب یه حس دلتنگی شدیدی پیدا کردم.
    ساعت 4 از شدت ناراحتی از خواب پریدم، به تختش نگاه می کردم و گریه می کردم.. باورم نمی شد 4 ماه دیگه هزاران کیلومتر از من دور می شه و دیگه نمی بینمش.
    وقتی از سر کار بر می گردم دیگه خواهرم نیست که بهش سلام کنم و با هم تعریف کنیم..
    وقتی مشکلی پیش میاد یا اتفاقی میوفته دیگه خواهرم نیست با هم حرف بزنیم..
    وقتی تنها توی خونه هستم دیگه خواهرم نیست...
    دیگه خواهرم نیست..
    دیگه خواهرم نیست..


    خیلی به راهنماییتون احتیاج دارم. احساس خفگی می کنم. نمی دونم چیکار کنم.

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 27 بهمن 96 [ 17:21]
    تاریخ عضویت
    1393-6-01
    نوشته ها
    33
    امتیاز
    2,941
    سطح
    33
    Points: 2,941, Level: 33
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 109
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    7

    تشکرشده 54 در 27 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    در مورد دلتنگی زیاد نظری ندارم بالاخره خواهرتون ازدواج میکنن و دور میشن و یک عامل اجتناب ناپذیره . طبیعتا اوایلش سخته ولی گذشت زمان مسائل ساده تر میکنه

    بیشتر در مورد خواهرتون میخواستم بگم مسیر بسیار سختی انتخاب کردن . اگر در المان اشنا هم نداشته باشید سخت تر هم میشه . به نظرم اگر برای ارشد داخل ایران یک دانشگاه درجه یک میخوندن بعد اپلای میکردن مسیر ساده تری داشتن . کمی هم زندگی در المان سخته

  3. کاربر روبرو از پست مفید mohammad89 تشکرکرده است .

    بانوی آفتاب (یکشنبه 16 مهر 96)

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 18 فروردین 03 [ 18:08]
    تاریخ عضویت
    1393-6-24
    نوشته ها
    168
    امتیاز
    12,793
    سطح
    73
    Points: 12,793, Level: 73
    Level completed: 86%, Points required for next Level: 57
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,836

    تشکرشده 281 در 127 پست

    Rep Power
    39
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط mohammad89 نمایش پست ها
    سلام
    در مورد دلتنگی زیاد نظری ندارم بالاخره خواهرتون ازدواج میکنن و دور میشن و یک عامل اجتناب ناپذیره . طبیعتا اوایلش سخته ولی گذشت زمان مسائل ساده تر میکنه

    بیشتر در مورد خواهرتون میخواستم بگم مسیر بسیار سختی انتخاب کردن . اگر در المان اشنا هم نداشته باشید سخت تر هم میشه . به نظرم اگر برای ارشد داخل ایران یک دانشگاه درجه یک میخوندن بعد اپلای میکردن مسیر ساده تری داشتن . کمی هم زندگی در المان سخته

    سلام. تشکر بابت پاسختون..
    بله یه آشنایی داریم اونجا.
    خواهرم دیگه تصمیمشو گرفته و ما پول هم دادیم. دیگه نمی شه کاری کرد...

    دوست ندارم به 4 ماه دیگه فکر کنم.. کاش زمان دیرتر می گذشت...

  5. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 آذر 98 [ 04:38]
    تاریخ عضویت
    1391-4-21
    نوشته ها
    212
    امتیاز
    9,762
    سطح
    66
    Points: 9,762, Level: 66
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 288
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    392

    تشکرشده 451 در 164 پست

    حالت من
    Khejalati
    Rep Power
    55
    Array
    سلام
    منم مثل شما این حس دلتنگی رو تجربه کردم با این تفاوت که شما فقط از خواهرتون دور می شید ولی من الان یه ساله خانوادم از پیشم رفتن
    گرچه هر شش ماه یه بار بهم سر میزنن
    چون منم مادر و خواهرم و خیلی دوسشون داشتم اوایل خیلی سخت می گذشت تا حدی که هر روز چند بار باهاشون تماس میگرفتم
    بعد مدتی کم کم تماس هام کم تر شد تا حدی که الان روزی یه بار اونم از سمت مادرم تماس دارم و تا حد زیادی با شرایط کنار اومدم
    این حس دلتنگی اجتباب ناپذیر هستش و کاریش نمیشه کرد
    و این بد تره که شما از الان این حس دلتنگی رو دارید که چند ماه دیگه که قراره خواهرتون بره
    و اون موقع خیلی بدتر میشه
    یکی از کارهایی که من انجام میدادم و خوب هم جواب میداد سعی میکردم بیشتر بیرون باشم و موقعی که واقعا حس خستگی داشتم برم خونه
    اون موقع وقت کمتری داشتم که بخوام به این فکر کنم که الان تنها هستم و سریع خوابم میبرد
    یا اخرای هفته اصلا خونه نمی موندم و میرفت شمال
    بازم اونجا یه خانواده کوچیکی بود که تو ویلامون زندگی میکنن و مواظبش هستن و با حضور اون ها حس تنهایی کمتر میشد
    کلا سعی کنید کمتر به اتاق تون سر بزنید تو خونه بیشتر با مادرتون سر کنید
    یا یه مشغله فکری یا کاری بیرون پیدا کنید تا زیاد خونه نباشید
    امیدوارم خیلی زود به این حس دلتنگی عادت کنید و زیاد اذیت نشید
    ......دگر حوصله ای نیست

  6. کاربر روبرو از پست مفید Glut.tiny تشکرکرده است .

    بانوی آفتاب (دوشنبه 17 مهر 96)

  7. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 18 فروردین 03 [ 18:08]
    تاریخ عضویت
    1393-6-24
    نوشته ها
    168
    امتیاز
    12,793
    سطح
    73
    Points: 12,793, Level: 73
    Level completed: 86%, Points required for next Level: 57
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,836

    تشکرشده 281 در 127 پست

    Rep Power
    39
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط jm.armin نمایش پست ها
    سلام
    منم مثل شما این حس دلتنگی رو تجربه کردم با این تفاوت که شما فقط از خواهرتون دور می شید ولی من الان یه ساله خانوادم از پیشم رفتن
    گرچه هر شش ماه یه بار بهم سر میزنن
    چون منم مادر و خواهرم و خیلی دوسشون داشتم اوایل خیلی سخت می گذشت تا حدی که هر روز چند بار باهاشون تماس میگرفتم
    بعد مدتی کم کم تماس هام کم تر شد تا حدی که الان روزی یه بار اونم از سمت مادرم تماس دارم و تا حد زیادی با شرایط کنار اومدم
    این حس دلتنگی اجتباب ناپذیر هستش و کاریش نمیشه کرد
    و این بد تره که شما از الان این حس دلتنگی رو دارید که چند ماه دیگه که قراره خواهرتون بره
    و اون موقع خیلی بدتر میشه
    یکی از کارهایی که من انجام میدادم و خوب هم جواب میداد سعی میکردم بیشتر بیرون باشم و موقعی که واقعا حس خستگی داشتم برم خونه
    اون موقع وقت کمتری داشتم که بخوام به این فکر کنم که الان تنها هستم و سریع خوابم میبرد
    یا اخرای هفته اصلا خونه نمی موندم و میرفت شمال
    بازم اونجا یه خانواده کوچیکی بود که تو ویلامون زندگی میکنن و مواظبش هستن و با حضور اون ها حس تنهایی کمتر میشد
    کلا سعی کنید کمتر به اتاق تون سر بزنید تو خونه بیشتر با مادرتون سر کنید
    یا یه مشغله فکری یا کاری بیرون پیدا کنید تا زیاد خونه نباشید
    امیدوارم خیلی زود به این حس دلتنگی عادت کنید و زیاد اذیت نشید
    سلام خیلی ممنونم بابت راهنمایی های خوبت..

  8. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 07 دی 99 [ 19:06]
    تاریخ عضویت
    1392-7-02
    نوشته ها
    216
    امتیاز
    8,297
    سطح
    61
    Points: 8,297, Level: 61
    Level completed: 49%, Points required for next Level: 153
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger First Class5000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 201 در 111 پست

    Rep Power
    33
    Array
    سلام عزیزم
    منم با جم آرمین موافقم
    من وقتی دوران راهنمایی بودم خواهرم رفت یه شهر دیگه و من خیلی وابسته اش بودم
    بنظرم زیاد خونه نباشی و با دوستانت بگردی و خرید کنی و یا هر کاری که خوشحالت میکنه رو انجام بدی بمرور با شرایط کنار میای
    من خودم اینجور مواقع به طرف بیشتر محبت میکنم و زیاد بهش نگاه میکنم و از وجودش لذت میبرم و میگم چه خوبه حداقل یه مدت کوتاه فرصت دارم که کنارش باشم و زیاد باهاش حرف میزنم و خلاصه نمیزارم چیزی تو دلم بمونه
    بنظر من آدم با آمادگی دور بشه راحتر کنار میاد تا اینکه یهویی دور بشه
    قدرر لحظات بودنش رو بیشتر بودن تا چهار ماه دیگه نگی کاش بود و فلان جا میرفتیم یا بود و .... خلاصه از وجودش و بودنش نهایت لذت رو ببر تا چیزی تو دلت نمونه

  9. کاربر روبرو از پست مفید بی همدم تشکرکرده است .

    بانوی آفتاب (پنجشنبه 16 آذر 96)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 11:13 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.