به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 13 1234567891011 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 122
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 14 فروردین 99 [ 20:48]
    تاریخ عضویت
    1392-9-13
    نوشته ها
    282
    امتیاز
    9,239
    سطح
    64
    Points: 9,239, Level: 64
    Level completed: 63%, Points required for next Level: 111
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteranOverdrive5000 Experience Points
    تشکرها
    454

    تشکرشده 159 در 63 پست

    Rep Power
    46
    Array

    روزهاي سخت مراحل جداشدن

    سلام به همه دوستان
    اين ايام رو تسليت ميگم
    بعد از چهارسال سادگي من بالاخره جرات جدا شدن رو پيدا كردم
    قبلا تاپيك هايي زيادي گذاشتم و بخشي از زندگيمو گفتم
    الان كاملا به اشتباه هاي خودم اشراف دارم ولي همسر من اصلا قبول نداشت كه مشكل داره منم نشد كه بشه
    الان بشدت ناراحت و عصباني هستم
    محيط خونه پدريم بشدت برام آزاردهنده است
    احساس شكست ميكنم برگشتم به چندسال پيشم ولي با يك اعصاب خراب
    خانوادم اول ميگفتن جدا شو جدا شو ولي الان تا ببينن من ناراحتم طعنه ها شروع ميشه
    صبح تا شب تو خونه ام
    با اينكه تحصيلات ارشد دارم ولي هيچ كاري نمي كنم
    از همه دوست ها وآشناهام بريدم
    تازه مثل كسي كه خواب بوده بيدار شدم ميبينم همسر من مشكل جنسي داشت
    از دست خودم عصبانيم كه تو اين دوره زمونه مگه ميشه كسي اين چيزها رو نداره
    مادرم بهم طعنه ميزنه ميگه مگه كور بودي نديدي مرديش مشكل داره چرا انقدر طولش دادي
    ولي من مثل كسي بودم وسط رينگ همش داره بهش حمله ميشه مهلت فكر كردن نداره
    تا دلم ميخاد تنگ شه به خودم لعنت ميفرستم
    يه بغضي دارم كه تبديل به خشم شده
    بهم لطفا بگين چطور اين روزهاي سخت رو بگذرونم

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 24 بهمن 96 [ 20:44]
    تاریخ عضویت
    1396-3-21
    نوشته ها
    23
    امتیاز
    714
    سطح
    14
    Points: 714, Level: 14
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 86
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 34 در 17 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ميگذره....
    فقط زمان ميخواد... سخته.
    روزي صد بار خاطرات خوب مياد جلوي چشمات بعد همه سختيا يه دفعه حمله ميكنه به ذهنت..... عصباني ميشي. از دست خودت. از اينكه اجازه دادي يكي بياد اينطوري زندگيتو به هم بريزه. ولي خودت رو ببخش! زخمي هستي. شكستي. خسته اي. با خودت مهربون باش. خودت خودت رو دلداري بده. چون فقط خودتي كه ميدوني و ميفهمي چي كشيدي! خودت خودت رو بغل كن و هواي خودت رو داشته باش!
    سعي كت با كسي دهت به دهن نشي. اگه ادم معتقدي هستي زياد نماز بخون كه خيلي ارومت ميكنه.
    تو خونه نمون. برو جاهاي خلوت. پياده روي كن. به طبيعت پناه ببر. موندن توي خونه تو اين مرحله يعني سم.
    ولي ىيگذره. يه دفعه به خودت مياي ميبيني همه دردهات از بيت رفته. شده خاطره. شده امتحاني كه پشت سر گذاشتي و رفته كه ديگه برنگرده.

    به حرف كسي كه اذيتت ميكنه هيچ اهميتي نده.
    طول كشيده باشه. واسه جدايي هيچ وقت دير نيست. باااايد به اون قاطعيت لازم برسي. چون احساس پشيموني خيييلي از اين حسي كه الان داري بدتره.

    برات دعا ميكنم عزيزم.
    تو اين مراحل بودم و ميفهممت
    همههه چي حل ميشه! مطمئن باش!
    ویرایش توسط تالين : شنبه 08 مهر 96 در ساعت 13:20

  3. 2 کاربر از پست مفید تالين تشکرکرده اند .

    nasimmng (شنبه 08 مهر 96), زندگی خوب (یکشنبه 09 مهر 96)

  4. #3
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 14 فروردین 99 [ 20:48]
    تاریخ عضویت
    1392-9-13
    نوشته ها
    282
    امتیاز
    9,239
    سطح
    64
    Points: 9,239, Level: 64
    Level completed: 63%, Points required for next Level: 111
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteranOverdrive5000 Experience Points
    تشکرها
    454

    تشکرشده 159 در 63 پست

    Rep Power
    46
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط تالين نمایش پست ها
    ميگذره....
    فقط زمان ميخواد... سخته.
    روزي صد بار خاطرات خوب مياد جلوي چشمات بعد همه سختيا يه دفعه حمله ميكنه به ذهنت..... عصباني ميشي. از دست خودت. از اينكه اجازه دادي يكي بياد اينطوري زندگيتو به هم بريزه. ولي خودت رو ببخش! زخمي هستي. شكستي. خسته اي. با خودت مهربون باش. خودت خودت رو دلداري بده. چون فقط خودتي كه ميدوني و ميفهمي چي كشيدي! خودت خودت رو بغل كن و هواي خودت رو داشته باش!
    سعي كت با كسي دهت به دهن نشي. اگه ادم معتقدي هستي زياد نماز بخون كه خيلي ارومت ميكنه.
    تو خونه نمون. برو جاهاي خلوت. پياده روي كن. به طبيعت پناه ببر. موندن توي خونه تو اين مرحله يعني سم.
    ولي ىيگذره. يه دفعه به خودت مياي ميبيني همه دردهات از بيت رفته. شده خاطره. شده امتحاني كه پشت سر گذاشتي و رفته كه ديگه برنگرده.

    به حرف كسي كه اذيتت ميكنه هيچ اهميتي نده.
    طول كشيده باشه. واسه جدايي هيچ وقت دير نيست. باااايد به اون قاطعيت لازم برسي. چون احساس پشيموني خيييلي از اين حسي كه الان داري بدتره.

    برات دعا ميكنم عزيزم.
    تو اين مراحل بودم و ميفهممت
    همههه چي حل ميشه! مطمئن باش!
    ممنونم از توجه تون
    من همش از پشيموني ميترسم ولي بعد با خودم ميگن آخه پشيمون چي بشم
    تو ذهنم همش ضد و نغيضه
    ولي عقلم چاره ايي جز وكيل گرفتن و دادخواست دادن نديد
    ديگه انقدر وقيح شده بود زنگ زد بابام كه فلان فلان شده بيا دخترت رو ببر
    آدم نرمالي نبود از روز اول
    منم اين آخرا مثل اون شدم

  5. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 02 اردیبهشت 03 [ 18:39]
    تاریخ عضویت
    1393-12-14
    نوشته ها
    329
    امتیاز
    14,886
    سطح
    79
    Points: 14,886, Level: 79
    Level completed: 8%, Points required for next Level: 464
    Overall activity: 67.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience PointsOverdrive
    تشکرها
    955

    تشکرشده 655 در 231 پست

    Rep Power
    74
    Array
    سلام عزیزم
    منم اینروزا رو طی کردم میفهمم چه قدر سخته هنوزم بعد از دوسال اذیت میشم اما کمتر

    امروزم خیلی گریه کردم یکی از مواردی که باعث شد گریه کنم مربوط به جداییم بود به هر حال آدمیم ،احساس داریم
    اما
    من از اول سپردم به خدا شما هم بسپار بخودش

    نا امید نباش ان شاالله هر چی خیره پیش،بیاد
    به این فکر کن این روزای سخت در مقابل مصیبتهایی که روز عاشورا به امام حسین و یارانش وارد شد اصلا چیزی نیست

  6. 2 کاربر از پست مفید dooo تشکرکرده اند .

    nasimmng (شنبه 08 مهر 96), زندگی خوب (یکشنبه 09 مهر 96)

  7. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 22 فروردین 97 [ 15:13]
    تاریخ عضویت
    1396-4-23
    نوشته ها
    165
    امتیاز
    3,665
    سطح
    38
    Points: 3,665, Level: 38
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 135
    Overall activity: 81.0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience Points3 months registeredTagger First Class
    تشکرها
    241

    تشکرشده 277 در 110 پست

    Rep Power
    36
    Array
    سلام نسیم جان

    من نمی دونم دلیل جداییت چیه و چی شده که الان اینجایی ... واقعا نمی دونم شاید هم عاقبت ماجرا برات جدایی نباشه و بسلامتی برگردی به زندگیت ... اما در مورد حالتی که الان داری :

    می خوام اینو بهت بگم که من هم توی چند ماه اخیر تمام این روزهای سخت رو داشتم و داشتم و داشتم و دارم ...

    عزیزم اینو بدون که من و تو نه اولین کسانی هستیم که این شرایط رو تجربه می کنیم و نه آخریش ... برای خیییییلی ها پیش میاد ... پس خودتو نباز !! محکم باش !

    احساساتت مخلوطیه از غم و خشم بطور همزمان ... می دونم ..

    اینجایی که هستی آرامش نداری غمگینی حتی عصبانی هستی ولی از طرفی وقتی به پشت سرت نگاه می کنی با خودت میگی به کجا برگردم ؟؟ به جایی که ازش فرار کردم ... ؟؟؟ پس سعی کن با شرایطت کنار بیای و خودتو آروم کنی ...

    ببین عزیزم این یه دردیه که باید تحملش کنی ... ناچاری به خودت اجازه بدی که حسش کنی و ردش کنی ...

    بذار اینطوری بهت بگم ... دیدی وقتی یه جایی از پوستت میسوزه چقدر درد می کشی ... با پماد و داروی مسکن و اینا میتونی موقت یکم دردتو آروم کنی ولی زخمت برای بهبودی کامل به زمان نیاز داره ... یواش یواش خوب میشه تا روزی که دیگه اصلا حسش نمی کنی شاید فقط یه نشونه خیلی کمرنگ رو پوستت جا بذاره تا هر وقت نگاهت بهش افتاد یادت بیفته که حواستو جمع کنی دوباره بهت آسیب نرسه !!

    حالا اینم همونه ... انگار دلت سوخته و قلبت آتیش گرفته ... واسه اینم می تونی از مسکن های موقت استفاده کنی ... مثلا بیرون بری ... فیلم تماشا کنی ... کتاب بخونی ... ولی زخم اصلیت فقط با گذشت زمان خوب میشه ... به زمان نیاز داره عزیزم ... فقط همین ...

    از لحاظ روانشناسی التیام درد بعد از جدایی چند مرحله طبیعی داره که از سوگواری شروع میشه و به خود ارزشمندی ختم میشه ... تو الان اول مرحله سوگواری هستی ولی مطمئن باش این حالت همیشگی نیست و صد در صد مراحل طبیعی رو طی می کنی و به رهایی و شادی میرسی ... واسه همه همینه ...

    عزیزم هر وقت دلت گرفت توی تنهایی خودت گریه کن ... آدم اینجور مواقع خیلی بغض داره بغضت رو خالی کن ... همینطور که تالین عزیز هم گفتن دعا و نماز خیلی خیلی می تونه آرومت کنه و بهت کمک کنه ... واسه منم همینطوره ... با خدای خودت راز و نیاز کن و ازش بخواه بهت آرامش و شادی بده ...

    ای کاش خانواده ت پشتتو می گرفتن و ازت حمایت می کردن چون توی این روزها خانواده توی حفظ آرامش و تقویت روحیه شما خیلی خیلی می تونن موثر باشن ... اگر برات امکان داره از یه فامیل بزرگتر یا دوست خانوادگی یا همسایه دلسوز نمی دونم یه همچین کسایی که دور و اطراف هر خانواده ای پیدا میشن بخواه که با مادر یا سایر اعضای خانواده صحبت کنن و توجیهشون کنن که شرایط سخت شما رو درک کنن و بهتون سخت نگیرن و پشتیبانتون باشن ...

    اگر خانواده کمک مناسبی نیستن می تونی از دوستان خوبت برای درددل کردن و آرامش گرفتن استفاده کنی ... مخصوصا دوستانی که بعد از جدایی تجربه زندگی موفقی داشتن خیلی خیلی می تونن توی اینطور مواقع کمک دهنده باشن ...

    در کل تا زمانی که حالت کمی بهتر بشه و از این حالت بیرون بیای خودت رو مجبور به انجام کاری که برات سخته نکن ... فقط بذار آرام روزهات بگذرن ... مثلا اگر توی جمع اذیت میشی مجبور نیستی حتما توی جمع شرکت کنی توی تنهایی خودت آرام بگیر یا بالعکس ...
    نسیم جان نوشتی که تحصیلات ارشد داری ... این عالیه تو یک خانم تحصیلکرده هستی چرا خودتو دست کم میگیری ؟؟ به نظرم به فکر کار باش هم ساعت هایی در روز رو بیرون از خونه و دور از خانواده سپری می کنی و ذهنت درگیر کار خودت میشه و تنوع فضایی برات ایجاد میشه ... هم به استقلال مالی میرسی که این خودش باعث میشه از لحاظ روحی هم قوی تر بشی... روزهای زیادی از عمر جوونیت رو گذاشتی و رفتی دانشگاه و زحمت کشیدی ... پس الان ازش استفاده کن!


    همیشه وقتی توی یه شرایط سخت قرار می گیری به بدتر از اینش فکر کن اونوقت آروم میشی و می بینی که خدا چقدر دوستت داشته ... اگر الان توی این شرایط یه بچه بی گناه هم روی دستت بود چکار می کردی ؟؟

    در کل هم واقعا خووووووب نگاه کن ببین طرفت چقدر ارزش داره ... با خودت منطقی فکر کن که کسی که تا این حد بهت آسیب زده ارزش غصه و دلتنگی داره آیا ... ؟؟؟ چرا روح و روان خودتو زخمی یه آدم بی لیاقت می کنی ؟؟؟؟

    یه مثل هست که من خیلی بهش اعتقاد دارم : از قدیم گفتن برای کسی بمیر که برات تب کنه !!! اینو یادت نره !

    تو کار درست رو انجام بده و راه درست رو برو ... در این صورت اگر طرفت مکرر خطا کرد دیگه اون مسئول رفتارهای خودشه و جای پشیمونی و غصه هم برای تو وجود نداره ...

    اصلا هم اینطور به قضیه نگاه نکن که برگشتی به عقب ... تو توی مسیر طبیعی زندگیت ازدواج کردی و طرفت مناسبت نبوده جدا شدی و زندگیت همچنان رو به جلو ادامه داره ... به علاوه تو الان یک پختگی و ظرافت دیدی پیدا کردی که هرگز چند سال پیش نداشتی ... پس منفی به قضایا نگاه نکن !

    إن شاءاللّه موفق باشی
    ویرایش توسط ملودی 94 : شنبه 08 مهر 96 در ساعت 20:11

  8. 2 کاربر از پست مفید ملودی 94 تشکرکرده اند .

    nasimmng (شنبه 08 مهر 96), زندگی خوب (یکشنبه 09 مهر 96)

  9. #6
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 14 فروردین 99 [ 20:48]
    تاریخ عضویت
    1392-9-13
    نوشته ها
    282
    امتیاز
    9,239
    سطح
    64
    Points: 9,239, Level: 64
    Level completed: 63%, Points required for next Level: 111
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteranOverdrive5000 Experience Points
    تشکرها
    454

    تشکرشده 159 در 63 پست

    Rep Power
    46
    Array
    ممنون از همه دوستان كه برام مينويسين
    دليل اين تصميم اين بود كه ديگه تحمل فحاشي و كتك كاري رو ندارم
    علناً از خونه بيرون ميكرد و من هربار دست از پا درازتر خودم برميگشتم
    اين دعواي آخر تصف شب تا منو بيرون نكرد آروم نگرفت
    يك كلام ديوونه بود
    هيچ ارزشي تو اون زندگي نداشتم
    من يه دختر ساده بودم كه قبل از اين آقا باهيچ پسري يك كلام حرف نزده بودم
    از سادگي منو و خانوادم سواستفاده كرد
    از اول توهم اين داشت كه ميخام از خونوادش جداش كنم
    فكر ميكرد اگه يه شام بياد خونه ما چه منتي سره ما گذاشته
    از روز اول حالش خوب نبود نمي دونم اصلا چرا با من ازدواج كرد
    شايد دليل اصلي طلاق بايد خيانت اعتياد و اينطور چيزها باشه
    ولي همسر من بچه بود
    به بلوغ ازدواج نرسيده بود حل مسئله بلد نبود يك خودشيفتگي مسخره ايي داشت كه غير از مادرش هيچكس رو آدم حساب نميكرد در عين حال اصلا اعتماد به نفس نداشت و با تحقير دائمي من ميخاست خودشو بالا نشون بده
    منم تحت اون محيط و شرايط بخش كودك وجودم به مبارزه باهاش مي پرداخت
    البته اول طبق توصيه هاي دوستان خوب اينجا باهاش عمل ميكردم ولي اون هاليش نبود
    مثلا اين اواخر بهم خرجي نمي داد من يه بار بهش گفتم تو مرد مني و تكيه گاهم دوست دارم از تو پول بگيرم نه از خانوادم، كمي پول اون موقع داد، ولي بعد از چند روز بدوبيراه به خانوادم كه ديدي بهت پول نميدن
    خونوادم اصلا پاشو اون خونه نميذاشتن اينم با افتخار و فحاشي ميگفت مثل سگ از من ميترسين خانوادت جرات ندارن از صدكيلومتري اينجا رد شن
    دايي مادرش فوت كرد بهم گفت بهش تسليت بگو منم گفتم ولي بعدش اينو از موضع ضعف من ميدونست
    بيست روز بيست روز منو جا ميذاشت به بهانه مادرش ماموريت
    تو اين چندسال بيشترين اضطراب و استرس رو ديدم
    يك مهموني از طرف من مثل آدم نيومد يا نميومد يا اگر ميومد بعدش دعوا بود
    نمي دونم شايد كاملا اشتباه دارم ميكنم ولي الان دوهفته است خونه پدرم هستم و اون انگار نه انگار
    شايد راحت شده به خيال خودش
    نمي دونم شايد معني زندگي مشترك اين بود
    ولي من كنار اين آقا آرامش نداشتم
    شايد من معني زندگي رو نمي دونم
    به طرز عجيبي مثل سنگ شدم من قبلا يك لحظه اشكم خشك نميشد ولي الان اصلا دوست ندارم گريه كنم
    خانوادم يك لحظه خوبن يك لحظه نه. زياد تقصير ندارن اوناهم تو همين جانعه زندگي ميكنن كه طلاق تابو هست از طرفي من خودم اصلا آينده روشني با اين آقا نمي ديدم
    فعلا همه چيزم دست خودشه طلاهام پاسپورت و...
    من با مانتو و لباس تو خونه ايي و شناسنامه ام از اون خونه درومدم
    مثل يك سونامي بود تو زندگيم

  10. 2 کاربر از پست مفید nasimmng تشکرکرده اند .

    maryam123 (یکشنبه 09 مهر 96), زندگی خوب (یکشنبه 09 مهر 96)

  11. #7
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 فروردین 03 [ 01:56]
    تاریخ عضویت
    1390-10-11
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    2,483
    امتیاز
    37,786
    سطح
    100
    Points: 37,786, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsRecommendation Second ClassVeteranOverdriveTagger Second Class
    تشکرها
    8,332

    تشکرشده 10,023 در 2,339 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    372
    Array
    سلام نسیم جان
    حال بدت رو کاملا درک میکنم.منم این روزها رو گدروندم..این حس و حالت کاملا طبیعیه و نیاز به زمان داره.ولی باید به خودت کمک کنی.اگر کمک نکنی قطعا نمیتونی تحمل کنی و مشکلاتت روز به روز بیشتر میشه.به کنایه خانواده توجه نکن.اگر عکس العملی نشون میدن که ناراحتت میکنن مطمئن باش اونا هم از شرایط پیش امده ناراحتن و فکر میکنن اینجوری میتونن کمک تو کنن.متاسفانه متوجه نمیشن که این رفتار غلطه ولی الان چاره ای نیست.اگر بخواهی با خانوادت هم الان بجنگی اوضاع خراب تر میشه.
    منم زمانی که برگشتم منزل پدریم، حرفی نبود که پدرم بارم نکنه.حتی اگر یک دقیقه منو میدید بدترین کنایه ها رو به من میزد....ولی چاره ای نبود.ادم بین بد وبدتر باید بد رو انتخاب کنه.کنایه های خانواده من می ارزید به کتک خوردن و زندگی با یه فرد بیمار....

    ابدا فکر نکن برگشتی نقطه اولت.کلی تجربه و درس یاد گرفتی که میتونه بعدا مثل کلید طلایی در زندگیت باشه.
    اگر واقعا میخواهی بلند بشی و بتونی این روزها رو بگدرونی باید به تجربه ها گوش کنی.خیلی وقتا مراجع حرف خودشون رو میزنن و کار خودشون رو میکنن.
    من تو دورانی که گدروندم اولین کاری که کردم خیلی بیشتر از قبل ورزشم رو پیش بردم.با اینکه اصلا توان بلند شدن از رختخواب رو نداشتم ولی به هر بدبختی بود بیدار میشدم و حتی با صورت نشسته و صبحونه نخورده میرفتم باشگاه...همین باعث میشد روز به روز روحیه ام بهتر بشه.با این وجود همسر سابق من به شدت از لحاظ روحی ازارم میداد و یک پیامک میداد که عاشتم و دوباره دو ساعت بعد یه پیامک میداد که فلان فلان شده از زندگیم برو بیرون!! و این باعث میشد من دیر ریکاور کنم خودمو ولی به لطف خدا شد....

    کار دیگه ای که کردم حاضر شدم با کمترین حقوق برم سرکار.صبح زود میرفتم و عصر میامدم خونه.همین باعث میشد سرکار فکرم درگیر کارم باشه و کمتر تو محیط خونه باشم.
    پس به جای نشستن تو خونه و بحث و تنش برو سرکار.حتی شده برو یه جا تلفن فقط جواب بده.ولی محیطت رو عوض کن.

    به خانوادت بگو من به شما پناه اوردم و نیاز دارم از لحاظ فکری بهم ارامش بدین.مدتی در مورد این قضیه نمیخوام باهاتون صحبت کنم.
    ولی حتما یه دوست مطمئن پیدا کن و باهاش درد و دل کن.کسی که قضاوت نکنه و فقط شنونده باشه.
    اگر بشینی تو خونه و زانوی غم بغل بگیری داغون و مریض میشی.اون موقع است که واقعا باختی.
    گاهی برای رشد کردن باید سختی کشید،گاهی برای فهمیدن باید شکست خورد،گاهی برای بدست آوردن باید از دست داد،چون برخی درسها در زندگی فقط از طریق رنج و محنت آموخته میشوند.


  12. 5 کاربر از پست مفید maryam123 تشکرکرده اند .

    nasimmng (یکشنبه 09 مهر 96), نادیا-7777 (چهارشنبه 19 مهر 96), میس بیوتی (سه شنبه 11 مهر 96), ملودی 94 (یکشنبه 09 مهر 96), ترنم بهاری (پنجشنبه 27 مهر 96)

  13. #8
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 14 فروردین 99 [ 20:48]
    تاریخ عضویت
    1392-9-13
    نوشته ها
    282
    امتیاز
    9,239
    سطح
    64
    Points: 9,239, Level: 64
    Level completed: 63%, Points required for next Level: 111
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteranOverdrive5000 Experience Points
    تشکرها
    454

    تشکرشده 159 در 63 پست

    Rep Power
    46
    Array
    ممنون عزيزم از همدرديت
    اين هفته دادخواست مهريه و جهزيه ميده وكيلم
    از طرفي نمي دونم جهزيه ام رو كجا بذارم از طرفي ميگم شايد همه رو خورد كنه چيزي دستم نگيره
    ميترسم برم بيرون بياد روم اسيد بپاشه
    همش ذهنم منتظر واكنش اوناس
    البته واكنش اونا برام مهم نيست من فقط ميخام زودتر جدا شم و تكليفم روشن شه
    مي دونم خيلي روزاي بدتري برام پيش مياد چون اونا بسيار لج باز و نفهم هستن
    دلم ميخاد درس بخونم ولي اصلا تمركز ندارم با اين اوضاع جامعه اصلا دوست ندارم برم سره كار... بپرسن مجردي يا متاهل چي بگم؟ من هيچ وقت احساس نكردم متاهلم ولي الان شده باري برام
    شوهر بچه من حالت خوشي به من زنگ نميزد چه برسه به الان
    بدبخت منتظره ببينه من چي ميكنم واكنش نشون بده

  14. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 22 فروردین 97 [ 15:13]
    تاریخ عضویت
    1396-4-23
    نوشته ها
    165
    امتیاز
    3,665
    سطح
    38
    Points: 3,665, Level: 38
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 135
    Overall activity: 81.0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience Points3 months registeredTagger First Class
    تشکرها
    241

    تشکرشده 277 در 110 پست

    Rep Power
    36
    Array
    نسیم جان من فکر می کنم دچار منفی نگری و کمبود اعتماد بنفس هستی ...
    توصیه من اینه که حتما مشاوره حضوری از روانشناس مجرب بگیری ... عزیزم مدام داری از واژه های منفی استفاده می کنی و فکرهای منفی می کنی انگار نوشته های خوب و مفید بچه ها اثری روت نمیذاره !

    برم سر کار ازم بپرسن مجردی یا متاهلی یعنی چی ؟؟ خب شما تا وقتی که رسما جدا نشدی متاهلی بعدش مجرد ... اگر جایی نیاز به توضیح بود خیلی قاطع میگی جدا شدم ...


    ایییییینهمه خانم توی این جامعه دارن زندگی می کنن و اکثرا هم شاغلن ... چه مجرد چه متاهل و چه مطلقه ... نمیرم سر کار چون از جامعه میترسم یعنی چی ؟؟ خب قبل از شروع کار محل کارت رو می بینی و تحقیق می کنی ... این حرفا چیه ...

    اینو یادت باشه تا زنی خودش با رفتارهاش اجازه نده هیچ مردی جرات تجاوز به حریم شخصی اون زن رو به خودش نخواهد داد ...

    به نظرم مشکلات ذهنی و درونی تو در حال حاضر بیشتر از مشکلات محیطی و بیرونیت پررنگه و داره آزارت میده ...

    باید بیشتر روی خودت کار کنی ...
    موفق باشی گلم

  15. 6 کاربر از پست مفید ملودی 94 تشکرکرده اند .

    maryam123 (یکشنبه 09 مهر 96), nasimmng (یکشنبه 09 مهر 96), نادیا-7777 (چهارشنبه 19 مهر 96), میس بیوتی (سه شنبه 11 مهر 96), شیدا. (یکشنبه 09 مهر 96), صبا_2009 (یکشنبه 09 مهر 96)

  16. #10
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 14 فروردین 99 [ 20:48]
    تاریخ عضویت
    1392-9-13
    نوشته ها
    282
    امتیاز
    9,239
    سطح
    64
    Points: 9,239, Level: 64
    Level completed: 63%, Points required for next Level: 111
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteranOverdrive5000 Experience Points
    تشکرها
    454

    تشکرشده 159 در 63 پست

    Rep Power
    46
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط ملودی 94 نمایش پست ها
    نسیم جان من فکر می کنم دچار منفی نگری و کمبود اعتماد بنفس هستی ...
    توصیه من اینه که حتما مشاوره حضوری از روانشناس مجرب بگیری ... عزیزم مدام داری از واژه های منفی استفاده می کنی و فکرهای منفی می کنی انگار نوشته های خوب و مفید بچه ها اثری روت نمیذاره !

    برم سر کار ازم بپرسن مجردی یا متاهلی یعنی چی ؟؟ خب شما تا وقتی که رسما جدا نشدی متاهلی بعدش مجرد ... اگر جایی نیاز به توضیح بود خیلی قاطع میگی جدا شدم ...


    ایییییینهمه خانم توی این جامعه دارن زندگی می کنن و اکثرا هم شاغلن ... چه مجرد چه متاهل و چه مطلقه ... نمیرم سر کار چون از جامعه میترسم یعنی چی ؟؟ خب قبل از شروع کار محل کارت رو می بینی و تحقیق می کنی ... این حرفا چیه ...

    اینو یادت باشه تا زنی خودش با رفتارهاش اجازه نده هیچ مردی جرات تجاوز به حریم شخصی اون زن رو به خودش نخواهد داد ...

    به نظرم مشکلات ذهنی و درونی تو در حال حاضر بیشتر از مشکلات محیطی و بیرونیت پررنگه و داره آزارت میده ...

    باید بیشتر روی خودت کار کنی ...
    موفق باشی گلم
    درسته عزيزم
    ولي تا تكليفم مشخص نشه اصلا دنبال كارو اينا نميرم
    يه دنيا دلم گرفته
    تصور روزي كه برم محضر براي صيغه طلاق خيلي ميترسم
    بعد دوباره به خودم ميگم مگه روزه عقدت خوش بودي
    خيلي اشتباه كردم اينا زن نميخاستن
    خودش و مادرش عروسك خيمه شب بازي ميخاستن
    نمي دونم دردشون از روز اول چي بود كه كم كم منو از همه ميخاستن جدا كنن شايد گذر زمان معلوم كنه
    وگرنه كدوم آدم نرمالي با زنش اينطور رفتار ميكنه
    زنشو كتك بزنه از خونه بيرون كنه انتظار هم داشته باشه خودش برگرده
    حالا شايد بعضي ها بگن ببين چي كارش كردي كه اينطور كرده

    عصرش رفتيم پياده روي بعد برگشتيم خونه. بهم گفت مادر و برادرش ميان تهران بعد من گفتم خوب تعطيلاته من چند روز برم خونمون تو سرت گرم اوناس من نميخام تنها بمونم ( هميشه اينطوري بود كه وقتي خانوادش بودن دربست دراختيار اونا و من بايد تنها ميموندم)بعد شروع كرد دوباره فحش به خانوادم كه من بهم برميخوره اونا بيان تو بري و بعد با افتخار ميگفت من محل سگ به خانوادت نميذارم و فلان فلان شده ديدي يه ماه تهران بودن جرات نكردن از جلوي اين خونه رد شن بعد هي جروبحث بالا گرفت و من تو اطاق بودم يك دفه با اون هيكل گنده اش اومده محكم سيلي و لگد كه به چه حقي اسم مادرمو مياري منم ديدم دارم زيره دستش له ميشم همسايمون رو صدا زدم زنش اومد هي ميگفت نكن آقا آروم باش ولي هاليش نبود ديوونه شده بود تمام لباسهاي منو از كمد درآورد زد آينه رو شكوند هرچي دمه دستش بود ميزد ميشكست هيچكس حريفش نبود بعد هي پشت سره هم زنگ به بابام شهرستان فحش دادن پدرمادر بيچارم خواب بودن شوك شده بودن فكر ميكردن مزاحم تلفنيه بابا بهش گفته بود فلاني كي هستي بدتر جري شده بود كه تو يعني منو نميشناسي بعد تازه بابام متوجه شده بود هي بهش گفته بود آروم باش ولي اين رواني ول كن نبود بعد بابام زنگ زد خواهرم كه بياد دنبالم خواهرم اومد ديد چه آشفته بازاريه گفت آخه تو چقدر احمقي چرا اينو ول نميكني كه اين يك دفه از اطاق اومد بيرون حمله به خواهرم همسايه هي ميگفت نكنين ولي اين لباسامو پرت ميكرد ميگفت بابد از خونه من بره بيرون من هول هولكي مانتو پوشيدم با خواهرم اومدم و تا الان هيچ خبري ازشون نشد
    واقعا از خودم بدم مياد كه اصلا چرا با اين آدم عمرمو تلف كردم منم كاملا مثل اون شده بودم

    خيلي آدم چرت گويي بود
    هيچ حرف خوبي نداشت بزنه
    اينطو مردها چه تصوري دارن كه خانواده زن رو آدم حساب نكنن بعد خودشون فقط آدمن
    گاهي ميگن شايد مشكل جنسي كه داشت باعث اين رفتارهاش باشه ولي مطمعن نيستم
    منم از مادرش خوشم نميومد ولي كاري باهاش نداشتم و احترامش رو ميذاشتم ولي اين مردك دائم ميگفت مامانت فلانه بابات اينطوره خواهرت فلانه تا صداي منم درميومد مثل عهد دقيانوس سيلي و لگد نثارم ميكرد
    من چرا بازيچه اين رواني شدم
    گاهي دلم براش تنگ ميشه ولي بعد عصباني ميشم
    يكي از دوستان ميگفت چندماه صبرميكردي بعد وكيل و دادخواست ميدادي
    ولي من نمي تونم ديگه بيشتر از اين خورد شم ديگه بسمه


 
صفحه 1 از 13 1234567891011 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. ،،اخلاق و عادات بد روزمره من ،،یه روزمرگی بیخود
    توسط ARAM-ESH در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 24
    آخرين نوشته: پنجشنبه 16 مرداد 93, 16:33
  2. مشخص نمودن میزان اضافه وزن یا کمبود وزن(bmi)
    توسط keyvan در انجمن علمی و آموزشی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: جمعه 02 تیر 91, 14:02
  3. همسرم روزه نمیگیرد چه برخوردی با او داشته باشم
    توسط ghalam63 در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 23
    آخرين نوشته: شنبه 09 مهر 90, 14:57
  4. نظر در مورد وزن همسر
    توسط sina.sina11 در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: چهارشنبه 12 مرداد 90, 04:12

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 00:23 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.