به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 7 , از مجموع 7
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 02 آبان 96 [ 07:50]
    تاریخ عضویت
    1396-7-05
    نوشته ها
    16
    امتیاز
    335
    سطح
    6
    Points: 335, Level: 6
    Level completed: 70%, Points required for next Level: 15
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered250 Experience Points
    تشکرها
    29

    تشکرشده 24 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array

    همسرم همیشه از کاه کوه میسازه - دعواهامون همیشه سر موضوعات بی اهمیته

    سلام به همه ی اعضای تالار همدردی...
    من ۲۴ سالمه و همسرم ۳۴ ساله. ۴ ساله که ازدواج کردیم و ۲ سال هم عقد بودیم. سنتی ازدواج کردیم و توی دوران عقد به دلیل شرایط تحصیلی خودم و همسرم از هم دور بودیم. دوران دوری خیلی سخت بود چون هر دو مشغله داشتیم و با خستگی میومدیم خونه و شب هم با اینترنت و تلفن با هم در ارتباط بودیم سوؤتفاهم خیلی بینمون ‍پیش میومد و مشاجره می کردیم... ولی با این فکر که آخر این دوری ها خوشیه و بعدش بیشتر قدر با هم بودنامونو میدونیم اون روزای سخت رو پشت سر گذاشتیم و بعد از ازدواج هم به خاطر برنامه ها و شرایط کاری و درسی به خارج از ایران اومدیم
    همسرم دکترای فنی داره و منم فوق لیسانس فنی
    من و همسرم همدیگه رو خیلی دوست داریم
    اما همدیگه رو درک نمیکنیم و حرف همو نمی فهمیم
    همسرم شوخی رو جدی برداشت میکنه... جدی رو شوخی
    آدمیه که خیلی زود عصبانی میشه... عصبانیتی که قابل کنترل نیست... حتی اگر همون اول که داره عصبانی میشه حق رو بهش بدم... یا مقابله به مثل کنم و جواب بدم... یا سکوت کنم و خودمو به کاری مشغول کنم... آتیشش که روشن شد تا تهش میره... فرقی نمیکنه موضوع مورد بحث جا به جا کردن مبل خونه باشه یا سینما رفتن... تا حالا نشده یه بحث جدی و منطقی بدون دعوای اساسی داشته باشیم
    از نظرش هرچی که میگه من باید بگم چشم و نظر مخالف نداشته باشم
    چون ۱۰ سال از من بزرگترن همیشه میگن تو نمیدونی... تو نمی فهمی
    همسرم همیشه از کاه کوه میسازه
    دعواهامون همیشه سر موضوعات بی اهمیته
    مثلا اینکه یه بار توی خونشون خواهراش داشتن از خرابکاری های شوهراشون توی آشپزی میگفتن من گفتم علی جون دستپختش عالیه فقط یه بار که برنج درست کرد شفته شد خرابکاری دیگه ای یادم نیست و همه گفتیم و خندیدیم. ولی شب که اومدیم خونه چنان دعوایی سر این موضوع راه انداخت که حالا که اینطوره دیگه من غذا نمیپزم و فحش و بد و بیراه و ازت متنفرم و این حرفا
    حتی به مامانش گفتم فرداش که مامان میدونین من به شوخی و خنده اون حرفو زدم علی شب با من دعوا کرد. باورشون نمیشد. گفتن همه داشتیم میگفتیم و میخندیدیم و شوخی میکردیم. مگه نفهمید علی؟
    همه جوره بهش میرسم و کم و کسری نداریم
    همیشه بعد از دعوا من پیشقدم میشم و میخوام که آشتی باشیم
    حتی اگه تقصیر اون باشه بعد از ۶ سال فهمیدم که اگه من نگم ببخشید اون حالش خوب نمیشه
    قبلا اگر میدونستم علت دعوامون اون بوده و من فقط صبوری کردم و چیزی نگفتم٬ معذرت خواهی نمی کردم
    اونم همینو بهانه میکرد و میگفت عقده ای هستم که نمیگم ببخشید
    و تا نمیگفتم آشتی نمیکردیم
    اونم گاهی معذرت خواهی میکرد از حرفای بدش٬ ولی بعد از اینکه من گفته بودم ببخشید
    اوایل بچه تر بودم و شور و شوقم زیاد بود و چیزی هم توی دلم نمیموند
    ولی الان هر کاری میکنم این حرفاش که سر هر چیز کوچیکی یه دعوا راه میندازه و بهم میگه ازم متنفره از درون داغونم میکنه
    تا جایی وقیح شده که چند روز پیش که سر یه موضوع الکی باز کارو به بحث کشوند برگشت گفت دیگه برام مهم نیستی و برو با یکی دیگه
    باورم نمیشه... خدایا...
    همسرم نماز و قران میخونه و آدم معتقدیه
    ولی نمیدونم اینقدر که دل منو میشکنه خدا ازش راضیه واقعا؟
    شما بگین من چی کار کنم که هم عزت نفسم حفظ بشه٬ هم عصبی شدن شوهرم قابل کنترل بشه٬ هم این حرفایی که توی دعوا بهم میزنه مثل خوره نیفته به جونم که نتونم درس بخونم... کل روزمو بهم میزنه

  2. کاربر روبرو از پست مفید Yas_A تشکرکرده است .

    Ye_Doost (پنجشنبه 06 مهر 96)

  3. #2
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 02 آبان 96 [ 07:50]
    تاریخ عضویت
    1396-7-05
    نوشته ها
    16
    امتیاز
    335
    سطح
    6
    Points: 335, Level: 6
    Level completed: 70%, Points required for next Level: 15
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered250 Experience Points
    تشکرها
    29

    تشکرشده 24 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array
    هیچ کس دور و برم نیست که ازش راهنمایی بگیرم... کمکم کنین...
    ۳ روز پیش سر هم زدن مشکلات قدیمی بحثمون شد... بازم لیچار بارم کرد و گفت دوستت ندارم... منم از ماشین پیاده شدم و تنها برگشتم خونه.
    ۲ روز با هم قهر بودیم...
    بعد من دیروز سعی کردم جو خونه رو عوض کنم... قبل اومدنش چایی گذاشتم٬ غذای مورد علاقه ش رو درست کردم٬ خونه رو مرتب کردم... وقتی اومد رفتم استقبالش٬ بوسیدمش و گفتم ارزششو نداره واسه چیزای الکی روزامونو خراب کنیم... اونم گفت که دلش با منه٬ ولی مغزش همه ش بهش فرمان میده که دوسم نداشته باشه چون من همه ش باهاش بحث میکنم و از دستم آرامش نداره
    بماند که من احساس میکنم خدا عقل و زبونو داده تا آدما با هم »حرف« بزنن نه اینکه تا یه نظر مخالف شنیدن داد و بیداد راه بندازن
    خلاصه هیچی نگفتم و گذاشتم حرفاشو بزنه
    ته تهش گفت هر چی من میگم بگو چشم٬ انقدر با من بحث نکن
    منم گفتم چشم
    پیش خودم گفتم عیبی نداره٬ آسمون که به زمین نمیاد٬ ما همو دوست داریم و یه چشم گفتن هم باعث نمیشه من بی عزت بشم٬ به جاش به شوهرم اعتبار میدم و زندگیمو قشنگ میکنم
    باز امروز صبح یه موضوعی پیش اومد که قبلا که از جانب خونواده ی من اتفاق افتاده بود علی گفته بود کارشون بد بوده ولی به نظر من مشکلی نبود
    حالا این بار دقیقا همون موضوع از طرف خونواده ی علی اتفاق افتاد
    صبح که داشتیم میرفتیم سر کار بهش گفتم دیدی همون اتفاق از طرف شما هم افتاد؟ به نظر من که اصلا هم بد نیست و این به خاطر اینه که طرز فکر آدما با هم فرق میکنه... مثلا ببین٬ خواهر من درست مثل مامان تو فکر میکنه
    یهو عصبی شد و شروع کرد به لیچار بار من کردن... که تو عوض بشو نیستی و قبول نمی کنی و دست از سر من بردار و...
    من قبول دارم که شاید بلافاصله بعد از اون موضوع جاش نبود که بهش بگم ایرادی که از خواهر من گرفته بودی مامان خودتم داره (البته به قول علی ایراد وگرنه من به نظرم کاملا رفتار عادی بود)
    شاید اصلا نباید بهش نشون میدادم که قضاوت نباید بکنه و اینا
    اصلا به من چه
    قضاوت کنه گناهش پای خودش نوشته میشه
    من چرا زندگیمو تلخ میکنم...
    ولی من میگم نباید که هر چیزی میشه داد و بیداد کنه و از این حرفای اعصاب خورد کن بزنه که تو پیرم کردی و همه جونم میلرزه و ...
    اه!
    آخه مگه زبون نداره! بگه من مخالفم و دیگه هم در موردش حرف نزن
    منم ساکت میشم
    یعنی چی که سر هر چیزی داد و بیداد میکنه و ننه من غریبم بازی راه میندازه
    من چی کار کنم؟ چرا کسی جواب نمیده... تو رو خدا بگین چی کار کنم؟

  4. کاربر روبرو از پست مفید Yas_A تشکرکرده است .

    Ye_Doost (پنجشنبه 06 مهر 96)

  5. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 اردیبهشت 98 [ 17:06]
    تاریخ عضویت
    1395-4-04
    نوشته ها
    92
    امتیاز
    3,969
    سطح
    40
    Points: 3,969, Level: 40
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 181
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    165

    تشکرشده 137 در 63 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام عزیزم منم تقریبا یه مشکل شبیه تو رو دارم. زیاد توی حل کردنش موفق نبودم ولی تا جایی که یاد گرفتم رو بهت میگم شاید به دردت خورد

    + اینجور مرد ها خیلی باید حواست باشه چجوری باهاشون حرف بزنی. دقیقا شوهر منم نسبت به جمله هایی که با " دیدی " شروع میشن مثل " دیدی گفتم " عکس العمل های تند نشون میده. تا جای ممکن باید تاییدشون کنی، هیچوقتم نباید به رخشون بکشی که موضوعی رو بهتر یا سریعتر فهمیدی.

    + رابطت با خانوادشون خوب باشه خیلی به کارت میاد. من یکی از چیزهایی که واقعا بارها زندگیمو نجات داده رابطه ی خوبم با خانواده شوهرمه. البته باید حواست باشه رابطه و صیمیمت هات از حد نگذرن که بعدش توقع های عجیب غریب ازت داشته باشن. فقط هروقت میری پیششون بگو و بخند و گرم باش، زیاد بهشون زنگ بزن و احوال بپرس، ولی خیلی توی مسائل خونوادگیشون دخالت نکن.

    + شوهر خودم یکی از چیزایی که خیلی ارومش میکنه محبته. وقتایی که بینتون ارومه بی حساب کتاب محبت کن ، وقتایی که بینتون شکرابه با حساب کتاب قهر و بداخلاقی کن.

    خیلی مسخرس منی که توی کار خودم موندم دارم راهنماییت میکنم
    ولی این چیزا واس من جواب دادن

    موفق باشی عزیزم



  6. 3 کاربر از پست مفید آوای بهشت تشکرکرده اند .

    میس بیوتی (جمعه 07 مهر 96), Yas_A (پنجشنبه 06 مهر 96), صبا_2009 (پنجشنبه 06 مهر 96)

  7. #4
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    دوشنبه 03 اردیبهشت 03 [ 18:46]
    تاریخ عضویت
    1392-4-02
    محل سکونت
    ایران
    نوشته ها
    1,966
    امتیاز
    33,290
    سطح
    100
    Points: 33,290, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.1%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    4,390

    تشکرشده 6,365 در 1,791 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام

    یکی از مهمترین مسائلی که باید بهش توجه کنی اینه که در برابر بعضی رفتارهای شوهرت باید کنش و واکنش های حرفه ای تری انجام بدهی که او تحریک و بدبین نشه.

    حس اقتدار و بی عیب بودن در او هر وقت مورد تهدید و آسیب قرار بگیره واکنشهای تندی از خودش نشان میدهد بنابراین نوع بیان بسیار موثر هست.

    ابتدا بهتره مختصات شخصیت شوهرت رو خوب ترسیم کنی اگه فردی کمالگرا هست نوع رفتار با او فرق میکنه.


    یه تایپیک هست که جناب sci راهنمایی های خوبی در اون داشته ببین کدوم پستهاش بیشتر برای تو پیام داره وآموزنده هست.


    http://www.hamdardi.net/thread-19883.html
    ای بامن وپنهان چودل ،از دل سلامت میکنم.

  8. کاربر روبرو از پست مفید ammin تشکرکرده است .

    Yas_A (پنجشنبه 06 مهر 96)

  9. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 02 آبان 96 [ 07:50]
    تاریخ عضویت
    1396-7-05
    نوشته ها
    16
    امتیاز
    335
    سطح
    6
    Points: 335, Level: 6
    Level completed: 70%, Points required for next Level: 15
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered250 Experience Points
    تشکرها
    29

    تشکرشده 24 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array
    خیلی خیلی ممنونم آوای بهشت نازنین از پاسخت
    خیلی موافقم با حرفتون و اینکه دقیقا همین ارتباط رو با خونواده ش دارم
    خیلی باهاشون خوبم و متقابلا اونها هم همیشه هوامو دارن و خیلی بهم علاقه نشون میدن... همسرم هم از این موضوع خوشحال میشه همیشه... ولی به روم نمیاره که چه خوب که با مامانم اینا میگی و میخندی و... همیشه میگه مامانم اینا خیلی تو رو دوست دارن... همینم برام کافیه
    شوهر من هر کلمه ی من براش معنی داره
    حتی وقتی به شوخی بهش میگم «برو بابا» بهش برمیخوره
    ولی خودش هر چیزی که بگه چون از اول من جنبه داشتم و زود قیافه نگرفتم احساس میکنه همه ی حرفاش صحیحه و هیچ توهینی توی حرفاش نیست... که بعضی وقتا واقعا هست... ولی اگه بهش بگم میگه تو بد برداشت کردی و این حرفا... ولی وقتی من میگم مثلا «برو بابا» و بهش برمیخوره بهش که میگم بابا این یه اصطلاحه و منظور بدی توش نیست و شوخیه٬ میگه دیگه از این شوخیا با من نکن و کلی هم حال شوخی و خنده از بین میره... معمولا توی مواقع شوخی ضد حال میزنه و حالمونو عوض میکنه
    اینم بگم که شوهرم کلا آدم جدی ای هست... زیاد نمیخنده و اهل شوخی نیست... خانوادگی اینطور هستن... اولش خیلی سردن و خیلی طول میکشه که گرم بشن... البته وقتی هم گرم شدن دیگه کسی جلودارشون نیست...
    ولی خانواده ی ما دقیقا نقطه ی مقابلشونه... همیشه گرمیم و میگیم میخندیم شوخی میکنیم... همیشه چهره مون خندانه در مقابل خانواده ی همسرم همیشه چهره ی عادیشون اخمو و جدی هست طوری که من اوایل همه ش فک میکردم علی از یه چیزی عصبانیه همه ش... به هر حال همین تفاوت اخلاقی باعث شده که منظور منو همیشه طور دیگه ای برداشت کنه و اصلا شوخی رو نگیره...

  10. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 02 آبان 96 [ 07:50]
    تاریخ عضویت
    1396-7-05
    نوشته ها
    16
    امتیاز
    335
    سطح
    6
    Points: 335, Level: 6
    Level completed: 70%, Points required for next Level: 15
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered250 Experience Points
    تشکرها
    29

    تشکرشده 24 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array
    بسیار ممنون و سپاسگزار از مطلب مفیدتون
    من این تاپیکی که پیشنهاد دادین رو مطالعه کردم و به این نتیجه رسیدم که هم من هم همسرم بعضی مواقع جراتمند هستیم و بعضی مواقع منفعل


    همسرم بیشتر مواقع فکر میکنه اگر بحثی پیش میاد حتما باید منو متقاعد کنه که حرفش درسته و اگه بعد از ۱ ساعت حرف زدن من بگم اینی که تو میگی هم درسته ولی نظر من با نظر تو فرق میکنه چون دیدگاهم فرق میکنه٬ اونوقته که عصبانی میشه و میگه حرف زدن با تو فایده نداره!
    انگار داریم حرف میزنیم که بجنگیم! که یکی ببره!
    منم واقعا وقتایی که میبینم داره به اینجا میکشه بعد از ۱ ساعت حرف زدن میگم آره دیگه شایدم اینجوریه که تو میگی... و دیگه ادامه نمیدم


    همسرم معمولا صبرش کمه... بسیار کمالگراس... از نظر تحصیلی و کاری سطح بالایی داره و موفقه٬ به همین دلیل هم اعتماد به نفس بالایی داره و این بهش فشار میاره وقتی یه نظری داره و نظر من با نظر اون متفاوته... من نمیخوام اثبات کنم حرف من درسته ولی نمیتونم هم مثل اون فکر کنم و همه جوره تاییدش کنم
    منم توی درس و کار همیشه موفق بودم و هستم و همیشه درست ترین تصمیمات رو توی زندگیم گرفتم...


    علی پسر بزرگ خونوادشونه و همه خیلیییییییی روش حساب میکنن و قبولش دارن... واسه همین همیشه از طرف خانواده تایید شده و هیچ عیب و ایرادی توی خودش نمیبینه...
    مشکل دیگه اینه که چون ۱۰ سال از من بزرگتره همیشه هرچیزی که من نظرمو میدم میگه حالا چند سال دیگه نظرت عوض میشه... این خیلی ناراحتم میکنه... من به عنوان یه آدم مستقل با طرز فکر مستقل و تربیت متفاوت و محیط خونواده ی متفاوت حق دارم نظرم متفاوت باشه.


    توی خونه ی پدر و مادرم ما به عنوان بچه ها حق اظهار نظر داشتیم و توی همه ی مسایل میشستیم با هم حرف میزدیم و مشورت میکردیم و خیلی همدل بودیم
    مادر و پدرم همیشه نظر ما رو هم میخواستن و از همون بچگی به عنوان یه آدم با یه فکر متفاوت رومون حساب میشد و هیچوقت نمیگفتن تو بچه ای بزرگ بشی نظرت عوض میشه و اینا
    خانواده ی همسرم چون پرجمعیت بودن هر کس انگار مشغله ی خودشو داشته و خودش برای خودش تصمیم میگرفته...



    همسرم وقتی همه چی بر وفق مراده خیلی مهربون و آرومه... همیشه هر کاری تونسته برای آسایش من و زندگیمون کرده... حتی وقتی بحث میکنیم و حتی دعوامون میشه بازم اگه ناهار براش گذاشته باشم مسیج میزنه و تشکر میکنه... کوچکترین کاری که میکنم رو میبینه و همیشه قدردانی میکنه... حسن های زیادی داره که منکر هیچکدومش نمیشم و قدردانش هستم



    من توی این زندگی اومدم که بسازم و درست کنم نه اینکه لج کنم یا اینکه خودمو اثبات کنم...
    نمیدونم چطور میشه کمتر باهاش بحث کنم و همه ش باهاش مخالفت نکنم... سخته جوری بزرگ بشی که همیشه آزادانه نظرتو بگی و بعد وارد یه زندگی بشی که اگه توی ۹۹٪ مواقع نظر مخالف داری مجبور باشی حداقل توی ۵۰-۶۰٪ش نظر واقعیتو ندی برای اینکه شوهرت اقتدارش حفظ بشه و بدبین نشه که تو همیشه باهاش مخالفت میکنی
    البته چون من نیومدم توی این زندگی که خودمو به کسی ثابت کنم و همونطور که گفتم بحثامون همیشه سر مسایل مسخره و بی اهمیته باید روی خودم کار کنم که کوتاه بیام و سر چیزای الکی هی وقتمو تلف بحث کردن نکنم
    واسه همینم از دوستان همدردی و مدیران تالار خواهش میکنم راهنماییم کنین که چه تمرینایی انجام بدم و چطور همسرم رو کنترل کنم
    درسته که مشکل من شاید حتی یک هزارم مشکل خیلی از دوستان و کاربران نباشه
    اما وقتی تاپیکهای سایر اعضا رو میخونم حس میکنم خیلی اتفاقات بزرگ از همین چیزای کوچیک شروع میشن
    من و همسرم عاشقانه همو دوست داریم
    من فقط از سرد شدن زندگیم بابت این چیزای مسخره و بی اهمیت می ترسم
    خواهش میکنم راهنماییم کنین که چجوری حودم و زندگیمو مدیریت کنم...
    نقل قول نوشته اصلی توسط ammin نمایش پست ها
    سلام

    یکی از مهمترین مسائلی که باید بهش توجه کنی اینه که در برابر بعضی رفتارهای شوهرت باید کنش و واکنش های حرفه ای تری انجام بدهی که او تحریک و بدبین نشه.

    حس اقتدار و بی عیب بودن در او هر وقت مورد تهدید و آسیب قرار بگیره واکنشهای تندی از خودش نشان میدهد بنابراین نوع بیان بسیار موثر هست.

    ابتدا بهتره مختصات شخصیت شوهرت رو خوب ترسیم کنی اگه فردی کمالگرا هست نوع رفتار با او فرق میکنه.


    یه تایپیک هست که جناب sci راهنمایی های خوبی در اون داشته ببین کدوم پستهاش بیشتر برای تو پیام داره وآموزنده هست.


    http://www.hamdardi.net/thread-19883.html

  11. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 02 آبان 96 [ 07:50]
    تاریخ عضویت
    1396-7-05
    نوشته ها
    16
    امتیاز
    335
    سطح
    6
    Points: 335, Level: 6
    Level completed: 70%, Points required for next Level: 15
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered250 Experience Points
    تشکرها
    29

    تشکرشده 24 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوستای خوب و مدیران محترم تالار:
    خدا رو شکر من و همسرم توی صلح و صفا هستیم و همسرم بابت حرفایی که زده بود از من دلجویی کرد
    منم سعی کردم همه جوره به علی احترام بذارم طوری که حس نکنه توی خونه اقتدار نداره یا همیشه من باهاش مخالفم
    البته بگم که چند بار که از موضوعای مختلف با هم حرف زدیم بدون کش دادن بحث فقط نظرمو گفتم و تاکید زیادی روی حرفم نکردم
    علی هم همینطور
    خدا رو شکر با هم حرف زدیم و به نتیجه های خوبی رسیدیم
    خواستم بگم بعضی وقتا باید با جدیت برخورد کرد و بعضی وقتا باید کوتاه اومد
    خوشحالم که با همدردی آشنا شدم
    درسته که فقط دو نفر با من همدردی کردن و راهنماییم کردن که بی نهایت باعث دلگرمیم بود
    ولی من تاپیکهای صدها نفر و راهنمایی های ارزشمند اعضا و مدیران عزیز رو هم خوندم و توی زندگیم سعی کردم تمرینشون کنم
    مرسی که هستین
    از ته دل امیدوارم حضور پررنگ خدا رو توی تک تک لحظه های زندگیتون با همه ی وجود حس کنین

  12. 2 کاربر از پست مفید Yas_A تشکرکرده اند .

    Ye_Doost (دوشنبه 10 مهر 96), ترنم بهاری (دوشنبه 10 مهر 96)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. نیاز به کمک فوری...شوهرم بیکاره .فوق لیسانس قبول شده ولی نمیره
    توسط yasna1990 در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 17
    آخرين نوشته: سه شنبه 29 اردیبهشت 94, 07:55
  2. نامزدم و لایکهای فیسبوکی اش و شک به وجود یک دختر دیگر؛
    توسط دکتر شیوا در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: سه شنبه 21 بهمن 93, 13:44
  3. هر چند وقت یک بار دعوامون میشه!!سر موضوعات پیش پاافتاده!!
    توسط ازادمند در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: پنجشنبه 28 آذر 92, 16:14
  4. میشه به وعده ی عوض شدن بعد ازدواج اعتماد کرد؟
    توسط marali در انجمن دو دلی در انتخاب همسر
    پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: پنجشنبه 17 آذر 90, 18:39
  5. فوق لیسانس و بالا تر
    توسط girlkhatibi در انجمن ارتباط مراجعان - مشاوران
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: دوشنبه 13 آبان 87, 16:21

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 01:25 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.