سلام
به گفته بالهای صداقت عزیز تصمیم گرفتم مختصر مشکلمو توضیح بدم.وگفتم تاپیکی جدید بزنم که بهتر نظرات شمارو دریافت کنم.ببخشید اگه بازهم زیاد شد.
من 27ساله همسرم32ساله من لیسانس ایشون فوق دیپلم. ما قراره فردا بریم پیش وکیل ایشون در مورد مهر صحبت کنیم به توافقی برسیم و طلاق توافقی بگیریم.
دلیل طلاقم ایشون میگن من غر میزنم و دروغگو هستم و کلا از خونه و اتاق خوابمون متنفرن و با خانواده مم نمیخوان دیگه ارتباطی داشته باشن.
خصوصیات بد ایشونو بخوام بگم عدم تعهد لوس کمالگرا کمی عصبی وابسته خانواده به خصوص مادر دهن بین یه جورایی بچه نه نه عدم مدیریت و....
گرچه خوبی هایی هم داره ولی چون فرصتم کمه خواستم طرح مشکل بشه بیشتر من خودم درونگرام ایشون برونگرا من شخصیت مهرطلبی دارم یا شایدم بیخود مهربونم به گفته بقیه صبورم گاهی اوقات عجول و زودرنج.
مشکل دیگرمون اینه که مادرشون خیلی فرد کنترل گری هستن مثلا نوع لباس منو تو بعضی مهمونیا تعیین میکنن یا تو یه مهمونی تعداد نفرات مهمونمو تعیین میکنن و گوش نکنم حالت قهر پیدا میکنن.
بسیار رو پسرشون حساسن طوری که صدای پسرشون پشت تلفن ناراحت باشه مدام به من میگن نکنه دعواتونه...بعدم میگن به پسرم نگو زنگ زدم کلا مادرشون دوست دارن مثل ایشون زندگی کنیم همسرم هم کامل تحت تاثیر ایشونه.
در واقع من کلا مطیعم دوست ندارم اذیت بشن چون ناراحتی اعصاب دارن غیر چن مورد که من رفتارم جدی شد.درکل منو دوست دارن.
من حس میکنم مدام خط میدن و همسرم یه جورایی مونده بین منو مادرش مونده.
اخرین بحثمون سر این بود که مادرشون گفتن من اگه پیر بشم منو نگه میداری (توضیح بیشتر و کامل کل موضاعات و بحث ها تو تاپیک قبلم هست )منم طبق اتفاقاتی که پیش اومده بود تو اون چن روز کمی اومدم جدی باشم برعکس همیشه تو این چهارسال اولین بار بود....گفتم اجازه بدید هرچیزی زمان خودش من اهل منطقم....من منظورم این بود که کی مرده کی زنده و ....ولی همه چی بهم خورد و ایشون ناراحت شدن پسرشونم بعد چن روز گفتن من دیگه نمیخوامت برو واقعا برام عجیب بود من با لحن خیلی معمولی به همسرم توضیح دادم که خودم نیاز به مشاوره دارم در حد توانم در خدمتتونم ولی ایشون گفتن دیگه حق نداری بری.
که بعد یک ماه بیخبری بدون هیچ تلاشی یه لیست شروط نوشت گفت امضا کن بعد برگرد....!!خلاصه شرطا این بود که که کلا قطع رابطه همه جوره با کل فامیل و خانواده من.غر نزنم.پول ماهیانه نمیده.سرکار نرم.بیرون نرم و....(که تو تاپیک قبل کامل هست)همه اینارو یه جورایی از دهن مادرشون شنیده بودم انگار تلافی زندگی قبلشون بود.و من علی رغم مخالفت همه امضا کردم فقط به خاطر علاقه م که شاید بخواد ثابت شه دوسش داشتم.
یه سری بحثا دوباره پیش اومد ولی ایشون گفتن جا نداشتی برگشتی بهتر از من گیرت نمیومد بابات ولت کرد.
اینم بگم که ایشون عادت داشتن که تماس بگیرن بقیه رو دخالت بدن و دوباره بحث پییش اومد و ایشون مجدد خانواده هارو کشوندن وگفتن این شرطا بدترشم میکنن بی احترامیم کردن.
علت اینکه ایشون میگه دروغگوام دوتا حرفیه که تو همون شب زده شد حالا من یادم رفته بود وهرچی(درمقابل زیر حرف زدن اونا هیچ بود)کلا گفتن من دروغگوام بعد چهارسال تازه فهمید.
خلاصه یه جلسه م پیش وکیلشون رفتیم ایشون بازم کوتاه نیومدن.فردام قراره بریم سر مهر صحبت کنیم .پیشنهادتون برا فردا چیه.من نمیدونم دیگه چه جوری تلاش کنم که عزت نفسم حفظ شه اخه من یه زنم چقد بگم دوسش دارم ...
به گفته خود همسرم من کلی محاسن دارم نمیدونم اخه غر... من کی زدم اصن زده باشم میشه دلیل طلاق....
یه مساله ای پست نمیتونم بذارم جواب دوستانی که لطف کردن نظر دادنو بدم.اخطار میده سه تا پست در یه روز درصورتی که یه روز تموم شد ولی ازاد نشده پست گذاشتن اینجام نمیشه گذاشت چون بازم طولانی میشه.
علاقه مندی ها (Bookmarks)