موضوع کاری و احساسات متناقض من
سلام دوستان
امیدوارم حالتون خوب باشه.
مقدمه ی اول
مساله اینه که من در شرکتی که کار میکنم تقریبا سه ماهه که درگیر ساخت یه دستگاهم که دیگه داره مراحل پایانیشو میگذرونه. دستگاهی که اگه میخواست براش پروژه تعریف بشه
شاید باید یه تیم سه نفره با تخصصای مختلف رو اون کار میکردند و به صورت چند تا زیرپروژه در یه مدت حداقل شش ماهه.
فقط برای اینکه ابعاد کار رو توضیح بدم باید بگم یکی از اون زیر پروژه ها رو میخواستند برونسپاری کنند به دو نفر که یکیشون دانشجوی سال چهارم دکترای علم و صنعت بود و دیگری فوق لیسانس امیر کبیر
بعد دو هفته گفتند سه ماه وقت میخوایم پونزده میلیونم پول میخوایم؛ اونم فقط برای یه قسمت از دستگاه که شاید 25 درصدش باشه و البته بخش خیلی مهمشم بود. نهایتا بعد گفتند چه کاریه، میدیم آقای فلانی انجام میده دیگه
و من انجام دادم قسمتای دیگه رو هم تکمیل کردم و این روزا در حال ترکیب و تکمیل هر کدوم ازین زیر پروژه ها هستم. تقریبا میشه گفت 85 درصد دستگاه رو تنهایی انجام دادم و اون بقیه ی دیگه رو هم
من گفتم باید چیکار کنند !
اینم بگم مزایای مالی من تو این شرکت چیزی جز اداره ی کار نیست که اونم پرداخت مرتب و روتین نداره. ضمن اینکه به هیچ عنوان به لحاظ مالی رو اینجا حساب نمیکنم و خودم در حال راه اندازی یه کار خصوصی هستم،
صرفا برای گذران این روزای زندگیم موندم.
مقدمه ی دیگه ای که باید بگم اینه که به لحاظ روانی کار اشتباهی که کردم احساس و کار رو با هم ترکیب کردم و به مدیر شرکت بیشتر به عنوان پدر نگاه کردم. بعدها فهمیدم اشتباه کردم و رابطه ی من و اون فقط پوله ؛ البته
قدرت کلام فوق العاده ای داره ، اوایل فکر میکردم eq بالایی داره ولی بعد فهمیدم اینا ظاهریه . آموزش دیده است از طرف ارگانی که براش کار میکنه ؛ به صورت دوره ای کلاسای روانشناسی براشون برگزار میکنند، تکنیک بلده
ولی فقط در جهت امید دادن هم حسی کاذب فریب دادن و ...؛
من متوجه این هستم که اونا شرکت زدند، با هر سختی ای یه برند نصفه نیمه درست کردند ولی حتی همین ها هم نتیجه ی زحمات کسانی بوده که اومدند و رفتند؛ همینطور باید یه تناسبی وجود داشته باشه بین همه چیز.
حالا بریم سر اصل مطلب.
من حسای متناقضی دارم:
یکی اینکه به لحااظ پولی دارم رو برنامه های خودم کار میکنم پس از یه طرف میگم این دستگاه و پروژه های قبلیم که از یکیشون میگفتند سالانه دستکم 15 میلیون برامون صرفه جویی ایجاد کردی رو هر چقدر خواستند بفروشند ، من کاری
با این چیزا ندارم ، راهم از یه مسیر دیگست
ازون طرف میبینم نتیجه ی صداقت و زحمات و عمر آدم شده اینکه سودش بره توی جیب دیگران و جالب اینکه هر روزم انتظارشون بیشتر میشه مثلا بعید نیست فردا بیان بگن یه هلی کوپتری چیزی برامون بساز
یه زمانی میگفتم مهم اینه که از من یه یادگاری تو این شرکت باقی بمونه من همین که بدونم نتیجه ی کارم باعث استخدام چند تا آدم میشه (چون شرکت یه شرکت تولیدیه) کافیه؛ اما میبینم اگر استخدامیم میشه صرفا برای
توسعه ی کار خودشونه ؛ فروش بیشتر پول بیشتر؛ کارمندا همیشه وضعشون بده، مثلا خیلی بهینه سازی میشه انجام داد ولی میدونم کافیه به این نتیجه برسه این بهینه سازی این مقدار نفر ساعتو کم میکنه پس دیگه میتونیم
یه نیرو کم کنیم و پولشو اختصاص بدیم به یه کار دیگه که اون، هر کاری میتونه باشه به جز رفاه کارمند یا کارگر! یا مثلا سر دریافت حقوق هیچ وقت فشاری نیاوردم میگفتم بذار فعلا به اونا که متاهل اند سهم بیشتری برسه
من پولمو دیر تر میگیرم (این نیتمو مستقیما بهشون گفته بودم)اما نه تنها به اونا نمیدادند بلکه تو همون روزا که میگفتند نداریم یه خرج غیر ضروری و اتلاف پول میکردند. خلاصه اینکه من معرفتی نمیبینم همش پوله!
حالا تازه بریم سر دستگاهه:
میتونم یه برنامه ی مخرب بذارم توی دستگاه تا از طریق اینترنت کنترلش کنم و فرضا از کار بندازمش یا عملکردش رو دچار اشکال کنم
البته فقط در صورتی که بخواند موقع تسویه حساب اذیتم کنند(چون خیلی بچه ها رو سر تسویه حساب اذیت کردند و بعد اینکه رفتند هم ، تهمت و انگ بی سوادی و...بهشون زدند) .
دو هفته است دارم بهش فکر میکنم ولی نمیتونم این کار رو بکنم؛ از یه طرف احساس میکنم سوءاستفاده کردنه
از یه طرف با توجه به فضایی که براتون توضیح دادم میگم این کار حقمه، حتی حاضر به تشکر زبونی نیستند اصلا کسی نمیفهمه من چیکار میکنم. از طرف دیگه میدونم اگه یه روزی این کار رو بکنم وضعیت بدی برای شرکت پیش میاد تصور کنید 7-8 ماه دیگه در یه روز دستگاههای 50-60 تا مشتری
پولدار از کار بیافته و طلبکار زنگ بزنند شرکت؛ خوب، مشتریا چه گناهی کردند؛ مطمئنا کارمندا تحت فشار قرار میگیرند چون هم نمیدونند باید چیکار کنند هم مدیران حقوقشونو میدند یه نیرو استخدام کنند که خرابکاری منو درست کنه ! و ... و باعث همه ی اینا منم.
نکته اینکه شرکت از وضع بحران مالی عبور کرده و تقریبا میشه گفت از نظر اقتصادی درامد و پشتوانه ی قابل قبولی داره.
ته دلمم این چیزا برام بی ارزشه میگم بذار با همینا روزگار بگذرانند و تو پول غرق بشند این بدترین مجازاتشونه!
خلاصه نمیدونم چه کنم!؟ کلاف سردرگمیه!
دلم میخواد بی خیال بشم اما نیاز به مشورت و همفکری دارم که ببینم کار درستیه یا اینکه راه نفوذمو به دستگاه باز کنم برای روز مبادا؟
ببخشید طولانی شد.
من دیوانه چو زلف تو رها میکردم / هیچ لایقترم از حلقه زنجیر نبود
علاقه مندی ها (Bookmarks)