به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 3 , از مجموع 3

موضوع: خونواده من

  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 دی 96 [ 12:40]
    تاریخ عضویت
    1396-5-22
    نوشته ها
    2
    امتیاز
    300
    سطح
    5
    Points: 300, Level: 5
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 50
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    0
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array

    Post خونواده من

    سلام- خوشحالم جایی رو پیدا کردم که میشه ناشناس و بدون خجالت درد دل کرد:

    میگن خونه و خونواده آدم، پناهگاه و مامن آدمه... شنیدم خونواده آدم، آدمو تشویق و حمایت میکنند، محبت میکنند، باعث اعتماد به نفس و قوت قلب میشند... شنیدم اعضای خونواده با هم درد دل میکنند و هوای همو دارند... دیدم بعضی ها رو که خونواده هاشون همیشه و در هرصورت مثل کوه پشتشون دراومدن، حتی وقتی مقصر و گناهکار بودن... اما راستش برای من اینها مثل قصه و افسانس... هیچوقت همچین حس هایی رو توی خونوادم تجربه نکردم... برعکس همیشه ترس و اضطراب بوده... همیشه توسری و تحقیر و پرخاشگری و تنبیه و کتک و تبعیض و نیش و کنایه بوده و هست... دوتا برادر دارم: اولی سه سال ازم بزرگتره و دومی همسن (یعنی باهاش دوقلو ام)... از بچگی نفر آخر خونواده بودم... بی اهمیت ترین... همیشه بهترین چیزها اول از همه برای دوتا برادرم بوده... یادم هست از بچگی همشون به نوعی تحقیرم میکردند و هیچ حقی برام قایل نبودند... چون ریزنقش و لاغر بودم بهم میگفتند: مردنی، میمون، موذی و... همون اندازه که برادر دوقلوم محبوب بود، من منفور بودم براشون... همیشه حق رو به برادر دوقلوم میدادن و اگه دعوامون میشد اون با جسارت منو میزند چون ازم کمی درشت تر بود و حمایت مادر و پدرم رو داشت.... این تحقیرها و استرس ها و فشارها از من یه آدم ترسو و وسواسی و مضطرب ساخته... الان 28 سالمه... کماکان وضع مثل سابقه... برادرام خیلی خیلی بیشتر از من مورد حمایت مادی و معنوی پدر و مادرم بودند با اینحال همیشه اونهان که منت سرم میذارند...
    نمیدونم شاید پیش خودتون بگید خیلی بچه ام که این حرفا رو میزنم... راستش من اصلا دوست ندارم کینه داشته باشم و با نفرت زندگی کنم اونهم از خونوادم... سعی میکنم اما انگار نمیشه... من باهاشون هیچ کاری ندارم، سرم تو کار خودمه، اما باز مورد آزار و خودخواهی شون قرار میگیرم...

  2. #2
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 07 آبان 01 [ 21:11]
    تاریخ عضویت
    1393-1-11
    محل سکونت
    مگه فرقی داره!؟
    نوشته ها
    809
    امتیاز
    24,401
    سطح
    95
    Points: 24,401, Level: 95
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 949
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    3,979

    تشکرشده 3,495 در 804 پست

    حالت من
    Khoshhal
    Rep Power
    191
    Array
    قابل درکه، اینکه خیلی سختی کشیدین و احساس تنهایی می کنید و کسی نیست که همراهتون باشه.

    یه اصلاحی باید بهتون بگم:
    اول
    اینکه هیچ چیزی ایده آل نیست یعنی این طور نیست که خانواده های دیگه 100 درصد همیشه همراه هم باشند همونطور که اینطور نیست که خانواده ی شما 100 درصد مقابل شما باشند اگه خوب فکر کنید لحظاتی رو پیذا میکنید که ازتون حماییت کردند شاید تعدادش کم باشه شاید اونقدرها اساسی نبوده باشه ولی بالاخره این کاررو کردند.
    دوم
    هر کم و کاستی از خود ما ناشی میشه ؛ شاید اینکه نمیتونن پشتیبان شما باشن به خاطر ضعف شخصیتی خودشون باشه که حتما همینطوره ، بنابراین چطور میشه از آدمی انتظار کمک و همدلی داشت که خودش احتیاج به کمک داره، آیا قضاوت ها ی این شخص یا اشخاص قابل اتکا و اهمیت دادن هستند؟
    سوم
    شما باید مسئولیت زندگی خودتونو بپذیرید منتظر کسی نباشید منتظر منجی نباشید فقط خودتونید که میتونید زندگیتونو بهتر کنید، میتونید خودتونو دوست داشته باشید؛ وقتی نتونید به خودتتون محبت کنید چرا دیگران باید این کا رو بکنند؟روی خودتون تمرکز کنید نه رفتارهای دیگران.

    این مطالبو پیشنهاد میکنم :
    http://www.hamdardi.net/thread-37224.html
    http://www.hamdardi.net/thread-154.html
    من دیوانه چو زلف تو رها می‌کردم / هیچ لایق‌ترم از حلقه زنجیر نبود




  3. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 دی 96 [ 12:40]
    تاریخ عضویت
    1396-5-22
    نوشته ها
    2
    امتیاز
    300
    سطح
    5
    Points: 300, Level: 5
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 50
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    0
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط m.reza91 نمایش پست ها
    قابل درکه، اینکه خیلی سختی کشیدین و احساس تنهایی می کنید و کسی نیست که همراهتون باشه.

    یه اصلاحی باید بهتون بگم:
    اول
    اینکه هیچ چیزی ایده آل نیست یعنی این طور نیست که خانواده های دیگه 100 درصد همیشه همراه هم باشند همونطور که اینطور نیست که خانواده ی شما 100 درصد مقابل شما باشند اگه خوب فکر کنید لحظاتی رو پیذا میکنید که ازتون حماییت کردند شاید تعدادش کم باشه شاید اونقدرها اساسی نبوده باشه ولی بالاخره این کاررو کردند.
    دوم
    هر کم و کاستی از خود ما ناشی میشه ؛ شاید اینکه نمیتونن پشتیبان شما باشن به خاطر ضعف شخصیتی خودشون باشه که حتما همینطوره ، بنابراین چطور میشه از آدمی انتظار کمک و همدلی داشت که خودش احتیاج به کمک داره، آیا قضاوت ها ی این شخص یا اشخاص قابل اتکا و اهمیت دادن هستند؟
    سوم
    شما باید مسئولیت زندگی خودتونو بپذیرید منتظر کسی نباشید منتظر منجی نباشید فقط خودتونید که میتونید زندگیتونو بهتر کنید، میتونید خودتونو دوست داشته باشید؛ وقتی نتونید به خودتتون محبت کنید چرا دیگران باید این کا رو بکنند؟روی خودتون تمرکز کنید نه رفتارهای دیگران.

    این مطالبو پیشنهاد میکنم :
    http://www.hamdardi.net/thread-37224.html
    http://www.hamdardi.net/thread-154.html

    ممنونم از محبتتون
    راستشو بخواید مساله خیلی جدی تر از این حرفاست... این مشکلی نیست که تازه برام پیش اومده باشه... داستان یه عمر زندگیمه... توی تمام این مدت ها سعی کردم مشکل رو توی خودم جستجو کنم، مثبت فکر کنم و... الان خیلی وقته اصلا انتظار هیچ حمایتی رو ازشون ندارم، فقط همین که کاری به کارم نداشته باشند و آزارم ندند برام کافیه... حتی سعی میکنم نسبت به خودخواهی ها و توهین هاشون بی اعتنا باشم اما خب راستش نمیشه، منم آدمم، منم حق آزادی و زندگی دارم، سنگ و چوب نیستم، احساس دارم، نمیتونم تحقیر و توهین و خودخواهی رو تحمل کنم...
    ای کاش اصلا خونواده ای نداشتم... نداشتن یه خونواده خوب، قطعا از داشتن یه خونواده بد بهتره... چون اگه هیچ حمایتی نداشتم، لااقل آزاد بودم، تحقیر نمیشدم، اینقدر ترسو و بی تجربه بار نمی اومدم... بدبختی اینجاست واقعا نمیدونم کجا فرار کنم... یه لیسانس دارم، خدمت هم رفتم، اما الان دو ساله دنبال شغلم... اگه شغل و درآمدی داشتم شاید اوضاع خیلی بهتر بود...

  4. کاربر روبرو از پست مفید hobab تشکرکرده است .

    m.reza91 (پنجشنبه 26 مرداد 96)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 05:08 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.