به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 2 , از مجموع 2
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 04 بهمن 96 [ 01:54]
    تاریخ عضویت
    1395-1-10
    نوشته ها
    96
    امتیاز
    2,705
    سطح
    31
    Points: 2,705, Level: 31
    Level completed: 70%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 21.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    64

    تشکرشده 45 در 31 پست

    Rep Power
    0
    Array

    خیلی کینه ای هستم

    سلام
    این چندوقته خیلی برروی عصبانیتم دارم غلبه میکنم وبه خودم آرامش واردمیکنم ...یه حالتی مثل شکنجه ای دارم ویه خودخوری وسخته...ولی دارم میبینم زندگیم داره بدمیشه وچیزای قشنگی که توی زندگی دارم دارن ازبین میرن....این عصبی بودنم نمیدونم بخاطرچیه...اینقدر عصبی نبودم اصلا شخصیتم خیلی بد شده ومطمئنم ازبعداز عقدم من دچار مشکلات روحی شدیدی پیدا کردم..لجبازم لجبازتر شدم......عقده داشتم عقده هامو نمایان کردم...خودخواه شدم....حسود شدم...مغرورشدم...اصلا خاله زنک نبودم ولی شدم
    ولی این چندوقته دارم کنترل میکنم...شوهرم باهام همراهیم میکنه واخلاقش خوبه ولی یه بعضی وقتها میبینم که ازکارخستش حوصله هیچ چیز نداره...بعضی وقتها یه حرفی بهم میزنه ویه کاری باهام میکنه اگه عصبی بشم خیلی جلو یخودمو میگیرم ولی اگه دستش توی دست باشه خودبه خود عصبانیتم رو بامحکم فشاردادن ونیشکون گرفتنش خودمو خالی میکنم.
    بعضی وقتها ازش که ناراحت میشم نمیدونم چطور رفتارکنم که درست باشه مثلا:
    دیشب من وخانواده شوهرم رفته بودیم عیادت مادبزگشون ...ساعت ده شب شد خواستم بهش بگم بریم دیدم نبود یه تک زدم زنگ نزد دوسه بار زنگ زدم اشغال بود یه باردیگه زنگ زدم فقط بوق میزد یدفعه شوهرم واردخونه مادربزرگش شد وباحالت عصبانیت خیلی شدید گفت چقدر زنگ میزنی چته؟؟؟؟؟؟؟من دیوونه کردی ولی بقدری بادادوهواراین حرفش زد وبرگشت دررو محکم زد ورفت که من تمم عمه هاش وزن عموهاش هاج واج موندن وگفتن شوهرت چشه؟چی شده؟خیلی تعجباور بود....ومن....من نمیدونستم بخندم وخودم عادی نشون بدم یاگریه کنم ازبس که بغضم داشت میترکید چشمام تارشدن از اشک به زور خودمو کنترل کردم...نمیدونستم چیکارکنم ...سکه هی پول شدم پیش فامیلاش
    داشتیم میرفتیم خونمون...نه من باهاش حرف میزدم نه اون بامن...هم عروسم بهم گفت اشکالی نداره حتماازیه چیزی ناراحت بوده...رفتیم خونه خوابیدیم بدون ایکه به همدیگه شب بخیر بگیم یا دست بزنیم...صبح ساعت پنج که خواست بره شهرستان برای کار...وچندروز ممکنه اونجاباشه...قبل اینکه بره من بوسید بغلم کردوازم خداحافظی کرد ...اون لحظه بهش گفتم من ازت ناراحت شدم بابت دیشب بهم گفت تقصرخودته وگاشت رفت...بنظرتون چیکارکنم؟هنوز یه کینه ای تودلمه....دوست دارم باهاش سرسنگین باشم...ولی شرایط یطوری شد که نمیتونم باهاش سرسنگین باشم رفتن اون به یه شهر دیگه وممکنه ده روز طول بکشه ...شرایط سخت کاریش توی بیابان
    توهمچین مواقعی چطوررفتارکنم؟
    یه نکنه...بعضی وقتها من وشوهرم بحثمون میشه وکل روز حرف نمیزنیم...ولی شب که باهم که توی رختخواب میریم اشتی کردنش با بغل کردن بوسیدن ورابطه جنسی شروع کنه؟آیا این چیزخوبه؟من آشتی کردنش قبول کنم؟ بنظرتون چرا اینطوره؟

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 29 تیر 97 [ 23:45]
    تاریخ عضویت
    1394-4-09
    نوشته ها
    138
    امتیاز
    4,330
    سطح
    41
    Points: 4,330, Level: 41
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 20
    Overall activity: 9.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    77

    تشکرشده 116 در 61 پست

    Rep Power
    27
    Array
    سلام دوست عزیز.
    جملاتی رو که در تاپیک نوشتین رو با تمام وجود درک میکنم چون منم چنین مشکلی رو دارم با وجود اینکه میدونم همسرم دوستم داره و روابط عاشقانه ای داریم اما گاهی توی جمع چنان برخوردایی توی جمع انجام میده که باعث میشه دقیقا حس هایی دقیقا مث شما داشته باشم و چون درست و حسابی از دلم در نمیاد تو دلم میمونه و کینه ای میشم.
    اما این اواخر دوباره یه مشکل اینطوری بینمون پیش اومد دیدم دارم یکم منفعلانه رفتار میکنم یهو بخودم اومدم ایستادم و خیلی محکم و قاطع هر چی تو دلم بود رو گفتم و همه خشمم رو خالی کردم آحرشم گفتم تو اصلا تعادل روانی نداری و من دیگه هیچ جا با تو توی هیچ جمعی حاظر نمیشم. اینارو گفتم و گذاشتمش بحال خودش.
    شاید ازینکه باهاش دعوا کردم ناراحت بودم ولی شاید باورت نشه یه حس خیلی خوب داشتم خیلی از دست خودم راضی بپدم که نذاشتم این دفه هم تو دلم تلنبار شه از طرفی خودم رو هم برای هر اتفاقی آماده کرده بودم.
    در کمال تعجب دیدم که فرداش که شوهرم از سرکاربرگشت با رویی گشاده و آغوش گرم اومد سمتم.
    بنابراین پیشنهاد من به شما دوست عزیز اینه که وقتی چنین مشکلی پیش اومد قهر نکنید از کوره هم در نرید اما خیلی محکم و قاطع حرف دلتون رو بزنید و دیگه نگران عواقبش و ناراحتی اون نباشید و زیاد هم کشش ندیدید که حالت بحث و مشاجره به خودش بگیره
    مثلا وقتی که اون بهاون گفت که تقصیر خودت بود نباید ساکت میشدید و باید و میگفتی اولا که به هیچ عنوان تقصیر من نبود من همش دو یا سه بار بهت زنگ زدم اونم فقط میخاستم بهت اطلاع بدم ثانیا اگر هم من مقصر بودم تو به هیچ عنوان حق نداشتی اون حرکت زشت رو انجام بدی و من رو کوچیک کنی.
    البته که من کوچیک نشدم چون هیچ حرکت غیر نرمالی انجام ندادم این تو بودی که خودت آبروی خودت رو بردی و به همه نشون دادی چه شخصینی داری و نمیتونی خودت رو کنترل کنی و آدم نرمالی نیستی
    اگرم زیز بار نرفت تهدیدش کن که اگه یکبار دیگه این کار رو انجام دادی دیگه باهات توی هیچ جمعی حاظر نمیشم و اصلا از حق و حقوق خودت کوتاه نیا


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 22:08 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.