به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 8 , از مجموع 8
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 11 آذر 96 [ 15:23]
    تاریخ عضویت
    1393-11-14
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    1,955
    سطح
    26
    Points: 1,955, Level: 26
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array

    رسیدم به نهایت بحران زندگی.کمممممک

    سلام.خواهش میکنم کمکم کنید زندگیم بد مخمصه ای گیر کرده.
    من 26سالمه و همسرم 34 سال. یه سال عقد بودیم و یک و نیم ساله عروسی کردیم.
    با خانواده شوهرم تو یه ساختمونیم. من ادم درونگرا و شوهرم برونگرا. من به شلوغی عادت نداشتم و اونم به تنهایی.خیلی اهل زور گفتنن و منم حرف زور تو کتم نمیرفت و نمیره. به مادرش شدیدن وابستس.همه چیه زندگیمون رو به مامانش میگفت.هی میگفتم نگو گوشش بدهکار نبود.منو دوس داشت اما نه عاشقانه. مادر و پسر همو میپرستیدن فقط. منم از اول عروسی حساس شدم به روابطشون. شوهرم حساسیتمو دید فکر کرد میخوام از مادرش جداش کنم مریض شد بخاطر اعصاب ضعیفش.مادرش منو مقصر میدونست و حتی با عصبانیت میگفت تقصیره توعه مریضی بچم. مادرش مهربونم بود ولی خیلی چسبیده بود به زندگیم.روزی هروقت دلش میخواست حتی ساعت 12شب میومد بالا. تا اینکه تحملم تموم شد و از شوهرم خواستم یکم رفت و امدا و دخالتارو مدیریت کنه. اما اون طرف مامانشو گرفت و چسبید به مامانش. نهایتن منم شدم یه ادم افسرده و عصبی که به همه چی گیر میداد. تازه شوهرم با اینکه مهربون بود باهام اما اعتقاداتش و سیگاری بودنش(بعدن فهمیدم) باعث شد سردتر بشم به زندگی.چون اصلا تو رویاهامم نمیدیدم با اینطور ادمی زندگی کنم. محبت میکردم بهش .اما تو دعواها حرفایی میزدم که بقول خودش همشو پاک میکرد از ذهنش. من با مرد دلخواهم ازدواج نکرده بودم. حرف همو نمیفهمیدیم. به زندگی پابند نبودم چون از طرف اون هیچ کششی نمیدیدم. فقط فقط دلخوشیم مهربونیش بود.که اونم بیشتر بخاطر تعهدش نسبت به زندگی بود.اون منو گرفت که تغییرم بده و مث خودش کنه.به هر نحوی موقع خاستگاری قانعم کرد ولی بعدن فهمیدم چه کلاهی سرم رفته.
    پارسال خانوادم یعنی مادرم و برادرم دخالت کردن و اومدن با شوهرم دعوا کردن که چه زندگیه درست کردی. به هیچ عنوان پشتم نبود شوهرم؛ منم رفتم خونه بابام.بعد ده روز برگشتم.ایندفعه بیشتر محبت کردم تا بیشتر به خودم جذبش کنم.اما بازم مامانشو اونطوری که دوس داشت منو نداشت.پشتم خالی بود همیشه. البته بگم منم بی سیاست بودم .هرجا میرفتیم مامانشم میاورد و من ناخوداگاه حتی اعتراضم نمیکردم قیافم طوری میشد که میفهمید ناراحتم و اونم ناراحت میشد. هیچوقت تعادل رو رعایت نکرد.همیشه عین مامانش افراطی گرا بود. همونطور که محبت مادرش انقدر افراطی بود که زندگی بچشو داغون کرد.
    چهار ماه پیش تو یه دعوا تو خونمون منو گذاشت خونه پدرم و برگشت. بعد ده روز اومد منت کشی اونم با دعوا و زورگویی. برگشتم که شاید زندگیمو درست کنم. تو اون منت کشیا خانوادش کلی حرف بارم کردن و خانواده منم به شوهرم گفتن. اما من حرفا اونارو فراموش کردم ولی شوهرم فراموش نمیکنه.مادرم پارسال بخاطر دخالتی که تو زندگیمون کرد ازش عذر خواست.اما شوهرم میگه کی همچین حرفی زده.اینجور چیزا یادش میره.با برادرم که بکل قطع رابطه کرد.شرط اشتیرم گزاشته اینکه بیاد چندبار بگه غلط کردم.خیلی کینه این. بعد برگشتنم مادرش باهام قهر بود.
    منو هروقت میدید درو محکم بروم میبست.طوریکه خیلی میترسیدم. شوهرم بهش حق میده. شوهرمم با خانواده من قهره و گفته تا اخر عمر نمیخوام ببینمشون. سه ماه منو نذاشت برم خاناوادمو ببینم.خدا شاهده دیگه هیچ اعتراضی نکردم.گفتم هرچی تو بگی. بعد سه ماه من مریض شدم بخاطر اعصابم. نفسم درنمیومد و فشارم خیلی شدید افتاده بود. و ترسید و گفت هفته ای یه ربع میبرم میبینی مامانتو. برد و یه ربعم شد نیم ساعت عصبانی شد و کلی دعوام کرد. بعد معذرت خواهی کرد. حالا دو هفته ای یبار اونم با کلی منت میبره ببینم مامانمو.
    گوشیمو ازم گرفته بود. حالا داده ولی سیم کارتشو نداده. خیلی تحت شرایط بدیم.
    فامیل خودش میخواستن وساطت کنن منو مادرشوهرو اشتی بدن رفتم معذرت خواهی کنم حتی اجازه نداد برم خونشون.پیش فامیل خودش خودشو خراب کرد.همشون میگن خدا به دادت برسه. من اشتباهای خودمو خانوادمو میبینم اما وقتی میبینم اون همچنان میگه مامانم بی گناه بود میخوام اتیش بگیرم. اخه چرا نمیفهمن ایراداشونووو
    الان میدونم دیگه از زندگیمون هیچی به مادرش نمیگه.منم نمیگم. اما کینه شون شتریه. میخواد تا اخر عمر دوتایی باشیم.اون به مامانش میتونه برسه چون مرده.اما من چون زنم نمیتونم.
    بخدا زنای فامیلشونو میبینم اندازه من به شوهرشون نمیرسن. بخدا به هرکی انقدر میرسیدم و محبت میکردم زندگیمون ازین رو به اون رو میشد. اما خب مادرش نمیزاره محبتای من دیده شه.
    متنفرم از مردایی که انقدر زور میگن. متنفرم از ازدواجی که توش فقط زن باید صبور باشه. زن حق نداره اعتراض کنه. زن حق نداره بیرون بره. مرد هرچقدر بخواد میتونه مادرشو ببینه اما زن نه.حالا من موندم و این زندگیم. واقعن دیگه نمیتونم چشم چشم کنم. افسرده شدم شدیییید. کمک کنییید

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 27 مهر 97 [ 06:20]
    تاریخ عضویت
    1392-7-30
    نوشته ها
    154
    امتیاز
    6,302
    سطح
    51
    Points: 6,302, Level: 51
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 48
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    9

    تشکرشده 125 در 66 پست

    Rep Power
    30
    Array
    چقدر زندگيمون شبيه هم خيليييييي تايپيكهاي من بخون و اشتباهات من تكرار نكن مخصوصا تايپيك آخرم بخون.
    فقط فقط يه توصيه برات دارم كاري كه من از اول نكردن و الان تصميم گرفتم بكنم براي خودت خواسته هات ارزش بده و حتي به زور هم كه شده حقت بگير به قول madar نوزاد هم برا گرفتن حقش از همون روز اول گريه ميكنه به خاطر خواستش به خاطر غذاش ولي ببين ما چقدر ادماي منفعلي هستيم كه از تمام خواسته هامون گذشتيم چشم بيخودي زندگي من داغون كرد حق باتو هاي دروغي شوهرم يه غول كرد ولي الان تصميم گرفتم بگم حق باتو نيست شده هم فرياد بزنم كه حق با تو نبوده و نيييييييييييييست.
    فقط بلند شو و به خودت خواسته هات ارزش بده به خانوادت به خودت اونجوري كه دوست داري.

  3. 2 کاربر از پست مفید negad تشکرکرده اند .

    nasimmng (سه شنبه 17 مرداد 96), بارن (پنجشنبه 19 مرداد 96)

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 11 آذر 96 [ 15:23]
    تاریخ عضویت
    1393-11-14
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    1,955
    سطح
    26
    Points: 1,955, Level: 26
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array
    نمیتونم بزور حقمو بگیرم. اگه اینطوری تصمیم بگیرم به طلاق ختم میشه. من و شوهرم باهم زیاد خوش گذروندیم. و ارامش بیشتری از خونه پدرم دارم اینجا. اما خب اینجام فکر و خیال خیلی چیزا اعصابمو داغون میکنه و راه حل میخوام براشون. خواهش میکنم کمک کنین

  5. کاربر روبرو از پست مفید nasmas تشکرکرده است .

    mohamad.reza164 (پنجشنبه 19 مرداد 96)

  6. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 24 آذر 98 [ 23:02]
    تاریخ عضویت
    1394-1-24
    نوشته ها
    762
    امتیاز
    26,356
    سطح
    97
    Points: 26,356, Level: 97
    Level completed: 1%, Points required for next Level: 994
    Overall activity: 57.0%
    دستاوردها:
    OverdriveRecommendation Second ClassTagger First ClassVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    2,761

    تشکرشده 2,595 در 691 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    215
    Array
    سلام، به همدردی خوش اومدین.

    همانطور که همسرتون از خیلی جهات مثل، عدم بلوغ کافی، عدم مسولیت پذیری، نداشتن مهارت ارتباطی، وابستگی شدید عاطفی و احتمالا مالی، ترس از گذشته ، نداشتن استقلال مالی ( مهمترین مسیله که به نظر میاد وجود داره و پاشنه اشیل ماجرا است اگر اشتباه نگفته باشم).... مشکل داره، شما هم خالی از مشکل نیستید.
    خوشبختانه شما تشخیصتون در موارد اسیب زا خوب هست ولی راه علاج اش رو نمیدونید!
    مثلا گفتید من درونگرا هستم و ایشان برونگرا! خوب تا حالا چه کار علمی برای تداخل نداشتن این دو شخصیت به کار گرفتید؟
    تا چه حد با خصوصیات و نیاز های این دو شخصیت اشنا هستید؟

    این فقط یک مثال بود از اینکه مهارت ها و شناخت لازم برای حل مسیله رو ندارید و فکر میکنم به علت گستردگی موارد نمیتونید به درستی بر سر حل موضوع خاص تمرکز کنید!
    به نظرم حتما به مشاوره برید. در ادامه همسرتون رو هم در این راه همراه کنید.

    فکر کنم بهتر باشه جز به جز از همدردی کمک بگیرید!


  7. #5
    Banned
    آخرین بازدید
    دوشنبه 21 آبان 97 [ 00:16]
    تاریخ عضویت
    1394-11-24
    نوشته ها
    46
    امتیاز
    2,510
    سطح
    30
    Points: 2,510, Level: 30
    Level completed: 40%, Points required for next Level: 90
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 35 در 22 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    من خودم به این نتیجه رسیدم که توی روابط زنا با مردای زندگی خودشون مثل پدر برادر پسر و شوهر یه رقابت هست...منظورم اینه که مادر شوهرتون هنر جذب مرد رو بیشتر از شما بلده که تو رقابت برنده شده...شما از مادر شوهرت عقب افتادی فقط همین....منم دقیق نمیدونم باید چکار کنی...چون خودم هم هنر خلصی ندارم....این روزا همش فکر میکنم بی مهری های شوهرم به من همش تقصیر خودمه...شاید هم اشتباه میکنم..

  8. #6
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 بهمن 02 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,633
    امتیاز
    42,408
    سطح
    100
    Points: 42,408, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveVeteranTagger First Class25000 Experience Points
    تشکرها
    5,992

    تشکرشده 8,207 در 1,574 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    366
    Array
    سلام دوست عزیز

    تمام تلاشم رو می کنم که انتقال متقابل نداشته باشم اما با این حال شاید مفید باشد که از دید جبهه روبه رو هم با اطلاع شوید. گرچه این نهایت اشتباه است که خانواده همسر را در جبهه روبه رو قرار دهیم ، برای داشتن یک زندگی شیرین و با آرامش لازم است همه در یک گروه باشیم.

    دقیقا حال و هوای حاکم برایم قابل لمس است اما با این تفاوت که من در شرایط مشابه در تیم مقابل شما بوده ام.

    زن برادرم ، برادرم و مادرم .

    اتفاقا برادرم هم مثل همسر شما بسیار مهربان و عاطفی .

    اگر می بینید که همسرتان برخلاف عموم آقایون که روحیه زمخت و خشکی دارند ، عاطفی و مهربان می باشد و این شده حلقه وصل و ماندن شما در این همه مشکلاتی که اون را ناشی از مادر ایشون می دانید ، کافیه کمی تامل کنید قطعا متوجه خواهید شد که ریشه این عطوفت و مهربانی ایشان در رابطه صمیمانه ایشان با مادرشان هست.

    چنین مردهایی نقاط قوت بسیاری دارنداز جمله یکی از این نقاط قوت که برای خانم ها بسیار مهم و ارزشمند هست این است که ، از آنجایی که در دوره رشدشون لبریز از محبت مادر شده اند ، چه در دوران تجرد و چه بعد از تاهل امکان به خطا رفتنشون از ناحیه دوست دختر داشتن و یا خیانت به صفر نزدیک می شود.

    تصور کنید مردی از کودکی زیر سایه محبت و نوازش مادر بزرگ شده است والان تحویل عروس نازنینی چون شما شده است، به نظرتون چقدر زیبا تر بود که مهر و محبتی که همسرتان نثار شما می کند را میراث مادرش می دانستید و بازخورد های مثبتش را نثار مادر ایشان می کردید؟

    می دانم زمانی که دختری ازدواج می کند آن حس مالکیتی که به همسرش دارد می طلبد که مالک تمام ابعاد وجودی همسرش شود ، مطمین باش اگر مستقل بودیددرصد بسیار زیادی از این قضیه اتوماتیک وار حل می شد ، اما الان به دلایل همسایگی نزدیکتون با مادر ایشون می طلبد شما یک سری مهارت های ویژه ای در این باب به دست بیاورید همچنین هیجانات و احساس مداری تون را مدبرانه کنترل کنید.

    روحیه وابسته شما وتک بعدی شدن زندگی تان (وابستگی شادی و ناراحتی تان تنها به عاملی به نام همسر و مادر ایشان )نیز مزید بر علت شده است که شما را بیشتر در این شرایط برنجاند وبه ضعف بکشاند.

    اما قسمت دوم ماجرا ، محبت ها و گذشت های شما در این زندگی

    دوست عزیز، سیکل از کجا شروع می شود ؟

    مادر محبت می کند ، پسر بازخورد می دهد ، شما محبت می کنید ، همسر باز خورد می دهد (شاید نه به اندازه ای که انتظار دارید)(سر منشا ء خیلی از مشکلات ما همین انتظارات ما می باشد محبت واقعی خالی از هرگونه انتظاری است) آن موقع شما ناراحت می شوید (حالا یا به خاطر بازخورد خارج از انتظار شما از همسرتان و یا از محبت های بی جای مادرشان ، و یا از حس رقابتی که در درون دارید و دلایل دیگر ) اینجا ابراز ناراحتی می کنید ، یا همان که در چهره تان نشان می دهید ، دلخوری انتقال پیدا می کنید ، سردی پیش می آید ، در این جا شما گذشت می کنید ، به همسرتان محبت بیشتری می کنید ، اما همسرتان این محبت بیشتر را دریافت نمی کند ، قدر شناس نیست و احساس می کنید که کسی قدر محبت های شما را ندارد.

    زندگی شما در چنین شرایطی است و کاملا معلوم است که به حفظ آن علاقه مند هستید چرا که نقاط قوتش برایتان بیشتر به چشم می آید همین احساس آرامشی که به نسبت خانه خانه خودتان بیشتر حس می کنید بسیار مهم است.

    در تکمیل پستم عرض کنم شرایط کنونی شما بحرانی نیست اما اگر به همین منوال ادامه دهید بحرانی خواهد شد لازم است در دیدگاه ورویه تان به زندگی تغییرات اساسی دهید و اگر امکان دارد مستقل شوید.

    زندگی شما پتانسیل بسیار بالایی برای نمره ای فراتر از بیست دارد .
    ویرایش توسط بی نهایت : پنجشنبه 16 شهریور 96 در ساعت 15:06

  9. #7
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 بهمن 02 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,633
    امتیاز
    42,408
    سطح
    100
    Points: 42,408, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveVeteranTagger First Class25000 Experience Points
    تشکرها
    5,992

    تشکرشده 8,207 در 1,574 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    366
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط negad نمایش پست ها
    چقدر زندگيمون شبيه هم خيليييييي تايپيكهاي من بخون و اشتباهات من تكرار نكن مخصوصا تايپيك آخرم بخون.
    فقط فقط يه توصيه برات دارم كاري كه من از اول نكردن و الان تصميم گرفتم بكنم براي خودت خواسته هات ارزش بده و حتي به زور هم كه شده حقت بگير به قول madar نوزاد هم برا گرفتن حقش از همون روز اول گريه ميكنه به خاطر خواستش به خاطر غذاش ولي ببين ما چقدر ادماي منفعلي هستيم كه از تمام خواسته هامون گذشتيم چشم بيخودي زندگي من داغون كرد حق باتو هاي دروغي شوهرم يه غول كرد ولي الان تصميم گرفتم بگم حق باتو نيست شده هم فرياد بزنم كه حق با تو نبوده و نيييييييييييييست.
    فقط بلند شو و به خودت خواسته هات ارزش بده به خانوادت به خودت اونجوري كه دوست داري.
    این پست نکته های زیادی داره .

    درسته یکی از نکاته کلیدی که هممون فراموش می کنیم این هست که به خودمون ارزش بدهیم ، ما مستحق آرامش و بهترین برخورد ها هستیم . ما موجودات لطیفی هستیم که باید از خودمون مراقبت کنیم تا مبادا با وزش هر باد گرمی پژ مرده بشویم.

    ما باید خودمون رو بشناسیم ،نیاز هامون ، افکارمون ، احساساتمون و رفتارهامون رو و شناسایی کنیم کدومشون موجب می شه که ما آسیب ببینیم . پس هر خواسته ای شاید ، نیاز واقعی ما نباشه.

    نه اون انفعال خوبه که باعث خشم فرو خورده بشه و نه این رفتار پرخاش گرایانه به جای رفتار جراتمندانه.

    کودکی که برای رفع نیازش گریه می کنه به خاطر اینه که مهارتی جز گریه کردن نداره ، آیا مهارت هامون بعد از این همه سال در حد یک نوزاد و گریه کردنه؟اینکه با فریاد حقمون رو بخواهیم؟

    دوست عزیز ، کاملا طبیعیه که زمانی که از همه خواسته ها چه درست و چه نادرست ،بگذریم اینگونه تبدیل شویم به کوه آتشفشان .

    در چنین شرایطی که هم مهارتی داریم و هم مثل کوه آتشفشانیم ، صبر هست . اون هم نه یک صبر انفعالی . یک صبر فعال.

    در صبر فعال به خودمون، افکارمون و عملکردمون ایست می دهیم و در پی شناخت صحیح از ناصحیح می رویم. مشورت می گیریم . وبه مرور عکس العمل های صحیح رو جایگزین می کنیم. در این آزمون ها گاهی هم خطا به می رویم. اما مهم اینه که در پی شناخت و تصحیح باشیم.

  10. #8
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 فروردین 03 [ 01:56]
    تاریخ عضویت
    1390-10-11
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    2,483
    امتیاز
    37,786
    سطح
    100
    Points: 37,786, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsRecommendation Second ClassVeteranOverdriveTagger Second Class
    تشکرها
    8,332

    تشکرشده 10,023 در 2,339 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    372
    Array
    سلام عزیزم

    بزرگترین ایراد شما اینه که مادر همسرت رو مثل رقیب میبینی...اون یه مادره و در جایگاه خودش و تو یه همسری در جایگاه خودت.اصلا حساس نباش به این موضوع.مطمئن باش اگر حساسیتت رو کم کنی کمترم اذیت میشی و ممکنه همسرت هم جبهه نگیره.

    به هیچ عنوان اجازه دخالت خانوادت رو در زندگیت نده.چون شما زن و شوهرید و اشتی می کنید ولی کینه میمونه برای خانواده هاتون.

    یه مدت به زندگیت ارامش بده و بعده مدتی دو تا هدیه تهیه کن.برای مادر خودت و مادر همسرت.به همسرت بگو خانواده من ریشه منن.اگرم حرفی میزنن بخاطر دلسوزیشونه.بگو همون قدر که مادرم رو دوست دارم مادر تورو هم دوست دارم و کینه داشتن زندگیمون رو خراب میکنه و بیا دوباره از اول همه چیز رو بسازیم و .....

    لازم نیست چشم چشم کنی.با سیاست زنانه برو جلو.
    منم همه این روز رو گدروندم.یکسال خانوادمو ندیدم.و پدر مریضم رو.مادرم هر روز کلی راه میامد و از پشت پنجره براش دست تکون میدادم تا بفهمه حالم خوبه و زنده ام! اگر واقعا همسرت داره بهت ظلم میکنه (خودت بهتر از هر کسی میدونی) خیلی جدی باهاش صحبت کن و بگو ما فردا پس فردا بچه دار میشیم و من نمیخوام بچه ام تو محیطی پر از قهر بزرگ بشه.من همیشه مراجع رو به ارامش و با پنبه سر بریدن دعوت میکنم.ولی این بار ازت میخوام قاطع باشی.توجه کن قاطعیت به معنی دعوا و کشمکش و بزن و بشکن نیست....با رفتاری زنانه حرفی قاطعانه بزن.
    چون این مسئله یا باید حل بشه ریشه ای و یا هر چند وقت یکبار اذیتت خواهد کرد.

    خودت بسنج و ببین چه زمانی مناسبه.اول بستر رو فراهم کن تا با مادرش اشتی کنی.منم با اینکه از مادر همسرم کم ضربه روحی نخورده بودم و بد و بیراه و فحش رکیک شنیده بودم، برای حفظ زندگیم و به خواسته همسرم گل و شیرینی خریدم و رفتم عذرخواهی.البته زندگی من مشکلات بی شمار داشت ولی مثل یه ارامبخش عمل کرد و خوب بود.هرچند شیرینیم رو ریخت دور و گفت ما قند داریم.گل رو هم گفت حشره داره !!
    البته من زیرک نبودم و سن و سالم کم بود.بلد نبودم.ولی اول از همه ارامش خونه ات رو فراهم کن.و بعد یکی یکی دست بذار رو خواسته هات
    گاهی برای رشد کردن باید سختی کشید،گاهی برای فهمیدن باید شکست خورد،گاهی برای بدست آوردن باید از دست داد،چون برخی درسها در زندگی فقط از طریق رنج و محنت آموخته میشوند.



 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. رسیدن به موفقیت سن و سال نمی‌ شناسد
    توسط rahekhoob در انجمن موفقیت و شادی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: شنبه 25 اردیبهشت 95, 10:36
  2. پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: چهارشنبه 05 اسفند 94, 17:06
  3. اختلاف من و شوهرم و عصبانیت های بسیار شدید او
    توسط مهربونی... در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: پنجشنبه 29 مرداد 94, 09:41
  4. هفت گام تا رسیدن به موفقیت
    توسط فرهنگ 27 در انجمن موفقیت و شادی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: جمعه 30 اردیبهشت 90, 02:22
  5. مقام ** رضایت ** در سیره رضوی
    توسط فرشته مهربان در انجمن اعتقادی،‌اخلاقی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: چهارشنبه 06 آبان 88, 13:18

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 08:31 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.