سلام وای واقعا یه جایی هست که میشه حرف زد باورم نمیشه
از ده سال پیش و قبل از ازدواجم به این دلیل که تک دختر یک فامیلی بودم که بقیه نوه ها همه پسر بودن و همه اصرار داشتن من عروس خانوادشون بشم و از اونجایی که من عاشق همسرم در دانشگاه شده بودم اختلافات شدیدی بین عمو و پدرم،خاله و دایی با مادرم و ......افتاد همین باعث شد که خانواده ما که به شدت عاطفی بودن ضربه شدیدی بخورن در همین راستا دوست پدرم از ایشون کلاهبرداری کرد و ایشون با یک ضربه شدید مالی هم روبرو شدن و همین باعث شد پدرم روزبه روز از مادرم فاصله بگیره،،،در این احوال مادرم که یک زن بسیار معتقد،ازخودگشته و ...بود اقایی رو که در سن 18 سالگی عاشقشون بود و به علت مخالفت نتونسته بود ازدواج کنه را پیدا کرده بود و من فهمیدم باهم رابطه (صحبتی و تلفن و پیام)داشتن اصلا باورم نمیشد رابطه عاشقانه پدرو مادرم چی بود چی شد کلی با مادرم حرف زدم و ازش قول گرفتن این رابطه را خاتمه بده که الان نمیدونم اینکار رو کرده یا نه و جرات ندارم با این حقیقت روبرو شم که این کار رو نکرده.....الان از نظر روحی خیلی داغون هستم با وجود اینکه شوهرم فرشته است مداوم در فکر خای زیاد درگیرم تمرکز ندارم همش دعا میکنم یه اتفاقی بیوفته ما و خانواده پدر و مادرم از این شهر بریم یه جای دیگه یه شروع دیگه ولی نمیشه خیلی داغونم کمک لازم دارم