سلام من و همسرم ازدواج دوممونه همسرم بخاطر خیانت همسر اولش ازش جدا شده و من خیلی مراعات روحیه حساسشو میکنم خیلی با هم خوبیم تا زمانی که جایی دعوت نشیم همسرم بخاطر چاق بودنش اعتماد بنفسش پایینه رژیم میگیره لاغر میشه نمیتونه ثابت نگهش داره باز میخوره و برمیگرده سر جاش خیلی هزینه کرده حتی یه تردمیل هم شکسته ولی نمیشه بگذریم میخواستم بگم علت اینکه دوست نداره مهمونی بریم چاقیشه و خجالت میکشه دیروز دختر خالم دعوتمون کرد جشن عقد پسرش و بهش گفتم و طبق معمول گفت میشه نریم همیشه میتونستم یه بهانه بیارم برا فامیل ولی الان نمیتونم و دوست دارم بریم گفتم نه عزیزم باید بریم اخماش رفت تو هم و داشتیم با هم برنامه ریزی میکردیم که من یهو گفتم وای من فردا ساعت 4تا 7 جلسه دارم پس بهتره ساعت 2 که از اداره میام قبل جلسه برم ارایشگاه موهامو رنگ کنم بعد میرم جلسه شما از سرکار اومدی بیا دنبالم وای ناراحت شد و اخماش بیشتر رفت تو هم پرسیدم چی شده گفت تو چرا میخوای برای جلسه موهاتو رنگ کنی ؟ ازین حرفش اتیش گرفتم گفتم من منظورم این بود چون وقت کم دارم بچه رو هم میزارم پیش مامانم پس از همه فرصتم استفاده کنم من با مقنعه میرم سر کار و جلساتم تو که اینارو خوب میدونی بعد تو منو نمیشناسی اینجوری دربارم حرف میزنی اصلا نه جلسه میرم نه ارایشگاه
الان موندم چکار کنم
البته بعدش اروم شد و فهمید بدبینیش بد بوده گفت حتما جلستو برو میام دنبالت ولی درباره ارایشگاه رفتنم هیچی نگفت الان من چکار کنم اخهههه
علاقه مندی ها (Bookmarks)