همسر من بددهنی زیاذ میکنه البته موقع دعوا. در حالت عادی هم اگه کسی تو خیابون بوق بزنه یا موتوری یا ماشینی بپیچه تو راهش یا کلا هرچیزی که باب میلش نباشه شروع به فحش و بد و بیراه میکنه . چیزی که من رو اذیت میکنه توهین به خانوادمه که آقا سر هر دعوا فحش رکیک و زشت نثار من و خانوادم میکنه.نمونش چنذشب پیش که میخاست بره خونه پدرش ولی چون من قبلش به خونمون قول داده بودم گفتم بریم خونه ما بعدش بریم خونتون اونم شرط کرد که فقط نیم ساعت میشینی ها ! خلاصه رفتیم و سر نیم ساعت گفتم چاییتو بخور تا بریم خونتون ٰ بعدش یکی از فامیلامون که خودش هم رابطه خوبی باهاش داره اومد دم در و خودش و بابام رفتن دم در و یه نیم ساعتی هم اونجا طول کشید.خدا میدونه که تمام مدت تو دلم آشوب بود که میدونستم بعدا تلافیشو سر من درمیاره ٰ و همون شد حالا که نشستیم تو ماشین چون دخترم خابش میومد(یه ذختر 1ساله دارم) گفت شما رو میبرم خونه خودم میرم گفتم خو حالا ساعت 12 شب چه واجبیه امروز هم که بهشون سر زدی بزار فردا صبح برو که شروع کرد به بدو بیراه گفتن ناجور به خودم و خانوادم ناگفته نماند منم دقیقا هر حرفی میزد رو به خودش تحویل میدادم (خدا شاهده من تو عمرم از این حرفها نزده و نمیزنم و همه رو از خودش یاد گرفتم اونم ب خاطر مقابله به مثل.چون نمیتونم آروم بشینم که هرچی دوس داره بار من و خانوادم کنه . کمااینکه خانواده من کوچکترین بی احترامی بهش نمیکنن خصوصا پدرم که آزارش به مورچه هم نمیرسه و حتی وقتی سرحاله خودش هم میگه و تعریفشو همه جا میده.آروم نمیشم وقتی میبینم تو فحاشیش اسم اونم میاره.خلاصه اینکه دیگه تصمیم گرفتم باهاش سرد برخورد کنم . حالا از بعد از اون هی سر صحبت رو باز میکنه ولی انقدر از چشمم افتاده که حتی نمیتونم تو صورتش نگاه کنم چه برسه به اینکه جوابشو بدم.همسر من تو یه کارش رفیقش سرش کلاه گذاشت و همه دار و ندارش رو دقیقا اول زندگیمون ازش گرفت و خالی خالی شد اما من همه اونا رو تحمل کردم هرجور سختی کشیدم همه چیز رو برای خودم حروم کردم و این حقم نیس که بخواد اینجوری باهام رفتار کنه . بعضی وقتها میگم اگه من جای اون بودم شریک زندگیم رو روی سرم میذاشتم اما اون شمشیرش رو از رو بسته . منم تصمیم گرفتم که دیگه ملاحظه حالش رو نکنم و کلا بی تفاوت زندگی کنم . نمیدونم راه درستی هست یا نه ولی فعلا اینطوری آرومترم...
علاقه مندی ها (Bookmarks)