به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 5 , از مجموع 5
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 19 فروردین 03 [ 05:33]
    تاریخ عضویت
    1391-7-15
    محل سکونت
    زیر باران
    نوشته ها
    775
    امتیاز
    24,207
    سطح
    94
    Points: 24,207, Level: 94
    Level completed: 86%, Points required for next Level: 143
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger First Class10000 Experience PointsOverdriveSocial
    تشکرها
    2,329

    تشکرشده 1,634 در 590 پست

    Rep Power
    161
    Array

    بدبینی و افکارمنفی مادرم منو بهم ریخته

    سلام دوستای خوبم...

    1سال و نیم از عقدم میگذره و 1ماه دیگه عروسیمه.به خاطر خرید جهیزیه و بقیه کارها بیشتر این روزها تو خونه خودمون هستم . مادرم خیلی آرمان گراست و فکر میکنه اگر همسرم و خانوادش پول و طلا به پای من بریزن یعنی قدر و ارزش منو دونستن . احساس میکنم ته ذهن مادرم از ازدواجم راضی نیست درحالیکه من کاملا از همسرم راضیم به من این حس رو القا میکنه که تو خام هستی و نمیفهمی.این چندروزی خیلی ناراحت بودم و دلم گرفت ازینکه مدام مادرم این حس رو به من القا می کرد.با اینکه از ازدواجم خیلی راضیم اما خب دوست دارم این حس خوب رو با مادر و پدرم هم سهیم باشم اما متاسفانه مادرم معمولا پیش از رخ دادن اتفاق منفی بافی هارو شروع میکنه و گاهی من رو هم دلسرد میکنه.
    الان تو این وضعیت با این مادر سختگیر و ایرادگیر به علاوه استرس جدا شدن از خانوادم چه کنم؟ گاهی واقعا با مادرم میجنگم تا بهش اثبات کنم که همه چی خوبه و من بدبخت نیستم! اگر هم باهاش نجنگم مثل امروز تسلیم میشم و بهش حق میدم که آره تو راس میگی اونا تو فلان زمینه کم گذاشتن! و باهاش همسو میشم و درنتیجه نا امید و مایوس میشم.
    دوستام چیکار کنم که انقدر افکار منفی مادرم منو بهم نریزه؟

  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 02 فروردین 03 [ 23:18]
    تاریخ عضویت
    1393-6-31
    نوشته ها
    557
    امتیاز
    19,364
    سطح
    88
    Points: 19,364, Level: 88
    Level completed: 3%, Points required for next Level: 486
    Overall activity: 67.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience PointsOverdrive
    تشکرها
    1,198

    تشکرشده 1,406 در 461 پست

    Rep Power
    133
    Array
    سلام ارم جان، تو اگر به انتخابت مطمئنی، آروم باش و نیازی نیست چیزی رو به مادر ثابت کنی. خب ایشون مادرن دیگه. اگر جایی رو درست میگن که هیچ، اما اگر نه تو خودت آروم باشی، میتونی غیر مستقیم روی ایشون هم اثر بذاری. روی خودت به نظرم کار کن. صادقانه بگم اینکه چه کنی تاثیر نگیری دقیق نمیدونم فقط اینکه فکر آدم و اینکه چقدر به درستی کارش ایمان داشته باشه خیلی موثره.
    دیگه اینکه شاید اگر در فامیل، بزرگتری هست که میتونه با مادر صحبت کنه گزینه خوبی بود. الزاما پدر و مادر درست ترین رو نمی گن اما پر از تجربه هستند. به نظر من حد وسط رو نگه دار، نه خیلی جانب همسرت رو بگیر و نه خیلی حرفای مادر رو رد کن. فکر کن و از دو نفر آدم آگاه دیگه هم نظر بخواه. و بعد هر تصمیمی گرفتی، احتمالا از تعصب کمتری برخوردار باشه.
    ضمنا مادرت نگرانه، به جای اینکه هی بهش بگی داره اشتباه میکنه، میتونی حرفش رو قبول کنی و بگی درسته و ازش به خاطر اینکه اینقدر به فکرت هست تشکر کنی. و بعد با هم دیگه در اینباره حرف بزنید و تو هم دلایلت رو بگی البته نه با زور. بلکه با در نظر گرفتن نگرانیشون.

    ان شاالله خیر باشه و خوشبخت بشی عزیزم.

    به نور نگاه کن ! سایه ها پشت سرت خواهند بود.
    ویرایش توسط zolal : جمعه 23 تیر 96 در ساعت 02:14

  3. کاربر روبرو از پست مفید zolal تشکرکرده است .

    شیدا. (جمعه 23 تیر 96)

  4. #3
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 19 فروردین 03 [ 05:33]
    تاریخ عضویت
    1391-7-15
    محل سکونت
    زیر باران
    نوشته ها
    775
    امتیاز
    24,207
    سطح
    94
    Points: 24,207, Level: 94
    Level completed: 86%, Points required for next Level: 143
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger First Class10000 Experience PointsOverdriveSocial
    تشکرها
    2,329

    تشکرشده 1,634 در 590 پست

    Rep Power
    161
    Array
    ممنون زلال عزیزم

    من به حرف های مادرم درمورد کمکاری های همسرم و خانوادش حساس شدم. الان حتی کوچکترین حرف هاش و نیش و کنایش باعث میشه من جبهه بگیرم و شدیدا جانب اونور رو بگیرم .از طرفی تازه وارد زندگی شدم و اونقدر محکم و قوی نیستم که فقط به باور خودم اکتفا کنم و از مادرم تاثیر نگیرم. گاهی وقت ها با حرف های مادرم به هم میریزم و گریم در میاد. گاهی هم خودم حالم سرجاش نیست مادرم یکی درمورد خانواده همسرم میگه منم تایید میکنم و چنتا مثال عملی هم براش میارم.
    شاید اولای زندگی هم به اشتباه حرف ها و کارهای اونور رو خیلی پیش مادرم میاوردم و براش تعریف می کردم که الان کمترشده و ترجیح میدم مادرم بعضی چیزها رو ندونه و درنتیجه راه مداخله یا حرف و حدیث بسته میشه.
    تنها کسی که محرم اسرارمه و درد دلم رو بهش میگم مادرم هست که اگر نخوام بهش چیزی بگم خب پس به کی بگم؟
    من تایید مادرم برام مهمه ؛ فکر کنید کسی که منو به اینجا رسونده و همیشه چشم به تایید و نظر و نگاهش دوختم حالا مدام غیرمستقیم ازدواج منو زیر سوال ببره از خانواده همسرم و همسرم ایرادبگیره و نزدیک عروسی کلی انرژی منفی بهم بده.
    خدایا من خیلی شکرت میکنم که مادری خوب و مهربون دارم نه اینکه قصد ایرادگرفتن از مادرعزیزم رو داشته باشم اما کجای کار من ایراد داره؟ تایید طلبی زیادی من نسبت به مادرم؟ من از ازدواجم خیلی راضیم اما دوست دارم تایید مادرم رو هم بگیرم. این کار اشتباهیه؟
    یه مشاور بهم میگفت همسرت برای بدست آوردن دل مادرت باید تلاش کنه.مثلا شام ببریدشون بیرون و... . برای من این سوال ایجاد شد که یعنی مادر من دوست داشته داماد پولداری گیرش بیاد پس اون موقع خیلی حس خوبی داشت و بهش افتخار می کرد؟ الان همسرم رو مردی وابسته به پدرومادرش میبینه که نگرانه بتونه زندگی دخترش رو تامین کنه؟
    حالا من این وسط تکلیفم چیه باید برای بدست آوردن رضایت مادرم تلاش کنم یا نه؟

  5. 2 کاربر از پست مفید Eram تشکرکرده اند .

    maryam.mim (شنبه 24 تیر 96), نیکیا (شنبه 24 تیر 96)

  6. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 بهمن 98 [ 15:04]
    تاریخ عضویت
    1393-11-15
    نوشته ها
    273
    امتیاز
    7,978
    سطح
    60
    Points: 7,978, Level: 60
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 172
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsOverdriveVeteran
    تشکرها
    318

    تشکرشده 381 در 176 پست

    Rep Power
    56
    Array
    سلام ارم عزیز

    واااای خدایا تاپیکت رو که خوندم انگار زندگی من بود . منم اوابل ازدواج همین جوری بودم . هنوزم کمی هستم. منم مادرم از ازدواجم راضی نبود و همسرم به خصوص خانوادش به دلش ننشسته بودن مدام ایراد می گرفت. بدتر از همه اینکه شانس من همزمان با من وقتی که توی دوره نامزدی بودم 4 5 تا از بچه های فامیل هم ازدواج کردند نامردا انگار وایساده بودن من اعلام نامزدی کنم تا اونا ازدواج کنن و کار مادر مهربون و دلسوز من شده بود مقایسه من با عروسهای جدید . اینکه خانواده دوماد برای اون دختر چیکار کردن اونوقت خانواده همسر من هیچی. حالا بهش حق می دادم چون واقعا خانواده همسرم هیچ کاری برام نکردن چون من رو همسرم انتخاب کرده بود نه اونا. کلا به دلش نبود. همسرم هم به دلش نبود نمی دونم چرا فکر می کنم به خاطر تاثیر منفی مادرش روی مادرم بود. منم خونه خانواده همسرم می رفتم می اومدم مادرم گرفته بود اما می خواست به روی خودش نیاره ولی دلم آتیش می گرفت. تا اینکه دقیقا 9 ماه قبل از ازدواجم و 6 ماه بعد از ازدواجم رفت شهرستان. تا چیزی نگه که من به هم بریزم. این کارش حالم رو بدتر می کرد.

    ازدواج کردم و باید یه کاری می کردم به تو هم می گم امیدوارم نتیجه بگیری. منم با مادرم خیلی صمیمی ام. یه روز باهاش صحبت کردم و گفتم می دونم دوست داشتی دامادت چه جوری باشه و همسر من با چیزی که آرزوش رو داشتی فرق می کنه مثل فلانی (یه پسر توی آشناهاشون بود که همه خانومای فامیل دوست داشتن دخترشون رو به اون بدن) ظاهر خوب پولدار و با شخصیت و تحصیلکرده. به مامانم گفتم اونم مشکلات خودش رو داره اونم باید مدام تلاش می کردیم خودمون رو بهشون ثابت کنیم. درسته خانواده همسرم از نظر مالی و فرهنگی از ما پایین ترن ولی من دارم با همسرم زندگی می کنم نه اونا. من برام مهم نیست فلان طلا رو بهم بدن چون انقدر ارزشم بالاست که طلا بخرن یا نخرن چیزی رو از ارزش های من کم نمی کنه. من از انتخابم مطمئنم و توی این دوره و زمونه همسرم بهترین انتخاب می تونه باشه.

    بعدش هر بار می رفتم خونه مادرم از شوهرم تعریف می کردم. اگه جروبحث داشتیم به هیچ وجه نمی گفتم در عوض مثلا برای آشتی کار خوبی می کرد اون رو می گفتم مثلا می گفتم فلانی برام گل خریده یا ناهار روزای تعطیل با فلانیه. من دانشگاه هم می رفتم و وقتی می اومدم خونه همسرم می گفت شام رو درست می کنه و من این ها رو برای مادرم تغریف کردم و الان نمی گم عاشق همسرمه ولی پذیرفته و در مورد همسرم حرفی نمی زنه که سرد شم. غذاهایی درست می کنه که همسرم دوست داره و می ده بیارم خونه و اینا نشونه خوبیه.

    اما هنوز درمورد خونوادش جبهه گیری رو داره و بهش حق می دم چون خودم هنوز نبخشیدمشون و بهش حق می دم فقط در موردش که صحبت می کنیم به هم می ریزم و آخرش می گم وااای مامان دوباره یادم افتاد اعصابم خورد شد. الان خیلی کمتر شده و خودمم می خوام حرفشو بزنم و ناراحت باشم می گه ولش کن ارزش اعصاب خوردی نداره.

    من هم تاثیر می گرفتم و بر می گشتم خونه گریم می گرفت چون فکر می کردم مادرم رو نا امید کردم وحس مسئولیت پذیریم زیاد بود اما هم با مشاور صحبت کردم هم مطالبی که خوندم دیدم من مسئول زندگی و شادی خودم هستم من شاد باشم مادرمم شاده پس با تاثیر منفی نباید زندگیمو تلخ کنم. الان خیلی کمتر شده و مادرم در مورد همسرم هیچی نمی گه . بعضی وقتها مقایسه می کنه اما من از نکات مثبت خودم و انتخابم می گم و خداروشکر منطقیه و قانع می شه. مهمترین قدم اینه که موقع مقایسه سعی می کردم ناراحت نشم.

    پس راهی که می تونی بری
    1- باهاش همدردی کن و نشون بده درکش می کنی اما از علاقت به همسرت هم بگو
    2- باهاش حرف بزن و توی ذوقش نزن بذار خودش رو خالی کنه غر بزنه و ... بعدش بگو وای عصبی شدم دوباره یادم افتاد
    3- از خوبیهای شوهرت هر هفته یه تعریفی داشته باش به خودت قول بده که حتما یه نکته مثبت از رفتار شوهرت پیدا کنی و به مادرت بگی
    4- روی خودت کار کن که تاثیر نگیری اگر گرفتی دنبال یه راهی باش که فراموش کنی و حال و حوات رو عوض کنی و به شوهرت منتقل نکنی
    5- تمرین کن موقع ناراحتی مادرت تو منطقی باشی و فقط همدردی کنی و بعدش خوبیهای انتخابت رو و مزیت های زندگیت و شوهرت رو یادآوری کنی

    امیدوارم کمکت کرده باشم. من الان وضعیتم خیلی بهتره و البته زمان خیلی کمک می کنه.

  7. کاربر روبرو از پست مفید maryam.mim تشکرکرده است .

    Eram (شنبه 24 تیر 96)

  8. #5
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 19 فروردین 03 [ 05:33]
    تاریخ عضویت
    1391-7-15
    محل سکونت
    زیر باران
    نوشته ها
    775
    امتیاز
    24,207
    سطح
    94
    Points: 24,207, Level: 94
    Level completed: 86%, Points required for next Level: 143
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger First Class10000 Experience PointsOverdriveSocial
    تشکرها
    2,329

    تشکرشده 1,634 در 590 پست

    Rep Power
    161
    Array
    مریم عزیزم ممنون .

    من اصلا اجازه نمیدم مادرم حرف هاش رو بزنه و سبک بشه چون تحمل این همه انتقاد رو ندارم. انگار از بس تکرار شده اتوماتیک میرم تو فاز جبهه گرفتن و رد کردن حرف های مامانم .شاید به قول شما بهتر باشه گوش کنم و درکش کنم تا بحث ها جمع بندی بشه.نمیدونم شاید چون بی سرانجام میمونه مادرم میل داره دوباره بحث رو پیش بکشه؟!
    در ضمن مادرم از اخلاق و رفتار همسرم خیلیییی راضیه اما از لحاظ مالی توقعات بیشتری ازشون داره.
    در مورد مسائل مالی فکر میکنم که مادرم داره سناریوی مسائل مادی با خانواده شوهرش رو که فکر میکنه توش مغلوب شده در مورد من ادامه میده و بازی میکنه تا پیروز بشه. خانواده پدرم حقش رو زیرپا گذاشتن برای همین نگرانه تا من هم از روی سادگی و به قول خودش خوش باوری سرم کلاه نره!
    گاهی باهاش صحبت میکنم و قانع میشه اما دیگه حوصله ندارم هر دفعه قانعش کنم و گاهی عصبانی و نا امید میشم.

    - باهاش حرف بزن و توی ذوقش نزن بذار خودش رو خالی کنه غر بزنه و ... بعدش بگو وای عصبی شدم دوباره یادم افتاد
    سعی میکنم این دفعه خودم رو برای این کار آماده کنم.

    3- از خوبیهای شوهرت هر هفته یه تعریفی داشته باش به خودت قول بده که حتما یه نکته مثبت از رفتار شوهرت پیدا کنی و به مادرت بگی
    من از خوبی های همسرم خیلی تعریف میکنم ؛نه به خاطر خوشحالی مادرم به خاطر اینکه واقعا خوبی های زیادی داره.
    گاهی مادرم بهم میگه تو خوش باوری و این کارها که همسرت میکنه وظیفشه و همه برای همسرشون میکنن اما تو تشکر میکنی و ذوق میکنی و به عنوان لطف میگی! گاهی به خودم میگم نکنه زندگی من خیلی معمولیه و من بزرگش کردم!
    من برای این چیزی که الان هستم و این نگاهی که پیداکردم تو زندگی خیلی تلاش کردم خیلی مطالعه کردم و اونچه هستم رو خیلی دوست دارم؛ اون وضعیتی که دارم رو هم خیلی دوست دارم .
    تا اینجا من متوجه شدم که مهارت لازم رو درمدیریت نقش خودم به عنوان واسطه ی اصلی و تنظیم کننده روابط بین طرفین رو ندارم.
    باید بیشتر حرف های مادرم رو بشنوم و بیشتر درکش کنم و کمتر توجیه کنم و کمتر سعی کنم قانعش کنم.


    نتایج عملی رو هم تو ادامه تاپیک میذارم...شاید یه روش خیلی خوبی برای خاتمه پیداکردن این گفتگوهای فرسایشی تکراری پیدا بشه.

    ممنون از دوستای خوبم مریم جان و زلال عزیزم...

  9. کاربر روبرو از پست مفید Eram تشکرکرده است .

    maryam.mim (شنبه 24 تیر 96)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 13:06 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.