به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 9 , از مجموع 9
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 30 مهر 96 [ 08:00]
    تاریخ عضویت
    1395-12-27
    نوشته ها
    163
    امتیاز
    3,263
    سطح
    35
    Points: 3,263, Level: 35
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 87
    Overall activity: 29.0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience PointsTagger First Class3 months registered
    تشکرها
    365

    تشکرشده 236 در 117 پست

    Rep Power
    35
    Array

    سرکوفت های همیشگی پدر و مادر

    سلام دوستان. می دونید که من مشکلات خیلی زیادی با پدرم دارم،این به کنار، الان چندین روزه که مادرم مثه گذشته ها با من رفتار می کنه و همش بهم سرکوفت می زنه. اینجوری بگم که صبح من با صدای غر زدنای مادرم شروع می شه تا آخر شب. (متاسفانه پستم خیلی طولانی میشه)
    1. در مقابل مسائل و اتفاقاتی که تو خونه پیش میاد وقتی شکایت می کنم پر رو، ناشکر، نمک نشناس و لاابالی و بی مسئولیت تلقی می شم. من تا اونجایی که بتونم تو کار خونه کمک می کنم، بماد که کار خونه ما شده خنزر پنزرایی که والدیم جمع کردن و از اینجا به اونجا جابجا کردن (اسباب بازی های شکسته، کتابای کهنه غیر مهم، چوب و هیزم! کاشی های اضافی، قاب عکسای قدیمی و دمده، پارچه های پاره پوره و قدیمی که فقط گرد و خاک دارن یا اینکه رنگشون قهوه ای شده، لباسای کهنه، وسایلای کوچیک مثه جاکلیدی و شیشه های عینکی که دیگه قابل استفاده نیستن و ......). من متوجه نیستم منظور مادرم از بی مسئولیت چیه، واقعا متوجه منظورش نمیشم. تقصیر منه کار نیست؟تقصیر منه خانواده تشکیل ندادم؟ خواهش می کنم یه نفر بهم بگه من چرا از نظر مادرم یه موجود بی مصرفم و چرا انقدر راحت بهم توهین میشه. من همیشه اولین کسی هستم که بهش پیشنهاد کمک میدم، اولین کسی هستم که از کارایی که کرده تشکر می کنم و تنها فردی هستم که در مقابل پدرم ازش حمایت می کنم. تنها فردی هستم که وقتی میره به خانواده ش سر بزنه من ازش طرفداری می کنم و بهش قوت قلب میدم که برو من به کارای خونه میرسم (بقیه پشت سرش فقط گله و شکایت می کنن که این وظیفشه اینجا باشه نه اونجا و صحبهایی از این دست، اما یه بار که با ماشینشون مادرم و برسونن اونجا دیگه ورد زبون مامانم میشه که این بچه چقدر وظیفه شناسه و مسئولیت پذیره و ....) اما وقتی یه حرفی پیش میاد مادرم اینطوری میگه: تو لازم نکرده بهم بگی دستت درد نکنه مامان، یا لازم نکرده فکر من باشی، کسی که فکر منه اینطوری نمی کنه، اینو نمی گه، یا تو برو خودتو جمع کن، یا تو اگه بتونی به کارای خودت برسی خیلی هنر کردی و غیره (همه اینا رو با طعنه میگه و من واقعا تو این مدت خیلی دلم شکسته و به قولی به زور می خوام محکم باشم)

    2. وقتی درمورد نحوه تربیت یکی از بچه های کوچیکتر خونه نظری میدم خیلی رک بهم گفته میشه که حق دخالت نداری (با توجه به اینکه من 30 سالمه و با توجه به اینکه مادرم محاله به بچه های دیگه همسن من یه همچین حرف رک و راستی بزنه).

    3.بقیه اعضای همسن خونمون هم منو با دید مادرم می بینم (اونا درآمد و ماشین دارن و تو رابطه با یه نفر دیگه هستن). بهم میگن بچه ای، وقتی سعی می کنم رفتار بالغانه ای داشته باشم و اگه چیزی حق منه ازش دفاع کنم با مخالفت رو به رو میشه و اگه ساکت باشم منفعل میشم و بعدا از دید اونا بچه و کسی که قدرت تصمیم گیری نداره قلمداد میشم.

    4. خودشون من رو بچه میبینن و من یکی دو سالی میشه که سعی کردم از این پیله ای که تو این همه سال به دورم بستن خلاص بشم، وقتی یه نفر میاد خونمون اشاره می کنه که وای تو خیلی عوض شدی و بزرگ شدی و رفتارات با گذشته فرق کرده (بماند که تو سی سالگی این حرف و شنیدن هم باعث خجالتم میشه و هم ناراحت میشم وقتی میبینم این همه سال تو قالب خانوادم بودم و ازش بیرون اومدم و به قولی خودم به رشد شخصیتیم کمک کردم و خانواده نه تنها باعث پیشرفت من نشده بلکه اگه تو نحوه رفتارای اونا گیر می کردم معلوم نبود چی در انتظارمه).

    5. مادرم حرف بقیه براش حکم قانونه تا جایی که تا همین چن سال پیش وقتی یه کاری می خواستم انجام بدم یا یه چیزی بخرم مادرم باید با بقیه اعضای همسن من تماس می گرفت و نظر اونا می شد حکم. اگه نمی پذیرفتم و حرف خودم حرف بود بالا اشاره کردم که پر رو و لجباز تلقی می شدم و اگه حرف اونا رو قبول می کردم (در اکثر موارد)، دقیقا این جمله اوناست در قبال این کار: تو اگه واقعا اون کاره وسات مهم بود انجام می دادی، اگه اون چیزی رو که می خواستی راجع بهش مطمعن بودی حتما براش می جنگیدی! اگه واقعا دوستش داشتی باید پاتو می کردی تو یه کفش که من فلان چیز و می خوام نباید حرف ما واست مهم می شد!!

    6.یه حرفی و اینجا می خوام بزنم دیگه برام مهم نیس خانوادم ببینن یا نه خیلی وقته این بلاهایی که خانوادم سرم آورده رو دلم مونده،نوجوون بودم یادم نمیاد چن سالم بود، یه شلوار رنگ روشن داشتم که پایین شلوارم به سمت داخل پا لکه سیاه روش افتاده بود، خدایا یادم میاد مادرم چه الم شنگه ای به پار کرد. ازش می پرسیدن چی شده اینجوری می کنی، با حرص و جوش و هوار می گفت بیاین ببینین که این دختره چش سفید رفته سوار موتور شده!!!!!! کل زندگی من با این تهمتا پر شده، وقتی الان حرفش پیش میاد یا مادرم اصلن یادش نیس، ینی یه حرفش که مثلا دو هفته باعث می شد من تو اتاق گریه کنم و حالم بد باشه و از درسام عقب بیفتم و خیالات ورم داره و اصن یادش نیس و اصن قبول نمی کنه که یه همچین کاری کرده یا اینکه اینجوری میگه: من به خاطر خودت می گفتم!!! ینی منی که سوار موتور نشدم مادرم این حرف و به خاطر چی می گفت اصلا و ابدا متوجه نمیشم.

    7. حس تبعیض شدید دارم. چن روز پیش دعوا شد به مادرم گفتم من حس می کنم بین بچه هاتون تبعیض قائل میشید، اینو برام حل کنین. لپ تاپ و ماشین و پولی که به بقیه میدن با خرجی که برای من می کنن اصن قابل مقایسه نیست. مادرم تا چن سال پیش می گفت عوضش ما خرج دانشگاه غیر دولتی تورو دادیم (الان یادم افتاده که خرج بقیه بچه ها تو دانشگاه از خرج دانشگاه آزاد من بیشتر نشده باشه برابره). الان چند هفته س مادرم اصرار می کنه برم دانشگاه آزاد ثبت نام کنم، شدیدا استرس دارم که اینا بازم سرکوفت می زنن بهم و یه جورایی دلم ازشون پره. تصمیم گرفتم تا وقتی که خودم پولی در بساط نداشته باشم خرج یه جوراب و ازشون نگیرم چه برسه به خرج دانشگاه.

    8. نکته آخر. دوستان باور کنین من اگه پول مشاور داشتم اینجا شماها رو به زحمت نمینداختم که این متن طولانی رو بخونین. نقطه ضعف من پوله که باعث میشه شدیدا این احساس رو داشته باشم که به پدر و مادری مدیونم که فک می کنن من بی مصرفم و پول رو خرج یه آدم بی مصرف می کنن. مثلا پدرم اگه سالی یه بار یه مبلغی بهم بده اینو جلوی فامیلاش میگه که چرا دروغ میگی من بهت پول نمیدم؟! مگه اون پوله یادت رفته؟!
    و مادرم: من اگه به جای تو الاغ بزرگ می کردم الان برام بارکشی می کرد و خیلی مفید بود برام. یا من اگه جای تو به خانواده خودم می رسیدم الان به یه جایی رسیده بودن نه مثه تو الدنگ بودن!

    (بماند که پدرم تا چه اندازه ای خرج فامیلاشون رو داده و یکمم هم مادرم اینطوری بوده در واقع)

    من الان یکم پول داشتم که نصفشو پدرم بهم داده بود و نصفشم مادرم (یکم از اون پول هم یارانم بود) خیلی دلم شکسته، رفتم پولو بهشون پس دادم گفتم وقتی از من بدتون میاد و ازم ناراحتین خرج من نکنین (الان پول خرید یه دونه خودکارم ندارم). وقتی قراره من و یه جایی ببرن من شدیدا عذاب وجدان می گیرم و همش گریه می کنم که اینا که این نظر و راجع به من دارن فردا باز وقتی که حرفی پیش اومد سرکوفت می زنن بهم.

    تمامی دوران زندگی من علاوه بر دعوای بین پدر و مادر، تو این خلاصه شده که مثلا یه هفته اوضاع عاطفیمو نرو به راه بوده، بعد دعوا شده و من یه هفته تو حالت افسردگی بودم بعد دوباره آشتی، بعد روز از نوع روزی از نوع. واقعا می خوام بدونم یه برادر یا خواهر برای پدرم، یا ماردم، چه منفعت خاصی (حالا پولی نه، عاطفی) داره که من همیشه در سایه اونا قرار داشتم؟ خرج من و اگه قرار نیست پدر و مادرم بدن کیا باد بدن پس؟ (تازه واقعا من خرج خاصی ندارم، دیگه خیلی بخوام با عذاب وجدان و ترس چیزی از اینا بخوام کتاب مربوط به رشته م بوده و برخلاف سایر بچه ها من همه اینار و نوشتم و به مامانمم گفتم که من بهت بدهکارم و اینارو یکم کم بهت پس میدم و مادرمم گفته باشه یه روزی پس بده)

    پی نوشت: متن بالا رو ننوشتم که فک کنین خودم و از هرچی عمل منفیه مبرا دونستم اما واقعا نمی دونم چرا به چشمشون نمیام و همیشه از بالا بهم نگا می کنن و جالبه که من به خاطر شخصیت کمال گرام همیشه سعی کردم بچه خوبه باشم....حیف ....حیف

  2. 2 کاربر از پست مفید غبار غم تشکرکرده اند .

    tavalode arezoo (سه شنبه 20 تیر 96), میشل (دوشنبه 19 تیر 96)

  3. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 بهمن 98 [ 15:04]
    تاریخ عضویت
    1393-11-15
    نوشته ها
    273
    امتیاز
    7,978
    سطح
    60
    Points: 7,978, Level: 60
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 172
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsOverdriveVeteran
    تشکرها
    318

    تشکرشده 381 در 176 پست

    Rep Power
    56
    Array
    سلام عزیزم

    خیلی متاسف شدم به خاطر حالی که الان داری. من یه دوست خیلی خیلی نزدیک داشتم که تعریفهاش از مادرش دقیقا مثل شما بود مثلا یه بار از این فال هایی که روی کاغذ بود نوجوونا می گرفتن مثلا اسم شوهرت چی می شه یا چندتا بچه داری مادرش توی کیفش پیدا کرد و ولوایی به پا شد دقیقا مثل قضیه موتور سوار نشدن شما بود. برای همین می فهمم چی می گی و چه حالی داری. چند تا نکته به ذهنم اومده بهت می گم شاید کمکت کنه.

    اول اینکه نمی دونم مدرکت چیه اما چرا دنبال یه کار معمولی با در آمد متوسط نمی گردی. می دونم الان می گی دلت خوشه ها کار کجا بود اما باید بگم کار هست فقط باید شروع کنی به فرستادن رزومه و توی محیطش قرار بگیری. من با خانواده هایی مثل خانواده شما برخورد داشتم. مدام مقایسه با بچه های دیگه. مدام سندیت داشتن حرفهای مردم . اینا ممکنه زندگی بچه هاشون رو نابود کنن. قصدم جسارت و بی احترامی به والدینت نیستا . اونا پدر و مادرتن و هر چقدرم بد باشن احترامشون واجبه. منظورم اینه که دیگه بزرگ شدی و باید تلاش کنی از زیر پرو بالشون بیای بیرون و پرواز کنی و این الان فقط و فقط با به دست آوردن استقلال مالی برات مهیا می شه. پس اولین کاری که می کنی این باشه یه رزومه برای خودت بنویس. توی اینترنت نمونه اش پره. هر مدرکی داری یا زبان بلدی . یا بلدی تایپ کنی . جستجو توی نت بلدی یا کار با word و excel بلدی هر چی دانش داری بیار روی کاغذ. حتی شده به عنوان اپراتور آماتور یا منشی استخدام شی که ماهی یه آب باریکه برات بیاد. باور کن شاید بگی نمی شه نمی تونی یا هر چیز دیگه اما همیشه شروع سخته و توی روال بیفتی اتفاقای خوبی برات می افته. توی محل کار 4 نفر می بیننت. شاید شیفته شخصیت و اخلاقت شدن و ازدواج هم کردی. تا وقتی توی خونه ای فقط هر روز پدر و مادر و برادر و خواهر رو می بینی و خواستگاری هم جز دوست و همسایه نداری. اونم الان که می گن تا الان شوهر نکرده پس ولش کن حتما نمی خواد.

    نمی دونم هدف داری برای زندگیت یا نه. اگه نداری برای خودت هدف تعریف کن. بعد از یه کار کوچیک با در آمد کم شروع کن و تلاش کن بهش برسی. زندگی و موفقیت سختیهای خودش رو داره. هرکی که کاری داره یا درسی خونده بدون براش زحمت کشیده تو هم وقتشه برای بهبود شرایطت زحمت بکشی. حالا بعضی ها حمایت خانواده رو دارن براشون راحت تره تو اینم نداری اما خودت رو داشته باش. نا امید نشو و فقط تلاش کن. به شوهر نکردن و پول نداشتن فکر نکن اینا همه بعد از یکی دو سال تلاش می آد ولی اول باید هر جوری شده وارد بازار کار بشی.

    در مورد کار رزومه رو به شرکت های معتبر بفرست که بدونی بالای 50 تا کارمند دارن چون هستند شرکتهایی که بعد ماه اول پولت رو بخورن یه آبم روش. پس زرنگ و تیز باش. توی مصاحبه که می ری بپرس چندتا کارمند دارید. و حقوق ها سر وقت پرداخت می شه یا نه. خودت رو تشنه کار نشون نده که حرفه ای به نظر بیای. نمی دونم سابقه کار داری یا نه اگه نداری بگو کار آموزی کردم و این مهارت هایی که توی رزومم هست رو بدست آوردم. نمی گم دروغ بگی اما حدالامکان هر کار کوچیکی که قبلا کردی رو گوشزد کن که کارفرما مطمئن شه از کار کردن نمی ترسی. در مورد هدفت از کار بدون هیچ خجالتی بگو هدفم حقوق و پیشرفته. حالا رزومه رو کجا بفرستی؟ یه روزنامه همشهری بخر توش پره از استخدام حالا مرتبط با مهارت هات یه کاری پیدا کن و شروع کن به فرستادن ایمیل. بهت زنگ می زنن می گن فلان تاریخ و فلان ساعت بیا برای مصاحبه. شاید 3 4 ماه هم طول بکشه اما نا امید نشو با اولین مصاحبه قرار نیست بری سر کار. هر مصاحبه ای که می ری یه قدم جلو رفتی و کلی تجربه کسب می کنی که چی بگم چی نگم سوتی ندم و از این حرفا.

    دوم اینکه در کنار حل این مشکل می دونم سخته و شاید فقط حرف زدنش راحت باشه اما وقتی دیدی شروع کردن به تحقیر یا سرکوفت زدن هیچی نگو و فقط عذرخوای کن برو توی اتاقت. یه موزیک بذار با هندزفری و صداشو بلند کن.

    سوم اینکه شروع کن به یادگیری . کامپیوتر ، جسابداری , خیاطی ، آرایشگری. دوتای آخر رو توصیه نمی کنم چون باید کلاس بری اما برای کامپیوتر هم کار زیاده هم کتاب و ویدیو . از اینترنت بگیری می تونی یاد بگیری. با خودت قرار بذار مثلا تا آخر این ماه ICDL رو یاد بگیرم و آخر ماه به رزومت اضافه کن باور کن وقتی رزومت رو گسترش می دی یه حس خوب و انگیزه زیاد بهت می ده. که ما بهش می گیم اعتماد به نفس کاری.

    چهارم اینکه ورزش کن. یه نرم افزار گوشی هست به اسم daily workouts تمام حرکتهایی که توی باشگاه انجام می دن رو میذاره فقط باید اراده داشته باشی دو روز در میون انجامش بدی نه پول می خواد نه هزینه رفت و آمد به باشگاه. هیکلت رو که می سازه هیچ افسردگی و نا امیدی رو هم کم می کنه.

    پنجم اینکه کار اشتباهی کردی همه پولهاتو برگردوندی. از این به بعد یه قرونشم به کسی نمی دی و برای کسی خرج نمی کنی می ری بانک حساب کوتاه مدت باز می کنی که سود بیاد روی پولت و هر پولی گرفتی مثلا 30 هزار تومن 10 تومنش رو می بری می ذاری بانک. کمه خیلی کم اما قطره قطره جمع می شه. سر کار هم که رفتی نصف حقوقت رو دست نمی زنی می بری میذاری بانک یعنی با خودت قرار می ذاری که این کار رو کنی. می دونم دختر جوونی و دوست داری ولخرجی کنی اما ولخرجی رو بذار برای وقتی که 10 یا 20 میلیون جمع کردی و از سود پولت که مبلغ خوبی می شه ولخرجی کن. پس هدف دوم جمع کردن 20 میلیون پوله که بتونی سود خوبی بگیری ازش می شه ماهی حدودا 150 تومن که حداقل ماهی یه تیکه لباس می تونی واسه خودت بخری دیگه درست می گم ؟

    ششم اینکه اگه تونستی یه مقدار غرورت رو بشکن و از پدر و مادر هر دو یه مقدار پول بگیر که بتونی بری مصاحبه واسه کار باور کن کار رو پیدا کنی نگم 80 درصد ولی مطمئنا 50 درصد مشکلاتت حله. اما... کارو پیدا کردی دیگه زندگی رو نبوسی بذاری کنار. شروع کن به خوندن. درس بخون یا سر کار که می ری کارای بیشتر یاد بگیر مثال می زنم اگه به عنوان منشی استخدام شدی سعی کن حسابداری یاد بگیری بعدش شاید ارتقا پیدا کردی و شدی حسابدار بعدش مدیر مالی و .... پله های ترقی که می گن با شروع ازصفر سمتت میاد. تا زمانی که خونه هستی کسی نمیاد بگه بیا عزیزم مدیر فلان بخش شرکتم شو. منی که دارم الان اینو برات می نویسم الان 4 ساله پستم تغییری نکرده در صورتی که هم دوره ای هام یا مدیر شدن یا از ایران رفتن. ولی من نا امید نشدم در کنار کارم درسمم خوندم و دو تا مقاله می خوام بدم و اینکه دارم چیزهای دیگه مربوط به رشتم رو یاد می گیرم و رزومم رو گسترش می دم. پس هر کاری شروعش سخته باید با سختیها مقابله کرد یه روزی یه فرصت خوب میاد که به چنگش بیاری و زندگیت رو اونجوری که می خوای بسازی. منم بیکار بودم منم سرکوفت شنیدم منم توی ازدواج سخت گیر بودم و تا یه سنی خواستگارامو نیومده رد می کردم که فکر می کردند هیچ خواستگاری ندارم یادمه مامان بزرگم دعا می کرد یکی بیاد الان بهش می خندم ولی خدا می دونه چقدر ناراحت می شدم و دلم می شکست. (من یه سری سرکوفتها رو داییم بهم می زد ). اما رفتم سر کار با حداقل حقوق پایه و یه کار روی اعصاب و خیلی کم مرتبط با رشتم اما همون جا شد با همسرم آشنا شدم و کارم شد سکوی پرتابم به کار فعلیم که هر چند توقع بیشتر از این ها رو الان دارم اما در کل راحتم و کارم رو دوست دارم درآمدم بهتر شده. مثال خودمو زدم بدونی توی زندگی همه هست از یه جایی باید استارت بزنی و خیلی سرکوفت ها و تحقیرها و توهین ها رو حتی توی محل کار به جون بخری که ایشالا به یه ثبات نسبی و خوب توی زندگیت برسی.


    اگر تمام کارهایی که گفتم رو بتونی انجام بدی از ناراحتیهات کم می شه و مشغول می شی و بهش فکر نمی کنی. به جرات می تونم بگم من اگه کار نمی کردم خیلی از مشکلات زندگیم که برام به وجود اومد داغونم می کرد و تاثیرش 100 برابر بود. چون سر کار می ری مجبوری 8 ساعت به چیزی جز کار فکر نکنی. و خیلی کمکت می کنه برای فراموشی خونه. هر چند کار هم اعصاب خوردیه خودش رو داره ولی خوبیش اینه که دلت برای خونه تنگ هم می شه.

    موفق و شاد باشی

  4. 5 کاربر از پست مفید maryam.mim تشکرکرده اند .

    نادیا-7777 (دوشنبه 19 تیر 96), میشل (دوشنبه 19 تیر 96), بهاره جون (سه شنبه 20 تیر 96), شیدا. (دوشنبه 19 تیر 96), غبار غم (دوشنبه 19 تیر 96)

  5. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 30 مهر 96 [ 08:00]
    تاریخ عضویت
    1395-12-27
    نوشته ها
    163
    امتیاز
    3,263
    سطح
    35
    Points: 3,263, Level: 35
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 87
    Overall activity: 29.0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience PointsTagger First Class3 months registered
    تشکرها
    365

    تشکرشده 236 در 117 پست

    Rep Power
    35
    Array
    سلام مریم جان دستت درد نکنه هر چقدر هم از دوستانی مثه شما تشکر کنم بازم کمه.

    قضیه موتور فقط یه نمونه از صدها موردیه که به سرم اومده و اصلا هم یادشون نمیاد (ولی انقدر منو اذیت کرده که بعد مثلا 16 سال هنوز یادم هست) و جالبه که من هنوزم مادرم و دوس دارم اما از نظر اون اینطوری نیس.

    مریم جان من مدرک کارشاسی دارم. اصلا هم تو این فکرا نبودم که من درآمد هنگفت با یه شغل عالی می خوام، من به کمترینم راضیم مخصوصا اگه بیرون از خونمون باشه چه بهتر، چون من 26 سال همش تو خونه بودم و سالهای بعد از دانشگاه هم جزو بدترین سالهای زندگیم بوده. مشکل من اینه که خانوادم دوس دارن روم کنترل داشته باشن، پدرم که اصلا با کار من موافق نیس، چنبار که ازش خواستم و متوجهش کردم که خب دخترای فامیل و گذاشتی سر کار یه لطفی هم در حق من انجام بده اصلا به روی خودش نیاورده که اونارو برا شغل معرفی کرده هیچ، می گه نباید دنبال کار بگردی، کار باید بیاد سراغ تو!!! مادرمم آرزوهای آرمانی راجع به من داره، چن روز پیش گفتم برم دنبال کار منشی گری بگردم گفت اصلا تو شان ما نیس بری منشی بشی! ینی موندن یه دختر سی ساله گوشه خونه و هزار جور درد و مرض گرفتنش مهم نیس، ولی مهمه که بگن دختر فلانی رفته منشی فلانی شده! (خیلی دلم پره، خیلی). یه مشکل دیگم اینه که شغل پیدا کردن تو یه شهر اندازه یه وجب مستلزم اینه که خانوادم منو معرفی کنن. ینی اگه مثلا برم مطب یکی بخوام منشی بشم روالش اینه که پدر یا مادرم منو معرفی کنن، اگه خودم برم و جویا بشن که فامیلامون و پدر و مادرم کیا هستن حتما فک می کنن یه ریگی تو کفشمه، چون اولا دختر پسرای همسن من تو فامیلمون همه دکتر و وکیل و مهندس و هرچی اسم و شغل دهن پر کنه، من بخوام منشی بشم یکم شک می کنن فک کنم یا می گن دختر فلانی اومده منشی بشه؟!

    متاسفانه هدف خاصی ندارم عزیزم. زندگیم بر این منوال بوده که هدف این باشه که مبادا از دختر عموت جلو بزنی ناراحت بشه، مبادا از پسر عموت موفق تر باشی و اون بهش بر بخوره (خدا شاهده اینارو میگم عمرا کسی باور کنه). خانوادم انقدر در قبال فامیل پدریم متواضع بودن، اونا ببینن به گردشون رسیدیم دیوونه میشن. مثال: برای یه مهمونی اولین بار تو سن 25 خواستم یه لباس دخترونه بگیرم، یه روز قبلش معلوم شد که من و دخترعموم به صورت اتفاقی از یه مغازه خرید کردیم، بگم دختره دیوونه شد کم گفتم، داشت می مرد که وای اگه لباست از لباس من باشه چیکار کنم! من اصلا برام مهم نبود ولی برا اون خیلی مهم بود. آخرش که نشون لباسم و دادم انگاری رو آتیش آب ریختن، آروم شد (اینم باز یه مثال از صد تابود!). یا قرار بود یخچال نو بخریم دختر عمم همش نگران بود که مدلش از مدل یخچال اونا بالاتر باشه!!! (آخرشم پدرم رفت یکی دو مدل پایین ترشو گرفت!!!) فک کنم هدف خاصی ندارم چون انگیزه ای ندارم. به شوهر کردن زیاد فک نمی کنم عزیزم (شاید یه ماه پیش که خواستگار داشتم بهش فک می کردم و برام مهم بود، الان اصلا برام مهم نیس. ولی پول واسم خیلی مهم شده، خیلی احساس حقارت دارم).

    در مورد رزومه باید بگم که تا حالا تهیه نکردم ولی حتما تهیه می کنم. این که تیز باشم حققیتش برام سخته، متاسفانه من خیلی آدم ساده و زود باوری هستم. یکی دو ساله سعی کردم بهتر بشم و موفق هم بودم اما دیگه نمی دونم کافیه یا نه. این قسمت مثه بقیه حرفاتون خیلی دقیق توضیح دادی عزیزم، فک کنم لازم بود یکی لطف کنه اینجوری برام تشریح کنه. خیلی ازت ممنونم

    ساکت شدن در قبال خرفاشون رو من حقیقتش می خواستم امتحان کنم. چون مادرم کسی نیست که بشه باهاش یکی به دو کرد. پدرمم یکی میزنه می چسبم به دیوار. همون راه حل شما بهتره که عذر بخوام و برم تو اتاقم

    برا این کارایی که بهش اشاره کردین یاد بگیرم نه انگیزه دارم نه روحیه (داشتما اما یکی دو هفته س خیلی خسته شدم) ولی حتما پیگیری می کنم. میدونم منظورتون چیه، موفقیت های کوچیک خیلی به آدم انرژی میده. متاسفانه تو این مرحله من ممکنه به پول مادرم نیاز داشته باشم، اونم حقیقتش پول بخوام ازم دریغ نکرده اما سرکوفت هایی که راجع به زحماتی که کشیده می زنه واقعا عذاب آوره. راستش من اصلا منکر زحماتی که کشیده نیستم، حتی دوس دارم کار کنم و به اونم برسم اما با چه زبونی میشه گفت نمی دونم. اصلا حرفام براش مهم نیس. چون تو هردعوایی یه اشاره می زنه که اون روز این حرف و زدی، زرشک! حتی زحماتی که برای خانواده پدرم (عمو زن عمو دختر عمو) و غیره هم کشیده میذاره به حساب من! من چیکار کنم واقعا؟ من گفتم کادوی طلا ببر بده زن عموم اونم واست لیوان شکسته بیاره؟!

    ورزش می کردم، خیلی عالی، اصلا پایه ورزشم ولی روحیم افت کرده. ببینم می تونم ورزش کنم. متاسفانه تنهایی نمیشه رفت کوه و ...و طبق معمول من باید آویزون خانوادم بشم. ولی ورزش تو خونه رو حتما امتحان می کنم

    مریم جان پولامو پس دادم الان پشیمونم. البته مادرم نگهشون میداره ولی آخه دست خودم نبود، چقد سرکوفت؟! ینی می تونم 20 ملیون جمع کنم؟! چه هدف خوبی. آدم ولخرجی نیستم عزیزم، خیلی حواسم به پولام هست (اگه داشته باشم البته!)، مگه اینکه یه موقعیتی پیش بیاد مثلا دیگه مانتوم پاره شه اجباری یه دونه نو می خرم. حق با شماست، درست میگی، من 150 تومن داشته باشم سکته می کنم، برا من پول کمی هم نیس. میشه باهاش کلی لباس و مایحتاج دیگه خرید

    مادرم ماهیانه بهم پول میده ولی پدرم نه. از اونم می تونم بگیرم ولی می دونی چجوریه؟ یکم چطوری بگم خبیثه، اگه ازش بخوام 50 تومن بهم بده، بلاخره اون پول رو میده اما مثلا میره شیر آب و باز میذاره تا اون 50 تومنه از پول مادرم که قبضارو میده کم بشه، یا مثلا مادرم بگه من اصلا پول ندارم یه ده تومن بده به این بچه ها برن مدرسه اصلا نمیده و یه جورایی تلافی می کنه. برا همین تا اونجایی که ممکنه یاد گرفتم اصلا از پدرم پول نخوام چون مادرم و در قبالش اذیت می کنه! (که باز ممکنه باورش برا خیلیا سخت باشه). عزیزم این قضیه خواستگار و دعاهای مادربزرگت رو درک می کنم چون مادر بزرگ منم اینجوریه منم دلم میشکنه ولی می ذارم به پای اهل قدیم بودنش، دیگه توجیه خاصی براش ندارم. مامان بزرگ من منو با دخترعمو هام مقایسه می کنه کفری می شم!!! البته من سختگیرم نیستما فقط خواستگار ندارم (دیگه برام مهم نیس).

    راجع به کار کردن می دونم منظورتون چیه، بلاخره هم پول درآوردن به آدم انرژی میده هم به قول شما یه مشغله چن ساعته س. حتی اگه سر کار چندان محیط راحت و آسوده ای نباشه. فک کنم روحیه داشته باشم بتونم این راهنمایی هاتون رو عملی کنم.

    مریم جان هرچقدر ازتون تشکر کنم بازم کمه، زبونم الان واقعا قاصره. نه تنها راهنماییهاتون طلائی بود بلکه تو یه موردی روحیه گرفتم، یه جا قرار بود ثبت نام کنم اما چون دپرس بودم بیخیالش شده بودم، بعد خوندن پستت خیلی روحیه گرفتم و شارژ شدم رفتم ثبت نام کردم و بگم که ممکنه منو رو دور حرکت بذاره واقعا.....خیلی خیلی ازت ممنونم (امروز یاد گرفتم یه پست چقدر می تونه رو یه نفر تاثیر مثبت بذاره

    خیلی ازت ممنونم امیدوارم همیشه خدا پشت و پناهت باشه

  6. 3 کاربر از پست مفید غبار غم تشکرکرده اند .

    maryam.mim (سه شنبه 20 تیر 96), mehdi.ma.mm (سه شنبه 20 تیر 96), میشل (پنجشنبه 22 تیر 96)

  7. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 15 شهریور 98 [ 16:46]
    تاریخ عضویت
    1395-9-10
    نوشته ها
    185
    امتیاز
    5,275
    سطح
    46
    Points: 5,275, Level: 46
    Level completed: 63%, Points required for next Level: 75
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    361

    تشکرشده 311 در 123 پست

    Rep Power
    41
    Array
    سلام
    تاپيك هاتون رو كم و بيش خوندم و مطالبي رو برداشت كردم كه چند موردش رو مينويسم
    1- اعتماد به نفست از صد - منفي صد هست
    2- تو ضمير ناخودآگاهت دايم داري خودت رو با ديگرن مقايسه ميكني
    3- با پدر مادرت مشكل داري
    4- مسايل مالي رو برا خودت داري بزرگ ميكني
    اما پيشنهادات من به شما
    در ابتدا برا خودت بگرد ي كار بيرون خونه دست و پا كن( حتي ور دست خياط).پولش مهم نيست فقط تو خونه نباش...
    اگه اطراف محل زندگيت شهرك صنعتي هست به اونها ي سر بزن كارخانه جاتي مثل نساجي- تزريق پلاستيك- بسته بندي مواد غذايي و... معمولا از نيروي خانم استقبال ميكنن.
    كارخانه جات فوق حقوق پايه ميدن و اگه شما ماهي يك تومن داشته باشيد فكر ميكنم مشكلاتتون بنيادي حل ميشه....
    اگه كار تايپ هم پيدا كردي برو چون خوب حوصله اي داري براي تايپ كردن....
    فقط و فقط دنبال كار بيرون از خونه باش.
    پدر مادرت اگه بدترين آدم هاي روي زمين هم باشن هميشه بهشون احترام بزار و دست بوسشون باش ...
    مسائله ازدواج رو فعلا نسبت بهش بي تفاوت باش تا خاستگار مناسب پيدا بشه.....(فكر نكن خونه شوهر خبري هست)
    دست از مقايسه خودت با ديگران بردار ....برا خودت الگو انتخاب كن و سعي كن برا خودت اهداف كوتاه مدت و بلند مدت تعيين كني.....
    مثلا و قتي شاغل شديد برا خودتون هدف تعيين كنيد كه مثلا هر 3 ماه برا خودتون يك النگو بخريد(ممكنه به نظرتون خنده دار باشه اما از سپرده گذاري بانك بهتره)
    تو دعواها و مشاجره هاي خانوادگي سكوت بهترين حالت دفاعي هست براي شما زماني كه پيكان اتهامات و ...به سمت شما نشونه رفت بهتره بريد تو اتاقتون ......

    هركي بهت سركوفت زد بگو شما درست ميگي...و بهش بگو براي اينكه اصلاح بشيد راه كار بده...


    در پايان ازت ميخام به همه چيز به ديد + نگاه كني و براي شروع نام كاربريت رو تغيير بدي.....

    موفق باشيد

  8. کاربر روبرو از پست مفید sia518 تشکرکرده است .

    غبار غم (پنجشنبه 22 تیر 96)

  9. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 30 مهر 96 [ 08:00]
    تاریخ عضویت
    1395-12-27
    نوشته ها
    163
    امتیاز
    3,263
    سطح
    35
    Points: 3,263, Level: 35
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 87
    Overall activity: 29.0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience PointsTagger First Class3 months registered
    تشکرها
    365

    تشکرشده 236 در 117 پست

    Rep Power
    35
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط sia518 نمایش پست ها
    سلام
    تاپيك هاتون رو كم و بيش خوندم و مطالبي رو برداشت كردم كه چند موردش رو مينويسم
    1- اعتماد به نفست از صد - منفي صد هست
    2- تو ضمير ناخودآگاهت دايم داري خودت رو با ديگرن مقايسه ميكني
    3- با پدر مادرت مشكل داري
    4- مسايل مالي رو برا خودت داري بزرگ ميكني
    اما پيشنهادات من به شما
    در ابتدا برا خودت بگرد ي كار بيرون خونه دست و پا كن( حتي ور دست خياط).پولش مهم نيست فقط تو خونه نباش...
    اگه اطراف محل زندگيت شهرك صنعتي هست به اونها ي سر بزن كارخانه جاتي مثل نساجي- تزريق پلاستيك- بسته بندي مواد غذايي و... معمولا از نيروي خانم استقبال ميكنن.
    كارخانه جات فوق حقوق پايه ميدن و اگه شما ماهي يك تومن داشته باشيد فكر ميكنم مشكلاتتون بنيادي حل ميشه....
    اگه كار تايپ هم پيدا كردي برو چون خوب حوصله اي داري براي تايپ كردن....
    فقط و فقط دنبال كار بيرون از خونه باش.
    پدر مادرت اگه بدترين آدم هاي روي زمين هم باشن هميشه بهشون احترام بزار و دست بوسشون باش ...
    مسائله ازدواج رو فعلا نسبت بهش بي تفاوت باش تا خاستگار مناسب پيدا بشه.....(فكر نكن خونه شوهر خبري هست)
    دست از مقايسه خودت با ديگران بردار ....برا خودت الگو انتخاب كن و سعي كن برا خودت اهداف كوتاه مدت و بلند مدت تعيين كني.....
    مثلا و قتي شاغل شديد برا خودتون هدف تعيين كنيد كه مثلا هر 3 ماه برا خودتون يك النگو بخريد(ممكنه به نظرتون خنده دار باشه اما از سپرده گذاري بانك بهتره)
    تو دعواها و مشاجره هاي خانوادگي سكوت بهترين حالت دفاعي هست براي شما زماني كه پيكان اتهامات و ...به سمت شما نشونه رفت بهتره بريد تو اتاقتون ......

    هركي بهت سركوفت زد بگو شما درست ميگي...و بهش بگو براي اينكه اصلاح بشيد راه كار بده...


    در پايان ازت ميخام به همه چيز به ديد + نگاه كني و براي شروع نام كاربريت رو تغيير بدي.....

    موفق باشيد
    سلام. اول از همه ممنون که لطف کردین پست گذاشتین


    1. درسته
    2. میتونه درست باشه ولی من اول از همه خودم و با خودم مقایسه می کنم (بیشتر)، ینی نسبت به الگوهای رفتاری که باهاشون بزرگ شدیم حساس هستم، ینی منِ سی ساله بهتر نبود تا این سن ازدواج می کردم، بهتر نبود یه شغل معمولی داشتم و غیره. مقایسم اینجوری نیس که بگم دختر عموم شاسی بلند داره من ندرام ای وای و هوار و از این حرفا. ولی خب حق دارین من بلاخره نسبت به یه سری شرایط حساسم و ناخودآگاه یه مقایسه ای صورت میگیره.
    3. اوهوم (خیلی!) بیشتر اونا با من مشکل دارن. مثلا پدری که من و قبول نداره من چیکار کنم در مقابلش؟
    4.واقعا رو پول حساس شدم اما شما کلاهتون رو قاضی کنین. 100 تا تک تومنی تو جیبتون نباشه و به هزار و یک وسیله ضروری نیاز داشته باشین چیکار می کنین؟ لازم باشه بعد سی سال یه چکاپ پزشکی برین پول نداشته باشین تکلیف چیه؟

    قراره برم بگردم کار پیدا کنم، به قول شما ترجیحا بیرون باشه. این بسته بندی و اینار و پایم اما اینجا کارخونه نیس، بعدشم اینکه پدرمم عمرا اجازه بده، گفته سراغ یه همچین کارایی برم آتیشم میزنه..... اشکالی نداره، منم یه خرِ دیر میرِ درون دارم، بلاخره می دونم یه روزی راهم و پیدا می کنم......یه تومن که درآمد خیلی خوبیه، من به یک دهمشم قانعم

    راستش من برای یه نفر تایپ می کردم، نمی دونم همکارم چی از من بهش گفته بود، پولم و نداد! منم کسی نیستم پشت سر مردم حرف بزنما (مخصوصا بیرون) ولی به هر حال برای چندمین بار تو زندگیم زیرآبم و زدن....ولی! می خوام کتاب بنویسم!:) می خوام این حوصله نوشتن و به یه کتاب تبدیل کنم!:)

    راستش پدر و مادرم و دوس دارم ولی اونا اینجوری نیستن (اینطوری بگم که شیفته مادرمم). تو کل زندگیم یه بار نشده من آدم بده باشم و تحملم کنن. با وجود اینکه من بدی بقیه رو تحمل کردم. هر چند که فک نکنم دختر خیلی وحشتناکی باشم ولی دیدی که پدرم ازم داره اینجوریه دیگه (تو گذشته هم مادرم اینجوری بود، 20 سال طول کشید مادرم متوجه بشه اشتباه کرده، حتما اینم قرار 20 سال دیگه طول بکشه!!).....کاریشم نمیشه کرد....با پدرم که بیرون میریم (سالی یه بار!) اصلا غرورش اجازه نمیده من و با اسمم صدا کنه، یا با فامیلیم یا دخترمی بگه یا چیزی.....بهم میگه: پرویز!!!.....یارو دخترشو میذاره رو جفت چشاش، یه دخترمی میگه بیا و ببین، بادی به غب غب میندازه و میگه دختر عسلم بیا خانومی، بعد بابای من جلو دو تا آدم غریبه بهم میگه پرویز!!

    فعلا دیگه نمی خوام ازدواج کنم. خواستگار مناسبم باشه تصمیم گرفتم رد کنم، میان خونمونو میبینن پسند نمی کنن میرن، ناراحت میشم (می شدم البته!). اصلا دیگه نمی ذارم بیان. هم اونا راحت میشن هم ما! خونه شوهر خب نمی گم خبر خاصی هست، ولی منم بلاخره به یه سری عواطف نیاز دارم دیگه. منم آدمم. منم دوس دارم خونه خودم باشم و به قولی ملکه خونم بشم، بچه دوس داشتم (خدا رو شکر هوسش از سرم افتاده)، منم دوس دارم ازدواج کنم و محبت ببینم و محبت کنم و عشق و عاشقی و تجربه کنم. بلاخره یه مسائلی مطرحه دیگه، دید عموم، عقایدی که باهاش بزرگ شدیم، عرف و شرع و هزار جور مسائل دیگه. الان خیلیا تا بخوان ازدواج کنن با چن نفر به قصد ازدواج آشنا شدن و بلاخره یه جنس مخالفی تو زندگیشون هست، بدبختی من اینه که نمی دونم چرا این چیزا رو نمی تونم هضم کنم. دوستامم سالی یه بار پیام میدن که کجایی ازدواج کردی؟ میگم نه. دوس پسر داری؟ میگم نه. میگن ینی تو الان هیشکی و نداری؟ میگم نه. فک می کنن دارم دروغ میگم و اینا. همکلاسیامم که قربونشون برم بیرون ببینم میگن فلانی شنیدیم ازدواج کردی! میگم با کی؟! میگن مال فلان شهره! میگم من اصلا نمی دونم اون شهری که میگین از توابع کدوم استانه!.میگن چرا دروغ میگی؟! فلانی خودش با چشای خودش تو رو با اون پسره دیده!!!! بد تر از همه رفته رفته نسبت به پسرا خیلی بی احساس شدم و وقتی میگم علاقه ای ندارم تو خونمون چشای همه چارتا میشه!جنس مخالف نیس، اوکی، یه پولی بود لااقل باهاش می رفتم مسافرتی جایی، پول نیس، یه شغلی بود حداقل روزمو باهاش پر می کردم.....! من افتادم تو یه سیکل معکوس مخرب، یه سری مسائلی که به هم گره خوردن و فعلا موندم که چجوری از این سیکله بیام بیرون.

    منم تصمیم گرفتم بهشون بگم چشم حق با شماست بعد برم تو اتاقم. تا الان مقابله کردم چی عایدم شده؟...هیچی!

    باشه، منم از الان به همه چی با دید +++ نگا می کنم. میام نتیجه شم اعلام می کنم اگه خدا بخواد

    ممنون به خایر پیشنهادات خوب و سازنده تون. خیلی لطفا کردین و پستتون بهم انرژی +++ داد
    ویرایش توسط غبار غم : پنجشنبه 22 تیر 96 در ساعت 02:01

  10. 3 کاربر از پست مفید غبار غم تشکرکرده اند .

    maryam.mim (پنجشنبه 22 تیر 96), sia518 (پنجشنبه 22 تیر 96), میشل (پنجشنبه 22 تیر 96)

  11. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 23 فروردین 98 [ 04:00]
    تاریخ عضویت
    1393-9-25
    نوشته ها
    43
    امتیاز
    3,685
    سطح
    38
    Points: 3,685, Level: 38
    Level completed: 24%, Points required for next Level: 115
    Overall activity: 40.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    21

    تشکرشده 64 در 32 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام عزیزم
    وقتی پستت را میخوندم،خیلی جاها فکر میکردم داری از مادر من صحبت میکنی. همون رفتارها همون استدلالها. همون من بخاطر خودت،گفتمها.... همون بخاطر نیاوردن حرفهایی که تار و پود غرور و شخصیتم را حساسترین سالهای عمر بهم ریخت و نابود کرد. متاسفانه من خیلی دیر فهمیدم که مادر بیولوژی من دچار اختلال شخصیت خودشیفته هست. وقتی در بارش خوندم تازه به علت خیلی از رفتارهایش پی بردم. اونوقت بود که فهمیدم هیچوقت این موضوع درست نمیشه چون اون هیچوقت نه قبول میکنه بیمار هست و نه حاضره بیاد روانشناس. در باره این اختلال بخون شاید پدر و مخصوصا مادرت همین مشکل را داشته باشد. اینکه تو را قبول ندارند نه بخاطر تو و کاستی های تو هست، اونها ناحوداگاه کمبودهای خودشون را توی تو میبینند، دست خودشونم،نیست اینجوری میبینند. مثل مادر من که هر کار کنم از نظرش بی ارزشه. باید همونجور که دوستان گفتند اگه حرفی زدن بری تو اطاق خودت و اصلا هم ناراحت نشی که اخه چرا و....... باید بفهمی دست خودشون نیست و هیچکاری هم ازت بر نمیاد. باید حتما حتما برا خودت کار پیدا کنی چون به نظرم راه دیگری نداری، هر جور شده کاری پیدا کن. شاید خدای نکرده هیچوقت مرد مناسب پیدا نشد، اونقت چی؟ باید هرجور شده مستقل شی. موفق باشی

  12. 2 کاربر از پست مفید yaasi تشکرکرده اند .

    میشل (پنجشنبه 22 تیر 96), غبار غم (جمعه 20 مرداد 96)

  13. #7
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 15 اردیبهشت 98 [ 18:50]
    تاریخ عضویت
    1394-2-31
    نوشته ها
    777
    امتیاز
    14,904
    سطح
    79
    Points: 14,904, Level: 79
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 446
    Overall activity: 15.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdrive10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    700

    تشکرشده 1,168 در 528 پست

    Rep Power
    144
    Array
    سلام


    نظراتی که شما در تاپیک های مراجعین میدین خوب و پخته هستش و من چون خیلیاشون خوندم دیدم که خوب تفسیر و راهنماییشون کردین..

    و الان که شما از طرز برخورد خونواده باهاتون مطلب نوشتین برام جای تعجب بود که چرا با شما این مدلی رفتار میشه..؟

    شاید بعضا رفتارهایی از جانب شما بوده که خودتون متوجه نبودید و باعثه دید بدشون نسبت به شما بوده و همچنان ادامه داره و یا هم شما زیادی دم دست هستین که رفتارهاتون توی چشمه..

    برای من پوشیده هستش علت رفتارهای پدر و مادرتون

    ولی توصیه ای که میتونم بکنم اینه که زیادی دم دست نباشید دگ .. هر طور شده راضیشون کنید و برین سر کار و از بحث کردن و بگو مگو دوری کنید ..

    هم از دم دست بودن و هم از پول تو جیبی گرفتن خلاص میشید..

    با شناختی که من از شما تو جواب هاتون پیدا کردم و اینکه تو این محیط بسته خوب رشد کردین احتمال میدم پیدا کردن کار اولین جرقه پیشرفت شما خواهد بود..

    موفق باشید

  14. 3 کاربر از پست مفید جوادیان تشکرکرده اند .

    maryam.mim (شنبه 24 تیر 96), میشل (پنجشنبه 22 تیر 96), غبار غم (جمعه 20 مرداد 96)

  15. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 03 دی 96 [ 22:59]
    تاریخ عضویت
    1395-10-26
    نوشته ها
    90
    امتیاز
    2,059
    سطح
    27
    Points: 2,059, Level: 27
    Level completed: 40%, Points required for next Level: 91
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    61

    تشکرشده 175 در 69 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    همونطور كه آقاى جواديان گفتن توى تاپيك هاى ديگه نظرات خوبى ميذارى. اما به نظرم در مورد خونواده ت يك مقدار دچار بدبينى شدى. بعضى حرف ها و استدلال هايى كه ازشون داشتى خيلى عجيب به نظر ميان. مثلا يك حسادت فاميل سر خريد لباس و ... رو ربط ميدى به اينكه پدرت ميخواد از همه كمتر باشيد. در صورتى كه چنين مسئله اى تقريبا تو همه خونواده ها پيدا ميشه. يا اينكه پدرت تو رو با اسم پرويز صدا ميكنه من تو خونواده هاى زيادى ديدم و دليلش هم اين بوده كه نميخواستن كسى اسم دخترشون رو بدونه على الخصوص كه تو محيط مناسبى نبوده باشن. يا جاى ديگه در مورد كار كردن صحبت ميكنى و درواقع ميخواى پدرت رو مقصر بدونى. من خبر ندارم چه تلاشى برات كرده يا نكرده ولى من هم جاى ايشون بودم ميترسيدم به آشنا و اين و اون رو بندازم وقتى ميدونم دخترم قراره مثل همين پست هاش بنويسه فعلا حس اين كارو ندارم، انگيزه ندارم، خيلى راحت هر كارى رو نصفه نيمه رها ميكنه و بعد هم براش يه مقصرى وجود داره.


    فكر نميكنى حالا كه بزرگ شدى بهتره در مقابل كارها و زندگى خودت مسئوليت رو شخصا به عهده بگيرى؟ پدر و مادرت حتى بدترين هاى عالم باشن، در نهايت شخص خودت در مقابل زندگيت مسئولى. چرا همش يكى ديگه بايد برات كار پيدا كنه؟ يكى ديگه هلت بده؟ يكى ديگه خرجتو بده؟ يكى ديگه در مقابل تمام لحظه هاى سختى كه كشيدى مسئول باشه؟ پس سهم خودت كجاست؟

  16. 2 کاربر از پست مفید Shayeste تشکرکرده اند .

    maryam.mim (شنبه 24 تیر 96), غبار غم (جمعه 20 مرداد 96)

  17. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 30 مهر 96 [ 08:00]
    تاریخ عضویت
    1395-12-27
    نوشته ها
    163
    امتیاز
    3,263
    سطح
    35
    Points: 3,263, Level: 35
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 87
    Overall activity: 29.0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience PointsTagger First Class3 months registered
    تشکرها
    365

    تشکرشده 236 در 117 پست

    Rep Power
    35
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط yaasi نمایش پست ها
    سلام عزیزم
    وقتی پستت را میخوندم،خیلی جاها فکر میکردم داری از مادر من صحبت میکنی. همون رفتارها همون استدلالها. همون من بخاطر خودت،گفتمها.... همون بخاطر نیاوردن حرفهایی که تار و پود غرور و شخصیتم را حساسترین سالهای عمر بهم ریخت و نابود کرد. متاسفانه من خیلی دیر فهمیدم که مادر بیولوژی من دچار اختلال شخصیت خودشیفته هست. وقتی در بارش خوندم تازه به علت خیلی از رفتارهایش پی بردم. اونوقت بود که فهمیدم هیچوقت این موضوع درست نمیشه چون اون هیچوقت نه قبول میکنه بیمار هست و نه حاضره بیاد روانشناس. در باره این اختلال بخون شاید پدر و مخصوصا مادرت همین مشکل را داشته باشد. اینکه تو را قبول ندارند نه بخاطر تو و کاستی های تو هست، اونها ناحوداگاه کمبودهای خودشون را توی تو میبینند، دست خودشونم،نیست اینجوری میبینند. مثل مادر من که هر کار کنم از نظرش بی ارزشه. باید همونجور که دوستان گفتند اگه حرفی زدن بری تو اطاق خودت و اصلا هم ناراحت نشی که اخه چرا و....... باید بفهمی دست خودشون نیست و هیچکاری هم ازت بر نمیاد. باید حتما حتما برا خودت کار پیدا کنی چون به نظرم راه دیگری نداری، هر جور شده کاری پیدا کن. شاید خدای نکرده هیچوقت مرد مناسب پیدا نشد، اونقت چی؟ باید هرجور شده مستقل شی. موفق باشی������
    سلام دوستان .ببخشید من خیلی وقته اینجا نمیومدم (یکم وقت لازم داشتم تا خودسازی کنم) الان پیام شما عزیزان (خانم ها یاسی و شایسته جان و آقای جوادیان عزیز) رو دیدم.
    شرمنده الان جواب میدم. منم دیگه زیاد سعی نمی کنم عوضشون کنم. انتظاری هم ازشون ندارم. ینی ازشون بخوام عوش شن فک کنم یکم بی انصافی باشه. بیشتر وفق می دم خودمو.سخته ولی راه دیگه ای ندارم، تا زمانی که تو خونم باید تحمل کنم
    نقل قول نوشته اصلی توسط جوادیان نمایش پست ها
    سلام


    نظراتی که شما در تاپیک های مراجعین میدین خوب و پخته هستش و من چون خیلیاشون خوندم دیدم که خوب تفسیر و راهنماییشون کردین..

    و الان که شما از طرز برخورد خونواده باهاتون مطلب نوشتین برام جای تعجب بود که چرا با شما این مدلی رفتار میشه..؟

    شاید بعضا رفتارهایی از جانب شما بوده که خودتون متوجه نبودید و باعثه دید بدشون نسبت به شما بوده و همچنان ادامه داره و یا هم شما زیادی دم دست هستین که رفتارهاتون توی چشمه..

    برای من پوشیده هستش علت رفتارهای پدر و مادرتون

    ولی توصیه ای که میتونم بکنم اینه که زیادی دم دست نباشید دگ .. هر طور شده راضیشون کنید و برین سر کار و از بحث کردن و بگو مگو دوری کنید ..

    هم از دم دست بودن و هم از پول تو جیبی گرفتن خلاص میشید..

    با شناختی که من از شما تو جواب هاتون پیدا کردم و اینکه تو این محیط بسته خوب رشد کردین احتمال میدم پیدا کردن کار اولین جرقه پیشرفت شما خواهد بود..

    موفق باشید
    آقای جوادیان فک کنم یه جورایی دم دستی بوده باشم، راستش من خودمو پاک و منزه نمی دونم ولی چی می تونه رخ داده باشه تا اونا نظرشون رو من اینطوری باشه؟ اصلا فک کنین من یه کار اشتباهی کردم که خیلی بد بوده، اینطور رفتار مادرم با من از 10 سالگی شروع شده، شما بگین یه دختر 10 ساله چیکار می تونه بکنه که یه همچین دیدی راجع بهش صورت بگیره؟ من قبول کردم و پذیرفتم که مادرم شدیدا کنترل گر بوده و پدرم شدیدا بد دل. یه بار خواهر و برادرام که رفتار پدر و مادرم و اینجوری دیدن بهشون گفتن دخترای بیرون رو دیدین؟ اینام گفتن آره، بعد اونا گفتن پس قدر دختر خودتون رو بدونین که اونام دیگه چیزی بهشون نگفتن (من اون روز از اون حمایته کلی کیف کردم)...بعد از اینکه اینو پذیرفتم آروم تر شدم. راضی نشدن برم سر کارایی که دوس ندارن، مثه منشی و کار تو کارخونه. من دنبال کار گشتم فعلا هیچی به هیچی ولی دیگه باهاشون بحث نکردم. ایشالا یه کار خوب پیدا کنم هم اینا راضی میشن هم من
    نقل قول نوشته اصلی توسط Shayeste نمایش پست ها
    سلام
    همونطور كه آقاى جواديان گفتن توى تاپيك هاى ديگه نظرات خوبى ميذارى. اما به نظرم در مورد خونواده ت يك مقدار دچار بدبينى شدى. بعضى حرف ها و استدلال هايى كه ازشون داشتى خيلى عجيب به نظر ميان. مثلا يك حسادت فاميل سر خريد لباس و ... رو ربط ميدى به اينكه پدرت ميخواد از همه كمتر باشيد. در صورتى كه چنين مسئله اى تقريبا تو همه خونواده ها پيدا ميشه. يا اينكه پدرت تو رو با اسم پرويز صدا ميكنه من تو خونواده هاى زيادى ديدم و دليلش هم اين بوده كه نميخواستن كسى اسم دخترشون رو بدونه على الخصوص كه تو محيط مناسبى نبوده باشن. يا جاى ديگه در مورد كار كردن صحبت ميكنى و درواقع ميخواى پدرت رو مقصر بدونى. من خبر ندارم چه تلاشى برات كرده يا نكرده ولى من هم جاى ايشون بودم ميترسيدم به آشنا و اين و اون رو بندازم وقتى ميدونم دخترم قراره مثل همين پست هاش بنويسه فعلا حس اين كارو ندارم، انگيزه ندارم، خيلى راحت هر كارى رو نصفه نيمه رها ميكنه و بعد هم براش يه مقصرى وجود داره.


    فكر نميكنى حالا كه بزرگ شدى بهتره در مقابل كارها و زندگى خودت مسئوليت رو شخصا به عهده بگيرى؟ پدر و مادرت حتى بدترين هاى عالم باشن، در نهايت شخص خودت در مقابل زندگيت مسئولى. چرا همش يكى ديگه بايد برات كار پيدا كنه؟ يكى ديگه هلت بده؟ يكى ديگه خرجتو بده؟ يكى ديگه در مقابل تمام لحظه هاى سختى كه كشيدى مسئول باشه؟ پس سهم خودت كجاست؟
    شما لطفا دارین عزیزم. ما تو یه فامیل تقریبا شلوغ و پر جمعیت هستیم من ندیدم کسی با دخترش چنین برخوردی داشته باشه و بیرون تو یه بوتیک به دخترش بگه پرویز! به نظرم این کار و بیانش به این شکل نه تنها خیلی مضحکه بلکه زننده س. من نمی گم پدرم اسم و فامیلمو بگه ولی خیلی اصطلاحات بهتری می تونه پیدا کنه، اصلا می تونه بگه خانم یا دخترم و غیره. راستش پستتون یکم دلم رو شکست مخصوصا پاراگراف دومش (البته صادقانه بگم بی نهایت ممنونم که عزیزانی مثل شما وقت و انرژی میذارن تا راهنمایی کنن). امیدوارم اشتباه کنم ولی حس کردم یکم بی انصافیه. پدر من اصلا تو زندگی من نیس که از من بشنوه بی انگیزه م یا حس فلان کار و ندارم. در ضمن من یادم نمیاد خیلی راحت کاری رو بی دلیل نصفه نیمه رها کرده باشم کاش بگین کدوم جمله م اینجوری بوده چون من حافظه م زیاد خوب نیس و ببینم واقعا آدمی هستم که کارارو نصفه نیمه گذاشته باشم یا نه و اگه اینجوریه و خودم فک نکردم بهش خوبه که خودمو اصلاح کنم.

    عزیزم این من این شما. ممنون میشم یکم بیشتر راهنماییم کنید. معلومه که شخص من در مورد زندگیم مسئولم بر منکرش لعنت، اما اون روزی که من کار پیدا کردم و پدرم نذاشت چیکار می تونم بکنم؟ من مسئول زندگی خودمم اما دیگه مسئول این نیستم که بعد از کلی دنبال کار گشتن یکی پیدا کنم و اینام بگم نه. من یه دختر معمولیم با تحصیلات معمولی، مهارت های معمولی و شاید مهارت های اجتماعی پایین. من تا 22 یا 23 سالگی تو خونه حبس بودم. خیلی سحته اینو میگم، خیلی سخته برام. من نمی گم کسی بیاد خرجمو بده، شاید تو پستای قبلیم گفته باشم الان که پست شما رو خوندم میبینم که چقد خوب، راس میگین، مادر یا پدر اصلا قرار نیست خرج من و بدن. دیگه نباید برام مهم باشه که پدرم زن عموم رو می بره مسافرت، یا مادرم برای زن داییم مانتو گرفته چون گفته داداشت امسال فقط چارتا مانتو برام خریده....راس میگین من تا الان به اینا فک می کردم، از الان نباید به این چیزا اهمیت بدم. عزیزم مشکل من اینه که من بزرگ شدم ولی خانوادم نمی خوان اینو قبول کنن....اینجوریم نیس که دنبال کار نگشته باشم و پاهامو رو پام انداخته باشم و بگم برام کار پیدا کنید. منم دنبال کار گشتم عزیزم....

    دوستان بازم ممنون به خاطر راهنمایی های بی دریغتون
    ویرایش توسط غبار غم : جمعه 20 مرداد 96 در ساعت 17:20

  18. 2 کاربر از پست مفید غبار غم تشکرکرده اند .

    نیلوفر:-) (جمعه 20 مرداد 96), المای (جمعه 20 مرداد 96)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 23:10 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.