به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 5 , از مجموع 5
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 20 اردیبهشت 98 [ 17:34]
    تاریخ عضویت
    1393-1-28
    نوشته ها
    55
    امتیاز
    4,725
    سطح
    43
    Points: 4,725, Level: 43
    Level completed: 88%, Points required for next Level: 25
    Overall activity: 15.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    81

    تشکرشده 87 در 38 پست

    Rep Power
    0
    Array

    چطور میتونم آرامش روانیم رو به دست بیارم؟

    سلام بر همگی. ممنون میشم اگه راهنماییم کنین

    من 25 سالمه و همسرم 30 هستن. ساکن تهران و به دور از خانواده هامون زندگی می کنیم و چند ماهی هست که مراسم عروسیمون برگزار شده.

    ماجرا از این قراره که این تعطیلات گذشته رو به شهر خودمون سفر کردیم. همه چیز تقریبا خوب پیش می رفت و روزهای آخر بود که رفته بودیم خونه ی پدر شوهرم تا خواهر و بردار همسرم که هنوز ما رو ندیده بودن بیان دیدنمون.

    وقتی رفتیم خواهر شوهرم کمی باهام سنگین بود (علتش برمیگرده به چندماه پیش موقع عروسیمون که طی صحبتی که با شوهرم داشته و به خاطر یه گله ی الکی از من و دفاع شوهرم از من از اون موقع به بعد باهام سرسنگینه) بعد از شام که آقایون دور هم جمع بودن و ما خانوم ها هم داشتیم سفره رو جمع می کردیم بحث بچه ی برادر شوهرم پیش اومد که من به شوخی به جاریم یه چیزی در موردش گفتم. خواهر شوهرم بحث رو کشید به بچه ی آینده ی ما (یعنی من و همسرم) و خطاب به جاریم می گفت اگه "این" (= یعنی من! که فکر کنم درختم!!!) نخواد بره سر کار که راحت میتونه چار پنج تا بچه بیاره و بشینه تو خونه بزرگشون کنه اما اگه بخواد سر کار بره مثل فلانی به مشکل می خوره که بخواد چار پنج تا بچه بزرگ کنه.

    منم با توجه به محتوای صحبتش و لحن صحبتش و فضولی بیجاش ناراحت شدم و تو جوابش چیزی نگفتم و به بهونه ی بردن سفره از کادر خارج شدم! تا بلکه بفهمه من دوست ندارم این بحث رو ادامه بده که فکر می کنم جاریم این قضیه رو فهمید.

    این قضیه اینجا تموم شد. دوباره بعد از چند دقیقه باز خواهر شوهرم ازم پرسید: تو هنوز خاله نشدی؟ که باز من از این فضولیش ناراحت شدم و تو جوابش گفتم: هر موقع خواهرم قصدشو داشته باشه خبرمون می کنه. جواب سر بالا دادم بهش بلکه بفهمه به اون ربطی نداره. مادر شوهرم هم که اونجا بود یه چیزی گفت در دفاع از خواهر من که هنوز زوده بچه دار بشن. باز خواهر شوهرم برداشت گفت: حالا خدا رو چه دیدین؟ شاید جفتشون همزمان با هم خاله شدن. که اینجا من دیگه واقعا ناراحت و عصبی شدم و پا شدم رفتم تو جمع آقایون پیش شوهرم نشستم. البته بگم که تو لحظه ای که من این رفتار رو داشتم مادر شوهر و خواهر شوهر هر دو شون تو رفت و آمد بودن و چه بسا اصلا متوجه این حرکتم نشده باشن. نهایتش فقط دیدن که من یهویی غیب شدم.

    شوهرم از چهره م فهمید که اتفاقی افتاده. بعد از مهمونی هم جریان رو برای شوهرم تعریف کردم و اونم قبول کرد که واقعا کنجکاوی خواهرش بیجا بوده و سر سنگین بودن اون با من رو دیده بود.


    حالا تو این قضیه من چنتا مشکل دارم ...

    اول اینکه از اون شب تا این لحظه هر موقع یاد صحبتای خواهر شوهرم میفتم عصبی میشم، گریه می کنم و ازش متنفر میشم. چون من اصلا نمی تونم با این حجم از فضولیاش کنار بیام. قبلا هم تو موارد دیگه من و شوهرم سعی کردیم بهش نشون بدیم از هر سوالی استقبال نمی کنیم. مثلا برای خرید عروسیمون که داشتیم خرید می کردیم هی ازمون می پرسید هر چیزی رو چند گرفتین؟ تو لباس عروس هیچکس ازش نظر نخواسته بود هی به شوهرم میگفت لباس نگیرین هزینه الکیه (که من تو اون قضیه به خاطر لجبازی با اونم که شده مصر شدم لباس بخرم. هر چند تو خانواده ی ما رسم بود همه لباس بگیرن.)

    در صورتی که من تو خانواده م حتی کسی نمی دونه چی رو چند گرفتیم؟ حتی همون شب مهمونی که بالا گفتم هم باز ازم قیمت چادرمو پرسید که با خنده تو جواب بهش گفتم یادم رفته که از جوایم جا خورد. اما نمی دونم چرا از رو نمیره. من بودم لااقل برای اینکه احترام خودم رو حفظ کنم اینقدر در مورد هر چیزی کنجکاوی نمی کردم. کلا اصلا آدمی نیستم که بخوام سوالای این طوری بپرسم نهایتش ببینم کسی یه چیز جدید خریده حتی اگه طبق سلیقه م نباشه بهش تبریک می گم.

    دوم اینکه با اینکه شوهرم قبول داره خواهرش اشتباه کرده اما گفت فردا قراره همدیگه رو فلان جا ببینم اگه ازت گله کرد ازت دفاع می کنم اما حاضر نشد خودش بره بحث رو باهاش پیش بکشه و بهش بفهمونه که مسئولیتی برای نظر دادن در مورد خصوصی ترین مسئله ی زندگی ما رو نداره. این خیلی آزارم میده. یه جورایی فکر می کنم شوهرم به من حق نمیده ناراحت بشم یا ناراحتی من اون قدر براش مهم نیس که بره با خواهرش صحبت کنه (خواهر شوهرم 8 سال ازش بزرگتره).

    سوم اینکه رفتار خواهر شوهرم با من با بی احترامیه. شاید با این جریانی من تعریف کردم فکر کنین من بهش بی احترامی می کنم. اما من از اول باهاش اینطوری نبودم. همه ش باهام شوخیایی میکنه که از روی بی احترامی یا بدجنسیه (مثلا میگه ظرفا رو امشب بدیم این بشوره در صورتی که من تو هر کدوم از مهمونایی که باهاشون بودیم خودم داوطلب ظرف شستن بودم و انجام میدادم و اصلا با این قضیه مشکلی نداشتم)، با کلمه ی "این" هم خیلی مشکل دارم، بارها منو اینطور خطاب کرده و یا اسم کوچیکم رو تنها گفته (من آدمم و تو خانواده مون هیچوقت هیچکس در مورد زن داداشش این طوری حرف نمی زنه حتی اگه ازش خیلی کوچکتر باشه)، هر موقع من و شوهرم جایی باشیم میره کنار شوهرم میشینه و بیشتر با اون صحبت می کنه (حتی یه بار ما رو دعوت کرد خونه شون، من تو آشپزخونه ش داشتم ظرف میشستم برگشتم دیدم دقیقا یه وجبی شوهرم نشسته و کیفم دستشه و داره می پرسه اینو کی گرفته؟ چند گرفتین؟).

    چهارم اینکه بعد از این ماجرا که برگشتیم تهران. تو راه اومدن شوهرم هی می گفت راستی فلان جا اینو گفتی منظورت چی بود؟ اون جا چی گفتی؟ دائم داشت سوال پیچم می کرد که منم ناراحت شدم گفتم چرا این طوری داری رفتارم رو زیر ذره بین میذاری و دوباره ماجرای خواهرش و فضولیاش رو پیش کشیدم. خلاصه اینکه ما با قهر اومدیم تهران و من اون شب و فردا شبش جای خوابم رو ازش جدا کردم. حتی شب بعد از برگشتمون هم که اومد باهام حرف بزنه بهش گفتم من دیگه نمیتونم تو و خونواده ت رو تحمل کنم و برمیگردم خونه مون و تو هم هر موقع تونستی بیا تکلیف زندگیمون رو روشن کنیم.
    تا اینکه دیشب باهاش آشتی کردم و معذرت خواهی. اما بر عکس دفعات پیش که بعد از آشتی همه چیز یادم میره اما هنوز حالم خوب نیست. دائم داره فکرای بالا تو سرم می چرخه. لازم به ذکره که من هر مشکلی که با شوهرم یا خونواده ش داشتم رو هیچوقت با مامانم دردودل نمیکنم و شوهرم اینو میدونه و حتی فکر می کنم می ترسه که من بخوام به مامانم بگم یا شایدم خجالت می کشه.

    احساس می کنم خیلی بی پشت و پناهم. نمی دونم رفتار درست چیه در قبال این آدم فضول به ظاهر تحصیل کرده و یا اینکه چطور جلوی این رفتارش رو بگیریم، نمی دونم چطور باید خودم رو آروم کنم ...

    ببخشید خیلی طولانی شد اما اصلا حالم خوب نیست و اینجا تنها جاییه که تونستم همه حرفامو بزنم.

  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 22 فروردین 98 [ 15:00]
    تاریخ عضویت
    1394-1-19
    نوشته ها
    275
    امتیاز
    7,709
    سطح
    58
    Points: 7,709, Level: 58
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 41
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    521

    تشکرشده 526 در 206 پست

    Rep Power
    63
    Array
    سلام
    اولش بگم که من فقط 24 سالمه و مجردم پس خیلی تجربه ندارم پس شاید حرف هام هم اشتباه باشه و نتونم منظورم رو درست برسونم
    ولی وقتی از دیدگاه خودم به این موضوع نگاه میکنم احساس میکنم شما و خواهر شوهرت مشکلی ندارید بلکه رفتارهاتون متفاوته، شما یه آدم تقریبا درون گرا و حساس هستید که براتون حریم خصوصیتون خیلی مهمه و بیش از حد دارید به رفتارهای خواهر شوهر و اطرافیانتون حساسیت نشون میدید
    خواهر شوهر شما هم یه آدم اجتماعیه که دوست داره با آدم های جدید زود صمیمی بشه ولی راه درستش رو بلند نیست
    نمیگم که شما اشتباه میکنید یا خواهر شوهرتون اشتباه میکنه
    بیاید این موضوع رو از دیدگاه خواهر شوهر و شوهر نگاه کنیم
    فرض کنید اومدن توی همدردی و میخوان این مشکل رو مطرح کنن و از شما گله کنه:
    سلام
    برادرم به همراه زنش خونه مادرم مهمون بود وقتی اومدن اولش با زن برادرم سرد برخورد کردم چون خودش یه جورایی دوست نداره که با هم صمیمی بشیم اما بعدش به خاطر برادرم گفتم بزار باهاش گرم بگیرم ولی هرکاری کردم و هر سوالی میکردم که سر صحبت رو باز کنیم جواب سربالا بهم میداد و انگار دلش نمیخواست که باهاش حرف بزنم بعدش هم با گستاخی ول کرد رفت پیش شوهرش نشست با این وجود بازم بعد شام باهاش شوخی کردم اما بازم سرد برخورد کرد و بدش اومد
    یه جورایی انگار که از ما متنفره و دلش نمیخواد مارو ببینه.

    خب حالا موضوع رو از دیدگاه همسرتون بررسی میکنیم

    امشب خونه پدرم اینا دعوت بودیم اما زنم زیادی حساسه از طرفی هم خواهرم دوست داره با همه زود صمیمی بشه و خیلی روی حرفایی که میزنه فکر نمیکنه و بعضی وقتا با اینکه منظوری نداره چیزایی میگه یا شوخیایی میکنه که باعث ناراحتی میشه همین اتفاق هم افتاد و باعث شد که خانمم ناراحت بشه
    من با اینکه حق رو به خانومم دادم و ازش حمایت کردم اما وقتی داشتیم برمیگشتیم به خاطر این موضوع ناراحت بود و من سعی میکردم که سر حرف رو باز کنم و یه جورایی دلداریش بدم اما شروع کرد به پرخاش گری و من رو متهم کرد که تو داری رفتارمو زیر ذره بین قرار میدی و بازم ماجرای اون شب رو پیش کشید که خواهرت این کار کرد و اون حرفو زد و غیره
    خیلی ناراحت شدم و شب هم وقتی رسیدیم رفت جاشو جدا انداخت با تمام این رفتارهاش و قهرش فرداش رفتم که باهاش صحبت کنم و آشتی کنیم اما بازم شروع کرد به اینکه دیگه نمیتونم تو و خانوادت رو تحمل کنم و بر میگردم میرم خونه پدرم و بیا تکلیفمو روشن کن، خیلی از این حرفاش و رفتارش ناراحت شدم واقعا با این رفتارش منو از خودش نا امید کرد که به خاطر یه همچین موضوع کوچیکی و با وجود اینکه ازش حمایت کردم و پشتش بودم بخواد حرف از جدایی بزنه به نظرتون چطور رفتار کنم که متوجه اشتباهش بشه؟
    .


    من خودم توی یه خانواده پر جمعیت و صمیمی بزرگ شدم و هفت تا دایی و چهار تا خاله دارم و همه با هم خیلی صمیمی هستن و از جیک و پوک هم دیگه خبر دارن و اصلا این رو فضولی یا مشکل نمیدونن برای همین منی که توی این شرایط بزرگ شدم نمیتونم این موضوع رو درک کنم که اگه یه نفر قیمت لباسامو پرسید داره توی کارام فضولی میکنه بلکه خوشحال هم میشم و احساس صمیمت میکنم و قیمت که هیچی با آب و تاب بهش اسم مغازه و قیمت و رفتار فروشنده و کل ماجرای خرید رو تعریف میکنم. پس بهتره که با این دیدگاه ها هم به قضیه نگاه کنید و سعی کنید توی رفتارتون با دیگران منعطف تر باشید، خیلی سخت و غیر ممکنه که آدم بخواد همه رو اونطوری که میخواد تغییر بده اما خیلی راحت تر میتونه روی رفتار خودش کارکنه و متناسب با شخصیت طرف مقابلش برخورد کنه و با این حال رفتار خاص خودش هم داشته باشه
    اما مسئله ای که از همه ی این ها مهم تره نحوه برخوردتون توی این موضوع با همسرتون بوده که واقعا باهاش بد برخورد کردید و بدونید که هر دفعه با همسرتون اینطور برخورد میکنید و قهر میکنید شاید بعدش با هم آشتی کنید اما یه قسمت از دوست داشتنش رو از دست میدید مثل یه نقاشی میمونه که میتونید اشتباهاتتون رو با پاک کن پاک کنید اما یه لکه ی کمرنگ همیشه ازش روی تابلو میمونه و به مرور زمان نقاشی رو کدر میکنه
    ببخشید اگه نتونستم درست راهنمایی کنم
    ان‌شاءالله که مشکلاتتون حل بشه
    موفق باشید
    یاعلی...

  3. 5 کاربر از پست مفید alireza198 تشکرکرده اند .

    نیکیا (دوشنبه 12 تیر 96), مهندس خانوم (دوشنبه 12 تیر 96), آنیتا123 (دوشنبه 12 تیر 96), بارن (دوشنبه 12 تیر 96), ستاره زیبا (دوشنبه 12 تیر 96)

  4. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 11 شهریور 97 [ 23:01]
    تاریخ عضویت
    1396-2-14
    نوشته ها
    61
    امتیاز
    1,803
    سطح
    25
    Points: 1,803, Level: 25
    Level completed: 3%, Points required for next Level: 97
    Overall activity: 2.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    20

    تشکرشده 77 در 35 پست

    Rep Power
    0
    Array
    این دوستمون Alireza خیلی خوب توضیح دادن و من کاملا باهاشون موافقم. بنظر منم خیلی مساله کوچیکی رو بزرگ کردید و دایم دارید خودتون رو باهاش آزار میدید. اصلا این موضوعات انقدر جزیی هستند که ادم باور نمیکنه بشه مساله دعوای بین زوج یا گریه کردن و عصبی شدن! هرکسی یه شخصیتی داره و همیشه باید ادمها رو با شخصیتشون بپذیرید. اصلا هم بنظرم جالب نیست به ازای هر مشکلی که بین شما و خواهر همسرتون پیش میاد گله ش رو پیش همسرتون ببرید. بنظرم هرجا فکر میکنید داره بهتون بی احترامی میشه همونجا به خواهر همسرتون تذکر بدید و همونجا تمومش کنید.

  5. کاربر روبرو از پست مفید hana00200 تشکرکرده است .

    مهندس خانوم (دوشنبه 12 تیر 96)

  6. #4
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 بهمن 02 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,633
    امتیاز
    42,408
    سطح
    100
    Points: 42,408, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveVeteranTagger First Class25000 Experience Points
    تشکرها
    5,992

    تشکرشده 8,207 در 1,574 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    366
    Array
    دوست گرامی هر چه سریع تر ، الان که اول زندگی مشترک هستید ، حتما حتما مطالعاتتون رو مخصوصا در زمینه مهارت های ارتباطی زیاد کنید .

    اگر با همین حساسیت بخواهید پیش برید دیر زمانی نخواهد گذشت که دیگه همسرتون هم کم می یاره و فاصله بینتون به وجود می یاد ومتعاقبا اثراتی که روی زندگی تون خواهد گذاشت.

  7. 2 کاربر از پست مفید بی نهایت تشکرکرده اند .

    ستاره زیبا (دوشنبه 12 تیر 96), صبا_2009 (دوشنبه 12 تیر 96)

  8. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 20 اردیبهشت 98 [ 17:34]
    تاریخ عضویت
    1393-1-28
    نوشته ها
    55
    امتیاز
    4,725
    سطح
    43
    Points: 4,725, Level: 43
    Level completed: 88%, Points required for next Level: 25
    Overall activity: 15.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    81

    تشکرشده 87 در 38 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنون از دوستانی که نظر دادن.

    آقای علیرضا 198
    ممنون از پاسخ کاملتون و تحلیلی که روی رفتار من داشتین. من قبول دارم که تمام رفتار من درست نبوده و اون ماجرای قهر و درگیری من و شوهرم دو روز بعد از اون شب اتفاق افتاد. وگرنه همون شب شوهرم بهم گفت تو باید میگفتی: هر چی خودمون صلاح میدونیم. در مورد صمیمیت خانواده من هم 4 خاله و سه تا دایی دارم و اتفاقا با اون ها خیلی صمیمی هستیم. مشکل اینجاست که با وجود صمیمیت احترام همدیگه رو حفظ می کنیم. برای مثال: من یه زن داییم هم سن مامانمه، دومی پنج سال ازش کوچکتره و سومی 17 سال (که در واقع میشه جای دخترش!). اون وقت مامان من و بقیه ی خاله هام همه ی اینا رو بدون توجه به سنی که دارن با احترام صدا میزنن و رفتار می کنن. پس منم وقتی دارم به بچه های سه و چهارساله ی خواهر شوهرم که ازم 13 سال بزرگتره احترام میذارم میتونم این حق رو داشته باشم که با من با همون احترام رفتار کنه. مگه نه؟ (اینو در دفاع از خودم نگفتم دوست دارم نظرم رو نقد کنین)

    در مورد قیمت چیزایی که خریدیم قبلا تجربه کردیم که وقتی قیمت چیزی رو گفتیم گفتن گرون گرفتین، کلاه سرتون شده، لازمتون نبوده چرا خریدین و ... (رفتار درست تو چنین مواقعی که دارن مواخذه تون میکنن چیه؟ من و شوهرم به این نتیجه رسیدیم که کلا قیمتشو نگیم)

    منم دقیقا معتقدم رفتارمون با هم متفاوته و همین داره باعث سوتفاهم میشه. شما وقتی کسی رو نمیشناسین سعی می کنین با احتیاط برین جلو تا از روی برخوردایی که داره متوجه بشین چطور باید باهاش رفتار کنین. متاسفانه با من با بی ملاحظه گی تمام داره رفتار می کنه و این بی ملاحظه گیه که داره منو بهم میریزه. وگرنه شاید میتونستم باهاش بهتر کنار بیام. مخصوصا وقتی بهش جواب سربالا دادم اگه مغرضانه نباشه سوالش، دفعه ی بعدی حواسشو جمع می کنه با خودش میگه زن داداش من از این سوال خوشش نمیاد پس من ازش نپرسم. نه اینکه تکرار و تکرار و تکرار
    (به خدا هدفم توجیه کردن رفتار خودم نیست دوست دارم نظرم رو نقد کنین اگه اشتباهه)

    در مورد درون گرا و حساس بودنم درست گفتین و در مورد اجتماعی بودن خواهر شوهرم همینطور. و متاسفانه در مورد اینکه ازشون متنفرم و نمیخوام ببینمشون هم برداشت درستی داشتین. اما به خدا من آدم آرومیم لااقل تو چهره م مشخص نیست. با بچه های همین آدم میشینم بازی می کنم و باهاشون حرف میزنم و بهشون توجه می کنم. طوری که بارها مادرشوهرم و خود خواهر شوهرم گفتن تو حوصله ت زیاده.

    اون شب من با شوهرم کمی تند در مورد خواهرش صحبت کردم و اونم منو آروم کرد. حالم بهتر شد و فکر کرد موضوع تموم شده س اما من تا صبح بیدار بودم و اشک ریختم ... (ما تو شهر خودمون خونه ی پدری من هستیم و اون دعوایی که گفتم و تهدید به طلاق کردم تو تهران اتفاق افتاد).

    خانوم حنا 00200
    ممنون از پاسختون. این موضوع یه موضوع کوچیک بود اما این دخالتا تو موضوعات دیگه هم خودش رو نشون داده. در واقع از بین نرفته فقط از یک موضوع به موضوع دیگه منتقل شده. اتفاقا تصمیم دارم با خود خواهرشوهرم این موضوع رو مطرح کنم...

    ممنون از بی نهایت عزیز، بله متاسفانه هیچگونه مهارتی روی ارتباطاتم ندارم و هیچگونه سیاستی هم ندارم.


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. چطور باید اقدام کنم و راه درست چی میتونه باشه؟
    توسط reza.h در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: شنبه 14 بهمن 96, 22:26
  2. زندگیم رو به نابودیه ونمیتونم کنترلشو بدست بگیرم
    توسط zaaraa در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: یکشنبه 21 شهریور 95, 11:19
  3. دوستان واقعا بریدم.واقعا نمیتونم ازدواج کنم.از هرچی خونه و خونوادست زده شدم
    توسط fkh4466 در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: چهارشنبه 15 بهمن 93, 02:01
  4. از دست خانواده شوهر خسته شدم و شبها نمیتونم بخوابم
    توسط پری 88 در انجمن اختلاف و دعوا با خانواده همسر
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: چهارشنبه 06 دی 91, 20:45
  5. نمیتونم تصمیم قاطع و درست بگیرم
    توسط 20-0 در انجمن دو دلی در انتخاب همسر
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: دوشنبه 20 آذر 91, 18:10

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 09:43 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.