به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 8 12345678 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 74
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 19 آبان 96 [ 22:24]
    تاریخ عضویت
    1396-4-07
    نوشته ها
    28
    امتیاز
    675
    سطح
    13
    Points: 675, Level: 13
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 25
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class500 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    33

    تشکرشده 13 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array

    کمک فوری و عاجزانه دارم

    سلام دوستان عزیز خواهش میکنم کمکم کنید دیگه نمیدونم باید چکار کنم
    من یک ساله و نیمه ازدواج کردم در این مدت روزهای خوب و تلخی رو پشت سر گذاشتم اما روزهای شیرینش خیلی زیاد بوده و البته روزهای تلخش ، تلخیشون چندین برابر شیرینی های روزهای شیرین بوده و البته با گذشت زندگی جریان داشته...
    امسال عید نوروز من به تنهایی به همراه خانواده همسرم کربلا رفتم، شوهرم با وجود اصرارهای من نیومدن..متاسفانه یکی از همراهان سفر کربلا که فامیل همسرمان بودن به من بی احترامی کردن و من خیلی ناراحت شدم رفتم سراغ پدر همسرم که شکایت پیشش بکنم البته از شدت ناراحتی صدام بالا رفته بود خلاصه اون هیچی نگفت و بهم گفت برو بخواب ...ولی من دیگه هیچ حرفی با ایشون نزدم اما با مادر شوهرم نیمه سنگین برخورد میکردم ..وقتی برگشتیم از کربلا شهرمون ..همسرم اومد استقبالم کلی ذوق کرده بود و برام گل گرفته بود شام درست کرده بود وووو
    دو روز بعد برگشتنم همشرم با یه حیله منو برد خونه پدرم و قضیه رو براش تعریف کرد و گفت دخترتون به خانواده من توهین کرد، خلاصه گذاشت و رفت تا حالا که 3 ماه گذشته ...هیچ تماسی نگرفته،جواب تماسها و پیامهای من و خانوادم رو هم نمیده نه خودش نه خانوادش....پدرش پاشو گذاشته تو یه کفش که یا ما یا زنت؟...یه حاج ،قا که معرف من و شوهرم بود و مسئولش تو محیط کاره رو واسطه کردم باهاش صحبت کنه اون اول خیلی بهم امیدواری داد اما گویا نتونست کاری پیش ببره ...همون روز که همسرم اومد و پیش بابام شکایتم رو کرد من بهش گفتم بیا بریم دست بوس پدرت ازش معذرت بخوام اما نه تنها نیومد جواب های منم نداد ...
    به پدرش زنگ زدم معذرت بخوام بخاطر زندگیم تلفن رو تو روم قطع کرد...مادرش جوابم نداد....
    مادرم باهاش تماس گرفت بهش گفت دخترتون بمونه خونتون ...و دیگه جواب مادرم رو هم نداد....
    کلید خونه رو با آزانس فرستاد رفتم چند تیکه لباس و کتابامو بیارم دیدم همه لباسهاشو برداشته برده هر چی داشته حتی لباسهای کهنه رو ....
    بعد دوهفته که باز رفتم چندتا کتابم رو بیارم دیدم کلید خونه رو عوض کرده و اصلا هم نه خودش نه پدرش جواب تماسهای پدرم و برادرم رو ندادن....
    الان بعد 3 ماه که حتی از سرکار تهدید به اخراج شده از طرف مسئولش هیچ اقدامی نکرده و نگفته حرف حسابش چیه
    البته میگه باید پدرت بیاد از ما بخاطر رفتار تو معذرت خواهی کنه البته معلوم نیست هدفشون فقط مهذرت خواهیه یا چیز دیگه
    همین هفته عموم رفت رحمت خدا نه خودش نه خانوادش هیچکدام برای تسلیت نیومدن اینقدر پدرش بیشعوره
    به مسئولش میگه هیچکاری دست من نیست دست خانوادمه بهم میگن تو دخالت نکن و کنار بکش ما میدونیم چکار کنیم ...از این حرفش و بیعرضگیش نالانم
    هفته دیگه دارم میرم درخواست مهریه و نفقه بکنم با وکیل صحبت کنم ... هدفم از درخواست اینه که بیاد حداقل حرف بزنه
    دوسش دارم نمیخوام با همه بدیاش ازش جدا بشم بگید چکار کنم
    ترو خدا کمکم کنید چکار کنم

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 07 مرداد 96 [ 10:17]
    تاریخ عضویت
    1393-9-18
    نوشته ها
    43
    امتیاز
    2,783
    سطح
    32
    Points: 2,783, Level: 32
    Level completed: 22%, Points required for next Level: 117
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    2

    تشکرشده 125 در 37 پست

    Rep Power
    0
    Array
    با سلام

    خانم محترم حتما و حتما رفتار شما اینقدر زننده و توهین آمیز بوده که باعث چنین بازخوردی از جانب خانواده همسرتان شده وگرنه هیچ خانواده ای راضی به از هم پاشیدن زندگی فرزندش نیست..شما که از نیامدن همسرتان و خانواده اش به مراسم ختم تا این حد ناراحت شدید که پدر ایشون رو با لفظ بسیار زشتی خطاب میکنید از همین لحن سخن مشخص است که چقدر در حل این مشکل ناپخته عمل کرده اید.لحظه ای خودتون رو جای همسر و خانواده اش بزارین،اگر همسرتان به قول شما" صدایش" روی پدرت بلند میشد به احتمال زیاد تا الان صد مرتبه شما طلاق گرفته بودی!!

    راه حل مشکل شما به نظر من اینه که ناپخته تر از این عمل نکنی که خانواده و مسئول و ...رو به عنوان واسطه بفرستی.یه ماهی رو خودت کار کن که بتونی آرامشتو در مواجه با مشکلات و سختی ها و عصبیتها حفظ کنی.حالا یا از مشاور حضوری کمک بگیر یا از مشاورای همین سایت و یا کتاب و مقاله.بعدش سعی کن به هر نحوی که شده این پشیمانی و تلاش برای تغییر رفتارتو به گوش "فقط و فقط "همسرت برسانی.اگر ایشون شما رو بخوان کوه هم نمیتونه جلوی این خواستن ایشون رو بگیره.

    موفق باشید و به خدا توکل کنید

  3. کاربر روبرو از پست مفید کوهنورد تشکرکرده است .

    khadijeh (دوشنبه 12 تیر 96)

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 19 آبان 96 [ 22:24]
    تاریخ عضویت
    1396-4-07
    نوشته ها
    28
    امتیاز
    675
    سطح
    13
    Points: 675, Level: 13
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 25
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class500 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    33

    تشکرشده 13 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام ممنون بابت پاسختان
    نه من اصلا با پدر شوهرم دعوا نکردم فقط شکایت از اون اقا و خانم همسفرم که اشنای انها بودم کردم و چون ناراحت بودم تن صدام بالا بود
    البته قبل این اتفاق چندبار به مادر همسرم گفته بودم که به این اقا و خانم بگن در کاری به من نداشته باشن و در زمینه ارتباط من و شما(منظور مادر همسرم) دخالت نکنن اما اون اصلا گوش نداد چون مادر همسرم شدیدا به اون خانم چسبیده بود بخصوص برای خرید کردن
    الان همسرم اصلا قضیه سفر رو بهانه نکرده از مسائلی داره حرف میزنه که من تعجب میکنم
    مشکل اینه که هر وقت در این مدت ما دو تا اختلافی داشتیم و حل شده رو فراموش نکرده گویا و اون رو در ذهنش نگه داشته و پرورش داده و حل نکرده ...از مسائل کوچک برای خود کوه های سر به فلک کشیده ای درست کرده ... در حین بروز اختلاف هیچ وقت همسرم نمیاد بشینه صحبت کنه هزاران بار در مواقعی که اروم بودیم ازش خواستم که در مشکلاتمون بشینیم حرف بزنیم با صحبت مشکلاتمون حل میشه اما اون همیشه فرار میکنه از این قضیه ....متاسفانه در این اتفاق و در این مدت نشسته هی فکر کرده و کلی دروغ پشت سرم گفته دروغ هایی که از شنیدنشون کلی عذاب کشیدم

  5. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 12 شهریور 96 [ 00:37]
    تاریخ عضویت
    1394-4-23
    نوشته ها
    641
    امتیاز
    12,858
    سطح
    74
    Points: 12,858, Level: 74
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 392
    Overall activity: 26.0%
    دستاوردها:
    1 year registered10000 Experience Points
    تشکرها
    2,477

    تشکرشده 767 در 424 پست

    Rep Power
    111
    Array
    خیلی متاسفم اما شما فعلا به هیچچچچچ عنوان کااااااری نننننکن
    نه اقدام به نفقه فعلا نه فرستادن واسطه و هیچ تماسی از سمت شما و خونوادت
    یادت باشه اصرار و التماس در این شرایط اونها رو بیشتر فراری میده
    ایشون همسرته حتما یه وابستگیهایی به شما داره بذار دلتنگت بشه اینقدر خودت اویزون نشون نده
    اگر ایرادی نداره جزیی تر اون دعوای در سفر رو توضیح بده
    از ویژگی‌های خوب و بد خودت و همسرت کامل برامون بنویس تا بیشتر راهنمایی بشی
    در ضمن خیلی اشتباه کردی شکایت دیگری رو به دیگری بردی

  6. 2 کاربر از پست مفید ستاره زیبا تشکرکرده اند .

    khadijeh (دوشنبه 12 تیر 96), بارن (دوشنبه 12 تیر 96)

  7. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 19 آبان 96 [ 22:24]
    تاریخ عضویت
    1396-4-07
    نوشته ها
    28
    امتیاز
    675
    سطح
    13
    Points: 675, Level: 13
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 25
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class500 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    33

    تشکرشده 13 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوستان عزیز و گرانقدر
    ممنون بابت پاسخگویی و راهنماییهاتون
    بعد سه ماه چهارشنبه هفته گذشته به همسرم پیامی دادم به این مضمون که :
    سلام من تو این سه ماه فکر کردم به زندگیم و تصمیماتی گرفتم ،این سه ماه فرصت خوبی برای شما هم بود که فکر کنید شما چه تصمیم و برنامه ای برای روند زندگی دارید
    هیچ پاسخی نداد تا روز شنبه که پیایم دادن به این مضمون:
    سلام لازم هست همدیگر رو فقط خودمان باشیم
    با اجازه خانوادم رفتم سر قرار، این رو هم بگم که ایشون اول تقاضا کرد برم خونه یکی از دوستاش من گفتم کدوم دوستات گفت یکی از دوستام منم گفتم نه مزاحم دوستت نشیم من اونجا راحت نیستم بریم جایی دیگه که گفت بریم رستوران ...خلاصه رفتم گفت خب حرف بزن گفتم من حرف بزنم تو گفتی من بیام گفت نخیرم تو پیام دادی گفتی فکر کردی خب گوش میدم حرف بزن( این نکات رو هم بگم که نه حلقش که همیشه مقید بود حتی تا سر کوچه اگر میره بپوشتش رو پوشیده بود و اینکه ساعتی که براش خریده بودم رو در اورده بود و ساعت کهنش رو پوشیده بود و وقتی رسیدم با خودم گفته بودم وقتی سلام میکنم بهش دست بدم اما دیدم دستاشو که کاملا مشخص بود از عمد هست پشت کمرش حلقه کرد) خلاصه من چون نمیخواستم این فرصت رو از دست بدم شروع کردم به صحبت کردن و خیلی خیلی اروم گفتم که من زندگیم رو دوست دارم ولی تحت شرایط جدید هر دوتامون تا حالا اشکالاتی در ارتباطاتمون داشتیم که مهمترینش عدم گفتگو هست که باعث شده ابهاماتی در ذهنت بوجود بیاد و این ابهامات و سوء تفاهم ها بعد مدتی فوران کنن و باید هر دو برای ادامه روند زندگی تغیراتی داشته باشیم من خیلی حرف نزدم یعنی سعی کردم در لفافه صحبت کنم تا بهانه ای دستش ندم و اونو به حرف بیارم تا دلیل رفتاراش در این 3 ماه گذشته رو بدونم
    بعد شروع کرد به صحبت کردن اولین موردی که ذکر کرد این بود که من خیلی از لحاظ جنسی گرم هستم و تو منو تمکین کردی ...البته بعضی وقتها بهم میگفتی شما مردها بیشتر به شکم و زیر شکم توجه دارید و اینکه یه بار رابطه میخواستم تو گفتی اگر نزاری برم فلان جا خبری از رابطه نیست وقتی صحبتهاش تمام شد بهش گفتم الحمدلله که تو اعتراف کردی که تمکین کردم
    از طرفی خودت میدیدی که من اینقدر برات سنگ تمام میگذاشتم که خودت میگفتی اوتوماتیک شدم یعنی نگفته من در خدمتتم و همیشه با اینکه میدونستی چقدر در رابطه جنسی درد دارم ذوق نشون میدم و بروت نمیارم .....البته اخرش باز میگفت نه تو یه بار تمکین نکردی گفتم حرفتو قبول ندارم چون بر خودم واجب میدونستم خواسته ها مو در این شرایط مطرح نکنم

  8. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 19 آبان 96 [ 22:24]
    تاریخ عضویت
    1396-4-07
    نوشته ها
    28
    امتیاز
    675
    سطح
    13
    Points: 675, Level: 13
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 25
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class500 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    33

    تشکرشده 13 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array
    بعد دوباره رفت سراغ بحث دامادمون که قبلا عید سال قبل بابتش دعوا راه انداخته بود و به خانوادم گفته بود نمیخوام زنم بره خونه خواهرش و از این حرفها که بعد از اون من نه خونه خواهرم رفتم و نه اگر دیدمش خوش و بشی کردم فقط اگر میدیدمش در حضور جمع در حین عبور کردن اگر لازم بود از کنارش رد بشم فقط سلام میکردم و رد میشدم ...بهش گفتم عزیزم این ماجرا که تمام شد و دربارش قبلا صحبت کرده بودیم بازگویی مجددش چه دلیلی داره میگه هنوز برام حل نشده میگم خب کجاش حل نشده حرفهای بیربط میزنه که مثلا من رفتم از دامادتون شکایت کردم و فلان و بهمان و من میکشمش .....
    منم اصلا هیچ واکنشی نشون ندادم فقط گذاشتم حرف بزنه و تخلیه بشه و فقط سکوت کردم
    بعد رفت سر بحث اینکه تو توی سفر درسته با پدر و مادرم رفته بودی اما باید بله قربان گوی بقیه افراد فامیل هم میبودی ...بهش گفتم ببخشید من وقتی داشتم سفر میرفتم چرا قبلش بهم نگفتی این قوانین سفر کردن تو خانواده شما هست اگر میدونستم هیچ وقت با خانوادت همسفر نمیشدم میگه نخیر تو باید نگفته میدونستی ...بهش میگم اون بهم به هیچ دلیلی گفت دختره بییشعور خیابونی بیحیا (فقط بدلیل اینکه من به این اقا یک روز کامل در طول سفر محل ندادم و سلام نکردم) میگم به من هیچی من برات مهم نیستم به مادرت هم این رو گفت گفت نخیر به مادرم نگفته بهش گفتم برات به کی قسم بخورم گفت ....جواب نداد ...بعد برگشت گفت چرا به مادرم گفتی که تقصیر علی بیعرضه هست که منو دست شما سپرد و فرستاد سفر ....بهش گفتم علی جان من عصبانی بودم بهت جلوی مادرت این چیز رو گفتم اولا اشتباه کردم دوما من وقتی برگشتم که باهات بد اخلاقی نکردم جز خوبی چیزی دیدی و اینکه من مادرت اگر واقعا قصدش صلح هست و همش میگه تو مثل دخترمی خوب پس چرا اومد این حرف رو به تو رسوند تا اتیشت رو زیاد کنه در جواب گفت نخیرم مادرم باید بهم بگه که تو دربارم چی میگی ...خلاصه در انتها برگشت گفت من دوتا شرط دارم :
    1. نباید درس بخونی(من دانشجوی دکتری دانشگاه دولتی هستم)
    2. نباید کار کنی( در دانشگاه تدریس میکنم)
    دلیلش این بود که من مخالف ارتباطت با اقایون هستم گفتم این چه حرفیه اخه تو که دیدی من تو دانشگاه وقت تدریس چادرم رو در نمیارم با اینکه همش پای تخته هستم چون فیزیک درس میدم و اینقدر سگ اخلاقم که به هیچکدوم از پسرهای همکارم تو ازمایشگاه و گروه فیزیک سلام نمیکنم و محل نمیدم ...
    البته اینم گفت که چرا همکلاسی پسرت اون دفعه زنگ زد جواب دادی باید بهش میگفتی شوهرم خونست زنگ نزن گفتم اخه علی جان اون زنگ زد بابت انتخاب واحد گفت من دانشگاهم شما نمیخواد بیاید من انجام میدم . بعد گفت چرا اون روز دوستت رو برای ازدواج بهش پیشنهاد دادی بهش گفتم اخه یکبار حرف شد گفت من دنبال دختر همشهری خودم میگردم اخه شهرستانیه منم دوستم که دختر خوبی بود رو فقط یکبار معرفی کردم بهش
    بدبختی من اینه که رک و راست همیشه حرفامو و اتفاقات دانشگاه رو بهش گفتم اخه همیشه نشون میداد همراه منه
    مثلا درباره همین همکلاسی پسرم ، میگفت اون ماشین داره اخر وقت که تا اخر شب کلاس داری باهاش برگرد خونه همون زمان بهش گفتم علی جان این چه حرفیه اخه چه معنی داره من اویزون ایشون بشم و خودمو تحقیر کنم باهاش برم و بیام ....همسرم همیشه بعد کارش میومد دانشگاه مینشست پشت در کلاسم یا اینکه میومد مینشست تو ازمایشگاه ..اوایل فکر میکردم از سر دوست داشتن میومد مینشست الان فهمیدم برای چک کردن میومده...

  9. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 11 شهریور 97 [ 23:01]
    تاریخ عضویت
    1396-2-14
    نوشته ها
    61
    امتیاز
    1,803
    سطح
    25
    Points: 1,803, Level: 25
    Level completed: 3%, Points required for next Level: 97
    Overall activity: 2.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    20

    تشکرشده 77 در 35 پست

    Rep Power
    0
    Array
    من فکر میکنم شما در همینجا هم که کسی شما رو نمیشناسه و نمیدونه کی هستید دارید داستانتون رو سانسور میکنید و قصد ندارید واقعیت رو واضح بگید. واقعیت اینه که من باور نمیکنم کسی بی دلیل چنین توهین بزرگی به شما کرده باشه منظورم همون عبارت "دختره...." هست. اون هم در جمع فامیل که واقعا دور از تصور هست.

    من شما رو نمیشناسم ولی از نوشته هاتون اینطور برداشت کردم که شخصیت شما کمی سلطه جو هست و تصور میکنم این همسرتون تا بحال تحمل کرده و کوتاه اومده اما از یه جایی که به قول خودتون اتش جنگتون بالا گرفته تمامی عقده ها و ناراحتیهایی که همسرتون از قبل داشته سر باز کرده.
    بنظرم مشکل شما از عید شروع نشده بلکه مشکل خیلی وقت هست که وجود دارد ولی یه سمت رابطه که همسرتون هستند تا بحال در موضع گیرهای شما کوتاه اومده و همین باعث انفجار شده!
    البته اینها همه حدسیات من هست و امیدوارم ناراحت نشید. ولی خودتون بهتر میتونید کلاهتان رو قاضی کنید
    ویرایش توسط hana00200 : سه شنبه 13 تیر 96 در ساعت 00:29

  10. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 19 آبان 96 [ 22:24]
    تاریخ عضویت
    1396-4-07
    نوشته ها
    28
    امتیاز
    675
    سطح
    13
    Points: 675, Level: 13
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 25
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class500 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    33

    تشکرشده 13 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array
    جزئیات خوب:
    البته الان فکر میکنم میبینم همش نمایش بوده چه میدونم شاید من اشتباه میکنم
    خودشو عاطفی نشون میداد
    توی خونه همیشه کمک میکرد
    اگر چیزی نیاز داشتم برام تهیه میکرد
    به پدرو مادرم احترام میگذاشت ( اما تو جریان صحبت دیروز گفت که از مادرت یه جورهایی کینه دارم)
    تولد ، سالگرد عقد، عروسی و بعضی اوقات بی مناسبت هدیه میگرفت
    اگر دانشگاه کلاس داشتم نمیرسیدم نهار درست کنم نهار درست میکرد
    جزئیات بد:بنا به گفته خودش
    ادمی کینه ای
    دروغ گوی قهار
    برای تخریب کردن دشمن و یا رقیبش از هر برچسبی برای تهمت زدن به طرف مقابل استفاده میکنه و کلی دروغ میگه بی پروا
    در هنگام مشکلات اصلا اهل گفتگو نیست منظورم نه هنگام دعوا بعد دعوا که اروم شد
    هیچ وقت مشکلاتش رو حل نیمکرد یا از حلشون فرار میکرد و درون خودش اونها رو تبدیل به کینه میکرد یا اینکه میرفت سراغ نفر سوم (منظورم بحث های بین من و خودش) که این نفر سوم پدرم بود ...چندین دفعه بهش گفتم مشکلاتمون رو خودمون حل کنیم میگفت باشه اما یهو میدیدی رفته به بابام گفته البته اول با یه بهانه منو خونه پدرم میبرد بعد قضیه رو بهش میگفت همیشه هم مقصر بزرگ خودش بوده پدرم همیشه میگفت این حرفها و بحث ها بیشتر خاله زنکیه درست نیست
    در خانوادشون زن تحقیر شده است به این معنی که اجازه تحصیل نداره و الان دخترهای 15 ساله به پایینشون اجازه تحصیل دارن اونم بهشون گفتن فقط تا دیپلم
    خیلی شکاکه
    همیشه گوشیمو چک میکنه: وات ساپ، تلگرام ، لیست تماس و پیامها اینو بعدها فهمیدم
    از فرماندش و دوتا ازمسئولین دیگش فهمیدم که میگن توی محیط کار ،کارشو درست انجام نمیده و خرابکاری میکنه به همین دلیل از مناصب مهم که قبلا بوده برکنارش کردن
    اگر از کسی بدش بیاد نه فقط خود اون شخص حتی خانواده اون شخص رو هم متهم به مسائل اخلاقی میکنه
    حرف برای گفتن خیلی زیاده
    متاسفانه نتم فعلا یرای نمیده
    ممنون میشم بابت راهنماییهاتون دوستان گرانقدر

  11. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 03 اردیبهشت 99 [ 17:23]
    تاریخ عضویت
    1395-11-13
    نوشته ها
    125
    امتیاز
    4,990
    سطح
    45
    Points: 4,990, Level: 45
    Level completed: 20%, Points required for next Level: 160
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    532

    تشکرشده 229 در 100 پست

    Rep Power
    31
    Array
    سلام...

    من احساس میکنم تفاوت های ذاتی زیادی بین شما و همسرتون هست که در سایر مسائل جزئی بروز میکنه...
    نمیگم از مواضعتون کنار بکشید، اما حتما جلسات این چنینی رو بیشتر کنید (فقط شما دونفر).
    وقتی اختلافات درونی اینقدر واضحه، باید هردو تغییر کنید...
    منطق ایشون میگه شما باید تغییر کنید، شما هم منطق خودتونو دارید و مخالف هستید.
    اگر طی چند جلسه تلاش کنید که ایشون همه حرف هاشون رو بزنن و تاحد امکان خالی بشن، میتونید راه رو برای مشاوره هم باز کنید.
    شروطی که گفتند رو نپذیرید اما به شیوه درستی این رو روشن کنید.

    فکر میکنم مشکل هردوی شما عدم درک طرف مقابل هست...چون علاقه در رفتار هردو کاملا پیداست اما هردو باید برای بدست آوردن یک چیز خوب، بهایی رو پرداخت کنید.
    با ایشون منطقی صحبت کنید... ببینید تا کجا راه میان... مثلا ببینید میشه بجای تدریس، فقط به درس ادامه بدین؟!

    درمورد دعوایی که گفتین، اصلا جزئیات نداشت و تا الان فکر ما به سمتیه که شما مقصر اصلی بودید... در خانواده داماد، یک عروس باید خیلی مراقب زبانش باشه چون گوش های زیادی منتظر گرفتن کلمات کلیدی ای هستن که باعث آتش افروزی بشه..و چه بسا صرفا عصبانیت بوده باشه اما نمیتونید انتظار داشته باشید تحلیل های بدتری نکنند...

    تحت هیچ شرایطی، اوضاع رو به سمت خواهش و تمنا از خانواده ایشون هدایت نکنید و تحت هیچ شرایطی بی احترامی نکنید... به خصوص به این خانواده.
    احتمالا بیشتر ظاهرسازی انجام دادند تا شما شروط رو قبول کنید...
    شما هم سعی کنید نرم بشید و تا حد امکان شوهر خودتون رو درک کنید چون اخلاق و فرهنگ این خانواده رو حین ازدواج پذیرفتید و نباید فقط به منطق و فرهنگی که باهاش بزرگ شدید، بسنده کنید...

  12. 3 کاربر از پست مفید Ramin231 تشکرکرده اند .

    khadijeh (سه شنبه 13 تیر 96), niazzz (جمعه 23 تیر 96), Ye_Doost (سه شنبه 28 شهریور 96)

  13. #10
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 05 تیر 97 [ 14:07]
    تاریخ عضویت
    1392-5-19
    نوشته ها
    312
    امتیاز
    8,869
    سطح
    63
    Points: 8,869, Level: 63
    Level completed: 40%, Points required for next Level: 181
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    480

    تشکرشده 882 در 242 پست

    Rep Power
    60
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط khadijeh نمایش پست ها
    یه حاج ،قا که معرف من و شوهرم بود و مسئولش تو محیط کاره رو واسطه کردم باهاش صحبت کنه اون اول خیلی بهم امیدواری داد اما گویا نتونست کاری پیش ببره
    الان بعد 3 ماه که حتی از سرکار تهدید به اخراج شده از طرف مسئولش هیچ اقدامی نکرده و نگفته حرف حسابش چیه
    به مسئولش میگه هیچکاری دست من نیست دست خانوادمه
    از فرماندش و دوتا ازمسئولین دیگش فهمیدم که میگن توی محیط کار ،کارشو درست انجام نمیده و خرابکاری میکنه به همین دلیل از مناصب مهم که قبلا بوده برکنارش کردن
    کار شما اصلا درست نیست که اختلاف رو به محل کار ایشون می کشید ؟ ایشون به واسطه شما سر کار رفتن ؟ چرا تهدید شدن به اخراج ؟ شوهرتون خبر داره که از محل کار آمارش رو می گیرید ؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط khadijeh نمایش پست ها
    از شدت ناراحتی صدام بالا رفته بود خلاصه اون هیچی نگفت و بهم گفت برو بخواب ...ولی من دیگه هیچ حرفی با ایشون نزدم اما با مادر شوهرم نیمه سنگین برخورد میکردم
    نه خودش نه خانوادش هیچکدام برای تسلیت نیومدن اینقدر پدرش بیشعوره
    .البته بعضی وقتها بهم میگفتی شما مردها بیشتر به شکم و زیر شکم توجه دارید و اینکه یه بار رابطه میخواستم تو گفتی اگر نزاری برم فلان جا خبری از رابطه نیست
    برگشت گفت چرا به مادرم گفتی که تقصیر علی بیعرضه هست که منو دست شما سپرد و فرستاد سفر .
    اینقدر سگ اخلاقم که به هیچکدوم از پسرهای همکارم تو ازمایشگاه و گروه فیزیک سلام نمیکنم و محل نمیدم ...
    ماجرای سفرتون رو کامل تر تعریف کنید . ضمنا به کار بردن این کلمات پدرشوهر بیشعور ، شوهر بی عرضه ، سگ اخلاق و .... از طرف یه خانم اون هم دانشجوی دکترا اصلا درست نیست. امیدوارم جلوی اون ها این طور صحبت نکنید .

    نقل قول نوشته اصلی توسط khadijeh نمایش پست ها
    قبلا عید سال قبل بابتش دعوا راه انداخته بود و به خانوادم گفته بود نمیخوام زنم بره خونه خواهرش
    .البته بعضی وقتها بهم میگفتی شما مردها بیشتر به شکم و زیر شکم توجه دارید و اینکه یه بار رابطه میخواستم تو گفتی اگر نزاری برم فلان جا خبری از رابطه نیست
    حرفهای بیربط میزنه که مثلا من رفتم از دامادتون شکایت کردم و فلان و بهمان و من میکشمش ...
    چرا شوهرتون شاکی شدن از رفتن شما به خونه خواهرتون ؟ شما چرا قبول کردین ؟ چرا می خواستن از داماد شما شکایت کنن ؟

    اینا فقط یه بخش هایی از صحبت های شماست و توش پر از تناقض هست . اینجا محیط خوبی هست که بتونید از دوستان کمک بگیرید و روابطتون رو اصلاح کنید . ولی شرطش اینه که همه داستان رو تعریف کنید. وگرنه هیچ کسی نمی تونه به شما کمک کنه .


 
صفحه 1 از 8 12345678 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 01:36 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.