به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 3 , از مجموع 3
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 30 مهر 96 [ 08:00]
    تاریخ عضویت
    1395-12-27
    نوشته ها
    163
    امتیاز
    3,263
    سطح
    35
    Points: 3,263, Level: 35
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 87
    Overall activity: 29.0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience PointsTagger First Class3 months registered
    تشکرها
    365

    تشکرشده 236 در 117 پست

    Rep Power
    35
    Array

    دسته گل به آب دادن سر کار

    سلام. من چند ماهی میشه که یه کاری پیدا کردم، یه جورایی کار به شدت طاقت فرساییه با حقوق خیلی کم اما واقعا راضی بودم. تو این یه ماهم کلی اعتماد کارفرمام رو به خودم جلب کرده بودم. کارام خیلی دقیق، مرتب، منظم و با سلیقه بود و سر وقت انجام میشد. رئیسم خیلی خیلی ازم راضی بودن.
    اما متاسفانه امروز جهنم من برا یه روز کاری رقم خورد. کاری که انجام داده بودم نمی دونم چرا در پایین ترین کیفیت ممکن بود و اصلا انگاری مال من نبود. چند روزی می شد که اصلا تمرکز نداشتم و کارم و عقب مینداختم (بر خلاف کارای قبلیم، چن روزی می شد که حس می کردم نمی تونم به کارام برسم، نمی دون چرا حتی وقت سر خاروندنم نداشتم) ولی فک نمی کردم رو کارم تاثیر بذاره. این حس و داشتم که انگاری به یه بنده خدایی آمپول اشتباهی تزریق کردم. خلاصه وقتی کارفرمام بهم گفت انگار دنیام سیاه شد. الان که دارم تایپ می کنم انقد سعی کردم جلو گریم و بگیرم گلوم به شدت درد می کنه. نه تونستم جلو ایشون گریه کنم نه جلوی خانوادم. من هیچی نتونستم به رئیسم بگم. اونم به زور جلو خودشو نگه داشته بود چون به هر حال پای آبروی کاری و آبروی ایشون وسط بود. واقعا نمی دونم چطوری تونست جلو خودشو بگیره که داد و هوار نکنه ولی خیلی عصبانی بود و کاملا معلوم بود اون بتی که یه ماهه از من ساخته شده بود یه باره فرو ریخته منم خواستم یه چیزی بگم صدای جوجه کلاغ از گلوم میومد بیرون به زور یه حرفی زدم اما حرفه نه با منطق جور بود نه با فلسفه اونم فک کرد دارم دروغ می گم. گفت نباید به رئیست دروغ بگی. یکم ازش وقت خواستم تا حواسمو جمع کنم و شاید بشه کار و درست کنم اما نتونستم یعنی تمرکزم به شدت پایین اومد و استرس فراوانی اومد سراغم. به زور خودم و جمع و جور کردم و یکم کار و بهبود دادم ولی معلوم بود که کار من همیشگی نبود. با توضیحیم که دادم شدیدا اینجوری به عمل اومد که دارم دروغ میگم. الان خیلی احساس می کنم که آبروم رفته. تنها کاری که تونستم انجام بدم، این بود که ازشون معذرت خواستم و گفتم مسئولیت کارم و به عهده می گیرم (وقتی می خواستم اینو بگم یه چیزی تو دلم می گفت خاک تو سرت اگه تو مسئولیت پذیر بودی که اینجوری نمی شد). دیگه دوس ندارم کار کنم. فک نمی کردم تو سی سالگی یه همچین دست گلی آب بدم. مثل دختر کوچولویی بودم که انگاری آب نبات دزدیده و دستش رو شده. خیلی غصه خوردم. هم به خاطر اینکه دروغگو لقب گرفتم هم به خاطر اینکه اصلا تمرکز حواس نداشتم و فرصت شغلیمو یه جورایی متزلزل کردم.

  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 02 فروردین 03 [ 23:18]
    تاریخ عضویت
    1393-6-31
    نوشته ها
    557
    امتیاز
    19,364
    سطح
    88
    Points: 19,364, Level: 88
    Level completed: 3%, Points required for next Level: 486
    Overall activity: 67.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience PointsOverdrive
    تشکرها
    1,198

    تشکرشده 1,406 در 461 پست

    Rep Power
    133
    Array
    سلام دوست عزیز، ما آدما جایزالخطا هستیم و البته که باید تا حد امکان از بروزش جلوگیری کنیم اما بهرحال شاید گاهی این اتفاق بیفته. خودتو ناراحت نکن. اتفاقیه که افتاده.
    میدونی شاید زیاده از حد، تعریف و تمجید دیگران برات مهم شده بوده، این اتفاق افتاده تا کمی از این حالتت کمتر بشه و ....
    اون چه که در ادامه میگم به این معنی نیست که شما اینطور نیستی فقط برای یادآوری و تاکید میگم.
    نمیخوام شعار بدم یا هرچی، اما برای رضایت خدا کار کردن بهترین نوع کار کردنه. سعی کن از این به بعد به جای تمرکز روی رضایت کارفرما و .... ، به این تمرکز کنی که چطور میشه کاری کرد که خدا رو خشنود کنی. مطمئن باش نه تنها کارت رو درست انجام میدی بلکه چون خودش هم روزی رسونه، برکت بیشتری به زندگیت میده و به حقوقت و خیلی چیزای دیگه که ما از قبل پیش بینی نکردیم.
    میتونی صادقانه با رئیست صحبت کنی و بهش بگی. توجیه نکن اما بگو اینطور شده و .... . آدما صداقت کلام رو زود میفهمن و بهتر میتونن درک کنن. هر چه قدر سعی کنی بهتر به نظر بیای شاید بدتر به نظر بیای. پس خودت باش و نترس.
    پس یادت باشه خدا هست تحت هر شرایطی. و اگر به خودش توکل کنی و صادقانه و با وجدان کار کنی، خودش برات کافیه.

    موفق و باطراوت باشی دوست خوبم.
    التماس دعا در این شبهای عزیز.

    - - - Updated - - -

    پی نوشت : خودتو بیش از حد سرزنش نکن. درس بگیر از اون چه که اتفاق افتاده و با قدرت برای آینده آماده شو. اگر فرصتی برای کم کردن ضرر ایجاد شده است، حتما استفاده کن.

    به نور نگاه کن ! سایه ها پشت سرت خواهند بود.

  3. کاربر روبرو از پست مفید zolal تشکرکرده است .

    غبار غم (سه شنبه 23 خرداد 96)

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 30 مهر 96 [ 08:00]
    تاریخ عضویت
    1395-12-27
    نوشته ها
    163
    امتیاز
    3,263
    سطح
    35
    Points: 3,263, Level: 35
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 87
    Overall activity: 29.0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience PointsTagger First Class3 months registered
    تشکرها
    365

    تشکرشده 236 در 117 پست

    Rep Power
    35
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط zolal نمایش پست ها
    سلام دوست عزیز، ما آدما جایزالخطا هستیم و البته که باید تا حد امکان از بروزش جلوگیری کنیم اما بهرحال شاید گاهی این اتفاق بیفته. خودتو ناراحت نکن. اتفاقیه که افتاده.
    میدونی شاید زیاده از حد، تعریف و تمجید دیگران برات مهم شده بوده، این اتفاق افتاده تا کمی از این حالتت کمتر بشه و ....
    اون چه که در ادامه میگم به این معنی نیست که شما اینطور نیستی فقط برای یادآوری و تاکید میگم.
    نمیخوام شعار بدم یا هرچی، اما برای رضایت خدا کار کردن بهترین نوع کار کردنه. سعی کن از این به بعد به جای تمرکز روی رضایت کارفرما و .... ، به این تمرکز کنی که چطور میشه کاری کرد که خدا رو خشنود کنی. مطمئن باش نه تنها کارت رو درست انجام میدی بلکه چون خودش هم روزی رسونه، برکت بیشتری به زندگیت میده و به حقوقت و خیلی چیزای دیگه که ما از قبل پیش بینی نکردیم.
    میتونی صادقانه با رئیست صحبت کنی و بهش بگی. توجیه نکن اما بگو اینطور شده و .... . آدما صداقت کلام رو زود میفهمن و بهتر میتونن درک کنن. هر چه قدر سعی کنی بهتر به نظر بیای شاید بدتر به نظر بیای. پس خودت باش و نترس.
    پس یادت باشه خدا هست تحت هر شرایطی. و اگر به خودش توکل کنی و صادقانه و با وجدان کار کنی، خودش برات کافیه.

    موفق و باطراوت باشی دوست خوبم.
    التماس دعا در این شبهای عزیز.

    - - - Updated - - -

    پی نوشت : خودتو بیش از حد سرزنش نکن. درس بگیر از اون چه که اتفاق افتاده و با قدرت برای آینده آماده شو. اگر فرصتی برای کم کردن ضرر ایجاد شده است، حتما استفاده کن.
    عزیزم ممونم که پست گذاشتی.راستش کسی از من تعریف نمی کرد، فقط چون کارفرمام با اطمینان بهم کار میسپرد می دونستم که واقعا ازم راضیه. من اصلا تا حالا فک نکردم که کارفرمامو راضی نگه دارم، دروغه اگه بگم حتما تو ذهنم بوده که برا رضای خدا کار کنم (تو زمینه شغلی) ولی همیشه به این فک کردم که کار کسی رو که انجام میدم، طوری نباشه که پول حروم بیا دستم. حروم خوری نکنم. گلم می دونم حرفت شعار نیست. متوجه منظورت هستم. اتفاقا حرفتون برام جالب و تامل بر انگیز بود. حرفمامو به رئیسم گفتم. راستش کاملا حق داشت و من هنوزم تو شوک کاری که انجام دادم موندم. یادم میفته حس بدی بهم دس میده و باعث میشه نتونم متمرکز بشم. ولی فک کنم خیلی از دستم عصبانیه و اصلا گوش نکرد.
    راسش کلی با خدا حرف زدم اما فک کنم به قول شما رضاش این بوده که امروز اینجوری بشه تاشاید من به خودم بیام. من دیگه روم نمیشه تو چشاش نگا کنم.

    میدونین؟ خیلی وقته که همینجوری الکی خسته میشم. به هیچ کاری نمی تونم برسم در عین حال هیچ کاریم انجام نمیدم. اوضاع خودم و اتاقم نامرتب، نمازم خیلی وقتا قضا میشه. مثلا الان شبیه که قاعدتا باید دعا می کردم و به قولی عبادت اما کاردارم و نمی تونم. انگاری الکی الکی هیچ وقتی برا خودم نمی مونه اگرم بمونه انقد خستم که دراز کشیدن و ترجیح میدم. کلا نمی دونم چه دلیلی داره که وقتی یه کاری رو انجام میدم بقیه زندگیم چراغش خاموش میشه. چن ماه پیش برا کنکور می خوندم، حالا کم و زیاد، باز به همین منوال بودم. اوضاع خودمو اتاق نا مرتب، ورد دهنم می شد که ببخشید نمی تونم مثلا به خواهرم کمک کن. ببخشی دکه نمی تونم بیام بیرون. ببخشید که نامرتبم. فقط کنکور بود و دیگه هیچی. دانشگاه هم می رفتم، 8 صب کلاس داشتم تا 11. خونه که میومدم خستگی شدید امونمو می برید. اگه می خوابیدم تا سر شب کرخت بودم، اگه نمی خوابیدم تا سر شب خسته بودم. از طرفی موقع کار زیاد کتفم خیلی درد می کنه و اجباری وقفه می ندازم توش و همین باعث میشه کارام بازم عقب بیفته. ......الان شدیدن حس بدی دارم که منی که یه بار کسی ازم دروغ نشنیده چرا باید کاری می کردم که حیثیتم به باد بره. انگاری پاکت کور داده باشم دست کسی.
    خدا ایشالا خواسته های دلتو به صلاح خودش بر آورده کنه. خیلی دوس داشتم کسی باهام همدردی کنه


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 14:10 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.