سلام وقت بخیر..خانومی سی ساله هستم.درکودکی پدرم ک به شدت به ایشون وابسته بودم از مادرم جدا شد و ما تحت سرپرستی مادرم بزرگ شدیم. وقتی پدرم رفت کوه ارزوهام اوارشد سرم.هرشب با گریه و امید برگشتنش میخابیدم.خانواده کمالگرایی هستیم.از بین صفر تا صد حد وسطی نداریم.ضمنا همیشه از طرد شدن واهمه داشتم و شخصیت وابسته ای دارم.درعین حال ک میخام مستقل باشم اما نمیتونم.بارها زمین خوردم و ایستادم. ترس از تنهایی و نداشتن حامی استرس زیادی ب من داده و باعث شده اشتباهات زیادی کنم.سرتونو درد نیارم.الان متاهلم. چون خواستکار نداشتم با پسری که شش سال از خودم کوچیکتره ازدواج کردم.دوماهه اول زندگیم با خانومی متاهل چت مجازی کردن و عکس رد و بدل کردند و حرفای عاشقانه البته بیشتر از طرف اون خانوم بود که تمام نظراتم و اعتمادم بایشون سلب شد. که حتی بعد شش ماه از اون ماجرا تو خیابون به مسیر نگاهش دقت میکنم به خانومها نگاه میکنه یا نه که اکثرن نگاه میکنه.نمدونم منظور داره یا نداره.هرروز بابت کار اشتباهش ازم عذرمیخاد.اما خیلی میترسم ک بشکنم. شوهرم قدرت نه گفتن نداره و دوست نداره کسی ازش ناراضی باشه.خسته شدم در این سی سال هم تو خانواده هم محل کار خیلی تحقیر شدم.بخاطر غرورم از هیجده سالگی کار کردم مادرم دایما منت میگذاشت برای همه چیز مخصوصن سر من ...همسرم الان مخالفه کار کردن منه.مهریه هم ندارم.مالی هم ندارم.میترسم دوباره خیانت کنه از افزایش سنم هم واهمه دارم.من چ کنم:!!چرا با اینکه بخشیدمش این ترس خیانت و طرد شدن و ازدست دادن تو وجودم نهادینه شده. چرا فوبی خیانت .طردشدگی رهام نمیکنه.کمکم کنید لطفن😢😢😢😢