به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 17
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 15 خرداد 96 [ 09:33]
    تاریخ عضویت
    1396-3-10
    نوشته ها
    4
    امتیاز
    126
    سطح
    2
    Points: 126, Level: 2
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 24
    Overall activity: 44.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class100 Experience Points
    تشکرها
    10

    تشکرشده 8 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array

    Unhappy احساسم پایمال شد، درست وقتی که قرار بود خوشبخت بشم

    سلام
    من نیومدم اینجا که بگم فرشتم و دیگری غول
    قطعا هر انسانی یه جاهایی اشتباه میکنه و نقص داره.
    من ۲۸ سالمه و یه دخترم.
    قبل از عید امسال با آقایی آشنا شدم ۲۸ ساله، ایشون بمن ابراز علاقه کرد. گفت درس خوندم.. ثروتمندیم و کارخونه کوچیکی داریم و من سهم دارم و خارج رفتم و ... (آشناییمون اتفاقی از یه مرکز خرید بود که فایملمون اونحا مغازه داشت)
    من همیشه یه دختر سنگین و مؤقری بودم و بسیار خونگرم و مهربان. از نظر قد خوب، از نظر اندام متوسط، از نظر قیافه خوب ... خانواده با فرهنگ، کم جمعیت، سرشناس و ...
    مدرک کارشناسیمو نگرفتم یعنی اون وسطای تحصیل از دانشگاه انصراف دادم. همیشه درسم ضعیف بود و حس کردم در درس خواندن نمیتونم موفق باشم، اما عاشق هنر و هنر ورزیدن بودم.
    تو زندگیم رنج زیادی کشیدم، روزهایی پر از تنهایی و خستگی ...
    داشتم میگفتم اون آقا امسال با کلی آرزوهای خوب که فکرشم نمیکردم بطرفم اومد..
    اینم بگم، من موقعیت مالی خیلی خوبی ندارم که بخاطر پولم بیان طرفم، هیچ وقت هم با هیچ پسری و حتی این آقا حتی یکبارم بیرون نرفتم....
    ایشون و من زیر نظر خانوادمون صحبت میکردیم، اخلاق، ایمان، شخصیت ...خانواده و فرهنگ... همه چیمون درست بود.. مشکلی نداشتیم .
    ایشون قرار شد بیاد خواستگاریم،خانوادمم در جریان بودن. گفت ما با هم هیچ وقت قبل خواستگاری بیرون نرفتیم، چرا؟ دیدم حق داره حرفای ما همش از پشت گوشی و پیامک بوده. به خانوادم گفتم.. اونا گفتن همه با هم میریم رستوران و شما دوتا برین یه طرفی حرفاتونو بزنین. هر چی ما قرار گذاشتیم ایشون هی گفت مشهدم، اصفهانم، مامانم بیمارستانه ... یعنی روز قرار رو بهم میریخت..
    از مدتها قبلش رفتارش تغییر کرده بود، خیلی شک کرده بودم، تنهام میذاشت، گوشیشو خاموش میکرد. من اعتراض میکردم هم خانوادم و هم اون فرد میگفتن تو حساسی، پدرم میگفت اگه بخوای ازدواجتو با حرفای ساده و بچگانه خراب کنی دیگه جایی تو این خونه نداری.
    دوست داشتن من از سرشون باز بشم...
    قبلا وقتی باهام حرف میزد کلی حرفای عاشقانه میگفت، مدتی بود دیگه سرد شده بود بهم و خودم دنبالش میرفتم..
    خسته شده بودم اما تحمل میکردم میگفتم شاید زیادی گیر میدم.
    بهش گفتم دنبال کسی هستی؟ عاشق کسی شدی؟ میگفت تهمت نزن و نه و از این بحثا..کار میکنم.
    میگفت به همه گفتم تو زنمی، حتی تو تلگرامش به تموم فامیل و دوستاش گفت این زنمه.الان خیلیا منو میشناسن..
    خلاصه من لباس و یکسری چیزا میخواستم که گرون بود ، از دستم النگو دو تا درآوردم رفتیم زرگری گذاشتم روی پیشخوان. گفتم میفروشمش میرم یکسری چیزا میخرم... رفتم لباس خریدم، چادر سفید، یکمی لوازم آرایشی و بهداشتی، ملزومات دیگه و ...
    قرار بود هفته پیش بیاد خواستگاری ... اما نیومد... با توجه به اینکه سر قرارشم حاضر نمیشد دیگه خودشو گرفت و بدون عذر خواهی اصلا باهام حرف نزد، فقط یه جوک فرستاد برام که جوابشو ندادم..
    الان چند روزه میگذره..‌خیلی ناراحتم..سراغمو نمیگیره و خودشو زده به اون راه.

    بهم میگفت خوشبختم میکنه، هر روز میگفت برات فلان چیزو خریدم گذلشتم کنار، میگفت تو عروسمونی، میگفت خوشبختت میکنم، میگفت و میگفت...
    میگفت پدر و مادرم خیلی دوستت دارن...
    باعث تأسفه این احساس پایمال شدم، این روزگارم
    لباسمو آویزون کردم هر روز میرم میبینمش ، هر روز گل نگینی موهامو میبینم، کیف و کفشمو، از هیچکدوم استفاده نکردم... غصه زیاد میخورم زیاد...
    من هیچ وقت خواستگار نداشتم چون تو خونه ی خیلی کوچیکی بودم و فامیل و مردم منو برای پسرشون انتخاب نمیکردن. فکر کردم دارم خوشبخت میشم... حالا همه چی انگار تموم شده .. انگار که اصلا هیچ وقت هیچی نبوده.
    /(فقط یکی بود گفت ظاهرا تو پادگان دیدتش....)/
    لطفا کمکم کنین ....
    ویرایش توسط گل تنها : چهارشنبه 10 خرداد 96 در ساعت 07:12

  2. 2 کاربر از پست مفید گل تنها تشکرکرده اند .

    Forgotten (چهارشنبه 10 خرداد 96), Ramin231 (چهارشنبه 10 خرداد 96)

  3. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 مرداد 00 [ 11:12]
    تاریخ عضویت
    1393-1-26
    نوشته ها
    183
    امتیاز
    7,915
    سطح
    59
    Points: 7,915, Level: 59
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    487

    تشکرشده 433 در 149 پست

    Rep Power
    34
    Array
    سلام
    میدونم حالت اصلا خوب نیست و این حرفای من شاید زیاد مثبت نباشه ولی حرفامو میگم هم بدون واقعیته.
    منم یه موقعیتی مثل شرایط الان تو تجربه کردم حدود4 سال پیش وتقریبا چند ماه قبل ازدواج با همسرم...
    یه اقایی بود که از طریق ارتباط مجازی باهم اشنا شده بودیم . تو شهر خودمون بود.. اون موقع 29 سالم بود. وای که چقدر خوب حرف میزد چه عاشقانه .. منو همسر خودش خطاب میکرد... با هم در مورد حتی آینده ساعت ها بصورت تلفنی و پیامکی حرف میزدیم. صبح و نصف شب پیام و صحبت و مکالمه... البته خوشبختانه کاملا به اصول اخلاقی و شرعی پایبند بود و حرف غیر مرتبط اصلا نمیزد ( یا حداقل اینجوری نقش بازی میکرد و وانمود میکرد).. خلاصه من دیگه میگفتم 100 در 100 اوکی هست و فکر نمیکردم همه اینا فقط حرفه .. در حد فقط حرف.
    حالا برعکس مورد شما این آقا خودش همش میگفت زود خانواده رو در جریان بذار و در مورد من بهشون بگو... در مورد کوچکترین موضوع در مورد من حساس بود و ... ولی دقیقا زمان که رسید به اونجایی که قرار شد هفته بعدش بیان... انگار این اقا ازین رو به اون روشد... البته فرقش با مورد شما این بود که دلیل هم داشت برای خودش. البته دلایلش اصلا منطقی نبود برای من ولی بخاطر همین دلایل دیگه کات کرد بامن.
    آخرشم نفهمیدم واقعا این اقا قصد ازدواج داشت یا نه ؟ من اونی نبودم که اون میخاست؟ محل زندگیمون به مذاقشون خوش نیومد؟ قصد و نیتش چی بود ؟ ولی اینو خوب فهمیدم که من موندم و یه عالمه حرفای عاشقانه و آروزهای نرسیده و اشک و گریه و لعنت به بخت بد و خودم..و بعدها به این نتیجه رسیدم که قطعا با من بازی شد و تمام.
    گفتم شاید تجربه من به دردت بخوره گرچه خودتون هم 99 درصد این تجربه رو رفتین... فقط فرقتون با من اینه که اون یک درصد نیمه راه رو شما قدم نهایی رو بردار... طوری باهاش کات کن که دیگه جرات نکنه حتی بهت فکر کنه
    ویرایش توسط خیال تو : چهارشنبه 10 خرداد 96 در ساعت 08:09

  4. 5 کاربر از پست مفید خیال تو تشکرکرده اند .

    گل تنها (چهارشنبه 10 خرداد 96), نادیا-7777 (چهارشنبه 10 خرداد 96), زن ایرانی (چهارشنبه 10 خرداد 96), ستاره زیبا (چهارشنبه 10 خرداد 96), شیدا. (چهارشنبه 10 خرداد 96)

  5. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 21 اسفند 00 [ 13:12]
    تاریخ عضویت
    1393-5-18
    نوشته ها
    670
    امتیاز
    19,001
    سطح
    87
    Points: 19,001, Level: 87
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 349
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    1,250

    تشکرشده 1,509 در 535 پست

    Rep Power
    142
    Array
    سلام دوست عزیز

    درکت میکنم.خیلی ها از جمله من همچین تجربه هایی داشتند .بالاخره توی آشناییهای ازدواج همچین چیزهایی پیش میاد.

    میدونم الان ذهنت پر از سواله و پر از حسرت.....

    ولی مطمئن باش این مقطع از زندگیت هم مثل بقیه اتفاقات میگذره و تجربش برای تو میمونه.

    یه مدت به خودت از لحاظ روحی و فکری استراحت بده و خودت رو آزاد بزار.

    شاید این حرفم کلیشه ای باشه ولی اون آقا با این سردرگمی و بی مسئولیتی که داشته نمیتونسته شما رو خوشبخت کنه و در صورت کشیده شدن به مراحل بعدی

    قطعا آسیبی که به شما وارد میشد بیشتر از این بود.

    به نظر من حداقل شرط لازم برای بنا نهادن و انسجام یک زندگی همکاری و تلاش دوطرفه است.این آقا که از اول همچین رفتارهایی نشون میداده به نظر نمیرسه حتی

    حداقل های لازم رو داشته باشه.

    خودت هم میدونی ثروت و کارخونه خوشبختی تو رو تضمین نمیکرد.پس قرار نبوده خوشبخت بشی.الان خوشبختی که زود همه چیز مشخص شد.

  6. 3 کاربر از پست مفید آنیتا123 تشکرکرده اند .

    گل تنها (چهارشنبه 10 خرداد 96), ستاره زیبا (چهارشنبه 10 خرداد 96), شیدا. (چهارشنبه 10 خرداد 96)

  7. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 15 اردیبهشت 98 [ 18:50]
    تاریخ عضویت
    1394-2-31
    نوشته ها
    777
    امتیاز
    14,904
    سطح
    79
    Points: 14,904, Level: 79
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 446
    Overall activity: 15.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdrive10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    700

    تشکرشده 1,168 در 528 پست

    Rep Power
    144
    Array
    سلام

    شما مطمئنید تو سرد شدن و دو دلی ایشون برای اومدن به خواستگاریتون هیچ نقشی نداشتید؟

    من فک میکنم شما بی تقصیر نیستید هر چند که نوشته هاتون مبهمه

  8. 2 کاربر از پست مفید جوادیان تشکرکرده اند .

    Ramin231 (چهارشنبه 10 خرداد 96), گل تنها (چهارشنبه 10 خرداد 96)

  9. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 15 خرداد 96 [ 09:33]
    تاریخ عضویت
    1396-3-10
    نوشته ها
    4
    امتیاز
    126
    سطح
    2
    Points: 126, Level: 2
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 24
    Overall activity: 44.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class100 Experience Points
    تشکرها
    10

    تشکرشده 8 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط جوادیان نمایش پست ها
    سلام

    شما مطمئنید تو سرد شدن و دو دلی ایشون برای اومدن به خواستگاریتون هیچ نقشی نداشتید؟

    من فک میکنم شما بی تقصیر نیستید هر چند که نوشته هاتون مبهمه
    از دوستانم خیال تو و آنیتای عزیز ممنونم.
    ..............

    من تمام مدتی که با ایشون صحبت کردم اگر یکبار گفته دوستت دارم من ده بار گفتم.
    تمام زمینه های اعتماد رو براش ایجاد کردم، تو اینترنت تموم دوستان من دخترن و یک مرد هم دور من نیست.چند بار گفت بیام دنبالت، بیا بیرون ولی من گفتم اهلش نیستم. فقط زیر نظر والدینم
    بسیار خونگرم و گرم مزاج بودم و هیچ احساس کمبودی نداشت.
    ۱۰۰۰ تومان برای من ضرر نکرد که بده دستم و من بردارم.
    گفتم پدرم اله و بله... گفتم به پدرت احترام بذار/ گفت مادرم فلانه ، گفتم بهش احترام بذار.
    همیشه به خانوادش احترام میذاشتم و ازشون تعریف میکردم.
    به خودش خیلی احترام میذاشتم و تعریفشو میکردم.
    هیچ وقت بی ادبی یا بی احترامی نکردم.
    ....
    ایشون بیشترین حرف تلفش ده دقیقه بود ، من خودم با خرج خودم یکساعت حرف میزدم تا قطع میشد .
    ایشون خودشو این آخریا ازم دور کرده بود و من خیلی پیگیرش بودم و پیامک میدادم و زنگ میزدم و بهش میگفتم نگرانشم.تنها لهانش کار بود...
    نمیدونم واقعا نمیفهمم چکار کردم ...
    نه آدرس خونشونو بلد بودم ، نه محل کارش... حتی تقاضا که کردم گفت تلفن نداره. گفت میام دنبالتون نشونتون میدم. حتی گوشی پدر و مادرش خاموش بود که بهش گفتم گفت بمن چه خاموشن!
    هی گفت زنگ میزنن بهت، هی گفت میایم...
    خودش میگفت برات چکار میکنم و چکار میکنم من حتی تصورم نمیکردم....
    نمیدونم یا خیانت کرد یا نشستن زیر پاش... تا همین روزای آخرم میگفت دوسم داره.
    دیگه مغزم بیش از این یاریم نمیکنه ببخشین

  10. کاربر روبرو از پست مفید گل تنها تشکرکرده است .

    Forgotten (پنجشنبه 11 خرداد 96)

  11. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 14 دی 96 [ 11:16]
    تاریخ عضویت
    1396-3-05
    نوشته ها
    9
    امتیاز
    594
    سطح
    11
    Points: 594, Level: 11
    Level completed: 88%, Points required for next Level: 6
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    9

    تشکرشده 15 در 8 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام بر شما
    دوست خوبم این ماجرای شما دارای ابعاد پنهانی هست که دقیقا برامون شرح ندادید...ولی هر آنچه که از ظاهر حرفاتون میشه برداشت کرد این هست که این آقا فقط یک آدم دروغ گو و شیاد بوده ..از اینا که با هزاران ترفند و دروغ دخترای معصوم و ساده رو پرپر میکنن ....
    لطفا قبل از هر چیزی خودتون رو دوست داشته باشید ...به خودتون احترام بگذارید ...دختری مثله شما که تو زندگیش اهل دوس پسر داشتن نبوده و حتی با این پسر هم بیرون نرفته و اگه هم تصمیم داشته بیرون بره باید با اطلاع خانواده ش باشه بدون شک کم یاب هستن ...قدر دخترایی مثله شما رو هر کسی نمیدونه ...قدر زر را زرگر شناسد ..شما هم پاک هستید ..گذشته ی خوبی دارید ..تمام قصد و نیت شما هم تشکیل خانواده هست ..و عاشق مرد زندگیتون هم خواهید بود .. و هرگز خیانت نخواهی کرد .. و در جواب خودتون که گفتید چون وضع مالی خوبی نداشتید تا حالا خواستگار نداشتید پس باید بگم کسی که این ها رو نمیبینه و فقط به خاطر وضع مالی شما خواستگار شما خواهد بود همون بهتر که نباشد ...
    دوست خوبم شاید ماجرا این جوری باشه : ایشون یک تیپ و قیافه ی جنتلمن به خودشون زدن ..شما رو دیدن ..از شما خوششون اومده ...ولی نه برای ازدواج بلکه برای چیزهایی که امروزه در نزد بسیار از جوان های ما مد شده ...
    اون وقت شما چون پیشنهادش رو قبول کردید ..در ذهن ایشون پس شما هم اون فردی هستید که ایشون دنبالش میگشتن ....ایشون شروع به دروغ گفتن کردن ..چیزی که در روز هزاران موردش پیش میاد ، به دروغ کارخونه دار شدن ..به دروغ سهام دار شدن و ................. و کل این دروغ ها فقط و فقط برای سو استفاده از احساس پاک شما بوده ...وقتی فهمیده راحت به دستتون نمیاره شروع به قول دادن کرده که میام خواستگاریت و اینا
    ایشون با هر ترفندی که میتونسته فقط و فقط به یک قصد و نیت شوم فکر میکرده که عملیش کنه ...
    دوست خوبم لطفا ساده نباشد ...خودتون یک بار دیگه به تمام اتفاق هایی که افتاده فکر کنید ...حتما که نباید یک کاراگاه بخش جنایی باشی تا بتونی قطعات یک پازل پر از مکر و نیرنگ رو کنار هم بچینی .....
    اولا کسی که بارها قول میده و میزنه زیر قولش اصلا و ابدا قابل اعتماد نیست ...
    ما در قرآن کریممون چندین آیه در باب وفای به عهد داریم ..مثل :
    یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ أَوْفُواْ بِالْعُقُود.(سوره مائده1)ای کسانی که ایمان آورده اید به عهد خود وفا کنید.
    وَ الَّذِینَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ.(سوره مومنون8/سوره معارج32)مؤمنان آنها هستند که امانتها و عهد خود را مراعات می کنند.
    الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا.(سوره بقره177)نیکوکاران کسانی هستند که به عهد خود هنگامی که عهد بستند وفا میکنند.
    أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ کانَ مَسْؤُلاً.(سوره اسراء34)به پیمان خود وفا کنید زیرا که از پیمان پرسش خواهد شد.
    ایشون وقتی چندین بار قول و قراری رو با شما بستن و نقص کردن پس یقین بدونید با یک آدم خدا شناس و با وجدان طرف نیستید
    دوما ایشون کسی بوده که پشت سر پدر و مادرش به شدت حرفای بد زده ...به نظرت ایشون در این سن کم خودشون صاحب کارخونه شدن ؟ خب لابد اگه در صورت صحت حرفشون که کارخونه دار و سهام دار هستن که بعید میدونم صحت داشته باشه ..خب این صروت رو از چه کسی بردن ؟ خب حتما پدرشون ....پس کسی که قدر پدر و مادرش رو ندونه و بیاد پشت سرشون به بدترین شیوه حرفای بد بزنه یقین بدونید برای شما هم آدم نمک شناس و خوبی نخواهد بود
    سوما مورد این هست که ایشون وقتی فهمیدن شما فقط و فقط با اطلاع خانواده تون حتی بیرون میاید و هدفی جز ازدواج در سرتون نیست ایشون به بن بست رسیدن و خواستن این رابطه رو تموم کنن ...
    ایشون به شما حتی قول خواستگاری اومدن هم دادن ..چرا ؟ چون حتی با این شیوه هم که شده خواستن به اون نیت شوم و شیطانیشون برسن ...ولی در عمل شکست خوردن ...پس دیگه ادامه ی این رابطه براشون سودی نداره ..اگرچه خودش هم خوب فهمیده دیر یا زود با این قولی و بد عهدیاش دستش رو خواهد شد..پس همون بهتر دونستن خودشون زودتر این رابطه رو تموم کنن ...
    دوست خوبم برید خدا رو شکر گذار باشید ....این احساسات هم زود خواهند گذشت ...خودتون رو دوس داشته باشید ....توکلتون به خدا باشه ...و اگه حتی برگشت و به پاهاتون افتاد و تمام حرفاش هم درست از آب در اومد هرگز جوابشو ندین ...چون این شخص یک آدم بد عهد و دروغ گو هست که احترام پدر و مادرش رو نگه نداشته ..
    موفق باشید
    ویرایش توسط Forgotten : چهارشنبه 10 خرداد 96 در ساعت 10:24

  12. 3 کاربر از پست مفید Forgotten تشکرکرده اند .

    Ramin231 (چهارشنبه 10 خرداد 96), گل تنها (چهارشنبه 10 خرداد 96), نادیا-7777 (چهارشنبه 10 خرداد 96)

  13. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 28 فروردین 01 [ 01:59]
    تاریخ عضویت
    1396-3-05
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    4,203
    سطح
    41
    Points: 4,203, Level: 41
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 147
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    0

    تشکرشده 10 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط گل تنها نمایش پست ها
    سلام
    من نیومدم اینجا که بگم فرشتم و دیگری غول
    قطعا هر انسانی یه جاهایی اشتباه میکنه و نقص داره.
    من ۲۸ سالمه و یه دخترم.
    قبل از عید امسال با آقایی آشنا شدم ۲۸ ساله، ایشون بمن ابراز علاقه کرد. گفت درس خوندم.. ثروتمندیم و کارخونه کوچیکی داریم و من سهم دارم و خارج رفتم و ... (آشناییمون اتفاقی از یه مرکز خرید بود که فایملمون اونحا مغازه داشت)
    من همیشه یه دختر سنگین و مؤقری بودم و بسیار خونگرم و مهربان. از نظر قد خوب، از نظر اندام متوسط، از نظر قیافه خوب ... خانواده با فرهنگ، کم جمعیت، سرشناس و ...
    مدرک کارشناسیمو نگرفتم یعنی اون وسطای تحصیل از دانشگاه انصراف دادم. همیشه درسم ضعیف بود و حس کردم در درس خواندن نمیتونم موفق باشم، اما عاشق هنر و هنر ورزیدن بودم.
    تو زندگیم رنج زیادی کشیدم، روزهایی پر از تنهایی و خستگی ...
    داشتم میگفتم اون آقا امسال با کلی آرزوهای خوب که فکرشم نمیکردم بطرفم اومد..
    اینم بگم، من موقعیت مالی خیلی خوبی ندارم که بخاطر پولم بیان طرفم، هیچ وقت هم با هیچ پسری و حتی این آقا حتی یکبارم بیرون نرفتم....
    ایشون و من زیر نظر خانوادمون صحبت میکردیم، اخلاق، ایمان، شخصیت ...خانواده و فرهنگ... همه چیمون درست بود.. مشکلی نداشتیم .
    ایشون قرار شد بیاد خواستگاریم،خانوادمم در جریان بودن. گفت ما با هم هیچ وقت قبل خواستگاری بیرون نرفتیم، چرا؟ دیدم حق داره حرفای ما همش از پشت گوشی و پیامک بوده. به خانوادم گفتم.. اونا گفتن همه با هم میریم رستوران و شما دوتا برین یه طرفی حرفاتونو بزنین. هر چی ما قرار گذاشتیم ایشون هی گفت مشهدم، اصفهانم، مامانم بیمارستانه ... یعنی روز قرار رو بهم میریخت..
    از مدتها قبلش رفتارش تغییر کرده بود، خیلی شک کرده بودم، تنهام میذاشت، گوشیشو خاموش میکرد. من اعتراض میکردم هم خانوادم و هم اون فرد میگفتن تو حساسی، پدرم میگفت اگه بخوای ازدواجتو با حرفای ساده و بچگانه خراب کنی دیگه جایی تو این خونه نداری.
    دوست داشتن من از سرشون باز بشم...
    قبلا وقتی باهام حرف میزد کلی حرفای عاشقانه میگفت، مدتی بود دیگه سرد شده بود بهم و خودم دنبالش میرفتم..
    خسته شده بودم اما تحمل میکردم میگفتم شاید زیادی گیر میدم.
    بهش گفتم دنبال کسی هستی؟ عاشق کسی شدی؟ میگفت تهمت نزن و نه و از این بحثا..کار میکنم.
    میگفت به همه گفتم تو زنمی، حتی تو تلگرامش به تموم فامیل و دوستاش گفت این زنمه.الان خیلیا منو میشناسن..
    خلاصه من لباس و یکسری چیزا میخواستم که گرون بود ، از دستم النگو دو تا درآوردم رفتیم زرگری گذاشتم روی پیشخوان. گفتم میفروشمش میرم یکسری چیزا میخرم... رفتم لباس خریدم، چادر سفید، یکمی لوازم آرایشی و بهداشتی، ملزومات دیگه و ...
    قرار بود هفته پیش بیاد خواستگاری ... اما نیومد... با توجه به اینکه سر قرارشم حاضر نمیشد دیگه خودشو گرفت و بدون عذر خواهی اصلا باهام حرف نزد، فقط یه جوک فرستاد برام که جوابشو ندادم..
    الان چند روزه میگذره..‌خیلی ناراحتم..سراغمو نمیگیره و خودشو زده به اون راه.

    بهم میگفت خوشبختم میکنه، هر روز میگفت برات فلان چیزو خریدم گذلشتم کنار، میگفت تو عروسمونی، میگفت خوشبختت میکنم، میگفت و میگفت...
    میگفت پدر و مادرم خیلی دوستت دارن...
    باعث تأسفه این احساس پایمال شدم، این روزگارم
    لباسمو آویزون کردم هر روز میرم میبینمش ، هر روز گل نگینی موهامو میبینم، کیف و کفشمو، از هیچکدوم استفاده نکردم... غصه زیاد میخورم زیاد...
    من هیچ وقت خواستگار نداشتم چون تو خونه ی خیلی کوچیکی بودم و فامیل و مردم منو برای پسرشون انتخاب نمیکردن. فکر کردم دارم خوشبخت میشم... حالا همه چی انگار تموم شده .. انگار که اصلا هیچ وقت هیچی نبوده.
    /(فقط یکی بود گفت ظاهرا تو پادگان دیدتش....)/
    لطفا کمکم کنین ....
    سلام.
    نمیخوام روی زخمتون نمک بپاشم و امیدوارم این احساس تنهایی، دلتنگی و سردرگمی خیلی زود رهاتون کنه.
    ولی از منی که پسر هستم بشنوید: 100% عاشقتون نیست و فرد مناسبی برای زندگی با شما نیست و احتمالا پای یکی دیگه وسطه یا به دلایل بچگونه و غیر منطقی ازتون سرد شده.

    من این کار ها و اخلاقیات بد رو در دوستانم دیدم. دختر زنگ میزد بهش پشت تلفن قربون صدقه ی همدیگه میرفتن تا قطع میکردن برمیگشت بهم میگفت: اه بابا این سیریش هم ول کنم نیست خیلی وقته میخوام باهاش کات کنم ولی نمیدونم چجوری!!
    بعضی پسر های بدجنس طوری هستن که وقتی علاقه به یه دختر در دلش بمیره، همون لحظه نشونش نمیده. چون از شنیدن حرف های عاشقانه دختر لذت میبره و دوست داره کمی بیشتر بازیش بده.

    مطمئن باشید لیاقت و ارزش زندگی با شما رو نداره. بهش ارزش قائل نشید و خودتون رو دوست داشته باشید. من هم به نوعی درگیر چنین قضیه ای بودم برای سالها (منتهی با یک دختر از همین جنس)، و وقتی واقعا قبول کردم که داشت باهام بازی میکرد و دوستم نداشت، بالاخره راحت شدم.

  14. 2 کاربر از پست مفید Mahdi669 تشکرکرده اند .

    Ramin231 (چهارشنبه 10 خرداد 96), گل تنها (چهارشنبه 10 خرداد 96)

  15. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 15 اردیبهشت 98 [ 18:50]
    تاریخ عضویت
    1394-2-31
    نوشته ها
    777
    امتیاز
    14,904
    سطح
    79
    Points: 14,904, Level: 79
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 446
    Overall activity: 15.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdrive10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    700

    تشکرشده 1,168 در 528 پست

    Rep Power
    144
    Array
    سلام

    ممنون از پاسخ گوئیتون

    چیزی که در این بین مبهمه تغییر رفتار ایشونه.. که تا حرفای ایشونو نشه شنید هیچ نظری نمیشه داد.. شاید ایشون هم برا خودشون دلایلی داشته باشن که باعثه تردید و دو دلی شده باشه

    ولی اگه در فکر سو استفاده از شما باشن همون بهتر که ازشون فاصله بگیرید و بیشتر از این خودتونو درگیرش نکنید

    بشینید باهاشون حرف بزنید و بخواهید تکلیف شمارو روشن کنند .. بگید یه زمانی مشخص بشه برای خواستگاری و تحقیقات

    اگه اومدن که شروع کنید به تحقیقات از ایشون و چن جلسه مشاوره قبله ازدواج

    ولی اگه طفره رفتن زود باهاشون قطع ارتباط کنید تا بیشتر از این گرفتارشون نباشید

  16. کاربر روبرو از پست مفید جوادیان تشکرکرده است .

    گل تنها (چهارشنبه 10 خرداد 96)

  17. #9
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط گل تنها نمایش پست ها


    من تمام مدتی که با ایشون صحبت کردم اگر یکبار گفته دوستت دارم من ده بار گفتم.
    تمام زمینه های اعتماد رو براش ایجاد کردم، تو اینترنت تموم دوستان من دخترن و یک مرد هم دور من نیست.چند بار گفت بیام دنبالت، بیا بیرون ولی من گفتم اهلش نیستم. فقط زیر نظر والدینم
    بسیار خونگرم و گرم مزاج بودم و هیچ احساس کمبودی نداشت.
    ۱۰۰۰ تومان برای من ضرر نکرد که بده دستم و من بردارم.
    گفتم پدرم اله و بله... گفتم به پدرت احترام بذار/ گفت مادرم فلانه ، گفتم بهش احترام بذار.
    همیشه به خانوادش احترام میذاشتم و ازشون تعریف میکردم.
    به خودش خیلی احترام میذاشتم و تعریفشو میکردم.
    هیچ وقت بی ادبی یا بی احترامی نکردم.
    ....
    ایشون بیشترین حرف تلفش ده دقیقه بود ، من خودم با خرج خودم یکساعت حرف میزدم تا قطع میشد .

    ایشون خودشو این آخریا ازم دور کرده بود و من خیلی پیگیرش بودم و پیامک میدادم و زنگ میزدم و بهش میگفتم نگرانشم.تنها لهانش کار بود...
    نمیدونم واقعا نمیفهمم چکار کردم ...
    نه آدرس خونشونو بلد بودم ، نه محل کارش... حتی تقاضا که کردم گفت تلفن نداره. گفت میام دنبالتون نشونتون میدم. حتی گوشی پدر و مادرش خاموش بود که بهش گفتم گفت بمن چه خاموشن!
    هی گفت زنگ میزنن بهت، هی گفت میایم...
    خودش میگفت برات چکار میکنم و چکار میکنم من حتی تصورم نمیکردم....
    نمیدونم یا خیانت کرد یا نشستن زیر پاش... تا همین روزای آخرم میگفت دوسم داره.
    دیگه مغزم بیش از این یاریم نمیکنه ببخشین
    سلام

    نظر من به شکل مستقیم در مورد این رابطه و سوال شما نیست.

    ولی مردی که شما بری دنبالش و خرج کنی براش و هیچ کاری برات نکنه ... حتی اگه قصد سواستفاده هم نداشته باشه و آدم خوبی باشه و ... حتی اگه مثلا شوهرت باشه ... ازت زده می شه.
    خودش را ناتوان می بینه. شما فکر نکن اگه پول تلفن ایشون را بدی می گه چه دختر خوبیه !! حس بی عرضگی بهش دست می ده و می ره دنبال دختری که بتونه تامینش کنه و حس مرد بودن بهش بده.

    تلفن مامان باباش خاموش بود !! دو تا شماره ی خاموش ( احتمالا همونایی که واسه دخترهای قبلی استفاده کرده) داده بهت گفته یکیش مامانمه اون یکی بابام !!!!!!!

    به کسی که هیچی ازش نمی دونستی چطور این همه اعتماد کردی؟

    به هر حال
    یه مقدار در مورد رفتارهای درست یه خانم مطالعه کن. این چیزایی که گفتی تو زندگی با یک مرد، مشکل آفرین می شه برات.
    حالا این آقا چرا این کار را کرده ... الله و اعلم!

    فعلا برو خودت را دریاب
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا
    ویرایش توسط شیدا. : چهارشنبه 10 خرداد 96 در ساعت 17:04

  18. 8 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    sara 65 (پنجشنبه 11 خرداد 96), فکور (چهارشنبه 10 خرداد 96), فرشته مهربان (جمعه 12 خرداد 96), گل تنها (چهارشنبه 10 خرداد 96), نجمه چ (جمعه 12 خرداد 96), بانوی آفتاب (چهارشنبه 10 خرداد 96), جوادیان (پنجشنبه 11 خرداد 96), دیده (چهارشنبه 10 خرداد 96)

  19. #10
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 دی 02 [ 10:23]
    تاریخ عضویت
    1391-5-02
    نوشته ها
    1,285
    امتیاز
    24,091
    سطح
    94
    Points: 24,091, Level: 94
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 259
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    3,682

    تشکرشده 4,954 در 1,249 پست

    Rep Power
    223
    Array
    سلام
    با تایید صحبتهای سایر کاربران خصوصا شیدای عزیز
    نظر من هم این هست
    واقعيت اينه که ايشون قصد داشته وارد روابط غير مجاز بشه و کلا هدفش ازدواج نبوده
    بحث ازدواج رو مطرح کرده که خيال شما رو راحت کنه که نهايتا قرار نيست سو استفاده کنه و بره فقط ميخواسته اعتماد دروغين ايجاد کنه تا شما تن به روابطی بدی که مد نظر ایشونه


    شما با ايشون تنهايي بيرون نرفتي و ايشون به قصد و نيتش نتونسته برسه به عبارتي در دامي که ايشون پهن کرده شما نيفتادي
    ايشون هم ديده ديگه داره بحث جدي ميشه گذاشته رفته


    زياد پيش خودت فکر نکن که هرچي گفته حقيقت داشته در رابطه با وضع مالي و کارخونه و ...
    کلا به نظر نمي رسه هيچ حرف راستي به شما زده باشه
    پرواز کن آنگونه که می خواهی
    وگرنه پروازت می دهند آنگونه که می خواهند

  20. 6 کاربر از پست مفید فکور تشکرکرده اند .

    فرشته مهربان (چهارشنبه 10 خرداد 96), گل تنها (چهارشنبه 10 خرداد 96), نیکیا (چهارشنبه 10 خرداد 96), نجمه چ (جمعه 12 خرداد 96), جوادیان (پنجشنبه 11 خرداد 96), دیده (چهارشنبه 10 خرداد 96)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. مدتی است از زندگی ام لذت نمیبرم و ناامید و بدون هدف شدم و.....
    توسط bichare22 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: شنبه 16 آبان 94, 18:47
  2. پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: چهارشنبه 02 اردیبهشت 94, 20:15
  3. چگونه مشکلاتی که مربوط به گذشته است را حل و فراموش کنم ؟
    توسط نیلوفر 21 در انجمن ارتباط دختر و پسر(عشق)
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: دوشنبه 31 مرداد 90, 15:27
  4. چگونه مشکلاتی که مربوط به گذشته است را حل و فراموش کنم ؟
    توسط نیلوفر 21 در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: یکشنبه 23 مرداد 90, 12:15

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 08:33 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.