به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 8 , از مجموع 8
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 31 فروردین 98 [ 00:26]
    تاریخ عضویت
    1396-2-11
    نوشته ها
    65
    امتیاز
    3,075
    سطح
    34
    Points: 3,075, Level: 34
    Level completed: 17%, Points required for next Level: 125
    Overall activity: 20.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    244

    تشکرشده 133 در 54 پست

    Rep Power
    0
    Array

    عدم تعادل در زندگیم

    سلام. اولین خواهشم اینه که این مشکل شخصیمو به تاپیک قبلی ای که داشتم ربط ندید و بی قضاوت راهنماییم کنید. من ۲۲ سالمه و دانشجو هستم. مدتیه به شدت توی کارهای فردیم و به خصوص درس خوندن ؛ سستی می کنم. بیشتر از حد معمول می خوابم. وقت مفیدمو توی دنیای مجازی و با گوشی بازی کردن می کشم. کم خونی به اون صورت ندارم‌. آزمایش که دادم؛ هموگلوبینم یه کم پایین بوده اما تو بازه ی طبیعی
    بیشتر احساس می کنم یه آدم بی انگیزه ام تا تنبل! چون قبلا خیلی دریخون و کوشا بودم و همه منو دختر باهوشی می دونستن. اعتماد به نفسم هم خیلی خوب بود اما الان به شدت افت کرده. حتی عزت نفسم کمی لکه دار شده میش خودم
    درونم احساس گناه و عذاب می کنم و باعث میشه نتونم اونطور که میخوام دعا کنم و از خدا کمک بخوام.هرشب که میخوام بخوابم از اینکه بمیرم و به جهنم برم وحشت دارم هرصبح که از خواب بیدار میشم تعجب میکنم چرا خدا زنده نگهم داشته و بهم فرصت میده؟
    ذهنم تا حد زیادی درگیر مسائل احساسیه و نمیشه رو درسام تمرکز کنم. نمیخوام به نامزدم بگم و فکر کنه از این دخترام که به محض اینکه اسم شوهر میاد از درس کنار می کشن:)) چون اون روی نظم و برنامه ریزی و پیشرفت تو زندگی حساسه
    نمی دونم بقیه دخترها چه طور مدیریت می کنند ذهن و زندگیشون رو؟ که هم به درس برسند هم روی زندگی شخصیشون و احساساتشون خودکنترلی داشته باشند؟ چطور بر حس گناهم غلبه کنم و باور کنم خدا توبه مو پذیرفته؟
    میخوام اگه بشه باز هم با کمک های خوب و دوستانه تون راه درست رو نشونم بدید

  2. 2 کاربر از پست مفید Hildaa تشکرکرده اند .

    mahasti3 (جمعه 29 اردیبهشت 96), باغبان (شنبه 30 اردیبهشت 96)

  3. #2
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 16 فروردین 03 [ 23:50]
    تاریخ عضویت
    1393-12-20
    نوشته ها
    3,163
    امتیاز
    89,976
    سطح
    100
    Points: 89,976, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.3%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    7,784

    تشکرشده 6,821 در 2,406 پست

    Rep Power
    0
    Array

    به قول یه بنده خدایی :

    سلام به شما




    بیشتر ماها فکر می کنیم ،،،برای تغییر خودمون ،،،،برای تغییری چیزی که در گذشته بودیم و یا هستیم ،،،،نیازمند نیروی خاصی هستیم !

    ولی تغییر نیروی خارق العاده ای نمی خواد ،،،، بلکه انگیزه می خواد .



    برا ی اینکه انگیزه برای خودمون ایجاد کنیم ،،،،باید برای خودمون هدف داشته باشیم .

    و برای اینکه هدف داشته باشیم باید امیدوار باشیم و گذشته خودمون را رها کنیم و در زمان حال زندگی کنیم .



    لذا باید خودمون و توانایی های خودمون را خوب بشناسیم و در این مسیر حرکت کنیم،،،

    برای اینکه اعتماد به نفس و عزت به نفس خوبی داشته باشیم وبتونیم خوب توسعه اش بدیم لازم نیست بریم شاخ قول را بشکنیم :)

    باید کارهای کوچیک را خوب انجام بدیم و سپس متناسب با زمان ،،،این پیشرفت را توسعه بدیم .



    از این رو باید دو هدف داشته باشیم :


    1) ماکرو هدف
    2) میکرو هدف
    :)



    هدف های کوتاه مدت و بلند مدت به ما انگیزه میده




    .....................................



    یه عامل بسیار مهم در انگیزه وجود داره :

    و آن سئوال از خودمون .


    باید از خودمون سئوال کنیم :

    اگر نتونم شرایط را تغییر بدم ،،،اگر مثل گذشته باشم ،،،اگر مثلا نظم و ترتیب فکری و احساسی را یاد نگیریم ،،،تو زندگی به چه مشکلاتی دچار میشم؟

    اگر خودمون را تغییر بدم چه موفقیت هایی بدست می آورم ؟چه احساسی دارم؟



    هر چه پاسخ قوی تر و محکم تر و با تفکر بیشتر باشد،،،،،انگیزه و تعهد برای کار بیشتر میشه!



    ...................................



    تغییر در صورتی در ما ضروری میشه ،،،،،،که ما انسانها تغییر را ضرورت بدونیم !


    به نظرتون این حس ضرورت در شما ایجاد شما؟

    و یا؟



    .............................................


    برای اینکه باور کنیم خداوند توبه ما را پذیرفته ،،،باید اول به حرف خودمان باور داشته باشیم ،،،

    باید به صدای دل ،،،،باید به صدای دعای مان باور داشته باشیم ،،،،و اینکه خداوند ما را نگاه می کنه و صدای ما را گوش میده

    هر چه این صدا و نجوا خالص تر بشه ،،،،آرامش بیشتر ی پیدا می کنیم


    باید امروز تلاش کنیم ،،تا ،،،، ،،،،فردای زیبا ،شاد و متعالی داشته باشیم .




    موفق باشین.


    ویرایش توسط باغبان : شنبه 30 اردیبهشت 96 در ساعت 15:36

  4. 2 کاربر از پست مفید باغبان تشکرکرده اند .

    Hildaa (شنبه 30 اردیبهشت 96), جوادیان (دوشنبه 08 خرداد 96)

  5. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 31 فروردین 98 [ 00:26]
    تاریخ عضویت
    1396-2-11
    نوشته ها
    65
    امتیاز
    3,075
    سطح
    34
    Points: 3,075, Level: 34
    Level completed: 17%, Points required for next Level: 125
    Overall activity: 20.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    244

    تشکرشده 133 در 54 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط باغبان نمایش پست ها

    به قول یه بنده خدایی :

    سلام به شما




    بیشتر ماها فکر می کنیم ،،،برای تغییر خودمون ،،،،برای تغییری چیزی که در گذشته بودیم و یا هستیم ،،،،نیازمند نیروی خاصی هستیم !

    ولی تغییر نیروی خارق العاده ای نمی خواد ،،،، بلکه انگیزه می خواد .



    برا ی اینکه انگیزه برای خودمون ایجاد کنیم ،،،،باید برای خودمون هدف داشته باشیم .

    و برای اینکه هدف داشته باشیم باید امیدوار باشیم و گذشته خودمون را رها کنیم و در زمان حال زندگی کنیم .



    لذا باید خودمون و توانایی های خودمون را خوب بشناسیم و در این مسیر حرکت کنیم،،،

    برای اینکه اعتماد به نفس و عزت به نفس خوبی داشته باشیم وبتونیم خوب توسعه اش بدیم لازم نیست بریم شاخ قول را بشکنیم :)

    باید کارهای کوچیک را خوب انجام بدیم و سپس متناسب با زمان ،،،این پیشرفت را توسعه بدیم .



    از این رو باید دو هدف داشته باشیم :


    1) ماکرو هدف
    2) میکرو هدف
    :)



    هدف های کوتاه مدت و بلند مدت به ما انگیزه میده




    .....................................



    یه عامل بسیار مهم در انگیزه وجود داره :

    و آن سئوال از خودمون .


    باید از خودمون سئوال کنیم :

    اگر نتونم شرایط را تغییر بدم ،،،اگر مثل گذشته باشم ،،،اگر مثلا نظم و ترتیب فکری و احساسی را یاد نگیریم ،،،تو زندگی به چه مشکلاتی دچار میشم؟

    اگر خودمون را تغییر بدم چه موفقیت هایی بدست می آورم ؟چه احساسی دارم؟



    هر چه پاسخ قوی تر و محکم تر و با تفکر بیشتر باشد،،،،،انگیزه و تعهد برای کار بیشتر میشه!



    ...................................



    تغییر در صورتی در ما ضروری میشه ،،،،،،که ما انسانها تغییر را ضرورت بدونیم !


    به نظرتون این حس ضرورت در شما ایجاد شما؟

    و یا؟



    .............................................


    برای اینکه باور کنیم خداوند توبه ما را پذیرفته ،،،باید اول به حرف خودمان باور داشته باشیم ،،،

    باید به صدای دل ،،،،باید به صدای دعای مان باور داشته باشیم ،،،،و اینکه خداوند ما را نگاه می کنه و صدای ما را گوش میده

    هر چه این صدا و نجوا خالص تر بشه ،،،،آرامش بیشتر ی پیدا می کنیم


    باید امروز تلاش کنیم ،،تا ،،،، ،،،،فردای زیبا ،شاد و متعالی داشته باشیم .




    موفق باشین.
    سلام مجدد. خیلی ممنونم آقای باغبان. حرفاتون هم کاربردی بود هم اثر بخش و آرامش دهنده.
    خدایی که من می شناختم؛ مهربان بود و تواب و غفور؛ با یک قدم من؛ ده قدم سمتم میومد. خدا که عوض نشده حتما ایراد از فکر منه.
    در مورد برنامه ریزی و نظم و انسجام فکری من قبلا برای خودم اینطور می گفتم که مثلا این یه ساعت و نیم رو درس میخونم و هر فکری به جز مطالب درسی تو ذهنم بیاد بلاکش میکنم‌. یا مثلا برای کار با گوشی ساعت محدود و مشخص داشتم ولی الان دیگه اونطور نیست متاسفانه. خدف کوتاه مدت و بلند مدت رو تو ذهنم دارم ولی با حرف شما به این فکر افتادم که بنویسمشون و بذارم جلوی چشمم تا بهم انگیزه بده.
    اگه درس نخونم و فکر و احساساتمو کنترل نکنم چی میشه؟ بیسواد و بدون درک و تحلیل درسا رو پاس میکنم و با معدل پایین فارغ التحصیل میشم. برای شرکت تو آزمون های مقاطع بالاتر به مشکل میخورم. اعتماد به نفسم از اینی که هست کمتر میشه. در آینده نمیتونم الگوی خوبی برای فرزندانم باشم و با افتخار از موفقیت هام حرف بزنم.
    اگه خودمو کنترل کنم؛ نمونه آدمی میشم که از شکست برای خودش موفقیت ساخته... معدلم و دانشم و اعتماد به نفسم بالا میره در کل خیلی خوب میشه:)
    ممنون از شما..‌ از این ایده برای شرطی کردن ذهنم استفاده می کنم انشالله. خدا خیرتون بده
    اگه باز هم راهنمایی یا ایده کاربردی از شما یا دوستان دیگه برای رهاییم از این وضعیت باشه؛ با گوش ِجان و چشم ل دل پذیرا و شنواش خواهم بود
    .

  6. کاربر روبرو از پست مفید Hildaa تشکرکرده است .

    باغبان (شنبه 30 اردیبهشت 96)

  7. #4
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 16 فروردین 03 [ 23:50]
    تاریخ عضویت
    1393-12-20
    نوشته ها
    3,163
    امتیاز
    89,976
    سطح
    100
    Points: 89,976, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.3%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    7,784

    تشکرشده 6,821 در 2,406 پست

    Rep Power
    0
    Array

    با سلام


    ممنون از شما ،،،،من هم از دلنوشته های شما و تجربیات شما ،،،،در پست هاتوون استفاده می کنم

    هیلدا اسم و نام کاربری قشنگی هست ،،،

    هیلدا در زبان آلمانی یعنی نیرومند ،،،یعنی پیروز،،،یعنی یه جنگجو و یه پیروز واقعی


    یه جنگجوی واقعی نا امید نمیشه و از سخت ترین لحظات زیبایی می آفرینه ،،

    که شما خانم قوی ای هستید .

    بالاخره مشکلات هست ،،،سختی ها هست ولی....!؟

    باید یه عهد به خودمون بدیم که درسخت ترین لحظات هم آرام باشیم .



    .......................


    می دونی هیلدا خانم ،،،یادم می یاد داستان یه پیرمردی را می خوندم ،،،،این پیرمرد 90 - 80 سالش بود ،،، همه می گفتند این چرا نمی خواد بمیره و یا دلیل زنده بودنش چیه

    این پیرمرد یه پسری داشت که ازدواج می کنه - خداوند بهش یه نوه میده ،،،،چند سال بعد متاسفانه یه تصادفی میشه که عروسش و پسرش می میرند

    این بچه تو دنیا بعد خدا ،،،،فقط این پیرمرد را داشت

    پیرمرد حکایت ما ،،،25 سال از بچه نگهداری میکنه - دانشگاه می فرستش - زندگی یادش میده - براش زن میگیره و....

    که در سن 110 از دنیا میره .

    به نظرم،،،، من و شما و ....که الان زنده هستیم دلیلی بر این علم هست ،،،

    که واقعا خیلی پیچیبده است ما از حکمت خداوند سر در بیاریم !

    پس استفاده کنیم و خودمون را رشد بدیم .


    ..........................



    می دونی خانم هیلدا ،،،،بعضی موقع ها ما باید فقط زندگی کنیم

    من یه روزی استادم این حرف رو به من زد ،،،

    سال هاست دارم بهش فکر می کنم !

    نمی تونم تفسیر خودم را به شما بگم ،،،،می ترسم اشتباه بگم !

    بهش فکر کنید.



    ..................................................



    هیلدا خانم،،،،

    این خود ما آدما هستیم که می تونیم با تغییر روش و رفتار و نگرشمون !،،،،،

    از بن بست های زندگیمون رها پیدا کنیم .


    اگر قرار باشه که ما همان چیزی که قبلا می اندیشیدیم انجام بدیم ،

    پس قطعا همان راهی می رویم که قبلا رفتیم ،،،،،،

    در نتیجه به همان چیزی می رسیم که قبلا رسیده ایم.




    لیکن نبش قبر گذشته خودمون نکنیم و در زمان حال زندگی کنیم ،،،




    .........................................


    یه تکنیکی هست به نام قطع الگوهای منفی ذهن

    مثلا من می خوام برم 2 ساعت تری دی مکس کار کنم ( مثلا ) یدفعه به خودم میگم چرا اون پسر ،،چرا اون مرد تو خیابون به من همچین حرفی زد !

    این فکر در ذهن یه شبکه ای ایجاد می کنه ،،،،
    فکر به انسان احساس میده ،،،،وقتی این احساس شرطی بشه،،،یه رفتاری ایجاد می کنه ،،،
    مثلا عصبانیت .


    در این جور مواقع باید ذهن را کنترل کنیم .


    مثلا یکی از تمرینات که یه بنده خدایی به من گفت ،،،این بود که اگر فکر منفی وارد ذهنت شد که نذاشت به برنامه ات برسی ،،،اول سریع یه ایست به خودت بده ،،،

    10 تا نفس عمیق بکش ،،،،برو طناب بردار ،،برو طناب زن ،،،،10 شنا برو ،،،

    دیدم نمیشه :)



    اومدم برای خودم یه روش ابتکاری خلق کردم !


    الان من تو دستم دو تا انگشتر دارم ،،،،
    ،وقتی تو زندگی ناراحت میشم ،،،به این انگشترها نگاه می کنم و یه ذکری میگم !،،،،
    سپس آرووم میشم،،،یادم می افته به خودم قول دادم !
    قولی که در سخت ترین شزایط هم آرروم باشم.
    هنوز خیلی جای کار داره
    به نظرم مهم اینکه د رحد خودمون تلاش کنیم و خودمون را توسعه بدیم
    و انسان توانایی بالایی داره



    می دونید که شیطان از طربق قلب نمی تونه وارد بشه!
    شیطان از فکر وارد میشه


    تعادل زندگی موقعی هست که قلب و فکر آزاد بشند !
    انسان باید مثل بالن باشه
    سبک .
    وقتی انسان سبک بشه،،،، مثل بالن پرواز میکنه ،،،،،اون موقع انتگرال سه گانه معنا نداره :)



    می خواستم با این پست زیر ساخت ها را بهتون بگم :)

    وقتی زیر ساخت محکم بشه ،،،دیگه آزادی !



    در پناه حضرت دوست.


    ویرایش توسط باغبان : شنبه 30 اردیبهشت 96 در ساعت 22:12

  8. 2 کاربر از پست مفید باغبان تشکرکرده اند .

    Hildaa (یکشنبه 31 اردیبهشت 96), جوادیان (دوشنبه 08 خرداد 96)

  9. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 31 فروردین 98 [ 00:26]
    تاریخ عضویت
    1396-2-11
    نوشته ها
    65
    امتیاز
    3,075
    سطح
    34
    Points: 3,075, Level: 34
    Level completed: 17%, Points required for next Level: 125
    Overall activity: 20.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    244

    تشکرشده 133 در 54 پست

    Rep Power
    0
    Array
    می خواستم تاپیک جدید باز کنم ولی دیدم دردم چیز تازه ای نیست. الان که اینا رو می نویسم چشمام از اشک پره و مجبورم تو خلوت خودم ؛ حتی اشکامو پنهون کنم که معلوم نشه گریه کردم

    من از خودم؛ از احساسات سرکشی که دارم مهار و سرکوبشون میکنم می ترسم. از آینده ام می ترسم‌. از اینکه هیچ وقت نتونم به زندگی شاد و سالم گذشته م برگردم‌
    من فقط دارم نقش آدمای عاقلو بازی میکنم



    من دختر پرهیجان و شلوغی بودم. کلی رویا در سرم داشتم برای زندگی بعد ازدواج. برای زندگی عاشقانه ای که فکر می کردم سراسر خوشی و لذت و عشقه... می دونم این رویاپردازی ها که هنوزم آثارش با منه مخربه... ولی چرا زندگی واقعی اینقدر از تصورات آدم فاصله داره؟ حتی با کسی که از خیلی لحاظ مناسب باشه و ادعای عشق کنه؟!!!


    یار مهربان عزیزم، اگه گذرت به این تاپیک افتاد نذار پای سن کمم. من فقط راهنمایی میخوام. الان نمیتونم ریموت زندگی رو بردارم و یه دختر ۲۵ سال به بالا بشم!! با ذهن و دل بیست و دو سالم که کودکانه لجاجت می ورزه چی کار کنم



    من پر از ترسم... فقط احتیاج دارم یه نفر تائیدم کنه و بهم بگه این مهار احساسات؛ بعدا فوران نمی کنه. به جوشش و عصیان و خشم نمی رسه... که مگه تقوا همین نیست؟ که خود کنترلی داشته باشیم روی فکر و احساسمون؟؟؟؟




    کفره؛ ولی اگه نپرسم می میرم. پس خدا چی کار میکنه که وایساده فقط زندگی آشفته امو تماشا میکنه و هیچ!!!
    خدا به کنار... حتی از پدر و مادر خودم کیلومترها دور افتادم . خودم هم نمی فهمم چه مرگمه. کجای زندگیمو چنگ بزنم که خودم از هم نپاشم؟
    خسته ام... از زندگی ای که همه آینده مو روشن تصور می کردن و حالا با ندونم کاری به سراشیبی افتاده و خودم اولین کسی ام که اینو درک کردم... همه فکر می کنن من دختر خوشبختی ام. حتی اگه کسی که منو از نزدیک بشناسه ممکنه بخنده بگه خوشی زده زیر دلش... نمی فهمه درد یعنی چی
    ولی من دارم اول جوونی می پوسم. بسه ادای عاقلا رو درآوردن. دلم میخواد دوباره بتونم دیوونگی کنم
    خواهش میکنم کمکم کنید...
    نمی تونم مشاوره حضوری برم. مشکل مالی ندارم فقط ترجیح میدم بی هیاهو و اطلاع دیگران درستش کنم. که کسی نفهمه چه دردی دارم.
    +حالم بده و ضمنا امتحانی که دو دور مطالبش رو کامل خونده بودم به دلیل نداشتن انسجام فکری خراب کردم و حتی مطمئن نیستم نصف سوالا رو درست زده باشم‌
    نفهمیدم چه طور باید مشاوره خصوصی از مدیران خواست‌ .مشترک انجمن شد یا آزاد؟

    ببخشید که مطالبم هم مثل ذهنم آشفته و پراکنده است..‌
    فقط احساس خستگی روحی می کنم.نه از نظر تغذیه ای نه کمبود خواب...و نه هیچ مشکل جسمی نیست. حتی توی عید دو تا مسافرت خیلی خوب رفتم و نیاز به استراحت هم ندارم‌ فقط میخوام آرامش داشته باشم و کنترل ذهنمو به دست بگیرم:

  10. کاربر روبرو از پست مفید Hildaa تشکرکرده است .

    باغبان (دوشنبه 08 خرداد 96)

  11. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 15 اردیبهشت 98 [ 18:50]
    تاریخ عضویت
    1394-2-31
    نوشته ها
    777
    امتیاز
    14,904
    سطح
    79
    Points: 14,904, Level: 79
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 446
    Overall activity: 15.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdrive10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    700

    تشکرشده 1,168 در 528 پست

    Rep Power
    144
    Array
    سلام

    من زیاد نفهمیدم دقیقا مشکل شما چیه

    اما برداشتی که از اوضاع روحیه شما میکنم اینه که بعضیا بعد ازدواج به یه نوع دگرگونی و سردرگمی میرسن که بعد از مدتی به روال عادی برمیگرده ..

    افکار زیادی به ذهن هجوم میاره و چون مسیر زندگیه شخص عوض شده , تا احساسات و افکار جدید بیانو بشینن جای قبلیا کمی این گونه حالات پیش میاد

    و چیزه کاملا طبیعی هستش.. اما شما نباید زیاد بهش پر و بال بدید و بزرگشون کنید

    اگه از آینده میترسید به خودتون بگید ( هر چه پیش آید خوش آید )

    ورزش میتونه بسیاری از افکار زائد شمارو هرس کنه.. افکاری که نه اتفاق میفتن و نه لزومی داره که ذهنه شمارو مشغول کنند

    راه دیگه ای هم که میتونید از شر افکار زائد خلاص بشید نوشتن اونها رو کاغذه .. از ذهنتون که اومد رو کاغذ دگ اهمیتش کمتر میشه

    توصیه بعدی اینه که از آه و ناله کردنو مرثیه سرائی خودداری کنید

    و در آخر هیچ ذهنیتی بدی از بابت رفتن به مشاوره تداشته باشید.. همانطور که برای بیماری جسمی به پزشک مراجعه میکنید الان هم برای بیماری روحی به روانشناس مراجعه کنید مثله اینکه روانتون سرما خورده
    و احتیاج به دکتر دارین

  12. 2 کاربر از پست مفید جوادیان تشکرکرده اند .

    Hildaa (دوشنبه 08 خرداد 96), باغبان (دوشنبه 08 خرداد 96)

  13. #7
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    دوشنبه 03 اردیبهشت 03 [ 18:46]
    تاریخ عضویت
    1392-4-02
    محل سکونت
    ایران
    نوشته ها
    1,966
    امتیاز
    33,290
    سطح
    100
    Points: 33,290, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.1%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    4,390

    تشکرشده 6,366 در 1,791 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام

    همه ما در زندگی اشتباه داریم مهم نحوه برخورد با اشتباهات هست.فرض کن دوستت همین مشکل رو داره و میخوای کمکش کنی..آیا با سرزنش و تحقیر و ندادن فرصت بهش ،فقط اشتباهاتش رو بهش یادآوری میکنی یا با رویه ی‌ بخشش و امید سعی میکنی او رو به روال عادی برگردونی؟ با همین‌روش با خودت روبرو شو .اگر میدونی راه درست چیه پس به خودت فرصت بده و دوباره آهسته و پیوسته تلاش خودت رو بکن.

    این دوره ای که داری طی میکنی در صورتی آسیب زننده ست که در اون در جا بزنی و بمانی .مشاوره رفتن هیچ عیبی نداره به تو کمک میکنه سریعتر این مرحله رو پشت سر بگذاری.

    این دو لینک رو مطالعه کن

    http://www.hamdardi.net/thread-21869.html


    http://www.hamdardi.net/thread-8862.html
    ای بامن وپنهان چودل ،از دل سلامت میکنم.

  14. 3 کاربر از پست مفید ammin تشکرکرده اند .

    Hildaa (دوشنبه 08 خرداد 96), paiize (دوشنبه 08 خرداد 96), باغبان (دوشنبه 08 خرداد 96)

  15. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 31 فروردین 98 [ 00:26]
    تاریخ عضویت
    1396-2-11
    نوشته ها
    65
    امتیاز
    3,075
    سطح
    34
    Points: 3,075, Level: 34
    Level completed: 17%, Points required for next Level: 125
    Overall activity: 20.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    244

    تشکرشده 133 در 54 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط جوادیان نمایش پست ها
    سلام

    من زیاد نفهمیدم دقیقا مشکل شما چیه

    اما برداشتی که از اوضاع روحیه شما میکنم اینه که بعضیا بعد ازدواج به یه نوع دگرگونی و سردرگمی میرسن که بعد از مدتی به روال عادی برمیگرده ..

    افکار زیادی به ذهن هجوم میاره و چون مسیر زندگیه شخص عوض شده , تا احساسات و افکار جدید بیانو بشینن جای قبلیا کمی این گونه حالات پیش میاد

    و چیزه کاملا طبیعی هستش.. اما شما نباید زیاد بهش پر و بال بدید و بزرگشون کنید

    اگه از آینده میترسید به خودتون بگید ( هر چه پیش آید خوش آید )

    ورزش میتونه بسیاری از افکار زائد شمارو هرس کنه.. افکاری که نه اتفاق میفتن و نه لزومی داره که ذهنه شمارو مشغول کنند

    راه دیگه ای هم که میتونید از شر افکار زائد خلاص بشید نوشتن اونها رو کاغذه .. از ذهنتون که اومد رو کاغذ دگ اهمیتش کمتر میشه

    توصیه بعدی اینه که از آه و ناله کردنو مرثیه سرائی خودداری کنید

    و در آخر هیچ ذهنیتی بدی از بابت رفتن به مشاوره تداشته باشید.. همانطور که برای بیماری جسمی به پزشک مراجعه میکنید الان هم برای بیماری روحی به روانشناس مراجعه کنید مثله اینکه روانتون سرما خورده
    و احتیاج به دکتر دارین
    ممنون از راهنمایی های خوبتون آقای جوادیان. من خودمم یه وقتایی نمیدونم چه مرگمه:) مرسی از نظر ارزشمندتون
    سلام

    همه ما در زندگی اشتباه داریم مهم نحوه برخورد با اشتباهات هست.فرض کن دوستت همین مشکل رو داره و میخوای کمکش کنی..آیا با سرزنش و تحقیر و ندادن فرصت بهش ،فقط اشتباهاتش رو بهش یادآوری میکنی یا با رویه ی‌ بخشش و امید سعی میکنی او رو به روال عادی برگردونی؟ با همین‌روش با خودت روبرو شو .اگر میدونی راه درست چیه پس به خودت فرصت بده و دوباره آهسته و پیوسته تلاش خودت رو بکن.

    این دوره ای که داری طی میکنی در صورتی آسیب زننده ست که در اون در جا بزنی و بمانی .مشاوره رفتن هیچ عیبی نداره به تو کمک میکنه سریعتر این مرحله رو پشت سر بگذاری.

    این دو لینک رو مطالعه کن

    خوب هایی که از زندگی لذت نمی برند (تیپ شخصیتی کمال گرا)


    کمال گرایی , و درمان آن
    ممنونم آقا امین. به درست ترین شناخت ممکن از من رسیدید. بله من یه شخصیت کمال گرام. حق با شماست. شاید لازم باشه به مشاوره حضوری فکر کنم.
    از هر دو بزرگوار متشکرم

  16. 2 کاربر از پست مفید Hildaa تشکرکرده اند .

    ammin (دوشنبه 08 خرداد 96), جوادیان (سه شنبه 09 خرداد 96)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. تعادل روحی ندارم کمکم کنید
    توسط anjelaa در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 17
    آخرين نوشته: پنجشنبه 13 تیر 92, 05:43
  2. شوهرم تعادل روحی و اخلاقی نداره منو آزار می ده
    توسط paper در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: سه شنبه 13 دی 90, 09:19
  3. خوابم تعبیر میشه؟
    توسط roze_bikhar در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: چهارشنبه 27 مهر 90, 11:05
  4. با همسرم تعارف دارم چه کنم؟
    توسط فرات در انجمن عقد و نامزدی
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: یکشنبه 03 مهر 90, 13:16

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 23:36 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.