سلام دوستان عزیز
خیلی از دوستان اینجا من و میشناسن ، ممنون میشم صحبت های من و میخونید و مرسی که وقت میذارید .
من در آستانه 30 سالگی هستم . تحصیلات لیسانس دارم و شعلم آزاد هست ، به نوعی مستقلم و برای خودم کار میکنم . تا جایی که شرایط بازار خوب باشه درآمد خوبی دارم ، خیلی ها از ظاهرم و توانایی هام تعریف کردن و روابط اجتماعی خوبی دارم ، شکر خدا اهل روابط بیخود و بی هدف نیستم و همیشه مراقب بودم خطا نکنم ، یک مورد رابطه جهت ازدواج داشتم که به نتیجه نرسید و الان که حدود سه سال میگذره ، وارد رابطه ای نشدم و ترجیح دادم خواستگارهای سنتی و ببرسی کنم و وارد دوستی با کسی نشم . اما هنوز خواستگار مناسب و کسی که با شرایطم جور باشه رو پیدا نکردم . این موضوع من و نگران کرده و حتی باعث شده ناراحت و گوشه گیر بشم . شاید همه چیز برمیگرده به شرایط خانوادگی من ! من دوخواهر بزرگتر در سن های 32 و 34 دارم که اونا هم مجرد هستن ولی باندازه من ازدواج براشون اهمیتی نداره ! حالا اینکه گفتم شرایط خانوادگی و البته قشری از جامعه که داریم بینشون زندگی میکنیم شاید دلیل اصلی مجرد موندن ما هست ! یکم از شرایط خانوادم میگم :
من و دو خواهرم و برادر کوچکتر به همراه پدر و مادرم زندگی میکنیم . ما توی خونه اجاره ای زندگی میکنیم ، البته منزل خود ما در فاصله ای دور تر از شهر قرار داره ، بنابر این سالهاست ، که اجاره نشین هستیم و پدرم بخاطر شرایط مالی ضعیف و درامدی که فقط کفاف خرج تحصیل ماهارو داد و توانایی خرید خونه نداشتیم حتی تا الان !
توی شهر ما یه طرز فکر خیلی پایین و پیش پا افتاده وجود داره که به کسی که مستاجر هست به دید خانواده سطح پایین نگاه میکنن جوری که میگن خب دختره خوبه ولی وضع مالیشون بده و مستاجرن !!!! یعنی دختری که نجیبه ، هنرمنده یا همه چیزش اوکیه ولی مستاجرن پس نمیرن خواستگاری اون دختر !! این ازین . بعد اینکه سن من و خواهرم حالا یطوری شده که وقتی میگم 30 همه یه جوری برخورد میکنن که ای وای چقد زیاد چرا تاحالا ازدواج نکردی ! اینارو من فقط میذارم بحساب پایین بودن سطح فکری و نگرش ضعیف این افراد ، اما خب چه کنم که دارم با این آدما زندگی میکنم . دغدغه این روزهای من شده که من باید چیکار کنم که خواستگار مناسب پیدا کنم ؟ توی این شهر و با این فرهنگ مردمش ؟ چرا باید وضعیت مالی پدر من باعث بشه من مجرد بمونم ؟ چرا نجابت من و هنر من برای کسی اهنیتی نداره ؟ چرا کسی من و نمیبینه ؟
یه موضوع دیگه رو از قلم انداختم ، اینکه پدر من دوست نداره ما ازدواج کنیم و همیشه میگه ازدواج دردسر هست و حرفایی که واقعا بی منطق هستن ! حتی من باهاش چندین بار صحبت کردم که نتیجتا اخر بار گفته باشه ، ولی ته دلش راضی نیست ما ازدواج کنیم و همیشه همه جا هم این موضوع و مطرح کرده که دخترای من به این راحتی با کسی ازدواج نمیکنن ، چون آدم خوب میدا نمیشه و ازین حرفا ... نمیدونم ترس چی داره ، از دست دادن ما ، یا استرس اینکه همش اطافش حرف از طلاق هست ؟! واقعا نمیدونم
دوستان بنظرتون من باید توی این شرایط چه کنم ؟
ممنونم از همتون
علاقه مندی ها (Bookmarks)