به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 29
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 25 آذر 96 [ 04:13]
    تاریخ عضویت
    1396-2-13
    نوشته ها
    6
    امتیاز
    97
    سطح
    1
    Points: 97, Level: 1
    Level completed: 94%, Points required for next Level: 3
    Overall activity: 38.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    2

    تشکرشده 6 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array

    چطور با همسرم کنار بیام؟؟!!!

    سلام و عرض ادب خدمت دوستان همدردی
    علی هستم 24 سالمه و همسرم 19 سالشه،خواستم مشکلموباهاتون در میون بزارم شاید تونستم از تجربیات شما دوستان عزیز بهره ببرم.
    از 22 سالگی بود که اصرار های خانوادم برای زن گرفتن شروع شد بعد رفتن خاستگاری های فراوان که من بخاطر قیافه یا چیز های دیگه قبول نکردم چون قیافه برام خیلی مهم بود ولی الان خیلی ازین افکار مسخرم پشیمونم...
    خلاصه خاستگاری ها تموم شد که بعد از چند سالی ما دم عید رفتیم خونه خالم که چند سال بود نه خودشو نه دخترشو دیده بود شاید موقعی که 9 10 سالش بود دیده بودمش...از موقعی که رفتیم خونشون من مات و مبهوته قیافه و اندام دختر خالم شدم که الان مثل سگ پشیمونم البته معذرت میخوام بخاطر بی ادبی ولی دیگه واقعا کلافم....خلاصه ازون روز فاز عشقو عاشقی برداشتمو اول به خواهر گفتم بعد به مادرم با هزار بدبختی خانوادمو راضی کردم که بریم خاستگاری....خلاصه رفتیم خاستگاری خالم و شوهر خاله که حرفی نداشتن گفتن نظر سارا مهمه.....خودشم گفت یه چند وقتی با هم باشیم که همدیگرو بشناسیم که همه هم قبول کردن...خیلی خوشحال بودم ازین که بالاخره به ارزوم رسیدم..همه چی خوب بود تا زمانی که عمو دختر خالم شوهر خالمو تحریک کرد که اینا باید به هم محرم بشنو عقدشون کنو این حرفا که باباشم تحت تاثیر این حرفا قرار گرفتو بعد از جرو بحث حسابی با هم عقد کردیم...خب رسیدیم به دوران عقد دورانی که من تازه به خودم اومدم و دیدم درگیر چه بدبختیایی شدم....کسی که فقط به فکر باشگاه رفتنو ارایشگاه رفتنو با دوستای مجردی بیرون رفتنو ساق پا بیرون انداختنو نمیدونم لباس تنگو اصلا یه وضعی...یه روز رفتم دنبالش در خونشون دیدم با همون احوالی که نوشتم اومد پایین نشست تو ماشین بهش گفتم خانوم اشتباه اومدی اینجا اروپا نیستا چشتون روز بد نبینه روزگارمو سیاه کرد دادو بیداد اره از خداتم باشه منو داری خوشگل ترو خوش هیکل تر از من وجود نداره منو تو خوابم نمیدیدی خلاصه منم هیچی نگفتمو گذاشتم به حساب سن کمش....بهش میگم خب عزیزم من قبول دارم تو خوشگلی ولی نباید برای مردم خودتو بریزی بیرون که تو کتش نمیره که نمیره....یه بار با هم رفته بودیم سفره خونه روسریشو دراورده بود سفره خونه هم شلوغ بود سه چهار بار بهش گفتم عشقم سرت کن بخدا زشته که نه گذاشت نه برداشت گفت به تو گ.....خوریش نیومده منم بهم فشار اومد یه دونه چک زدم تو صورتش که چه قوقایی به پا کرد به من فحش داد بلند بلند ابرو منو بردو رفت حالا تو خیابون تو ساعت دنبالش میرفتم با ماشین،سوار ماشین که شد داد و بیداد بابام منو تا حالا نزده تو گ..ه میخوری میزنی منو حالا من میگم غلط کردم ببخشید اشتباه کردم هیچی به هیچی رفت خونشون تا یک ماه جواب منو نمیداد من یه ماهه تموم تو مسیجا منت کشی کردمو گل فرستادم تا یه ذره دلش به رحم اومد یعنی من خیلی کوچیک شدم نه تونستم حجابشو درست کنم تازه بدهکارم شدم..بیرون رفتنای بعدی هم هیچی به هیچی اینو بخر اونوبخر فلان کیف فلان کفش فلان ساعت امروز یه ذره پول بریز تو کارتم کار دارم ولنتاین باید کادو بخری واسم تولدم واسم زنجیر طلا بخر میگم عزیزم بزار پول بمونه تو دستم پوله عروسی رو جور کنم و بریم سر خونه زندگیمون هی میگفت عجله ای نیست بعدش منو با دو تا بوسو نوازش و حرفای عاشقانه خر میکرد منم خر میشدم..هر موقع که چیزی میخواست من اجازه داشتم همه جوره بهش دست بزنمو بوسش کنم ولی موقعی که باهم تنهاییمو دوست دارم حتی یه ذره حرفای عاشقانه بزنم میگفت بزار بریم سر خونه زندگیمون اینجوری احساس گناه میکنم میگم بابا من که کاری نمیخوام بکنم یعنی دستتم نمیتونم بگیرم....خودش این همه با هم دانشگاهیاش میگه میخنده که پسرم توشون هست ولی منکه با همکارم که یه دختر فوق العاده محترمه به گوشیم زنگ زد داشتم صحبت میکردم گفت این کیه گفتم همکارمه گوشیو از دستم گرفت هرچی فحش خار و مادر بود داد بهش که واقعا عصبی شدم دستمو بردم بالا بزنم تو صورتش دلم نیومد بعد هرچی کثافت کاری بود به من نسبت داد...بعد یه مدت که دیگه خیلی بریده بودم یه روز رفتیم بیرون باهاش صحبت کردم گفتم ببین من یه عالمه جون کندم پول عروسی رو بعد یه سالو نیم با وامو قرضو اینا دراوردم ولی حاله که به اینحا رسیدم مطمئن نیستم به درد هم میخوریم سریع زد زیر گریه منو بغل میکرد بوس میکرد میگفت تورو خدا نامردی نکن من عاشقتم دوست دارم بدون تو میمیرم و .....ازون روز به بعد اخلاقش 180 درجه تغییر کرد خیلی دیگه با من خوب بود حجابشو بهتر کرد احترام میذاشت به من قربون صدقم میرفتو ناز و عشوه میومد منم که خر شده بود خلاصه با باباش تاریخارو تنظیم کردیمو تا یه هفته به عروسی....ببخشیدا دهن منو سرویس کرد باید بهترین ارایشگاه ماشین مدل بالا باید اینا حتما باشن اگه نباشن ابروم میره مامانمم همش طرف اونو میگرفت خلاصه به این در اون در زدم تا اینارو جور کردم....خلاصه عروسی تموم شد....فقط شب عروسی من باهاش یه رابطه نصفه نیمه برقرار کردم همش شبا از قصد با من دعوا میکنه نازش میدم قربون صدقش میرم افاقه نمیکنه خب منم مردم به غرورم بر میخوره منم کم میارم خب..میگه رابطه جنسی هیکلو خراب میکنه منم نمیخوام خراب شه میگم بابا تازه 19 سالته این حرفا چیه زیر بار نمیره...بعضی شبا انقدر منت کشی میکنم و قربون صدقش میرم اخرش بالشو پتو میده دستم میگه خستم کردی برو رو کاناپه بخواب نمیخوام صداتو بشنوم خبه همسرمه چی بهش بگم نمیخوام دلشو بشکونم زورشم کخ نمیتونم بکنم میرم مجبوری دم پنجره یه سیگار میکشمو رو کاناپه میخوابم خجالتم میکشم با کسی در میون بزارم مشکلمو شبا دو سه ساعت باهاش حرف میزنم قبول میکنه شب که میشه همش یادش میره یعنی منه بدبخت این همه دوران مجردی رو صبر کنم بعد ابن نصیبم شه خوشگلیو خوشهیکلی که نمیتونم ازش استفاده کنم...الان پشیمونم واقعا ازین افکار مسخرم که ققط دنباله قیافه و هیکل بودم من الان یه نقش پدر دارم که از 17 تا 19 سالگی یه دختر یه دنده و لجوجو بی منطقو بزرگ کردم دو سه ساعت از سر کار زود میام خونه که بهش بیشتر برسم ولی قدر نمیدونه که..وسط کار زنگ میزنه بیا منو برسون فلان جا میگم عزیز من کار دارم اینجا جیغ و داد میکنه منم مجبورم برم برسونمش..کافیه بهش بگم بیا بریم بیرون اخلافش خوب میشه میگه بریم خرید...واقعا دیگه خسته شدم بیشتر از خودم بدم میاد که غرورم له شده هی با خودم میگم بچه اس نفهمه دستپختش که صفره فقط یه ذره تمیز کردن بلده که اونم با کمک من..ولی نه به من توجه میکنه نه محبت چون میدونم بلده ازین میسوزم..بلده خوبم بلده موقعی که یه چیز بخواد همچین ناز و عشوه میاد صداشو عوض میکنه منو به قولی لب چشمه میبره تشنه برمیگردونه بعد که کارشو انجام میدم میگه خستم و دفه دیگه حال ندارم...من اصلا سیگار نمیدونستم چیه اصلا روزی یکی دو نخ میکشم تازه یواشکی بفهمه که دیگه آتو جدید دادم دستش ..به خدا خواهراش انقدر بهش حسودی میکننو میگن شوهرت خیلی خوبه من با خواهراش با عزتو احترام برخورد میکنم اون با خواهر من عین دشمن خونی فقط بلده جلوی مامانم خودشو مظلوم کنه و لوس کنه..در ضمن کلا ما الان 2 ماهه عروسی کردیم..
    خواهشا به من کمک کنید و دزیغ نکنید از هر نوع نظری
    معید باشید

  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 بهمن 98 [ 15:04]
    تاریخ عضویت
    1393-11-15
    نوشته ها
    273
    امتیاز
    7,978
    سطح
    60
    Points: 7,978, Level: 60
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 172
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsOverdriveVeteran
    تشکرها
    318

    تشکرشده 381 در 176 پست

    Rep Power
    56
    Array
    سلام دوست عزیز

    من واقعا متاسفم شدم از خوندن مسائل شما تنها راه حلی که به نظرم می رسه مراجعه به مشاور هستش . دوتایی باید برید حتما. این خانم سنش برای ازدواج خیلی خیلی کم بوده البته داریم 19 ساله هایی که به بلوغ فکری رسیده باشن اما خانوم شما ببخشید اینجوری می گم هنوز بچست و اول جوونیشه و شوهرشو به چشم وسیله می بینه که اونو به آرزوهاش برسونه. مسئولیت زندگی رو درک نکرده. هر چند به نظرم خیلی زود ازدواج کردید اما خدارو شکر شما مسئولیت پذیر و بالغ ترید.

    به نظرم مشاور خیلی می تونه کمک کنه به شرطی که مستمر چندین جلسه برید و کتابهایی که معرفی می کنه بخونید و کارهایی که می گه رو انجام بدید. مشاور با دخترخانم صحبت می کنه و دید زندگی زناشویی بهش میده. دید ایشون نسبت به شما دوستیه هنوز.

    امیدوارم مشکلاتتون حل شه

  3. 2 کاربر از پست مفید maryam.mim تشکرکرده اند .

    yarmehrban (پنجشنبه 14 اردیبهشت 96), ستاره زیبا (پنجشنبه 14 اردیبهشت 96)

  4. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 31 خرداد 96 [ 08:04]
    تاریخ عضویت
    1395-12-04
    نوشته ها
    231
    امتیاز
    4,294
    سطح
    41
    Points: 4,294, Level: 41
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 56
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsOverdriveTagger First Class3 months registered
    تشکرها
    141

    تشکرشده 512 در 186 پست

    Rep Power
    56
    Array
    سلام به علی عزیز
    آقا علی اجازه بده من دو جمله برای مراجعین بنویسم و بعد در خدمت شما هستم.
    دوستان خواننده تاپیک، بارها توی هر صحبتی که کردم گفتم معیارهای ازدواجتون اخلاق، ایمان، بلوغ فکری و ... باشه. وقتی معیارامون به چشم و ابرو و هیکل نزدیک شه باید منتظر خیلی از بحرانها و بن بست ها باشین. آدمی که ظاهر داره ولی باطن ناقصی همراهشه، زندگی باهاش دوامی نخواهد داست.
    علی جان؛
    گاهی برای اشتباهاتمون تاوان میدیم، البته به همون اندازه هم تجربه کسب میکنیم.
    همسر شما هنوز به بلوغ فکری نرسیدن و از طرفی بخاطر سن پایین دچار هیجان هستن و میخوان در نظر عموم متفاوت جلوه کنن. بهتره بگیم دوست داره مثل همسن های خودش باشه.
    ایشون تنها راهشون اینه که حتما چندین جلسه با مشاوره صحبت کنن تا بفهمن کجا ایستادن و چه مسئولیت هایی دارن و باید چطور زندگی کنن.
    از طرفی شما مرد خونه هستین، شاید طبیعی ترین نیازتون برقراری رابطه ی جنسی باشه اما وقتی برآورده نشه عواقب بدی هم برای شما خواهد داشت. یکی از دلایل اصلی خیانت در زندگی مشترک نداشتن رابطه ی جنسی خوب هست.
    شما میتونین کمی مقتدر تر ظاهر بشین،‌ یعنی خرید کردن برای خانومتون و تفریح و گردش رو منوط به خانه داری،پختن غذا، رابطه ی جنسی صحیح و ... بکنین. میتونین با معنویت آشناش کنین و زمان تفریح کردن یکبار برین مسجد، یه نماز بخونین، کتابای مذهبی و معنوی بخرین. یا بهش بگین وقتی موهات زیاد بیرون نیست و شلوارت بلنده یا تنگ نمیپوشی خیلی زیباتر از بقیه میشی.
    راستش اشتباهات شما زیاده و واقعا نمیشه کسی رو ترغیب به تمام کردن موضوعی کرد . الان از بحث شما چیزی که دست من اومده اینه که از نظر قلبی و فکری به همسرتون نزدیک نیستین و تنها چیزی که این وسط حلقه ی اتصال شماست حظ بردن از یک اندام و قیافه و تفکرات جنسی هست که اونم به سرانجام نمیرسه!
    تقریبا هیچ چیزی این وسط نیست، نه علاقه ی درست و حسابی، نه هدفی، نه چشم اندازی ....
    ابنطور اگر پیش برین سرانجام بدی خواهید داشت.
    باید صبور باشین و حتما ایشونو پیش مشاوره ببرین، هر چقدر که لازم بود، خودتونم کتابهایی در زمینه زندگی مشترک بخونین. یادتون باشه ایشون نیاز به مراجعه حضوری دارن.مؤید باشین
    ویرایش توسط yarmehrban : پنجشنبه 14 اردیبهشت 96 در ساعت 07:38

  5. 3 کاربر از پست مفید yarmehrban تشکرکرده اند .

    Ramin231 (پنجشنبه 14 اردیبهشت 96), نادیا-7777 (یکشنبه 17 اردیبهشت 96), ستاره زیبا (پنجشنبه 14 اردیبهشت 96)

  6. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 21 آبان 97 [ 18:56]
    تاریخ عضویت
    1395-7-29
    نوشته ها
    595
    امتیاز
    9,965
    سطح
    66
    Points: 9,965, Level: 66
    Level completed: 79%, Points required for next Level: 85
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    646

    تشکرشده 951 در 409 پست

    Rep Power
    114
    Array
    شما هیچ چیزی از این خانم و خانواده اش نگفتید که بسیار مهم هستند.
    وضعیت اعتقادی، تربیتی، تحصیلات، سطح مالی، محل زندگی، فرهنگ، نوع رابطه فرزندان با والدین، خصوصیات اعقادی،فکری و اخلاقی والدین و سایر فرزندان ...

    مثلا ما نمی دونیم و اطلاعات لازم رو هم نداریم که نتیجه گیری کنیم:
    * وضعیت ایشون حالت نرم خانواده شان است یا فقط خودشان اینطور هستند؟
    * این وضعیت نتیجه نوع اعتقادات خانواده و خودشان است؟ یا نوع تربیت خانواده گی؟ یا دوستان و معاشران؟ یا خودش؟
    * ازنظر ضریب هوشی در چه حدی هستند؟ متوجه اعمال شان هستند؟ با از آن دخترهائی هستند که برخلاف زیبائی زیاد ازنظر هوش و درک مسائل بهره کمتری دارند؟
    * این اعمال شان غریزی است؟ ناآگاهانه از افراد دیگری الگو می گیرند مثلا مادر، خاله ...؟ یا آگاهانه و عامدانه است و سعی دارند جلوه کننده، خوش گذران بوده و از زندگی لذت ببرند شوهر رو هم مانند کیف پول فرض می کنند؟
    * سرد مزاج هستند یا فقط موقعی که نوبت شما میرسه از حق همسری تان برخوردار باشید امتناع می کنند؟
    * اصولا تا چه حد شما رو دوست دارند؟
    .
    .
    .
    ببینید، شما طبق گفته تان هر زمان محکم و به قولی مردانه (نه خشن) ایستاده اید نتیجه گرفته اید ولی بعدا با قهر کردن ایشان نابه جا منت کشی کرده و به احتمال زیاد از مواضع صحیح تان هم کوتاه آمده اید.
    شما باید بدونید کی و چطور باید محبت و نوازش کنید، کجا و چگونه ابراز عشق کنید و
    کی و چگونه در برابر خواسته های نادرستش بایستید، وقتی عمل زشتی انجام میده در خلوت خودتون و تا حد امکان بدور از چشم والدینش وی رو نصیحت و درصورت لزوم ادب کنید.
    طرز ادب کردن یک خانم و بخصوص دختر بسیار جوان رو باید بدانید. مثلا به جای اینکه ایشون به شما اجازه معاشقه ندهند این شما باید باشید که معاشقه نکردن و جدا کردن بسترتان باید یکی از تنبیه های خانم باشه. متاسفانه الان برعکس شده !!

    ایشون اجازه همبستری نمیده؟ ببینید عذرشون موجه است یا خیر؟ یکی دوبار تحمل کنید، نصیحت کنید اگر فایده نداشت بهشون بگید اگر به امتناع ادامه دهند خانم های دیگری هستند که به راحتی جای ایشان را پر می کنند و حتی اگر لازم شد یه چشمه هم بهشون نشون بدید (واسه تون عادت نشه ها...)
    آرایش می کنه بیرون میره؟ اصول اخلاقی و سلامت ارتباط زن و مرد را خارج از خانه و در مهمانی ها رعایت نمی کنه؟ ساق پا و لباس تنگ؟ باتوجه به اینکه میگید زیبا هستند خطرش برای خانواده و مخصوصا خودشون صد چندان خانم های با ظاهر متوسط است. شما به عنوان مرد باید پیشگیری کنید. نصیحت شوت کنید. خطراتی رو که یک زن جوان و زیبا رو تهدید میکنه بگید، حتی از ناحیه نزدیک ترین بستگان و حتی محرمان. اگر باز هم مراعات نکنند رفت و آمدهاشون رو محدود کنید ...

    خلاصه هم ناز و نوازش و ابراز عشق باید دستور کارتان باشه و هم جدیت و قاطعیت. ضمن اینکه اول و قبل از خانم تان خودتون باید مطالعه کنید و ببینید دنبال چه هدف و مقصدی باید باشید و با چه شیوه و روشی؟
    شما اول باید خودتون مرد باشید و غیرتی و مومن، و بعد از ایشون انتظار داشته باشید خانم و نجیب و مومنه باشند.

    موفق باشید
    ویرایش توسط Ye_Doost : پنجشنبه 14 اردیبهشت 96 در ساعت 10:26

  7. 2 کاربر از پست مفید Ye_Doost تشکرکرده اند .

    Ali_reshadat (پنجشنبه 14 اردیبهشت 96), Ramin231 (پنجشنبه 14 اردیبهشت 96)

  8. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 25 آذر 96 [ 04:13]
    تاریخ عضویت
    1396-2-13
    نوشته ها
    6
    امتیاز
    97
    سطح
    1
    Points: 97, Level: 1
    Level completed: 94%, Points required for next Level: 3
    Overall activity: 38.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    2

    تشکرشده 6 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    با سلام
    ممنون از همه دوستان همدردی که دلسوزانه و با حوصله پاسخ و نظر های مفید دادند
    من سعی میکنم در همین چند خط پاسخ همه ی سوالاتونو بدم فقط امیدوارم که سرتونو درد نیارم.
    اول از همه پاسخ دوست دلسوز و عزیزmaryam.mim رو میگم درمورد مشاوره فرمودن شما درست میفرمایید شاید رفتن به مشاوره راه حل کاربردی و درستی باشه ولی راضی کردن همسرم چطور؟؟کافیه فقط بهش یه همچین چیزی بگم که قوقا شروع کنه و در اخر من مقصر بشم و کاسه کوزه ها سر من بشکنه...و متاسفانه کاملا درست میفرمایید همسر من فوق العاده بچه هست و من رو نمیدونم به چشم چی میبینه پدر،شوهر،برادر،مراقب یا هرچیز دیگه ای..خیلی بی منطق حرف حالیش نمیشهه تا حالا شده یکی دوساعت با ارامشو لطافت باهاش صحبت کردم و اون هم قانع شده ولی فردا همه ی اون ها رو یادش میره و روز از نو روزی از نو انگار که یه بچه دبیرستانیه منم معلمش....مسئولیت هیچ کاریشو قبول نمیکنه هرجا هر خرابکاری میکنه میندازه گردن من...در مورد سن ازدواج من خودم میخواستم یه چند سال دیگه عروسی بگیریم ولی انقدر خالمو مادرم بهم فشار اوردن که با وامو قرض بالاخره اومدم سر زندگی خوندم که اینجوری از اب در اومده...در جواب yarmehraban گرامی باید بگم که کاملا درست میفرمایید و من به این اشباه مضحکم پی بردن که ظاهر رو ملاک قرار دادم ولی برای یک اشتباه باید اینقدر تاوان پس بدم؟؟من تو دوران مجردی نه با دختری دوست بودم نه اهل مشروب نه دود و دم شاید الان گهگاهی یه سیگار بکشم ولی قدیما اصلا نمازمم هیچ وقت ترک نشده ولی نمیدونم خدا چه بلایی بود که سرمن اورد...الان دیگه کاری بامن کرده که من اصلا دیگه از فکر رابطه جنسی در اومدم و فقط دوست دارم از لحاظ عاطفی ارضا شم که توی اونم در موندم...عذرش همربه قول خودش هیکلشه که دوستاش تو مخش کردن که رابطه جنسی هیکلو خرا میکنه ممکنه حامله شی بعدش بدبخت میشیو این حرفا....در مورد معنویت فرمودید یه روز نشستم نصیحتش کردم میگم عریز من بیا با من نماز خوندنو شروع کن دلتو بده به خدا همه چی درست میشه برگشته میگه من اعتقادات خودمو دارم مثل تو ریاکار نیستم نماز بخونم اخه چی بگم بهش غیر از سکوت کردن میدونستم ادامه بدم حرف که حالیش نیست بازم جواب منو میده...از کارم زدم رفتم واسش لباس خریدم،لباسای راستو درست نه اونایی که خودش میپوشه که همشون تنگو بازن،شب دادم بهش تشکر میکنه الان یه ماهه اصلا اون لباسا غیب شدن نیستن تو خونه...من خیلی دوسش دارم نه بخاطر قیافه بلکه بخاطر خودش اگه بخاطر خودش نبود انقدر توجه بهش نمیکردم انقدر فکرش منو عذاب نمیداد...در جواب دوست عزیزye_doost که در مورد خانوادش پرسیدید باید بگم مادرش یعنی خالم دقیقا عین خود ماست و هم مذهبیه و خوش اخلاق ولی پدرش زیاد خوب نیست یه جور دهن بینو خاله زنکه زیادم اعتقاداته مذهبی نداره سه تا خواهرم به غیر از خودش داره که اونا واقعا خوب تربیت شدن هر کدوم یکی دوتا بچه دارنو زندگیشون ارومه ولی نمیدونم این تهتقاریه چرا اینجوری تربیت شده از نظر مالی هم همسطحیم تقریبا و توی خانوادشون فقط پدرشه که یه ذره مثل خودشه لجبازو دهن بین..ولی من فکر میکنم به خاطر دوستاشه که اخلاقش هنوز تو مجردی مونده اخه هنوز باهاشون در ارتباطه...از نظر هوشی هم خیلی باهوشه فقط بعضی جاها که به نفعش نباشه خودشو به نفهمی میزنه...در مورد سوالتون که نوشتید اصولا شمارا چقدر دوست دارند خیلی منو به فکر فرو برد چون واقعا جوابشو نمیدونم...درمورد نصیحت کردن باید بگم که اصلا جواب نمیده چه موقعی که با لطافت اینکارو میکنم چه با جدیت و قاطعیت یه ذره هم که باهاش جدی حرف میزنم میزنه زیر گریه!!!و باز من باید معذرت خواهی کنم ...قبل از عقد داداشم میگفت هیچوقت از فامیل زن نگیر حالا به حرفش رسیدم با هیچکس نمیتونم درد دل کنم چون اخرش همه چی رو سر خودم خراب میشه...چند وقتیه گیر داده به گواهی نامه ماشین منم با جدیت مفابلش وایسادم چون میدونم گواهینامه بگیره دیگه نمیتونم کنترلش کنم اصلا هم نمیخوام خشونت از خودم نشون بدم چون تو خانوادمون اصلا نبوده و نیست...در ضمن شکاک هم هست به من انگار یه شب که خوابم نمیرد فکر کرد من خوابم دیدم رفت سر گوشیه من داره چک میکنه هر ساعت زنگ میزنه به شرکت و اگه هم جواب ندم زنگ میزنه به موبایلم بد و بیراه میگه،میگه معلوم نیست کجایی که جواب گوشیه شرکتو نمیده...کاری کرده از تمام زنای دنیا مایوس و ناامید شدم...در ضمن خیلی بی حیا هست عصبانی که میشه فحشه که از دهنش بیرون میاد در این باره یه مقدار درستش کردم چند بار نصیحتش کردم دیدم جواب نداد یه بار با پشت دست زدم تو دهنش دیگه ازون موقع بهتر شده...یعنی خودش منو وادار به خشونت میکنه ولی خدا شاهده از گل نازک تر بهش نمیگم..تنها جایی که با من خوبه جلوی اینو اونه...مثلا دیروز رفتیم خونه مادرش مهمونی خواهراشم اونجا بودن یه جوری قربون صدقه من میرفت عشقمو عزیزم میگفت سر غذا خوردن جوری به من میرسید خودشو مینداخت تو بقل من مبچسبوند خودشو بهم که من بدجور جاخورده بودم...اگه مادر پدرش جز خانوادم نبودن باهاشون حرف میزدم و مشکلاتمو بهشون میگفتم...الان زندگیم ازون چیزی که قبلا فکر میکردم خیلی دوره همیشه یه زندگی عادی و بدون تنشو تصور میکردم ولی الان واقعا دیگه دارم کم میارم.....در مورد محل زندگی پرسیدید باید بگم که ما متاسفانه تو تهران زندگی میکنیم..
    امیدوارم تونسته باشم جوابتونو واضحو بی پرده داده باشم
    ممنون ازینکه بع گفته های من توجه کردید
    ویرایش توسط Ali_reshadat : پنجشنبه 14 اردیبهشت 96 در ساعت 13:49

  9. 2 کاربر از پست مفید Ali_reshadat تشکرکرده اند .

    maryam.mim (شنبه 16 اردیبهشت 96), Ramin231 (پنجشنبه 14 اردیبهشت 96)

  10. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 18 دی 00 [ 21:34]
    تاریخ عضویت
    1392-2-23
    نوشته ها
    709
    امتیاز
    18,833
    سطح
    86
    Points: 18,833, Level: 86
    Level completed: 97%, Points required for next Level: 17
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialVeteran10000 Experience PointsOverdrive
    تشکرها
    3,454

    تشکرشده 2,695 در 688 پست

    حالت من
    Narahat
    Rep Power
    126
    Array
    سلام
    همسر شما ازدواج براش خیلی زود بود دختر 19 ساله این دو رو زمونه واقعا توان اداره کردن یه زندگی نداره اینقدر درگیر غر وفرشون دوست بازی وخاله زنک بازی تیپ واندام وارایش هستن که اصلا معنی زندگی مشترک نمیدونن وتنها چیزی که از ازدواج وشوهر داری میدونن همون روز عروسی ولباس عروس بپوشن ومثلا توی جمع دوست واشنا پز خوشگلیشون بدن ومثلابگن ما هم شوهر کردیم ببینید دلتون بسوزه
    شما انتخاب اشتباه کردین معیارتون هم غلط بود والان دارین چوبش میخورین
    تنها راهش اینه که باید همسرتون بزرگش کنید قدم به قدم باهاش برین کمکش کنید مهمتر صبرو تحمل داشته باشین تا روزی برسه که درکش از زندگی مشترک بره بالا ولی ممکنه
    زود به خودش بیاد بیوفته تو زندگی ممکنه هم کلا شخصیتش همین باشه حالا حالا تغییر نکنه وشما باید همینجوری که هست قبولش کنید یا بهتر بگم تحملش کنید
    مرا با حقیقت
    بیازار
    اما،
    هرگز با دروغ
    آرامم نکن.


  11. 4 کاربر از پست مفید abi.bikaran تشکرکرده اند .

    mohamad.reza164 (پنجشنبه 14 اردیبهشت 96), Ramin231 (پنجشنبه 14 اردیبهشت 96), نادیا-7777 (یکشنبه 17 اردیبهشت 96), ستاره زیبا (جمعه 15 اردیبهشت 96)

  12. #7
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 21 آبان 97 [ 18:56]
    تاریخ عضویت
    1395-7-29
    نوشته ها
    595
    امتیاز
    9,965
    سطح
    66
    Points: 9,965, Level: 66
    Level completed: 79%, Points required for next Level: 85
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    646

    تشکرشده 951 در 409 پست

    Rep Power
    114
    Array
    "همسر من فوق العاده بچه هست"
    سن ایشون زیاد نیست (کم هم نیست)، و مسلما نیاز به آموزش و تربیت داره

    "من رو نمیدونم به چشم چی میبینه پدر،شوهر،برادر،مراقب یا هرچیز دیگه ای"
    در واقع شما الان همه این ها هستید و باید باشید. ایشون از پدر. مادر و خواهر و برادر جدا شده و شما باید جای اون ها رو براشون پر کنید. ولی کم رنگ و پس از نقش شوهری خودتون (پر رنگ)

    "خیلی بی منطق حرف حالیش نمیشهه"

    این بین همه خانم ها مشترک است. زیاد هم سخت نگیرید. اگر خیلی منطقی باشند میشند مثل آقایان و دیگه هیچ لذتی از زندگی و لطافت زنانه نمی برید. خیلی با خانم ها بحث و استدلال نکنید. از راه احساسات و گاهی تحکم (نه خشونت) وارد بشید. به هرحال لج بازی ها و قهر و عتاب ها شیرینی زندگی مشترک هستند. بهترین کار در این مواقع لبخند، ناز و نوازش، بازی و شیطنت، کمی امتیاز دهی و محکم سر اصول ایستادن است.

    "یکی دوساعت با ارامشو لطافت باهاش صحبت کردم و اون هم قانع شده ولی فردا همه ی اون ها رو یادش میره"
    یکبار استدلال و اقناع کردن و همیشه بدان پای بند بودن مال مردها است. باید تکرار کنید. آنقدر تکرار کنید تا براشون عادت بشه.

    "میخواستم یه چند سال دیگه عروسی بگیریم"
    خوب شد که نتونستید. ضررهاش اینقدر زیاده که حوصله نمی کنم توضیح بدم. فهرست وار بگم، افزایش سن و کم شدن شادابی و طراوت هر دو، ازدست بهترین سال های جوانی، احتمال پیش آمدن مشکل در روابط، احتمال تغییر نظر دختر یا خانواده یا خود شما، احتمال تغییر شرایط مالی به سمت بد شدن و "اجبار" به عقب انداختن هرچه بیشتر زمان ازدواج، بالا رفتن سن هر دو نفر، سخت تر شدن تغییر پذیری در افکار و رفتار و انعطاف پذیری در روابط و تحمل، به دلیل افزایش سن و غیره (که شما به شدت به این مورد احتیاج دارید) ... کلا چیزی بیشتر از الان گیرتون نمیومد ولی حتما خیلی چیزها رو ازدست می دادید.

    "ظاهر رو ملاک قرار دادم ولی برای یک اشتباه باید اینقدر تاوان پس بدم"
    خیلی نباید همه ملاک ها رو در ظاهر خلاصه کرد ولی حالا چرا همه چیز رو به گردن ظاهر می اندازید؟ مگه همه خانم ها و آقایان مشکل دار یا مشکل ساز همه زیبارو و خوشتیپ هستند؟ افکار و عقاید، تربیت و خلق و خوی ارتباط کمی با ظاهر آدم ها داره. ارتباط داره ولی کم. بیشتر اعتقادات و نوع تربیت تاثیرگذار هستند.

    "دوستاش تو مخش کردن" ....... "اخه هنوز باهاشون در ارتباطه"
    این قسمت مهم هستش و باید به شدت روی آن توجه کنید. پس از ازدواج سطح معاشرت با دوستان دوران مجردی باید کم بشه (زن/مرد) نه اینکه صفر بشه ولی باید کم بشه. هم درمورد دوستان خانم و هم کلا همه افرادی که معاشرتان هستند
    1. اون دسته که نقش تخریبی در خانواده رو دارند به تدریج ولی کامل و قطعی باهاشون قطع ارتباط کنید
    2. درعوض با کسانی که خانواده های مومن، اصیل، و دارای روابط خانواده گی موفق و شاد هستند بیشتر رفت و آمد کنید. این نوع افراد و ارتباطات تاثیرات مثبت در زندگی و همسر و خودتان می گذارند.

    "ولی نمیدونم این ته تغاریه چرا اینجوری تربیت شده"
    خوشگل هستند، ته تغاری هم که هستند. احتمالا (نمیگم حتما) یه کم لوس بار آمده اند. زندگی با شوهر و فرزند و واقعیات زندگی جائی برای این رفتارها باقی نمی گذارند. باحوصله، به تدریج و از راه صحیح باید رفتارهاشون رو اصلاح کنید.

    "مذهبی بودن"
    با افرادی که مقید نیستند، بی حجاب معاشرت می کنند و نظایر آن تا حد امکان کمتر معاشرت کنید. اگر هم اجبار به معاشرت وجود داره برای آن شرط بگذارید که حداقل در خانه شما یعضی مسائل اساسی رو رعایت کنند. درعوض با خانواده هائی که مذهبی تر و هم سطح خودتان هستند بیشتر. خانم تان را با خانم های مذهبی برای شرکت در جلسات مذهبی "همراهی" کنید. تنها فرستادن خانم به سن و شرایط خانم شما ممکنه دردسرش بیشتر از نفعش باشه. ضمن اینکه خودتان مثل همه ما نیاز به معنویات دارید.

    "در ضمن شکاک هم هست به من انگار یه شب که خوابم نمیرد فکر کرد من خوابم دیدم رفت سر گوشیه من داره چک میکنه" ....... "اصولا شمارا چقدر دوست دارند خیلی منو به فکر فرو برد"
    علتش هرچی باشه نشون میده بهتون علاقه داره. کارشون غلط هست ولی میشه ازش وجود علاقه و تمایل به شما و خانواده رو نتیجه گرفت. با ملایمت و ایجاد حس اعتماد این مشکل رو برطرف کنید. اصلا گوشی تان رو با بی خیالی با بهانه های مختلف بدید دستش و تنهاش بگذارید خوب وارسیش کنه. با یک بچه کنجکار چطور برخورد می کنید؟ با ایشون هم همینطور. بعد یه مدت خودش علاقه اش رو ازدست میده. البته خانم ها بهتر می تونند نظر بدند.

    "اصولا شمارا چقدر دوست دارند خیلی منو به فکر فرو برد"

    این رو به دلیل عدم علاقه شون به داشتن رابطه جنسی پرسیدم. معمولا زوج های جوان باید خیلی داغ و پر حرارت باشند. مگر اینکه یک طرف دچار سرد مزاجی، ترس از رابطه .... باشه. فکر کنم باید به این سمت فکر کنید. حتما دنبالش رو بگیرید و درمان کنید. ادامه این وضعیت رابطه تان رو نابود می کنه.

    "یه ذره هم که باهاش جدی حرف میزنم میزنه زیر گریه"

    خب گریه کنه. قرار نیست شما با گریه ایشون کوتاه بیائید.

    "باز من باید معذرت خواهی کنم"
    همین مشکل ساز است. وقتی اطمینان دارید حرف و عمل تون صحیح است برای چی معذرت خواهی می کنید؟ باید بی توجهی کنید تا متوجه اشتباهش بشه. وقتی بیجا معذرت خواهی می کنید نباید هم موفق بشید تغییر مثبت درشون ایجاد کنید. زن از مرد به شدت تاثیر می گیره مخصوصا زن جوان و کم سن. برای همین است که میگند زن به دین شوهرش است.

    "قبل از عقد داداشم میگفت هیچوقت از فامیل زن نگیر"

    بی زبط هستش. اگر مشکل ژنتیکی وجود نداشته باشه فامیل خیلی هم خوبه. مخصوصا ازنظر شناخت طرف و خانواده اش. بعلاوه فامیل درعین حال که به دختر (یا پسر) خودشون علاقه دارند به همسرش هم چون فامیل هست علاقه قبلی دارند. چیزی که ممکنه در ازدواج با غریبه وجود نداشته باشه. به همین دلایل بهتر و با شناخت کافی از هر دو طرف می تونند مواقع ضرورت پادرمیانی کنند.

    "خیلی بی حیا هست"
    بله. از متن اول تان مشخص بود کمی بی ادب هستند. باید ببینید از کجا آب میخوره؟ اینطور که گفتید نباید ریشه در خانواده اش داشته باشه؟ از کی این رفتارها رو یاد می گیره؟ ضمن اینکه باهاشون برخورد جدی می کنید ریشه رو پیدا و قطع کنید. اگر از بعضی معاشرت ها است، قطع شون کنید. اگر مشکل روحی دارند مثلا زود عصبانی و بی اختیار میشند، درمان کنید. اگر تربیتی هست ... زیاد خشونت به خرج ندید که روی تون تو روی هم باز بشه. یک یا چندبار ایشون تحمل می کنه بعدش عادی میشه یا بدتر از اون جواب تون رو میده.
    شما باید حجب و حیا رو بین خودتون به شدت حفظ کنید. راه های تربیت همسر رو مطالعه کنید. مخصوصا احادیث بسیار خوب هستند. خانم ها بخصوص در ابتدای زندگی مشترک آنقدر حساس و لطیف هستند که احتیاجی به خشونت در برخوردها نیست. حتی کم توجهی می تونه اون ها به گریه بیندازه و پشیمون کنه.
    اینجا هم باید اعتدال رو حفظ کنید. نه اینقدر سخت بگیرید که براش بی اهمیت بشه چطور باهاش برخورد می کنید نه اینقدر آسان که مدام درحال معذرت خواهی و ناز کشیدن باشید.

    "اگه مادر پدرش جز خانوادم نبودن باهاشون حرف میزدم و مشکلاتمو بهشون میگفتم"
    نباید بی دلیل محکم مشکلات خانواده گی رو جائی مطرح کرد. ولی در مورد شما که مادر همسرتون خاله شما هستند و خانم متینی هم می باشند شاید خوب باشه محرمانه و بدون اطلاع دیگران حتی خانم تان ازشون کمک بخواهید. مادرشون بهتر از هرکسی قلق دخترشون رو می دونند. این هم یکی از مزایای ازدواج فامیلی شما.
    در مورد آرایش و نحوه لباس پوشیدن، نوع صحبت کردن با آقایان دیگر و کلا مسائلی که دوام زندگی مشترک تان به آن ها وابسته است محکم و قاطع باشید، از مادرشون هم کمک بخواهید.

    "همیشه یه زندگی عادی و بدون تنشو تصور میکردم"
    تصور اشتباهی داشتید. همچین چیزی وجود خارجی نداره. به برای شما و نه برای هیچ کسی دیگر

    "متاسفانه تو تهران زندگی میکنیم"

    احتمالا سنت ها و فرهنگ خاصی بین تان وجود نداشته باشه؟ از آن انواعی که در شهرستان ها و شهرهای کوچک وجود داره.
    در این احساس تاسف با شما شریک هستم. من طبیعت رو دوست دارم نه این همه آسفالت و بتن رو

    از خانم های اینجا هم برای اینکه چطور ایشون رو تشویق و ترغیب کنید کمک بگیرید. خانمها بهتر از من و شما همجنس های خودشون رو می شناسند

    موفق باشید

    نزدیک بود فراموش کنم، یه مقدار هم خودتون رو از بیرون و منصفانه تحلیل کنید. فوق العاده ضروری است. نباید انتظار داشته باشید شوهر بی و عیب و نقصی بوده باشید. همچین شوهری وجود نداره و شما هم استثنا نیستید.
    پیدا کردن و رفع اشکالات شما بوسیله خود شما بسیار سخت و درعین حال بسیار مهم می باشد. علاوه بر خودتان، خاله تان، پدر و مادر و شاید بعضی دیگر می تونند بهتون کمک کنند.
    ویرایش توسط Ye_Doost : پنجشنبه 14 اردیبهشت 96 در ساعت 17:23

  13. 2 کاربر از پست مفید Ye_Doost تشکرکرده اند .

    Ramin231 (پنجشنبه 14 اردیبهشت 96), ستاره زیبا (جمعه 15 اردیبهشت 96)

  14. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 03 اردیبهشت 99 [ 17:23]
    تاریخ عضویت
    1395-11-13
    نوشته ها
    125
    امتیاز
    4,990
    سطح
    45
    Points: 4,990, Level: 45
    Level completed: 20%, Points required for next Level: 160
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    532

    تشکرشده 229 در 100 پست

    Rep Power
    31
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط Ali_reshadat نمایش پست ها
    با سلام
    ممنون از همه دوستان همدردی که دلسوزانه و با حوصله پاسخ و نظر های مفید دادند
    من سعی میکنم در همین چند خط پاسخ همه ی سوالاتونو بدم فقط امیدوارم که سرتونو درد نیارم.
    اول از همه پاسخ دوست دلسوز و عزیزmaryam.mim رو میگم درمورد مشاوره فرمودن شما درست میفرمایید شاید رفتن به مشاوره راه حل کاربردی و درستی باشه ولی راضی کردن همسرم چطور؟؟کافیه فقط بهش یه همچین چیزی بگم که قوقا شروع کنه و در اخر من مقصر بشم و کاسه کوزه ها سر من بشکنه...و متاسفانه کاملا درست میفرمایید همسر من فوق العاده بچه هست و من رو نمیدونم به چشم چی میبینه پدر،شوهر،برادر،مراقب یا هرچیز دیگه ای..خیلی بی منطق حرف حالیش نمیشهه تا حالا شده یکی دوساعت با ارامشو لطافت باهاش صحبت کردم و اون هم قانع شده ولی فردا همه ی اون ها رو یادش میره و روز از نو روزی از نو انگار که یه بچه دبیرستانیه منم معلمش....مسئولیت هیچ کاریشو قبول نمیکنه هرجا هر خرابکاری میکنه میندازه گردن من...در مورد سن ازدواج من خودم میخواستم یه چند سال دیگه عروسی بگیریم ولی انقدر خالمو مادرم بهم فشار اوردن که با وامو قرض بالاخره اومدم سر زندگی خوندم که اینجوری از اب در اومده...در جواب yarmehraban گرامی باید بگم که کاملا درست میفرمایید و من به این اشباه مضحکم پی بردن که ظاهر رو ملاک قرار دادم ولی برای یک اشتباه باید اینقدر تاوان پس بدم؟؟من تو دوران مجردی نه با دختری دوست بودم نه اهل مشروب نه دود و دم شاید الان گهگاهی یه سیگار بکشم ولی قدیما اصلا نمازمم هیچ وقت ترک نشده ولی نمیدونم خدا چه بلایی بود که سرمن اورد...الان دیگه کاری بامن کرده که من اصلا دیگه از فکر رابطه جنسی در اومدم و فقط دوست دارم از لحاظ عاطفی ارضا شم که توی اونم در موندم...عذرش همربه قول خودش هیکلشه که دوستاش تو مخش کردن که رابطه جنسی هیکلو خرا میکنه ممکنه حامله شی بعدش بدبخت میشیو این حرفا....در مورد معنویت فرمودید یه روز نشستم نصیحتش کردم میگم عریز من بیا با من نماز خوندنو شروع کن دلتو بده به خدا همه چی درست میشه برگشته میگه من اعتقادات خودمو دارم مثل تو ریاکار نیستم نماز بخونم اخه چی بگم بهش غیر از سکوت کردن میدونستم ادامه بدم حرف که حالیش نیست بازم جواب منو میده...از کارم زدم رفتم واسش لباس خریدم،لباسای راستو درست نه اونایی که خودش میپوشه که همشون تنگو بازن،شب دادم بهش تشکر میکنه الان یه ماهه اصلا اون لباسا غیب شدن نیستن تو خونه...من خیلی دوسش دارم نه بخاطر قیافه بلکه بخاطر خودش اگه بخاطر خودش نبود انقدر توجه بهش نمیکردم انقدر فکرش منو عذاب نمیداد...در جواب دوست عزیزye_doost که در مورد خانوادش پرسیدید باید بگم مادرش یعنی خالم دقیقا عین خود ماست و هم مذهبیه و خوش اخلاق ولی پدرش زیاد خوب نیست یه جور دهن بینو خاله زنکه زیادم اعتقاداته مذهبی نداره سه تا خواهرم به غیر از خودش داره که اونا واقعا خوب تربیت شدن هر کدوم یکی دوتا بچه دارنو زندگیشون ارومه ولی نمیدونم این تهتقاریه چرا اینجوری تربیت شده از نظر مالی هم همسطحیم تقریبا و توی خانوادشون فقط پدرشه که یه ذره مثل خودشه لجبازو دهن بین..ولی من فکر میکنم به خاطر دوستاشه که اخلاقش هنوز تو مجردی مونده اخه هنوز باهاشون در ارتباطه...از نظر هوشی هم خیلی باهوشه فقط بعضی جاها که به نفعش نباشه خودشو به نفهمی میزنه...در مورد سوالتون که نوشتید اصولا شمارا چقدر دوست دارند خیلی منو به فکر فرو برد چون واقعا جوابشو نمیدونم...درمورد نصیحت کردن باید بگم که اصلا جواب نمیده چه موقعی که با لطافت اینکارو میکنم چه با جدیت و قاطعیت یه ذره هم که باهاش جدی حرف میزنم میزنه زیر گریه!!!و باز من باید معذرت خواهی کنم ...قبل از عقد داداشم میگفت هیچوقت از فامیل زن نگیر حالا به حرفش رسیدم با هیچکس نمیتونم درد دل کنم چون اخرش همه چی رو سر خودم خراب میشه...چند وقتیه گیر داده به گواهی نامه ماشین منم با جدیت مفابلش وایسادم چون میدونم گواهینامه بگیره دیگه نمیتونم کنترلش کنم اصلا هم نمیخوام خشونت از خودم نشون بدم چون تو خانوادمون اصلا نبوده و نیست...در ضمن شکاک هم هست به من انگار یه شب که خوابم نمیرد فکر کرد من خوابم دیدم رفت سر گوشیه من داره چک میکنه هر ساعت زنگ میزنه به شرکت و اگه هم جواب ندم زنگ میزنه به موبایلم بد و بیراه میگه،میگه معلوم نیست کجایی که جواب گوشیه شرکتو نمیده...کاری کرده از تمام زنای دنیا مایوس و ناامید شدم...در ضمن خیلی بی حیا هست عصبانی که میشه فحشه که از دهنش بیرون میاد در این باره یه مقدار درستش کردم چند بار نصیحتش کردم دیدم جواب نداد یه بار با پشت دست زدم تو دهنش دیگه ازون موقع بهتر شده...یعنی خودش منو وادار به خشونت میکنه ولی خدا شاهده از گل نازک تر بهش نمیگم..تنها جایی که با من خوبه جلوی اینو اونه...مثلا دیروز رفتیم خونه مادرش مهمونی خواهراشم اونجا بودن یه جوری قربون صدقه من میرفت عشقمو عزیزم میگفت سر غذا خوردن جوری به من میرسید خودشو مینداخت تو بقل من مبچسبوند خودشو بهم که من بدجور جاخورده بودم...اگه مادر پدرش جز خانوادم نبودن باهاشون حرف میزدم و مشکلاتمو بهشون میگفتم...الان زندگیم ازون چیزی که قبلا فکر میکردم خیلی دوره همیشه یه زندگی عادی و بدون تنشو تصور میکردم ولی الان واقعا دیگه دارم کم میارم.....در مورد محل زندگی پرسیدید باید بگم که ما متاسفانه تو تهران زندگی میکنیم..
    امیدوارم تونسته باشم جوابتونو واضحو بی پرده داده باشم
    ممنون ازینکه بع گفته های من توجه کردید
    سلام...
    اتفاقا اوضاع اونقدر که تصور میکنید خارج از کنترل نیست فقط راهشو پیدا نکردید.

    ایشون 19 سالشه! این سن عالیه برای آموزش و تغییر!
    شما تا الان اونقدر خودتو محکم و استوار نشون ندادی و رو تصمیماتت نموندی... در حد یه دوست ظاهر شدی و احتمالا همون مشخصاتی رو بروز دادی که دوستاش بهش گفتن شوهر آیندت بخاطر ظاهرت باید اینطوری قربون صدقت بره!
    شما مواضع خودتو مشخص کن و ازشون کوتاه نیا... اگه به این وضع فعلی ادامه بدی میدونی که جز تثبیت شدن این عادت های نادرستش، چیزی نصیبت نمیشه.
    ببین ایشون هنوز از اصل ازدواج و مسئولیتی که بهش داده شده خبر نداره! فکر میکنه زندگی همینجوریه...
    شما اینبار که رو حرفت موندی و ایشون ناز کرد، کوتاه نیا و درمورد این موضوع هم بگو که اینجوری نمیتونم ادامه بدم.
    اینبار خیلی خیلی سخت کوتاه بیا... قشنگ موضوع رو به بدترین خاطره زندگیش تبدیل کن. (البته نه به شکل خشن! فقط هدف اینه که شیرازه ذهنی ای که از زندگی داره تغییر بدی)
    ایشون هنوز نمیدونه تو این دنیا، شما از همه بهش نزدیک تری... بذار کار به اونجا بکشه که مجبور بشه از کسی کمک بخواد..بعدش باز برمیگرده سمت خود شما.

    اصلا هم فکر نکن منطق نداره یا ...
    ایشون فقط یادگرفته اینطوری دلتو بدست بیاره...!
    مطمئن باش دختر بدی هم نیست... فقط یکم سنش پایینه و جوری که یاد گرفته همین بوده...
    از نوشته هاتون کاملا مشخصه که منطقی و مسئولیت پذیر هستین... انشاءالله خبرهای بعدیتون خوش باشه. تا فرصت هست تغییرات رو به وجود بیارید

  15. 2 کاربر از پست مفید Ramin231 تشکرکرده اند .

    Ali_reshadat (پنجشنبه 14 اردیبهشت 96), yarmehrban (جمعه 15 اردیبهشت 96)

  16. #9
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 28 تیر 00 [ 10:36]
    تاریخ عضویت
    1392-1-18
    نوشته ها
    217
    امتیاز
    10,303
    سطح
    67
    Points: 10,303, Level: 67
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 147
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    388

    تشکرشده 576 در 165 پست

    Rep Power
    43
    Array
    سلام.
    به نظرم با کمی مدیریت میتونین به افکار ایشون جهت دهی مثبت بدین.
    اگه موضوعی رو در آرامش مطرح کردین و ایشون پذیرفتن،اما دوباره روز از نو و روزی از نو قاطعانه ناراحتیتون رو عنوان کنید.اجازه ندین عشوه گری و یا گریه کردن ایشون مانع از حفظ اقتدارتون بشه.به نظرم مشکل اینه شما خیلی زود از مواضعتون کوتاه میاین

  17. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 25 آذر 96 [ 04:13]
    تاریخ عضویت
    1396-2-13
    نوشته ها
    6
    امتیاز
    97
    سطح
    1
    Points: 97, Level: 1
    Level completed: 94%, Points required for next Level: 3
    Overall activity: 38.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    2

    تشکرشده 6 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    با سلام خدمت دوستان بزرگوار و عزیز همدردی که لطف و محبت داشتن و این بنده حقیرو مهم شمردن و جواب منو با حوصله و دقیق دادن ..
    اول از همه یه تشکر ویژه از دوست عزیزye_doost بکنم که حرفاشون به من ارامش و قوت قلب ویژه ای داد واقعا ازتون ممنونم...
    خدا رو شکر امشب تنهام و راحت میتونم حرفامو بنویسم گفت بیا امشب بریم خونه خواهرم و منم گفتم امشب حالو حوصله ندارم دیدم داره بهونه گیری میکنه منم از خدا خواسته بهش گفتم بیا برسونمت خودت برو شبم خواستی بمون حتما میخواد بره پیش خواهرش یه اتاق فکر واسه منه بدبخت تشکیل بده که بیشتر منو عذاب بدهخلاصه بردمش که لااقل شب تعطیل با جنگو دعوا و خلق تنگ تموم نشه چون قبلشم یه دعوای الکی کردیم اشتباهه منه که همه چیزمو بهش میگم...بهش میگم فردا ساعت 4 جلسه دارم من دارم میرم حموم رفتم تو حموم بعد چند دیقه اومد تو ماشین ریش تراشو ورداشت برد گقتم شاید نیاز داره!!!!!!بعد چند دیقه دیدم نیومد گفتم بیخیال بعدا ریشمو میزنم اومدم بیرون دیدم عادی نشسته به روی خودشم نمیاره داشتم دنبال ریش تراش میگشتم که گفت شما دنبال چیزی میگردی؟گفتم اره ریش تراشم گفت نمیخواد اینجوری خوش تیپ تری حالا قیافه من شبیه اینایی شده که کسو کارش مردن سه هفته هست ریشمو نزدن یه دفه سرش دعوا درست کرد اره معلوم نیست فردا کجا میخوای بری که حموم میریو ریشتو میزنی منم انقدر خسته بودم که اصلا حال کل کل کردن باهاش نداشتم خلاصه همین که اسم خونه خواهرشو اورد از خوشحالی پر در اودم...بگذریم....پیرو حرفای دوست عزیزم abi bikaran باید بگم بله درست میفرمایید اداره زندگی در سن 19 سالگی بسیار کار سختیه اونم واسه یه دختر لوس و لجباز ولی ما داریم حرف از اداره ی زندگی میزنیم کاری که همسر من نه بلده نه من بهش سپردم خودم همه ی کارارو به لطف خدا یه تنه انجام میدم و میخوام یه ذره کنار و همراه من باشه منی که این همه بهش محبت میکنمو عشق میورزم در مورد دور و زمونه هم کاملا باهاتون موافقم دوره ای که این همه شبکه های اجتماعی که من سمتشون نمیرم افتاده دست اینو اون مثل همسر من که دوس داره دیده بشه بعضی اوقات از منو خودش عکس میگیره میزاره تو یکی از همین شبکه های اجتماعی میگم چرا اینکارو میکنی میگه دوست دارم دوستام بترکن از حسودی تو این لحظه من فقط بحال خودم تاسف خوردم که با یه دختر کاملا نابالغ ازدواج کردن البته دوستاشم از خودش بدترن...این حرفتونم کاملا درسته که من بایه بچه ازدواج ازدواج کردم ققط نمیدونم چجوری باید بزرگش کنم میگید نصیحت،اخه چقدر،با خوبی،بازم اخه چقدر یه ذره قاطعیتم به خرج بدم مثل چی گریه میکنه قیافشو مظلوم میکنه که بیا و ببین معذرت خواهیم نکن دیگه بدتر کینه ای میکنه که نگو و نپرس اون وقته که میگم اگه که باید کوتاه بیام چون بدبختیاش سر خودم میاد....ولی اون تا حالا یک بار از من معذرت خواهی نکرده یه بار تو یه لباس فروشی یودیم گیر داده بود به یه لباس فوق العاده تنگو کوتاه که واقعا بد بود سر این دیگه نمیتونستم کوتاه بیام دیگه داشت با من دعوا میکرد تو مغازه همه داشتن نگاه میکردن من تو یه لحظه عصبانی شدم از دهن پرید گفتم بس کن هرزه بازیاتو دیگه که دفه خیلی محکم یه چک زد تو صورتم جوری که بیرون از فروشگاهم داشتن نگامون میکردن ولی بازم بعد دو سه روز من رفتم دم خونشون معذرت خواهی کردم البته این خاطره برای دوران عقده..و رسیدم به حرفای دوست خوب،دلسوز و نازنین ye_doost که حرفا و نصیحت های ویژه و زیباشون به من امید و قوت قلب داد و منو بیشتز اماده ی موقعیت مختلف کرد و دوست عزیز ramin231 ایشالا که حرفاتون به حقیقت بپییونده و بتونم تغییر توش ایجاد کنم ولی باید بگم که واقعا تو این موقعیت نمیدونم چجوری باید خودمو محمکو استوار نشون بدم چون هروقت اینکارو کردم دودش تو چشمه خودم رفته می ترسمم واسه یه بار که رو حرفم بمونم و سخت کوتاه بیام چون بیش از حد مغروره بزاره بره اونوقت من دوباره بدبخت میشم به اطرافیانم اگه چیزی بگم کسی باور نمیکنه این چه عجوبه ای هست انقدر که قیافش مظلومو حق به جانبه..الان من دو ماهه از عروسی به اینور دستم به کنترل تلویزیون نخورده یا داشتم باهاش صحبتو بحث میکردم یا نمیزاره روشن کنم یه مدتم داشت شبا سریالای شبکه جم میدید منم از فرداس ماهواررو کلا جمع کردم بعد گفت چی شده اینا قطع شدن چون یه ذره تو این موارد خنگه منم گفتم رو محله ما پازازیت انداختن قطع شده اونم باور کرد!!!!!یه ذره هم به فکر جیب من نیست یه کارت بانکی دادم بهش میگم این واسه کل ماهه سعی کن زیاد خرج نکنی بعد یه هفته میاد به من میگه پول تموم شده حالا واسه چی تموم کرده باشه خوبه رفته دو تا عطر خریده که قیمتشو دیدم یعنی زبونم بند اومده بود خلاصه یه دعوا هم اون شب داشتیم بعضی اوقات بعد دعواها که قهر کردن من به نفعش نباشه میاد منت کشی ناز و عشوه و....منم که بدتر ازون نمیدونم چرا خر میشم....
    امشب که گذشت خدا فردا رو بخیر بگذرونه..
    از همه ی دوستان واقعا ممنون دسته تک تکون رو میبوسم که منو قابل دونستن و نظرات و تجربیات مفیدشون رو در اختیار من گذاشتن

  18. کاربر روبرو از پست مفید Ali_reshadat تشکرکرده است .

    Ramin231 (جمعه 15 اردیبهشت 96)


 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. من برگشتم و یه کار خلاف قوانین تالار کردم.چیکار کنم؟؟
    توسط Somebody20 در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: جمعه 16 خرداد 93, 18:23
  2. نمی دونم دوسش دارم یانه!؟؟ و البته اونم منو دوست داره!؟؟
    توسط ramin_ad در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: سه شنبه 22 بهمن 92, 00:16
  3. رفتارهاي كلي من در برابر خانواده ي شوهرم چه جوري باشه؟؟
    توسط مريم.م در انجمن اختلاف و دعوا با خانواده همسر
    پاسخ ها: 13
    آخرين نوشته: چهارشنبه 13 مهر 90, 00:51
  4. آیا به یه خاین حق میدین؟؟
    توسط sogand در انجمن تعدد زوجات، چند همسری، صیغه موقت
    پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: چهارشنبه 16 شهریور 90, 23:01
  5. چکار کنم شوهرم یار و همراهم بشه؟؟
    توسط مهسان-م در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 21
    آخرين نوشته: شنبه 10 مهر 89, 21:22

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 05:25 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.