به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 11
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 09 مرداد 96 [ 12:17]
    تاریخ عضویت
    1395-1-15
    نوشته ها
    112
    امتیاز
    2,270
    سطح
    28
    Points: 2,270, Level: 28
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 30
    Overall activity: 46.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    81

    تشکرشده 99 در 49 پست

    Rep Power
    25
    Array

    من یه مشکل بزرگ دارم. خیلی زود گریه م میگیره

    سلام. میشه لطفا راهنماییم کنید.
    من خیلی زود گریه م میگیره و این قضیه واقعا داره برام مشکل درست میکنه.
    وقتس حس میکنم بهم بی احترامی شده.
    وقتی حس میکنم حقمو دارن میخورن.
    وقتی فیلم میبینم.
    وقتی همسرم عصبی میشه.
    حتی وقتی کسی بهم اعتراضی میکنه هم گریه م میگیره.
    اصلا یه اوضایی.
    الان از همه بیشتر مشکلم تو ادارست.
    یکی داره حقمو میخوره. نمیتونم جوابشو بدم. اینقدر تمرکزم رو اینه که جلو گریمو بگیرم ک ابروم نره. دیگه هیچ جوابی تو ذهنم نمیاد.
    بعد که ازش جدا میشم همش به اینکه چه حقی ازم خورده، چیا باید میگفتم فکر میکنم و گریه م میگیره.
    جدیدا هم که تو شرکت گریه گرفت و خیلی برام بد شد. ابروم رفت کلا
    همین امروز یکی داشت یه جورایی بهم اعتراض میکرد که این کارو نکن برات بد میشه. و از این راه نمیتونی به خواستت برسی. به زور فقط جلو خودمو گرفتم که گریه نکنم. ب جاش اصلا درست نتونستم جوابشو بدم.

  2. کاربر روبرو از پست مفید tanha67 تشکرکرده است .

    باغبان (یکشنبه 10 اردیبهشت 96)

  3. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 31 خرداد 96 [ 08:04]
    تاریخ عضویت
    1395-12-04
    نوشته ها
    231
    امتیاز
    4,294
    سطح
    41
    Points: 4,294, Level: 41
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 56
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsOverdriveTagger First Class3 months registered
    تشکرها
    141

    تشکرشده 512 در 186 پست

    Rep Power
    56
    Array

    سلام عزیزم
    درباره خانم ها، اختلات هورمونی باعث حساس شدن اونها در زندگی میشه و روی خلق و خوشون تأثیر میگذاره. اما اگر از بحث این مسئله خارج بشیم؛
    احتمال داره ریشه مشکلات شما در گذشته ی شما باشه.
    به گذشته میریم...
    فکر میکنی توی خونه در دورانی که دختر بودین چه کسانی حقوقتونو پایمال میکردن؟ ضایع میکردن؟ اجازه دفاع بهتون نمیدادن؟ حق شما رو کی بر میداشت؟ پدر/ مادر/ خواهر/ برادر/ همکلاسی/ دوست...
    چه چیزی در گذشتتون بوده که بغضشو با خودتون به آینده کشوندین؟
    چه حرفی رو میخواستین بزنین که فرصت داده نشد به زبون بیارین؟
    کدوم خاطره دلتون رو زیر و رو میکنه؟
    لطفا پاسخ کامل بدین، ممنون

  4. 2 کاربر از پست مفید yarmehrban تشکرکرده اند .

    tanha67 (دوشنبه 11 اردیبهشت 96), باغبان (یکشنبه 10 اردیبهشت 96)

  5. #3
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 16 فروردین 03 [ 23:50]
    تاریخ عضویت
    1393-12-20
    نوشته ها
    3,163
    امتیاز
    89,976
    سطح
    100
    Points: 89,976, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.2%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    7,784

    تشکرشده 6,819 در 2,405 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط tanha67 نمایش پست ها


    من خیلی زود گریه م میگیره و این قضیه واقعا داره برام مشکل درست میکنه.
    وقتس حس میکنم بهم بی احترامی شده.
    وقتی حس میکنم حقمو دارن میخورن.
    وقتی فیلم میبینم.
    وقتی همسرم عصبی میشه.
    حتی وقتی کسی بهم اعتراضی میکنه هم گریه م میگیره.
    اصلا یه اوضایی.
    الان از همه بیشتر مشکلم تو ادارست.
    یکی داره حقمو میخوره. نمیتونم جوابشو بدم. اینقدر تمرکزم رو اینه که جلو گریمو بگیرم ک ابروم نره. دیگه هیچ جوابی تو ذهنم نمیاد.
    بعد که ازش جدا میشم همش به اینکه چه حقی ازم خورده، چیا باید میگفتم فکر میکنم و گریه م میگیره.
    جدیدا هم که تو شرکت گریه گرفت و خیلی برام بد شد. ابروم رفت کلا
    همین امروز یکی داشت یه جورایی بهم اعتراض میکرد که این کارو نکن برات بد میشه. و از این راه نمیتونی به خواستت برسی. به زور فقط جلو خودمو گرفتم که گریه نکنم. ب جاش اصلا درست نتونستم جوابشو بدم.


    با سلام و احترام



    سه چیزی را باید بهش توجه کنیم : فکر - احساس - رفتار


    به نظرم باید ببنید،،،، شما چطوری،،، رفتاری مانند گریه را ، شرطی می کنید .

    هر رفتاری ،،لازمه احساسی ست ! ،،،،،و هر احساسی میتونه !! دلیلی داشته باشه،،، مانند فکر!

    وقتی شما یه فکر را پرورش میدید ( مثلا خاطره ای از گذشته - خاطره ای که مثلا تحقیر شدید - ناراحت شدید و یا .....)

    این فکر براتون یه احساسی ایجاد میکنه !،،،مثلا احساس ضعیف بودن - احساس عصبانیت و ...

    وقتی این فکر و این احساس ادامه پیدا کنه ،،،،باعث ایجاد رفتاری میشه ! ،،،،،و این رفتار میتونه گریه و ....باشه !



    به نظرم اول روی مهارت های ارتباطی خودتون کار کنید !

    انتقاد پذیر باشید !

    رفتار جرات مندانه را یاد بگیرید !

    نباید بذارید احساس،،،، حاکم بر منطق شما بشه !

    کنترل هیجانات و احساسات ! ( باید هوش احساسی خودتون را تقویت کنید ! )

    رها کردن گذشته و زندگی در زمان حال !


    پذیرفتن اینکه ما انسانها اشتباه می کنیم ،،،،،لذا از اشتباه نترسید ،،،،،مهم اینکه سعی کنیم این میزان را کم کنیم .

    لذا کمال گرایی ( کامل گرایی ) باید کنترل و مدیریت بشه









    ویرایش توسط باغبان : یکشنبه 10 اردیبهشت 96 در ساعت 15:22

  6. 3 کاربر از پست مفید باغبان تشکرکرده اند .

    tanha67 (دوشنبه 11 اردیبهشت 96), yarmehrban (دوشنبه 11 اردیبهشت 96), جوادیان (یکشنبه 10 اردیبهشت 96)

  7. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 09 مرداد 96 [ 12:17]
    تاریخ عضویت
    1395-1-15
    نوشته ها
    112
    امتیاز
    2,270
    سطح
    28
    Points: 2,270, Level: 28
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 30
    Overall activity: 46.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    81

    تشکرشده 99 در 49 پست

    Rep Power
    25
    Array
    ممنون که جوابمو دادین

    یار مهران عزیز راستش تو دوران دختر بودنم تو خانواده هیچ وقت حس نکردم که کسی حقم رو خورده و نمیتونم از خودم دفاع کنم. یعنی تو خانواده اصلا مشکلی نداشتم.
    ولی تو مدرسه یا جاهای دیگه همچین حسای داشتم کلا تو دوران مدرسه همش حس میکردم که اعتماد به نفس پایینی دارم. تحقیر میشدم. حس میکردم دوستام ازم خوشکل ترن. پولدار ترن و باهوش ترن..
    تو دوران دانشگاهم بخاطر افت تحصیلی شدیدی که پیدا کردم و نمره های خیلی بد این عدم اعتماد به نفس بیشتر شد.. و خجالتم از دور و بریام.
    تو دوره دوم دانشگاه این مشکل رو ترمیم کردم و با بودن تو جمعی که از گذشته ام خبر نداشتن و تلاش بیشتر درسم خوب شد. به خودم بیشتر رسیدم و از نظر خودم یه ادم باهوش و زیبا شدم..
    تو دوران بعدی خیلی بهتر شد. رتبه دو رقمی اوردم اعتماد به نفسم خیلی خوب شد. کار خیلی خوبی پیدا کردم.. و کلا خیلی بهتر شدم. البته باز تو تمام این دوران این زود رنجی و زود گریه کردن باهام بود ولی حس میکنم الان خیلی تشدید شد.
    یه چیزی که تو تمام این مدت هم باعث تحقیرم میشد این بود که سنم داره میره بالا و ازدواج نکردم...
    تو یه سال قبل ازدواجم راستش خیلی تحقیر شدم. توسط ادمی که الان همسرمه. شاید هفته ای یه روز اشکم در میومد. خاطره های خیلی بدی از اون دوران دارم. چون باهم دوست بودیم..
    ازروز بله برونم.. از روز عقدم.. از یه مسافرت تحقیقاتی.. از وقتایی که جلو جمع باهام بد رفتاری میکرد.. از روزایی که سرم داد میزد..
    از روزایی که نمیتونسم حرفمو بزنم که عصبی نشه، که چشم غره نره... که بد نگام نکنه..
    حرفمو نزنم که مخالفت نبینم..
    از تولدی که هیچ خبری نبود.. از کارایی که تو رویاهام بودو انجام نشد..

    الان خیلی بهتر شده. بهش گفتم که این کاراش اعتماد به نفس منو از بین برده و خب خیلی تغییر کرد. الان ازدواج کردیم و بعد از شروع زندگی مشترک مشکل خاصی نداریم باهم. ولی اون خاطره ها و ترسا باهام هست.
    وقتی یه روز مشابه برای کسی پیش میاد همش یاد خودم میوفتم که روز بله برون عقد و بعد عقدم با گریه و توهین گذشت.. که منم دوس داشتم تولد داشته باشم.. منم دوس داشتم سورپرایز شم. سورپرایز کنم.. ولی واسه همش توبیخ شدم و جواب پس دادم..
    الانم یه مقدار ترس از عصبی شدن و بد نگاه کردنش باعث میشه خیلی از حرفامو نزنم و نگم. چون من خیلی برام سخته تو جمع بهم بد نگاه کنه و همه حس کنن ازش می ترسم و حرف حرف همسرمه..

    غیر اینا یه اتفاق تحصیلی هم افتاد که خیلی توش ضایع شدم. تو یه جمع دانشجویی بهم تهمت زدند و من نتونستم از خودم دفاع کنم اون طوری که باید. با اینکه حق با من بود. و همیشه از یاد اوری این خاطرات اذیت میشم..

    باغبان عزیز ممنونم جوابم رو دادین
    راستش من از نظر خودم ادم انتقاد پذیری هستم اگه انتقاد با لحن دستش ابراز بشه نه در راستای تهمد و تحقیرم.. وقتی کسی اروم بگه بهش فکر میکنم ولی وقتی عصبی بگه نا خوداگاه جبهه میگیرم.
    رفتار جرات مندانه رو خیلی دوس دارم بلد باشم ولی هر چی تلاش کردم نشد. جاهایی که حس میکنم طرف مقابل ازم بالاتره نمیتونم. مثلا مدیر... استاد..
    رها کردن گذشته هم برام ممکنه ولی وقتی اتفاق مشابه می افته و یا از اون محل رد میشم دوباره همش تو ذهنم میاد و یادم می افته و نا خداگاه دوس دارم گریه کنم..

  8. کاربر روبرو از پست مفید tanha67 تشکرکرده است .

    باغبان (دوشنبه 11 اردیبهشت 96)

  9. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 31 خرداد 96 [ 08:04]
    تاریخ عضویت
    1395-12-04
    نوشته ها
    231
    امتیاز
    4,294
    سطح
    41
    Points: 4,294, Level: 41
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 56
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsOverdriveTagger First Class3 months registered
    تشکرها
    141

    تشکرشده 512 در 186 پست

    Rep Power
    56
    Array
    سلام به تنهای عزیز، ممنونم
    اشاره به آشنایی قبل ازدواج و تحقیر در اون دوران داشتین، خب لطفا مسئله رو باز کنین و بگین چه رفتارها و گفتارهایی از ایشون شما رو می آزرد و انقدر سخت بود که اشکتون در میومد؟
    دوران دوستی در خیلی از مردم همراه با خاطره های زیادی هست، اما چرا برای شما تلخ؟!
    بله برون و نامزدی و سفر تحقیقاتی... چه رفتارهایی میکرد که جلوی جمع اذیت میشدین؟و ترس داشتین؟
    میخوام بدونم ایشون کلا رفتار و گفتارشون چی بوده و شما غیر از ناراحتی و اشک ریختن چه واکنش دیگه ای داشتین؟
    اشاره کردین الان خیلی بهتر شدن اما؛
    در ادامه گفتین ترس از عصبی شدنش و بد نگاه کردنش، علت این ادامه و سکوت شما چی هست ، آیا مشکل از همسر شماست یا واقعا ریشه در شما هست؟
    با این تفاسیر داریم به کلید اصلی احساسات و بغض های شما میرسیم
    انشالله مشکلتون حل میشه.

  10. 2 کاربر از پست مفید yarmehrban تشکرکرده اند .

    tanha67 (سه شنبه 12 اردیبهشت 96), باغبان (دوشنبه 11 اردیبهشت 96)

  11. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 21 آبان 97 [ 18:56]
    تاریخ عضویت
    1395-7-29
    نوشته ها
    595
    امتیاز
    9,965
    سطح
    66
    Points: 9,965, Level: 66
    Level completed: 79%, Points required for next Level: 85
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    646

    تشکرشده 951 در 409 پست

    Rep Power
    114
    Array
    با سلام

    "بعد از شروع زندگی مشترک مشکل خاصی نداریم باهم. ولی اون خاطره ها و ترسا باهام هست"
    این ها فقط سوال هستند. ناراحت نشوید. فکر نمی کنید مشکل ضعف اعصاب و افسرده گی مزمن داشته باشید؟ تا به حال به روان پزشک مراجعه کرده اید؟ گریه بی اختیار و ... معمولا ناشی از افسرده گی و مشکلات اعصاب است. مسائلی که بیان کردید ریشه های بیماری فعلی تان هستند و نه خود بیماری. ضمن اینکه باید خود رو از محیط های استرس زا و درگیر کننده دور نگه دارید (ظاهرا پس از ازدواج از این نظر بهتر شده) حتما می بایست صدمات ازقبل وارد شده رو هم درمان کنید تا بدتر نشوند.
    با دارو و ورزش، روحیه و سییستم عصبی تان نیرو می گیرند. البته باید دکتر مجربی رو انتخاب کنبد. اگر هم دسترسی به متخصص آزاد برای تان مشکل است می توانید از بیمارستان ها و کلینیک های دولتی استفاده کنید.
    توصیه می کنم حتما مراجعه بکنید.

    موفق باشید

  12. کاربر روبرو از پست مفید Ye_Doost تشکرکرده است .

    tanha67 (سه شنبه 12 اردیبهشت 96)

  13. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 09 مرداد 96 [ 12:17]
    تاریخ عضویت
    1395-1-15
    نوشته ها
    112
    امتیاز
    2,270
    سطح
    28
    Points: 2,270, Level: 28
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 30
    Overall activity: 46.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    81

    تشکرشده 99 در 49 پست

    Rep Power
    25
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط yarmehrban نمایش پست ها
    سلام به تنهای عزیز، ممنونم
    اشاره به آشنایی قبل ازدواج و تحقیر در اون دوران داشتین، خب لطفا مسئله رو باز کنین و بگین چه رفتارها و گفتارهایی از ایشون شما رو می آزرد و انقدر سخت بود که اشکتون در میومد؟
    دوران دوستی در خیلی از مردم همراه با خاطره های زیادی هست، اما چرا برای شما تلخ؟!
    بله برون و نامزدی و سفر تحقیقاتی... چه رفتارهایی میکرد که جلوی جمع اذیت میشدین؟و ترس داشتین؟
    میخوام بدونم ایشون کلا رفتار و گفتارشون چی بوده و شما غیر از ناراحتی و اشک ریختن چه واکنش دیگه ای داشتین؟
    اشاره کردین الان خیلی بهتر شدن اما؛
    در ادامه گفتین ترس از عصبی شدنش و بد نگاه کردنش، علت این ادامه و سکوت شما چی هست ، آیا مشکل از همسر شماست یا واقعا ریشه در شما هست؟
    با این تفاسیر داریم به کلید اصلی احساسات و بغض های شما میرسیم
    انشالله مشکلتون حل میشه.
    ممنون بابت پاسختون.

    ببینید همسر من ادم خیلی حساسی بود قبل از ازدواجش. بسیار بد بین و سو برداشت میکرد. از طرف دیگه سیگار میکشید که طبق قولی که به داده بود برای قبول ازدواج با ایشون باید ترک میکرد و این خیلی تحت فشار میزاتش.
    خیلی زود عصبی میشد. راستش الان یادم نیست دقیق دلایل اون روزهارو. ولی مثلا یادمه یه روز که برای خرید لباس عقد رفته بودیم بخاطر اینکه من دو بار گفته بودم این مدل قشنگه ها نمیخوای ببینیش. عصبی شده بود که تو میخوای منو مجبور کنی که این مدل رو بخرم. (با توجه به شناختی که ازش دارم از این ناراحت بود که اون مدل رو دوس نداشت ولی من دوس داشتم و هم میخواست من راضی باشم و هم مدلی که دوس داره بخره. یعنی از اینکه دوس نداره مدلی ک من دوس دارمو بخره ناراحت بود. هر چند بعدا که منو حسابی با داد بیداداش ناراحت کرد. رفت از همونا که من دوست داشتم خرید.) یا مثلا وقت میخواستیم برای خرید لباسای من برم از اینکه یکی دو ساعت میگشتیم خسته میشد. قیافش به هم میریخت اخمو میشد شاکی میشد که انتخاب کن.. و وقتی میدید من ناراحت میشم عصبی میشد... و من هم در مقابل عصبانیت گریه م میگرفت.
    وقتی عصبی میشد داد میزد حرفای بد میزد که خب من با توجه به نوع تربیتم نمیتونسم تحمل کنم. و گریه م میگرفت.
    از طرف دیگه بخاطر علاقه ای که بهش داشتم نمیتونسم ترکش کنم. و حتی اگه میخواستم تر کنم بعد یکی دو روز پشیمون میشد و باز میومد سمتم.
    تو اون سفر تحقیقاتی من تنها بودم. با هم کلاسی هام. ایشون گفته بودن بعد از ساعت 6 که اذان میگه بیرون نرو .خب شرایط اونجا طوری بود که همه بعد از این ساعت بیرون بودن. و بخاطر همین نیم ساعت دیر رسیدن به هتل باهام قهر کرد که تو به من اهمیت نمیدی هر کاری دوس داری میکنی و.... برو با دوستات خوش باش و.. حرفایی که به منایه گفته میشد منو عصبی و ناراحت میکرد.
    روز بله برونم جلو خاله ها و عمه و... باهام تند برخرود کرد. اخماش تو هم و قیافش عصبی یکی دوتا جمله گفت که همه مونده بودن.. حتی مادر خودش بعدا گفت این رفتارت خیلی بد بوده..
    یا رو عقدم برا اینکه هوا گرم بود و باید هی عکس میگرفتیم تو باغ و نمیتونست سیگا بکشه عصبی شد. بعد اینا رو عنوان نمیکرد به یه چیز دیگه که صرفا بهونه بود گیر میداد که مثلا چرا موهات بیرون.. و همین رو بزرگ میکرد و داد و کنایه..
    اینا برای من خیلی گرون تموم شد. چون ادمی بودم که همه روم حساب باز میکرد. ادم مستقلی بودم. از نظر فامیل و خانواده ادمی بودم که میتونسم از پس کارا و مشکلاتم بر بیام. اینکه الان کسی تو جمع باهام بد برخورد میکزد حتی اخم میکرد برام گرون تموم میشد.. چون از طرفی نمیتونیم جواب بدم چون ایشون ادامه میداد و تو جمع بحث میکردیم که اون برام بدتر بود..

    الان اوضاع خیلی بهتره. حساسیتش کمتره خیلی کمتر عصبی میشه. حتی خانواده خودش هم همیشه این رو میگن و تایید میکنن که.... بعد ازدواج خیلی خوب شده..(شاید یه دلیلش این باشه که فشای سیگار نشکیدنش رو برداشتم و فقط گفتم جلوی من نکش و کمش کن)
    ولی باز اگه اتفاقی بیفته که برخلاف میلش باشه ناراحت میشه و اخماش میره تو هم و قیافش عصبی میشه. و من چون دوس ندارم تو جمع اینجوری دیده شه و میترسم چیزی بگه که خجالت بکشم. (چون شخصیت محکمی که برا خودم ساخته بودم از بین میره) سعی میکنم بر خلاف میلش پیشنهادی ندم. و خب این یک مقدار ترس رو تو من ایجاد میکنه. ویا درسته الان خیلی حساس نیست که دیر رسیدی. ولی بخاطر گذشته هنوز استرس میگیرم وقتی دیر میرسم خونه..

  14. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 09 مرداد 96 [ 12:17]
    تاریخ عضویت
    1395-1-15
    نوشته ها
    112
    امتیاز
    2,270
    سطح
    28
    Points: 2,270, Level: 28
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 30
    Overall activity: 46.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    81

    تشکرشده 99 در 49 پست

    Rep Power
    25
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط Ye_Doost نمایش پست ها
    با سلام

    "بعد از شروع زندگی مشترک مشکل خاصی نداریم باهم. ولی اون خاطره ها و ترسا باهام هست"
    این ها فقط سوال هستند. ناراحت نشوید. فکر نمی کنید مشکل ضعف اعصاب و افسرده گی مزمن داشته باشید؟ تا به حال به روان پزشک مراجعه کرده اید؟ گریه بی اختیار و ... معمولا ناشی از افسرده گی و مشکلات اعصاب است. مسائلی که بیان کردید ریشه های بیماری فعلی تان هستند و نه خود بیماری. ضمن اینکه باید خود رو از محیط های استرس زا و درگیر کننده دور نگه دارید (ظاهرا پس از ازدواج از این نظر بهتر شده) حتما می بایست صدمات ازقبل وارد شده رو هم درمان کنید تا بدتر نشوند.
    با دارو و ورزش، روحیه و سییستم عصبی تان نیرو می گیرند. البته باید دکتر مجربی رو انتخاب کنبد. اگر هم دسترسی به متخصص آزاد برای تان مشکل است می توانید از بیمارستان ها و کلینیک های دولتی استفاده کنید.
    توصیه می کنم حتما مراجعه بکنید.

    موفق باشید
    ممنون دوست عزیز.
    روان پزشک نه ولی به روان شناس مراجعه کردم. که مشکلی در من ندیدن. همون اوایل ازدواجم بود. که زود رنجی و عدم اعتماد به نفسم رو در رفتارای همسرم دیدن. ما نامزد بودیم که مشاور خواست فعلا ازدواج نکنیم.. و کلا مشکل رو در رفتارای همسرم دید. ولی خب ما به دلایکی نتونستمی عقب بندازیم. این قضیه مربوط به یک سال قبل.

  15. #9
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 21 آبان 97 [ 18:56]
    تاریخ عضویت
    1395-7-29
    نوشته ها
    595
    امتیاز
    9,965
    سطح
    66
    Points: 9,965, Level: 66
    Level completed: 79%, Points required for next Level: 85
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    646

    تشکرشده 951 در 409 پست

    Rep Power
    114
    Array
    فعلا نظرم همونی است که بود. شما هر دو باید به روان پزشک مراجعه کنید.
    باور کنید ترسی نداره. بعضی ها خیال می کنند اگر پیش این دکترها بروند مردم پشت سرشون حرف میزنند. دیگه درک نمی کنند با رفتارها و برخوردهای عصبی و پرخاشگرانه شون چه حرف های بدتری که درباره شون می رنند و چه برخوردهای آشکار و پنهان که باهاشون می کنند. کم کردن معاشرت، اعتماد نکردن، کم محلی و ... . همه این ها رو به خودشون میخرند به دلایلی که فقط تو ذهن خودشون وجود داره نه در عالم واقعی.
    برای مردم شما و مشکلات تون اونقدر اهمیت ندارید که یه سردرد کوچک خودشون. خیلی زود مشکلات شما و حتی خود شما رو هم فراموش می کنند چه برسه پیش فلان دکتر رفتن یا داشتن فلان بیماری تان. وقتی هم که مداوا بشید دیگه چیزی نمی مونه که درباره اش صحبت بشه.

  16. کاربر روبرو از پست مفید Ye_Doost تشکرکرده است .

    tanha67 (چهارشنبه 13 اردیبهشت 96)

  17. #10
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 31 خرداد 96 [ 08:04]
    تاریخ عضویت
    1395-12-04
    نوشته ها
    231
    امتیاز
    4,294
    سطح
    41
    Points: 4,294, Level: 41
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 56
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsOverdriveTagger First Class3 months registered
    تشکرها
    141

    تشکرشده 512 در 186 پست

    Rep Power
    56
    Array
    سلام به تنهای عزیز
    خب عزیزم قسمت اعظمی از ناراحتی های امروز شما بر میگرده به زمانی که میتونستین با دقت بیشتری ازدواج کنین. در واقع چشم پوشی از برخی شرایط اخلاقی طرف مقابل در آینده دردسرساز خواهد شد.
    ای کاش در زمان بله برون کمی فکر میکردین و تا رسیدن به ساحل آرامش از عقد جلوگیری میکردین. اما خب!
    من فکر میکردم عقب نشینی شما و عدم گفتگو و باز کردن مسئله در یک فضای صمیمی برای شوهرتون، باعث شده ایشون متوجه اشتباهش نباشه.
    ایشون با این کار اعتماد بنفستونو پایین میاره و شما چون نمیتونین از خودتون دفاع کنین و چون دوستش دارین و نگاه سنگینشو نمبتونین تحمل کنین فکرتون بهم میریزه. همینم باعث میشه در جایی دیگه و با آدمهای دیگه همین احساسو داشته باشن. چکار میتونین بکنین جز ریختن اشک؟ جز احساسی بد و تلخ... اینکه فکر میکنین همه مثل همن... همه میخوان با شما رفتار ناخوشایند داشته باشن یا زحمتتونو نبینن، احساستونو نبینن... اون من واقعیتونو نبینن..
    زن و شوهر قبل از اینکه همسر باشن دو تا دوست و رفیق خوبن... باید اگر مشکلی میبینن برای هم شرح بدن.
    با همسرتون در فضایی صمیمی صحبت کنین ، بگین من گاهی از ناراحتی ، اخم و نگاههای تو احساس بدی بهم دست میده و انرژی منفی میگیرم. من دوست دارم شوهرم عاشقانه بهم خیره بشه و اخم نکنه. ابن باعث شده من بسیار حساس بشم و نتونم نظرمو راحت بیان کنم. هر طوری که من با تو رفتار میکنم ، دوست دارم تو هم همونطور باشی.بگو من دوستت دارم و ازت میخوام این عشقی که در وجودته بمن کامل انتقال بدی.. بگو ما آدمیم و گفتارها و رفتارهامون متفاوته، اما نباید روی زندگیمون اثر بد بذاره.
    ابن کار رو میتونین با یک فضای رمانتیک شروعش کنین، یه هدیه کوچیک براش بگیرین و کم کم حرفاتونو بگین.
    اگر افاقه ای نکرد از همسرتون بخواین برای اینکه زندگی موفق تر و شاد تری داشته باشین با مشاوره صحبت کنین. هر دو با هم برین و بهره ببرین.


  18. 2 کاربر از پست مفید yarmehrban تشکرکرده اند .

    tanha67 (چهارشنبه 13 اردیبهشت 96), خادم رضا (چهارشنبه 13 اردیبهشت 96)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: یکشنبه 28 اردیبهشت 93, 11:43
  2. اهای جماعت من زود زود میگ میگی وابسته میشم.کمکم کنید
    توسط gheryeh در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 19
    آخرين نوشته: دوشنبه 20 خرداد 92, 15:29
  3. من آدم حساس و زودرنجی شدم چی کار کنم؟
    توسط saharnaz در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: سه شنبه 22 شهریور 90, 17:34
  4. زود رنج کیست و زود رنجی چیست؟
    توسط keyvan در انجمن آگاهی ها، مهارتها و روشها
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: یکشنبه 13 اردیبهشت 88, 15:41

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 20:38 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.