به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 5 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 45
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 20 دی 99 [ 11:00]
    تاریخ عضویت
    1395-2-08
    نوشته ها
    102
    امتیاز
    6,732
    سطح
    53
    Points: 6,732, Level: 53
    Level completed: 91%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    119

    تشکرشده 162 در 68 پست

    Rep Power
    26
    Array

    دوباره قرار گرفتن زندگی من در سراشیب جدایی

    سلام به دوستان خوب همدردی
    بعد از کمتر از یک سال دوباره برگشتم با یک دنیا غصه و سوال تاپیک قبلیم عنوانش این بود
    میخوام جدا بشم اما همسرم راضی نمیشه

    خیلی تلاش کردم همسرم بهتر شده بود مهربانتر بود تو کارای خونه بعضی وقتا کمک میکرد ابراز علاقه و محبتش بیشتر شده بود اما مشکلات اصلی همچنان باقی بود وضعیت کاریش و رفت و امد نکردن خانوادش و تا دیروقت بیرون بودن به بهانه کار در صورتی که خبر داشتم تو شرکتش کاری نداره
    اما بیشتر مشکلات جدید ما به خاطر پسرم بود رابطش با علی پسرم یا صفر بود یا صد حد وسط و تعادل نداشت البته همسرم میگه تو باعث به هم خوردن رابطه ما دوتا هستی اما من اصلا حرفشو قبول ندارم
    بی دلیل به علی گیر میداد و داد و فریاد راه مینداخت دفعه اخر پسرم یه اعتراض کوچیک به غذا کرد اما داشت مینشست سر میز که ناهار بخوریم که یکدفعه همسرم شروع کرد به حرف زدن که چرا غر میزنی و چرا همش اعتراض داری و اخلاقت چرا اینجوریه علی هم گفت مگه من چی گفتم یه کلمه گفتم همش همسرم گفت باز تو حرفم داری به جای اینکه من حرف بزنم تو اصلا نباید چیزی بگی و شروع کرد به داد زدن منم گفتم ای بابا آخه چرا اینجوری میکنی حرفی نزده که آرام حرف بزن گفت اگه فقط یه کلمه دیگه حرف بزنی این زندگی به هم میزنم منم گفت کم تهدید کن دیگه از این رفتارت خسته شدم یک دفعه شروع کرد به پرت کردن کنترل تلویزیون منم یکی از کنترلارو پرت کردم (میدونم کارم اشتباه بود ) بعد اون قیامت به پا کرد ظرف ماست پرت کرد ریخت روی فرش و ... یکی از صندلیهای ناهارخوری برد بالا کوبید زمین و شکست خلاصه محشر کبری بود که بیا و ببین
    علی طفلک فرار کرد تو اتاقش و در بست قایم شده بود یه گوشه و گریه میکرد منم اولش خیلی داد و فریاد کردم هرچه گفتم بزار از خونه بریم یا تو برو میگفت من از خونه بیرون میکنی من تو رو پرت میکنم بیرون میخواست با لباسای تو خونه من بندازه تو کوچه با قدرت هولم میداد منم که زورم بهش نمیرسید نشستم روی زمین کشمکشی شده بود بین ما بعدشم دیدم فایده نداره بحث کردن هر چه میگفتم دیگه بسه تمومش کن دست بردار نبود دیگه جوابش ندادم تا انقد گفت تا خسته شد بعدم رفت غذاشو خورد و گرفت خوابید رفتم تو اتاق پسرم خیلی گریه کرده بود میگفت مامان مگه این روانیه مگه من چی گفتم اینجوری کرد گفتم اون با تو کارینداره با من مشکل داره علی میگفت مامان من اخرش یا خودم میکشم یا از خونه فرار میکنم خیلی ترسیدم این بار چندمش که این حرف میزنه غروب که همسرم بیدار شد با داد و فریاد سوئیچ ماشین ازم گرفت و رفت منم وسایلم جمع کردم اومدم خونه پدرم الان دوهفته است که از خونه اومدم بیرون فرداش همسرم پیغام داد و زنگ زد که بیا خونه و چرا رفتی بهش گفتم دیگه برنمیگردم و...
    دیگه جواب تلفنش ندادم شبم اومده خونه پدرم مثل اینکه هیچ اتفاقی نیفتاده به مادرم میگه شام چی داریم من شام نخوردم بعد از اینکه شام خورد میگه پاشو بریم سر زندگیمون گفتم من دیگه برنمیگردم به اون زندگی
    برای اولین بار خانوادم حرف زدن و برادرام گفتن ما به هیچ عنوان با مشکل شما کاری نداریم اما در مورد علی با این زندگی که درست کردید نمیتونه اینجوری ادامه بده و هر روز شاهد دعواهای شما باشه و...
    هر چه همسرم گفت برنگشتم اونم رفت
    در حال حاضر درخواست طلاق دادم خیلی خسته و داغونم تا روز دادگاه بیشتر از سه هفته مونده همسرم یکبار میگه طلاق نمیدم یکبار میگه منم دیگه به این زندگی فکر نمیکنم و خسته شدم
    اصلا نمیدونم در مورد زندگیم باید چه تصمیمی بگیرم هر چه فکر میکنم مشکلات این زندگی اگه میخواست حل بشه بعد از شش سال و نیم حرف و بحث و مشاوره و... باید حل میشد از طرفی پسرم اصلا حاضر نیست حتی راجع به همسرم کلامی بشنوه به این نتیجه رسیدم از نظر منطقی و عقلانی باید جدا بشم بعد یاد مهربونیای همسرم و خاطرات خوبمون میفتم قلبم آتیش میگیره خیلی حال بدی دارم مثل اینکه تو برزخ هستم و از یه دره عمیق آویزون هستم زیر پام آتیش و روی سرم چند تا گرگ وحشی و درنده هستن نه راه پس دارم و نه راه پیش نمیدونم باید چیکار کنم

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 08 خرداد 97 [ 04:49]
    تاریخ عضویت
    1395-3-05
    نوشته ها
    138
    امتیاز
    2,771
    سطح
    32
    Points: 2,771, Level: 32
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 129
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    79

    تشکرشده 133 در 75 پست

    Rep Power
    27
    Array
    دم برادر با غیرتتون گرم که اصلا مشکلی با این رفتار همسرتون نداره واقعا مردونگی رو در حقتون تموم کرده
    شما هم الکی بچرو بهونه نکن بودن این پدر دیوانه ضررش ده برابر نبودشه این ابله با این اخلاقش به چه دردی میخوره الکی دلت نسوزه براش بندازش بره الان جای شادی واسه خلاص شدن از دستش یاد محبت هاش(که همش از هر احساس گناهشه نه عشق واقعی)میفتی؟!؟!؟!
    اگه واقعا باور نداری حقت بهتر از ایناست که هیچی بچرو بهونه کن که وابستگی مریض گونه خودتو توجیه کنی و بچت بی پدر بزرگ نشه و مثلا بهش لطف کنی(چه لطف بزرگی هر بچه ای آرزو داشتن اون پدرو داره) و برگرد ولی اگه ذره واسه خودت و پسرت ارزش قائل هستی همین الانشم زیادی به اون مرد رو دادی ولش کن بره

  3. 4 کاربر از پست مفید mehdi.ma.mm تشکرکرده اند .

    nardil (یکشنبه 10 اردیبهشت 96), نادیا-7777 (یکشنبه 10 اردیبهشت 96), yarmehrban (شنبه 09 اردیبهشت 96), آرام 10 (یکشنبه 10 اردیبهشت 96)

  4. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 بهمن 98 [ 15:04]
    تاریخ عضویت
    1393-11-15
    نوشته ها
    273
    امتیاز
    7,978
    سطح
    60
    Points: 7,978, Level: 60
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 172
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsOverdriveVeteran
    تشکرها
    318

    تشکرشده 381 در 176 پست

    Rep Power
    56
    Array
    سلام آرام عزیز

    من کم و بیش در جریان زندگی شما بودم خیلی خیلی متاسف شدم از خوندن این جریان. واقعا دلم می سوزه که بعضی از آقایون قدر زن و زندگشونو نمی دونن.
    عزیزم من دفعه قبل هم برات نوشتم تا 6 ماه بعد از جدایی حتی، ممکنه عذاب وجدان هم داشته باشی و جدایی بعد از 6 7 سال زندگی خیلی خیلی سخته و طبیعیه که همیشه یاد خوشیهای رابطه بیفتی چون متاسفانه یا خوشبختانه ذهن ما خاطرات بد رو فراموش می کنه و فقط خوبها رو نگه می داره.

    به نظر من تصمیم درستی گرفتی. حتی اگه شک داری به این جدایی دیگه پسرت رو به اون خونه نبر تو حتی نمی تونی تصورش رو کنی چه لطمه ای داره به روح و روان اون وارد می شه. همسرت باید تاوان رفتارش رو با از دست دادن دسته گلهایی مثل شما بده کسی که باید پشیمون باشه و شک داشته باشه همسر شماست نه شما. شما تلاشت رو کردی به اندازه کافی عذاب کشیدی. حداقل جدا شو بذار پسرت بزرگتر شه بره دانشگاه شاید بعدش باز شوهرت برگرده پیرتر شده باشه و سرش به سنگ خورده باشه (من مطمئنم به یه سال نمی کشه بعد از جدایی پشیمون می شه) ولی سست نشو. واقعا این زندگی برای فرزندت از بی پدر بودن بدتره. نمی دونی پسرها روی مادرشون چقدر حساسن.

    به این فکر کن که اگه اون روز تو اون ماجرا پسرت به جای اینکه بره تو اتاق می رفت چاقو بر می داشت و حمله می کرد به همسرت چی می شد خدایی نکرده؟ پس خداروشکر کن چون این روند ادامه پیدا کنه با روحیه ای که فرزندت ممکنه پیدا کنه دیر یا زود شبیهش اتفاق می افته. بدون داری کار بزرگی برای فرزندت می کنی.

    می مونه خودت و تنهاییت که باعث عذاب کشیدنت بعد از جداییت می شه ولی اگه می شه وقتت رو با فرزندت و خانوادت پر کن و سعی کن فراموش کنی. فکر کنی همچین دوره ای تو زندگیت نداشتی . خودآزاری نکن و خوبیهاش رو یادت بیاری . تو در کنار فرزندت لیاقت آرامش رو داری. سر خودت رو گرم کن می دونم خیلی سخته. نمی خوام بگی نفسم از جای گرم بلند می شه. امابه نظر من تصمیم درستی گرفتی و از این به بعد به جای اینکه تمرکزت رو بذاری روی عصبانی نشدن همسرت بذار روی خوش گذروندن خودت و فرزندت. بگو گذشته ها گذشته و سعی کن مرهم باشی برای زخمهای خودت و پسرت.

    امیدوارم یه روز بیای اینجا تاپیک بزنی و پر از حس خوشبختی باشی. بعد از جدایی حتی اگه پشیمون هم شدی برنگرد چون این حس پشیمونی طبیعیه.

  5. 3 کاربر از پست مفید maryam.mim تشکرکرده اند .

    نادیا-7777 (یکشنبه 10 اردیبهشت 96), yarmehrban (شنبه 09 اردیبهشت 96), آرام 10 (یکشنبه 10 اردیبهشت 96)

  6. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 12 شهریور 96 [ 00:37]
    تاریخ عضویت
    1394-4-23
    نوشته ها
    641
    امتیاز
    12,858
    سطح
    74
    Points: 12,858, Level: 74
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 392
    Overall activity: 26.0%
    دستاوردها:
    1 year registered10000 Experience Points
    تشکرها
    2,477

    تشکرشده 767 در 424 پست

    Rep Power
    111
    Array
    وااااااااااااای دختررررررر اینکاراچیهههههههه؟؟؟؟؟؟؟
    بعددددددد طلااااااااااق حلوا خیرات میمکنننننن؟؟؟؟؟؟؟!!،،،!!!!!!!
    با ندونم کاریتون میخاین سرهیچچچ وپوچ زندگیتون بپاشین؟؟؟
    وااای وقتی پسستت رو خوندم دیووونه شدم!!!!!!
    انگارزندگی یکیاز بستگانمه اینقدر ناراحت شدم از بازی گرفتن زندگی و فقط تا نوک بینی رو دیدن!!!!،!!
    من نمیگم کارهای همسرت خیلللی عالیه و اشکال نداره و همش تقصیر شماست اما من به ایشون دسترسی ندارم!!!!،،،
    ازطرفی از شماکه دیگه تو این سایت اومدی و میدونی خیلی از چیزها رو که دیگران هنوز نمیدونن متعجبم هرچند ادم کاهی تو عصبانیت همه دونستهاش ممکنه ازدست بره و درست عمل نکنه اما اشتباه بدتر شما رفتن خونه پدر اونم دوهفته با اینکه همسرت اسرار به برگشتت کرده و از همهفاجعه بارتردرخاست طلاقت بود!!!!!!!!
    وبدتر ازاون دوستانی که براحتی تشویق به طلاق میکنن!!!!! بسیار جای تاسف داره
    مگه همسر شما خیانتکاره،تنوع طلبه،معتاده،دزدوقاچاقچیه یا روانیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    که به این راحتی خونه رو ترک میکنی و درخواست ططلاق میدی؟؟؟؟!!!!!!!
    خوب حالا اونروز رو بازسازی میکنم برات تا ببینی سر چی داری زندگیت رو به حراج میگذاری!!!!
    من از طرف شما بازسازی میکنم اما از دید خودم
    علی اومد سر غذا غرزده باباش عصبانی شد گفت چیه دوباره شروع کردی غرزدن بشین غذات بخور حرف نباشه منم گفتم علی جان ببین باباجون راست میگه هنوز که امتحان نکردی یه قاشق بخور اگه خوب نبود نخور !!!!!
    بابایی دوستت داره میخاد شما بزرگ بشی برا همین میبینه غذا نمیخوری ناراحت میشه
    حالا بچه میخورد یا نمیخورد نهایت یه نیمرو براش درست میکردم و.........
    بعدا تو اتاق یواشکی به همسرم میگفتم عزیزم من جلو بچه نخاستم چیزی بگم چون تو پدرشی و بایدبهشمااحترام بذاره و ازت حساب ببره اما اگه مهربونتربگی اثرش بیشتره و بچه بیشتر دفت میکنه تا کاری نکنه شماناراحت بشی و .........

    خوب ایا دراین حالت ظرفی یا صندلی شکسته میشد و ادامه ماجرا........
    اتفاق میفتاد ؟؟؟؟؟ به همین سادگی
    خوبحالا باید برا این موضوع که براحتی میشد مدیریت بشه باید طلاق گرفت؟؟؟؟؟؟؟
    فرض میکنیم شما نتونستی خودت کنترل کنی و به هرحال دعوا اتفاق افتاده اما باید بلند میشدی میرفتی خونه پدرت که همه رو خبر دار کنی چیه ما دوباره بحثمون شده؟؟؟؟؟؟
    از دید نفر سوم به قضیه نگاه کن چند درصد مقصری؟؟؟؟؟؟ایا طلاق لازمه؟؟؟؟
    شما این رو بسط بده به همه بحثها دو دعواهای الکی که باهم داشتین اونوقت ایا اصلا فکر طلاق به ذهنتم خطور میکنه؟
    ویرایش توسط ستاره زیبا : شنبه 09 اردیبهشت 96 در ساعت 16:39

  7. 3 کاربر از پست مفید ستاره زیبا تشکرکرده اند .

    ZENDEGIBEHTAR (یکشنبه 10 اردیبهشت 96), آرام 10 (یکشنبه 10 اردیبهشت 96), بارن (یکشنبه 10 اردیبهشت 96)

  8. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 31 خرداد 96 [ 08:04]
    تاریخ عضویت
    1395-12-04
    نوشته ها
    231
    امتیاز
    4,294
    سطح
    41
    Points: 4,294, Level: 41
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 56
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsOverdriveTagger First Class3 months registered
    تشکرها
    141

    تشکرشده 512 در 186 پست

    Rep Power
    56
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط mehdi.ma.mm نمایش پست ها
    دم برادر با غیرتتون گرم که اصلا مشکلی با این رفتار همسرتون نداره واقعا مردونگی رو در حقتون تموم کرده
    شما هم الکی بچرو بهونه نکن بودن این پدر دیوانه ضررش ده برابر نبودشه این ابله با این اخلاقش به چه دردی میخوره الکی دلت نسوزه براش بندازش بره الان جای شادی واسه خلاص شدن از دستش یاد محبت هاش(که همش از هر احساس گناهشه نه عشق واقعی)میفتی؟!؟!؟!
    اگه واقعا باور نداری حقت بهتر از ایناست که هیچی بچرو بهونه کن که وابستگی مریض گونه خودتو توجیه کنی و بچت بی پدر بزرگ نشه و مثلا بهش لطف کنی(چه لطف بزرگی هر بچه ای آرزو داشتن اون پدرو داره) و برگرد ولی اگه ذره واسه خودت و پسرت ارزش قائل هستی همین الانشم زیادی به اون مرد رو دادی ولش کن بره
    نقل قول نوشته اصلی توسط maryam.mim نمایش پست ها
    سلام آرام عزیز

    من کم و بیش در جریان زندگی شما بودم خیلی خیلی متاسف شدم از خوندن این جریان. واقعا دلم می سوزه که بعضی از آقایون قدر زن و زندگشونو نمی دونن.
    عزیزم من دفعه قبل هم برات نوشتم تا 6 ماه بعد از جدایی حتی، ممکنه عذاب وجدان هم داشته باشی و جدایی بعد از 6 7 سال زندگی خیلی خیلی سخته و طبیعیه که همیشه یاد خوشیهای رابطه بیفتی چون متاسفانه یا خوشبختانه ذهن ما خاطرات بد رو فراموش می کنه و فقط خوبها رو نگه می داره.
    به نظر من تصمیم درستی گرفتی. حتی اگه شک داری به این جدایی دیگه پسرت رو به اون خونه نبر تو حتی نمی تونی تصورش رو کنی چه لطمه ای داره به روح و روان اون وارد می شه. همسرت باید تاوان رفتارش رو با از دست دادن دسته گلهایی مثل شما بده کسی که باید پشیمون باشه و شک داشته باشه همسر شماست نه شما. شما تلاشت رو کردی به اندازه کافی عذاب کشیدی. حداقل جدا شو بذار پسرت بزرگتر شه بره دانشگاه شاید بعدش باز شوهرت برگرده پیرتر شده باشه و سرش به سنگ خورده باشه (من مطمئنم به یه سال نمی کشه بعد از جدایی پشیمون می شه) ولی سست نشو. واقعا این زندگی برای فرزندت از بی پدر بودن بدتره. نمی دونی پسرها روی مادرشون چقدر حساسن.
    به این فکر کن که اگه اون روز تو اون ماجرا پسرت به جای اینکه بره تو اتاق می رفت چاقو بر می داشت و حمله می کرد به همسرت چی می شد خدایی نکرده؟ پس خداروشکر کن چون این روند ادامه پیدا کنه با روحیه ای که فرزندت ممکنه پیدا کنه دیر یا زود شبیهش اتفاق می افته. بدون داری کار بزرگی برای فرزندت می کنی.
    می مونه خودت و تنهاییت که باعث عذاب کشیدنت بعد از جداییت می شه ولی اگه می شه وقتت رو با فرزندت و خانوادت پر کن و سعی کن فراموش کنی. فکر کنی همچین دوره ای تو زندگیت نداشتی . خودآزاری نکن و خوبیهاش رو یادت بیاری . تو در کنار فرزندت لیاقت آرامش رو داری. سر خودت رو گرم کن می دونم خیلی سخته. نمی خوام بگی نفسم از جای گرم بلند می شه. امابه نظر من تصمیم درستی گرفتی و از این به بعد به جای اینکه تمرکزت رو بذاری روی عصبانی نشدن همسرت بذار روی خوش گذروندن خودت و فرزندت. بگو گذشته ها گذشته و سعی کن مرهم باشی برای زخمهای خودت و پسرت.
    امیدوارم یه روز بیای اینجا تاپیک بزنی و پر از حس خوشبختی باشی. بعد از جدایی حتی اگه پشیمون هم شدی برنگرد چون این حس پشیمونی طبیعیه.
    سلام عزیزم
    من با نظرات آقا مهدی و مریم جان موافقم .
    اول بگم در خواندن نظرات هشیارانه عمل کنین..خام حرفهای ساده و ناپخته نشین.
    اینکه من تاپیک قبلتونو خوندم و شوهر شما سر چیزهای کوچک زد و خورد و کتک کاری داره. دفعه پیش همسایه ها جداتون کردن.
    اتفاق یکبار میافته و با مرگ یک نفر به انتها میرسه.
    اگر شما در دعوایی بر اثر پرتاپ اشیا یا کتک کشته بشین , بچتون بی سرپناه میمونه, اگر شوهرتون اعدام بشه یا اگر بخشیده بشه در هر دو صورت, پسرتون یا انقدر کتک میخوره و سایه سنگین مردم رو سرش میاد که از خونه فرار میکنه و آلوه به موادش میکنن و واسه خرج موادش دست به سرقت میزنه, یا در اثر تنهایی دست به این کارا میزنه, مادر مقتول و مرده و پدر قاتل و اعدامی
    اگر هم خدایی نکرده این بچه آسیب ببینه, شما حتما افسردگی میگیرین, اعدام همسرتون هم دردی ازتون دوا نمیکنه, آخرشم خودتونو میکشین و پروندتون بسته میشه. اما بدونین در هر حال بچتون در معرض گرگای اجتماع هست. بسرعت طی سالهای آینده آلوده به مواد و خلاف میشه.
    زندگی نیاز به آرامش و امنیت و احترام داره. فضای متشنج و مریض افراد رو نابود میکنه.
    پسر شما هیچ وقت مورد احترام و خواست قلبی همسرتون نیست و بیشتر بخاطر شماست که نگهداری میشه و شما هم برای رفع نیازهای جنسی و تنهایی همسرتون.
    خدا رحمت کنه همسر اولتونو, اما اجازه ندین تنش تو خاک سرد گور بخاط این بچه بلرزه.... خودتون میفهمین چی میگم.
    بهترین راه اینه این آقا مدتی تنها باشه تا بخودش بیاد.
    اما اگر قرار شد برگردین تنها با تعهد کتبی و شرط امنیت جانی موافق برگشتن بشین.
    در هر حال تصمیم بدی هم نگرفتین. زندگی وقتی زیباست که دو نفر پا به پای هم پیش ببرنش.
    الان واسه چی زندگی میکنین؟ یک مشت خاطره خاک خورده و خرجی!
    موفق باشین
    ویرایش توسط yarmehrban : شنبه 09 اردیبهشت 96 در ساعت 18:41

  9. 4 کاربر از پست مفید yarmehrban تشکرکرده اند .

    maryam.mim (یکشنبه 10 اردیبهشت 96), nardil (یکشنبه 10 اردیبهشت 96), نادیا-7777 (یکشنبه 10 اردیبهشت 96), آرام 10 (یکشنبه 10 اردیبهشت 96)

  10. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 21 آبان 97 [ 18:56]
    تاریخ عضویت
    1395-7-29
    نوشته ها
    595
    امتیاز
    9,965
    سطح
    66
    Points: 9,965, Level: 66
    Level completed: 79%, Points required for next Level: 85
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    646

    تشکرشده 951 در 409 پست

    Rep Power
    114
    Array
    با سلام
    اول از همه خدا بکشه این محدودیت 3 پست رو. هی مجبورم نوشته ها رو تو نوبت بگذارم آخرش هم بعضی رو کلا بی خیال بشم

    من به شما تجربه ای رو که مشاهده کرده ام منتقل می کنم اگر مناسب دیدید و با شرایط شما جور بود می تونید درصورت تمایل اجرا کنید.
    یه آقائی بودند (و هنوز هستند) که انتظار داشتند خام شان علاوه بر کمک در مخارج روزانه، اموال شون مثلا ملک شون رو بفروش رسانده و برای کار دراختیار ایشان قرار بده (مانند بعضی پست های ارسال شده). خانم هم به دلایل خودشون که یکیش سرمایه و تکیه گاه بودن ملک شون بود همچین درخواستی رو قبول نمی کردند. علاوه بر این ها بداخلاقی، زود عصبانی شدن و توهین هم هم مشکلات دیگر بودند. دعوا و سروصدا هم همچنین. ...
    در آخر کار به تهمت زدن به خانم رسید (البته یک بار بود که همان هم زیادی بود) و نتیجه خانم قسمتی و نه تمام مهریه رو به اجرا گذاشتنذ. ناگته نماند با کمک و قرض های خانم، مادر، برادر و خواهر خانم و البته به شرط پرداخت اقساط توسط خود آقا مسکنی هم به نام آقا تهیه شده بود که به جای تشکر طلبکار شده و حتی از پس دادن قرض هاشون هم امتناع می کردند (ادامه همون خواستن ملک خانم). نتیجه این دعواها و درگیری ها چند چیز شد که مجزا میگم چون هر کدام جداگانه در پست های مختلف مطرح شده
    خانم و خانواده شان هنگام دعوا با پلیس تماس گرفته و از همسایگان استشهاد تهیه کردند. تهمت فوق رو هم مکتوب کردند. (کاری که این خانم نیز می توانند و بایست انجام بدند)
    کار دیگر شکایت از رفتارهای آقا با استناد به استشهاد و غیره و به اجرا گذاشتن قسمتی از مهریه بود که همان مبلغ هم برای آقا پرداختش مشکل ساز. (قابل توجه اون خانم هائی که از روی ساده گی و یا ترس از بی شوهری حاضرند از خیر مهریه بگذرند یا بیش از حد کمش کنند، یا از اونور پشت بام بیفتند. اینقدر زیاد بگند که طرف بره و برنگرده)

    نتیجه:
    محکوم شدن آقا در دادگاه به پرداخت آن قسمت مهریه ضمن آنکه مابقی مهریه و سایر حقوق هنوز قابل درخواست می باشند.
    کوتاه آمدن آقا از درخواست های نا به جایشان به اجبار
    تعدیل برخوردها و رفتار خواسته یا به اجبار
    و فعلا هنوز این وضعیت برقرار است.

    اگر این خانم مهریه شان را بخشیده بودند یا بسیار کم می بود چطور می توانستند آقا رو مجبور به تعدیل در توقعات و رفتارهایشان کنند؟
    اگر مدرک جمع نمی کردند و شاکی نمی شدند مجبور نبودند هر روز درگیری، توهین و ... رو تحمل کنند؟
    ...

    با وجود یک بچه در زندگی مشترک، این راه حل بسیار بهتر از طلاق بوده و هست. فعلا هم که بی سروصدا دارند زندگی می کنند.انشاا... همینطور هم باقی بماند و بهتر هم بشود.

    شما خانم نویسنده هم ضمن اینکه طلاق رو قاطعانه مطرح می کنید سعی کنید هدف اول تان تصحیح رفتارهای همسرتان باشد ولو اجباری، ولو از روی ترس از زندان، ولو نرس از دادن مهریه. طلاق رو بگذارید برای زمانی که هیچ امیدی به بهبود اوضاع ندارید.
    برای به راه آوردن افراد گاهی تشویق لازمه گاهی تنبیه. تنبیه شوهران از همین نوع روش ها رو می طلبه.

    و مهم تر اینکه با مشاور خانواده مشورت کنید. کسی باشه که در کارش شناخته شده و معتبر باشه.

    موفق باشید

  11. 2 کاربر از پست مفید Ye_Doost تشکرکرده اند .

    nardil (یکشنبه 10 اردیبهشت 96), آرام 10 (یکشنبه 10 اردیبهشت 96)

  12. #7
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 24 آذر 00 [ 21:47]
    تاریخ عضویت
    1391-2-29
    نوشته ها
    421
    امتیاز
    12,188
    سطح
    72
    Points: 12,188, Level: 72
    Level completed: 35%, Points required for next Level: 262
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    662

    تشکرشده 635 در 275 پست

    Rep Power
    67
    Array
    هنوز به خودت کنار نیامدی برای طلاق بعد رفتی دادگاه و درخواست دادی؟؟؟؟؟

    سر یه دعای پدر و فرزندی ؟؟؟؟؟

    چرا به رابطه پدر و فرزندی گیر میدی؟ می خوای کش دارش کنی ؟

    بالاخره هر پدری یه اخلاقی داری نمیشه که در رفتار با فرزند کاملا و صد در صد پاستوریزه و استاندارد بود
    خودت همه رفتارات به پسرت استاندارد هست!!!! که گیر دادی به شوهرت
    خدایا کمکم کن تا ایمان، نام و نان برایم نیاورد

  13. 5 کاربر از پست مفید نازنین2010 تشکرکرده اند .

    ZENDEGIBEHTAR (یکشنبه 10 اردیبهشت 96), آرام 10 (یکشنبه 10 اردیبهشت 96), بارن (یکشنبه 10 اردیبهشت 96), دیده (چهارشنبه 13 اردیبهشت 96), ستاره زیبا (شنبه 09 اردیبهشت 96)

  14. #8
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    سلام

    واقعا تشویق به جدایی یا نظر به جدایی دادن، کار خیلی سختیه.
    به قول برادرهاتون، من کاری به رابطه ی شما و همسرتون ندارم.
    اما پسرتون خیلی داره اذیت می شه. یه فکری براش باید بکنید.
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  15. 3 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    maryam.mim (یکشنبه 10 اردیبهشت 96), آنیتا123 (یکشنبه 10 اردیبهشت 96), آرام 10 (یکشنبه 10 اردیبهشت 96)

  16. #9
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 بهمن 98 [ 15:04]
    تاریخ عضویت
    1393-11-15
    نوشته ها
    273
    امتیاز
    7,978
    سطح
    60
    Points: 7,978, Level: 60
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 172
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsOverdriveVeteran
    تشکرها
    318

    تشکرشده 381 در 176 پست

    Rep Power
    56
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط ستاره زیبا نمایش پست ها
    وااااااااااااای دختررررررر اینکاراچیهههههههه؟؟؟؟؟؟؟
    بعددددددد طلااااااااااق حلوا خیرات میمکنننننن؟؟؟؟؟؟؟!!،،،!!!!!!!
    با ندونم کاریتون میخاین سرهیچچچ وپوچ زندگیتون بپاشین؟؟؟
    وااای وقتی پسستت رو خوندم دیووونه شدم!!!!!!
    انگارزندگی یکیاز بستگانمه اینقدر ناراحت شدم از بازی گرفتن زندگی و فقط تا نوک بینی رو دیدن!!!!،!!
    من نمیگم کارهای همسرت خیلللی عالیه و اشکال نداره و همش تقصیر شماست اما من به ایشون دسترسی ندارم!!!!،،،
    ازطرفی از شماکه دیگه تو این سایت اومدی و میدونی خیلی از چیزها رو که دیگران هنوز نمیدونن متعجبم هرچند ادم کاهی تو عصبانیت همه دونستهاش ممکنه ازدست بره و درست عمل نکنه اما اشتباه بدتر شما رفتن خونه پدر اونم دوهفته با اینکه همسرت اسرار به برگشتت کرده و از همهفاجعه بارتردرخاست طلاقت بود!!!!!!!!
    وبدتر ازاون دوستانی که براحتی تشویق به طلاق میکنن!!!!! بسیار جای تاسف داره
    مگه همسر شما خیانتکاره،تنوع طلبه،معتاده،دزدوقاچاقچیه یا روانیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    که به این راحتی خونه رو ترک میکنی و درخواست ططلاق میدی؟؟؟؟!!!!!!!
    خوب حالا اونروز رو بازسازی میکنم برات تا ببینی سر چی داری زندگیت رو به حراج میگذاری!!!!
    من از طرف شما بازسازی میکنم اما از دید خودم
    علی اومد سر غذا غرزده باباش عصبانی شد گفت چیه دوباره شروع کردی غرزدن بشین غذات بخور حرف نباشه منم گفتم علی جان ببین باباجون راست میگه هنوز که امتحان نکردی یه قاشق بخور اگه خوب نبود نخور !!!!!
    بابایی دوستت داره میخاد شما بزرگ بشی برا همین میبینه غذا نمیخوری ناراحت میشه
    حالا بچه میخورد یا نمیخورد نهایت یه نیمرو براش درست میکردم و.........
    بعدا تو اتاق یواشکی به همسرم میگفتم عزیزم من جلو بچه نخاستم چیزی بگم چون تو پدرشی و بایدبهشمااحترام بذاره و ازت حساب ببره اما اگه مهربونتربگی اثرش بیشتره و بچه بیشتر دفت میکنه تا کاری نکنه شماناراحت بشی و .........

    خوب ایا دراین حالت ظرفی یا صندلی شکسته میشد و ادامه ماجرا........
    اتفاق میفتاد ؟؟؟؟؟ به همین سادگی
    خوبحالا باید برا این موضوع که براحتی میشد مدیریت بشه باید طلاق گرفت؟؟؟؟؟؟؟
    فرض میکنیم شما نتونستی خودت کنترل کنی و به هرحال دعوا اتفاق افتاده اما باید بلند میشدی میرفتی خونه پدرت که همه رو خبر دار کنی چیه ما دوباره بحثمون شده؟؟؟؟؟؟
    از دید نفر سوم به قضیه نگاه کن چند درصد مقصری؟؟؟؟؟؟ایا طلاق لازمه؟؟؟؟
    شما این رو بسط بده به همه بحثها دو دعواهای الکی که باهم داشتین اونوقت ایا اصلا فکر طلاق به ذهنتم خطور میکنه؟
    دوست عزیز نمی خواستم یه پست آرام رو عزیز رو استفاده کنم ولی لازم بود در جواب شما این رو بگم اگر وقت کردید حتما یه سر به تاپیک های دوست عزیزمون بزنید . من خودم به شخصه عادت ندارم توصیه به جدایی کسی کنم چون خودم به هر حال یه جورایی احساسات و اتفاقات بعد از جدایی رو دیدم. این دوست عزیزمون قبلا مشکلات زیادی با همسرشون داشت و قبلا یه بار کارشون به همین وخامت بوده و شوهرشون تعهد دادن که دیگه کتک کاری و دعوا نمی شه و ایشون رو راضی به برگشت کردند . و الان دوباره رفتار زشتشون رو تکرار کردن و زیر قول و قرار ها زدن

    شما حق دارید چون مشکلات قدیمی رو ندیدین و شاید نخوندین اما همیشه می گن توبه گرگ مرگه. درسته با یه مدیریت می شد همه چیز رو سر و تهش رو هم آورد اما با شناختی که از آرام عزیز داشتم ایشون همه تلاشش رو کرده و آدمی که دنبال بهانه باشه روز دیگه با یه بهانه دیگه این ماجرا رو سرشون می آره. من سوالم اینه که یه نفر چقدر باید مواظب رفتارش باشه یا چقدر باید مواظب باشه که حرفی نزنه به آقا بر بخوره . خانم ها هم انسانند دوران سختی و ناراحتی و عصبیت دارن این درسته که به خاطر یه مساله کوچیک میز و صندلی بشکونن و بعدش بگن معذرت می خوام؟ این فقط برای یه بیمار روانی قابل توجیهه نه یه مرد خانواده.

    تا کی ایشون و مهمتر از همه فرزندشون (که فرزند اون آقا هم نیست) باید این محیط متشنج رو تحمل کنن؟ به فرض تحمل کردند و مدیریت شد آخه به چی قیمتی؟ اینکه همیشه آقا پسرشون فکر کنه مورد تنفر ناپدری هستش و الان دیگه مادرش هم پشتش نیست و طرفداری اون آقا رو می کنه؟

    ببینید پسر یا دختری که نا پدری یا نامادری دارن وضعیتشون معمولی نیست کمی حساس ترن و حمایت بیشتری از مادر یا پدرشون می خواد . همینجوریش کار برای آدم نرمال و عادی سخته که ناپدری یا نامادری باشه حالا این آقا هم که اصلا اهمیتی براش نداره این مساله.

    گذشته از این ها اگر این آقا با خانومش خوب بود می گفتیم خوب می شه روابط پدر و پسر رو درست کرد ولی وقتی جلوی پسر مادر رو می زنه یا تحقیر می کنه چرا باید لی لی به لالاش گذاشت ؟

    آرام جان فرصت های دوباره زیادی به ایشون دادن اگه می خواست درست شه دیگه 6 سال زمان خوبی برای تغییر بود حتی من دیدم آدمایی که توی 6 ماه هم تغییر کردن چون خواستن.

    این رو برای آرام جان می نویسم. بازم می دونم خیلی سخته و ناراحتی ولی سعی کن آرامشتو حفظ کنی و پسرت لبخندتو ببینه . در مورد رابطه ات با همسرت هیچی بهش نگو اگه باهاش حرف می زنی یا می گه می خواد ببینتت به پسرت انتقال نده. خودت بین خودت و همسرت حل کن و تصمیم بگیر . ولی فکر نمی کنم اگر جدا نشدی پسرت به اون خونه برگرده و اصلا برگشتنش کار درستی باشه.

    برات آرزوی آرامش دارم

  17. 3 کاربر از پست مفید maryam.mim تشکرکرده اند .

    نادیا-7777 (یکشنبه 10 اردیبهشت 96), آنیتا123 (یکشنبه 10 اردیبهشت 96), آرام 10 (یکشنبه 10 اردیبهشت 96)

  18. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 20 دی 99 [ 11:00]
    تاریخ عضویت
    1395-2-08
    نوشته ها
    102
    امتیاز
    6,732
    سطح
    53
    Points: 6,732, Level: 53
    Level completed: 91%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    119

    تشکرشده 162 در 68 پست

    Rep Power
    26
    Array
    سلام و ممنون از همه عزیزانی که نظر دادند وراهنمایی کردند

    آقای مهدی عزیز برادرهای من و پدرم کل ماجرا رو نمیدونن چون من نخواستم درگیری بین اونها پیش بیاد و گفتم دعوا کردیم ماجرا رو خلاصه گفتم بدون شکستن صندلی و کشمکش و ...
    الان که دادخواست طلاق دادم و مصرم که جدا بشم اما خیلی سخته خدا کنه هیچ کسی تو موقعیت طلاق قرار نگیره یه زندگی شش ونیم ساله با کلی روزای خوب و بد قطعا وابستگیهایی داره همسرم ذاتا ادم بدی نیست اما مثل یه بچه با پسرم رقابت میکنه و کنترل خشم اصلا نداره
    مریم جان ممنون از راهنمایی و دلگرمیهات من الان به خاطر پسرم هم که شده اصلا قصد برگشت ندارم اما احساس میکنم دارم افسرده میشم دفعه قبل برای همسرم خط قرمزهایی تعیین کردم و گفتم دست بلند کردن دوباره روی من یعنی اتمام این زندگی همسرم قبول کرد و کلی عذر خواهی و من با هزارتا شرط و شروط برگشتم به علی هم خیلی قولها دادم که خیلی چیزا تغییر میکنه البته تا این دفعه آخر همسرم اصلا کتک کاری نداشت و چند دفعه ای که دعوا داشتیم خودشو کنترل میکرد و اصلا دعوای شدیدی بین ما نبود تا دفعه آخر که زده بود به سیم آخر میدونم برگشت به اون زندگی آینده پسرم رو تباه میکنه و اصلا دیگه خجالت میکشم بهش بگم برگردیم اما اصرار همسرم داره دیوونم میکنه

    ستاره زیبای عزیز میدونم برخورد منم تو اون لحظات درست نبود اما همسرم به خاطر مسایل کم اهمیت به پسرم گیر میده و یکدفعه خشمش از صفر به هزار میرسه مثلا ماه گذشته تولد پسرم بود رفته بودیم خرید برگشتنی که علی داشت از ماشین پیاده میشد چنان دادی سرش زد که از ترس داشتم سکته میکردم بدون هیچ مقدمه یا اشتباهی از طرف علی میگفت دیر پیاده شده چون روز تولد علی بود نخواستم کار به دعوا بکشه اما خیلی عصبی بودم بهش گفتم چرا اینجوری داد میزنی بچه سکته کرد میگه دیر پیاده شده همش تقصیر تو با این تربیتی که کردی مردونه بار نیومده بعد که رفتیم تو خونه علی من صدا زده تو اتاقش قسم میداد که دیر اومدین تو خونه دعوا کردید ؟ گفتم نه فقط صحبت کردیم خیلی ناراحت بود میگه مگه من چیکار کردم اینجوری داد زد؟از این برخوردای بد زیاد داره اما خوب خدایی خیلی وقتا هم هواشو داره مثلا روز قبل از امتحان ریاضی علی کارش رو تعطیل کرد و باهاش ریاضی کار کرد یا مثلا با دوستای علی که بچه های همسایه ها هستن دوست میشه و کتاب و فیلم و ... بهشون میده میگه باید بدونم با کیا میگرده و خیلی از این موارد داره اما موقع عصبانیت همه چی رو به باد میده اما چون همسرم پدر واقعی علی نیست بدیاش خیلی براش پررنگتره
    یکبار با همسرم صحبت کردم و بهش گفتم تو باید این رابطه رو مدیریت کنی علی بچه است ممکنه نفهمه چیکار میکنه تو باید طوری حریمهارو حفظ کنی که علی از نگاهت بفهمه چی میخوای نه اینکه داد و فریاد راه بندازی اگه اینجوری پیش بری احترامها از بین میره و ممکنه علی یه روز مقابلت بایسته همسرم گفت میخوای من برای اون روز آماده کنی که این حرفارو میزنی ؟!!!!نمیدونم چرا اینقدر به همه چی سوظن داره

    یار مهربان عزیز ممنون از نظرتون بله دقیقا منم از همین میترسم که یکبار تو این برخوردا اتفاق غیر قابل جبرانی بیفته اونوقت پشیمونی دیگه فایده نداره الان هر چند که از درون دارم خورد و متلاشی میشم اما ظاهر خودم رو حفظ کردم و قاطعانه به همسرم گفتم فقط طلاق اگه تاپیک زدم به خاطر این بود که مساله رو از دید دوستان همدردی بررسی کنم و مطمعن بشم که تصمیم درستی گرفتم و وسط کار نلغزم

    جناب یه دوست عزیز ممنون که با محدودیتها به تاپیک من سر زدید و راهنمایی کردید میدونید من تو تاپیک قبلیم از راهنمایی دوستان خیلی استفاده کردم اون دفعه هم یه دعوای خیلی بد داشتیم که با کلی شرط و وعده های همسرم برگشتم اما شاید سی درصد اون وعده ها عملی شد شاید اگه پای پسرم در میون نبود میگفتم یه فرصت دیگه به این زندگی بدم با تهدید یا مشاوره یا ... اما الان دیگه نمیتونم بیشتر از این از پسرم برای این زندگی مایه بگذارم علی حقشه که یه زندگی آروم و به دور از ترس و استرس دعواهای ما داشته باشه و این حداقل وظیفه هر پدر و مادری هست که باید برای بچه هاشون انجام بدن فعلا میخوام روی طلاق پافشاری کنم تا ببینم خدا چی میخواد

    نازنین عزیز همسرم پدر واقعی علی نیست پدر علی وقتی که علی دو سالش بود توی یک سانحه تصادف فوت شدن اینارو تو تاپیک قبلیم توضیح دادم مشکل منم دقیقا همینه علی میگه چون پدرم نیست اصلا حق نداره به من تندی کنه بهش میگفتم علی جان اگه خوبیا و مهربونیاشو به حساب وظیفه پدری میگذاری باید عصبانیتش هم همونجوری ببینی اما میگفت اصلا لازم نکرده خوبی کنه من نمیخوام
    میدونید علی بچه است و هنوز خیلی مسایل درک نمیکنه و خیلی سوالها تو ذهنش هست از طرف خانواده پدریش هم مطمعنم که تحریک میشه من انتظارم از همسرم بود اما اونم متاسفانه مثل بچه ها لج میکنه دیگه امیدی به بهبود این رابطه ندارم

    شیدای عزیز منم نگرانیم الان بیشتر پسرم و میخوام ایندفعه همه سعیمو بکنم که دیگه تو اون شرایط سخت قرار نگیره خودش هم میگه به هیچ عنوان حاضر نیست با همسرم روبرو بشه یا به اون خونه برگرده

    از همه عزیزان میخوام برام دعا کنند

  19. کاربر روبرو از پست مفید آرام 10 تشکرکرده است .

    نازنین2010 (یکشنبه 10 اردیبهشت 96)


 
صفحه 1 از 5 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: دوشنبه 04 اردیبهشت 96, 00:33
  2. درخواست راهنمایی در خصوصی شدت بالای حساسیت بین فردیی (راه حل پرسشنامه کمالگرایی هیل)
    توسط آقای ام در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: پنجشنبه 13 خرداد 95, 19:05
  3. برای گرفتم تصمیم نهایی برای جدایی دور شدن کوتاه مدت مفید است یا مضر؟
    توسط فرخ رو در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: چهارشنبه 21 خرداد 93, 22:39
  4. تنهایی - 24 سالمه، نمی خواهم با کسی دوست بشم، تنهایی اذیتم می کنه
    توسط sara19 در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 30
    آخرين نوشته: پنجشنبه 23 آذر 91, 01:10

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 12:25 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.