به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 7 , از مجموع 7
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 اردیبهشت 96 [ 07:51]
    تاریخ عضویت
    1396-1-31
    نوشته ها
    4
    امتیاز
    91
    سطح
    1
    Points: 91, Level: 1
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 9
    Overall activity: 42.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    3

    تشکرشده 4 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array

    Icon19 خواستگارای بدرد نخور من و خانواده ای که حرفمو قبول ندارن

    سلام خانوما و آقایون
    من بیست و هشت سالمه و در یک خونواده ای بدنیا اومدم که معمولی بودیم. من همیشه مورد تبعیض و مقایسه بودم و همیشه . همیشه خلاء عاطفی داشتم و مادرم بهم لطفی نداشت. هیچ منو در آغوش نمیگیره و نمیبوسه، فقط سالی یکبار پای سفره هفت سین. مادرم تو طول سال همیشه دعوا باهام میکنه و برادر و خواهرمو علیه من کرده بطوری که اونا همیشه با من خوب بودن اما الان چند سالیه بد شدن و مثلا الان با مشت بزنن تو صورتم نه عذر میخوان و نه آشتی میکنن انگار تقصیر منه! اگر بیست دقیقه بشینم تو اتاق انقدر عیبمو میشمارن که برم خودمو آتیش بزنم. من و مادرم فکرمون با هم نمیسازه و ایشون رو کار و حرف خودش هست و منو قبول نداره. من دختر آرومیم و احساسی ، نه فساد اخلاقی دارم، نه بی تربیتم ، نه چیزی ...
    پارسال خواستگار داشتم که هر کدوم طوری بهم خوردن. یعنی من دیدم اون مردی که من میخوام نیستن و بدرد زندگی من نمیخورن.
    اولین نفر بضاعت مالی نداشت، خونواده ده نفری، روی زیاد، توقع نادرست... با همه چیز پذیرفتمش اما فهمیدم که من شدم مرد و اون شده زن من .. دیدم دهن بینه و دیگران روش تأثیر میذارن، دیدم روابطی که برای من بد میدونه خودش رعایت نمیکنه.از سر ناراحتی و بی چشم و رویی ازش عصبی شدم و دیگه ایشونو من ندیدم حتی خیلی دنبالش رفتم ولی هیچوقت بهم ج نداد.تلاش بی ثمر
    دومین نفر وضعیت مالی خوبی داشت ماهی سه و نیم درآمدش بود، گفت چند تا کارت بانکی دارم، ماشین دارم، خونه بزرگی داریم.. منم گفتم باشه. همون روز اول گفت من دوست داشتم همسرم دکترا داشت در حالی که من فوق دیپلم بودم و اون میدونست. بعد چند بار دیگه اینو گفت، که یه بار ازش دراومدم.. مدتی بعد فهمیدم دروغ گفت و ماشینشو فروخته بعد گفت میخرم به افتخار تو، رفتم همه ی کارتای بانکیشو آورد و کلا بیست میلیون بود و پدرش گذاشت روش و رفت ماشین خرید ، اوایل میگفت برای تو و بعدش این اواخر دیکه اسممو نمیاورد و گفت میخوام بفروشم، خونشونم دویست متر بود. این اواخر بهم بی محبت شده بود تا جایی که کلافه شدم و آخرش گفت من درآمدم ثابت نیست و خونه ندارم و .... بذار یه دو، سه سال بگذره...منم دیدم بهونه میاره گفتم فلانی تو رو به خیر ما رو بسلامت هیچوقتم نه دیگه پیامک داد نه زنگ انگار از خداش بود.
    نفر سوم مدتیه اومده، ایشون میگه من پولدارم و من تابحال یک ریالشم ندیدم. راستش برام وقت نمیذاره، در حالی که اولا میذاشت..رفتارش و کارش مشکوکه، گاهی چند ساعت گوشیش خاموشه، که الان عادت هر روزش شده. تمرکز نداره، وقتی پیامک میزنه بهم یهو میخوابه و ... مثلا گفت بهم که پول کلاس زبانت رو میدم گفتم نه مرسی هی اصرار کرد منم گفتم باشه، روز پول دادنش اصلا آفتابی نشد و هیچ وقتم به روی خودش نیاورد که من از حرص مردم.حرفاش تناقض داره، هر چی به خانوادم گفتم دربارش تحقیق کنین میگن تا نیومده خواستگاری رسمی نمیکنیم.
    ایشون خیلی منو شکنجه روحی میده درحالی که میگه هیچ کسی رو اندازه من دوست نداره، میدونه اخلاق و روحیاتمو..ولی مثلا ده روزم صدامو نشنوه به روی خودش نمیاره بعد قول میده زنگ بزنه و نمیزنه... قول میده فلان کارو بکنه و نمیکنه، میگه خانوادمو در جریان گذاشتم ولی میدونم الکی حرف میزنه.(هیچ وقت واسه این چیزا پاسخ درست بهم نمیده هیچ وقت) مادرم خیلی مخالف منه و میگه تقصیر از توئه شما میگین من چکار کنم. مادرم میگه تو با هیشکی نمیسازی اما اینطور نیست من فقط بیشتر میفهمم و‌متوجه میشم... بخدا دیگه دارم نابود میشم روحم خستس. کمکم کنین



    ویرایش توسط pani30 : پنجشنبه 31 فروردین 96 در ساعت 09:23

  2. 2 کاربر از پست مفید pani30 تشکرکرده اند .

    nardil (پنجشنبه 31 فروردین 96), Ramin231 (پنجشنبه 31 فروردین 96)

  3. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 03 اردیبهشت 99 [ 17:23]
    تاریخ عضویت
    1395-11-13
    نوشته ها
    125
    امتیاز
    4,990
    سطح
    45
    Points: 4,990, Level: 45
    Level completed: 20%, Points required for next Level: 160
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    532

    تشکرشده 229 در 100 پست

    Rep Power
    31
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط pani30 نمایش پست ها
    سلام خانوما و آقایون
    من بیست و هشت سالمه و در یک خونواده ای بدنیا اومدم که معمولی بودیم. من همیشه مورد تبعیض و مقایسه بودم و همیشه . همیشه خلاء عاطفی داشتم و مادرم بهم لطفی نداشت. هیچ منو در آغوش نمیگیره و نمیبوسه، فقط سالی یکبار پای سفره هفت سین. مادرم تو طول سال همیشه دعوا باهام میکنه و برادر و خواهرمو علیه من کرده بطوری که اونا همیشه با من خوب بودن اما الان چند سالیه بد شدن و مثلا الان با مشت بزنن تو صورتم نه عذر میخوان و نه آشتی میکنن انگار تقصیر منه! اگر بیست دقیقه بشینم تو اتاق انقدر عیبمو میشمارن که برم خودمو آتیش بزنم. من و مادرم فکرمون با هم نمیسازه و ایشون رو کار و حرف خودش هست و منو قبول نداره. من دختر آرومیم و احساسی ، نه فساد اخلاقی دارم، نه بی تربیتم ، نه چیزی ...
    پارسال خواستگار داشتم که هر کدوم طوری بهم خوردن. یعنی من دیدم اون مردی که من میخوام نیستن و بدرد زندگی من نمیخورن.
    اولین نفر بضاعت مالی نداشت، خونواده ده نفری، روی زیاد، توقع نادرست... با همه چیز پذیرفتمش اما فهمیدم که من شدم مرد و اون شده زن من .. دیدم دهن بینه و دیگران روش تأثیر میذارن، دیدم روابطی که برای من بد میدونه خودش رعایت نمیکنه.از سر ناراحتی و بی چشم و رویی ازش عصبی شدم و دیگه ایشونو من ندیدم حتی خیلی دنبالش رفتم ولی هیچوقت بهم ج نداد.تلاش بی ثمر
    دومین نفر وضعیت مالی خوبی داشت ماهی سه و نیم درآمدش بود، گفت چند تا کارت بانکی دارم، ماشین دارم، خونه بزرگی داریم.. منم گفتم باشه. همون روز اول گفت من دوست داشتم همسرم دکترا داشت در حالی که من فوق دیپلم بودم و اون میدونست. بعد چند بار دیگه اینو گفت، که یه بار ازش دراومدم.. مدتی بعد فهمیدم دروغ گفت و ماشینشو فروخته بعد گفت میخرم به افتخار تو، رفتم همه ی کارتای بانکیشو آورد و کلا بیست میلیون بود و پدرش گذاشت روش و رفت ماشین خرید ، اوایل میگفت برای تو و بعدش این اواخر دیکه اسممو نمیاورد و گفت میخوام بفروشم، خونشونم دویست متر بود. این اواخر بهم بی محبت شده بود تا جایی که کلافه شدم و آخرش گفت من درآمدم ثابت نیست و خونه ندارم و .... بذار یه دو، سه سال بگذره...منم دیدم بهونه میاره گفتم فلانی تو رو به خیر ما رو بسلامت هیچوقتم نه دیگه پیامک داد نه زنگ انگار از خداش بود.
    نفر سوم مدتیه اومده، ایشون میگه من پولدارم و من تابحال یک ریالشم ندیدم. راستش برام وقت نمیذاره، در حالی که اولا میذاشت..رفتارش و کارش مشکوکه، گاهی چند ساعت گوشیش خاموشه، که الان عادت هر روزش شده. تمرکز نداره، وقتی پیامک میزنه بهم یهو میخوابه و ... مثلا گفت بهم که پول کلاس زبانت رو میدم گفتم نه مرسی هی اصرار کرد منم گفتم باشه، روز پول دادنش اصلا آفتابی نشد و هیچ وقتم به روی خودش نیاورد که من از حرص مردم.حرفاش تناقض داره، هر چی به خانوادم گفتم دربارش تحقیق کنین میگن تا نیومده خواستگاری رسمی نمیکنیم.
    ایشون خیلی منو شکنجه روحی میده درحالی که میگه هیچ کسی رو اندازه من دوست نداره، میدونه اخلاق و روحیاتمو..ولی مثلا ده روزم صدامو نشنوه به روی خودش نمیاره بعد قول میده زنگ بزنه و نمیزنه... قول میده فلان کارو بکنه و نمیکنه، میگه خانوادمو در جریان گذاشتم ولی میدونم الکی حرف میزنه.(هیچ وقت واسه این چیزا پاسخ درست بهم نمیده هیچ وقت) مادرم خیلی مخالف منه و میگه تقصیر از توئه شما میگین من چکار کنم. مادرم میگه تو با هیشکی نمیسازی اما اینطور نیست من فقط بیشتر میفهمم و‌متوجه میشم... بخدا دیگه دارم نابود میشم روحم خستس. کمکم کنین

    سلام...
    -مطمئنید این افراد خواستگار باشن؟! بیشتر شبیه روابط معمولی بود تا خواستگاری رسمی...
    -دقیقا از معیاراتون نگفتین.
    -فرق اصلی شما و خواهر برادرتون چیه؟
    -بیشترین عیبی که روتون میذارن چیه؟
    -دوستاتون زیادن یا کم؟
    -چرا فکر میکنین از بقیه بیشتر میفهمین؟
    -مشکلاتی که تو دعواها دارین، از چه بحثایی شروع میشن؟

    * این مورد آخری که فرمودین، بهتره ازش فاصله بگیرین...

  4. 5 کاربر از پست مفید Ramin231 تشکرکرده اند .

    nardil (پنجشنبه 31 فروردین 96), pani30 (جمعه 01 اردیبهشت 96), نیکیا (جمعه 01 اردیبهشت 96), yarmehrban (پنجشنبه 31 فروردین 96), شیدا. (پنجشنبه 31 فروردین 96)

  5. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 مرداد 96 [ 15:07]
    تاریخ عضویت
    1394-12-02
    نوشته ها
    198
    امتیاز
    4,191
    سطح
    41
    Points: 4,191, Level: 41
    Level completed: 21%, Points required for next Level: 159
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    414

    تشکرشده 240 در 117 پست

    Rep Power
    40
    Array
    سلام دوست عزیز
    من هم با آقای رامین موافقم، کیس هایی که لیست کردین تو نوشته تون اصلا اسم خواستگار نمیشه روشون گذاشت. بیشتر شبیه دوستی های زودگذر و بر پایه ی فان میمونه که حالا اگر یکی از طرفین ببخشید پخمه بود اون یکی استفادشو بکنه.

    اما از این نظر که با مادرت خیلی ابتون تو یه جوب نمیره! منم دقیقا با مادرم طرز فکرم، معیارام، دیدم، نوع رفتارم، نوع پوششم و ... متفاوته. قبلا خیلی باهاش دعوا میکردم اما الان نه. مادر من با من 30 سال فاصله ی سنی داره، 6 سال کلا تحصیل کرده، شاغل نبوده، هیچ زمانی توی اجتماع نبوده و تنها چیزی که از جامعه دیده همسایه های خونه ی پدریش و بعدم خونه ی خودمونه و لاغیر، سطح مالی خانواده ی پدریش تعریف خاصی نداشته، روابط گرمی بین اعضای خانواده ش نبوده، چون فرزند اول خانواده بوده طوری بارش اورده مادرش که خودشو مادر تمام 5 تا خواهر و برادر کوچیکتر از خودش میدونه، بنا به تربیت خانوادگیش شوهر و بچه رو در رده ی چندم زندگیش میبینه و همیشه مادر و پدر و خواهر و برادراش براش تو اولویتن، هیچ وقت با کسی صحبت نمیکنه تا چیزی یاد بگیره بلکه صحبت میکنه تا تایید بشه، توی جمعی باشیم که 10 تا خانم 50 ساله ی روشن فکر اونجا باشن یه دونه خانم 90 ساله ی بیسواد، مادر من قطعا با اون 90 ساله میشینه صحبت میکنه، به هر حال طرز فکرش اونطوریه و کلا نمیتونه با ادمای جوون و اجتماع دیده و تحصیل کرده همکلام بشه و ... یعنی کلا با من زمین تا اسمون متفاوته. مخصوصا من چون تک دختر هستم کسی رو نداشتم تایم بیکاریم باهاش باشم و با مادرم بودم که اونم منجر به نزاع میشد. اما یک بار برای همیشه تصمیم رو گرفتم که باهاش کنتاکتم رو کم کنم. در جریان مسایل کاری و تحصیلی و ازدواجم نزارمش و باهاش زیاد صحبت کلامی نداشته باشم. همیشه الان سرم تو کار خودمه و به درسم و کارم و زندگی شخصی خودم میپردازم و یه رابطه ی فرمالیته باهاش دارم صرفا. نه انتظاری ازش دارم و نه مسئولیتی رو که به عهده ی اون باشه من انجام میدم. با پدرم و برادرم و خانمش رابطه مو حفظ کردم چون پدر و برادرم که مردن و خانمش هم تحصیل کرده س و در جای خودشون باهاشون لینکم. حتی بیکار شم لباسمو میپوشم حتی شده تنهایی میرم یه دور میزنم اما دیگه با مادرم بیرون نمیرم. کلا خصوصیات بدش رو همگی تو خونه متوجه شدیم و این روش توصیه ی برادرم بود به من.
    پس اولا رابطه ت رو با مادرت رسمی کن و اصلا نخواه بیش از حد بهش نزدیک بشی. بپذیر ایشون فقط مادرته. الان تو سنی هستی که باید همسرت بغلت کنه و بوست کنه و نازتو بکشه و ... . اصلا این انتظارات رو از مادرت نداشته باش، کسی که تا حالا نتونسته عشق رو به دخترش منتقل کنه من بعد هم نمیتونه. مادر من هم هرگز منو با عشق تو اغوش نگرفته و نبوسیده اما چن روز پیش خواست اینکارو بکنه خودمو کنار کشیدم و بهش گفتم الان دیگه به اغوش همسر نیاز دارم نه مادر و عقب رفت. دوما خودتو درگیر کارای خودت کن و اصلا تایمت رو با مادرت سپری نکن، قبلا خیلی ازش میخواستم بریم بیرون و با هم باشیم اما همیشه مادرشو به من ترجیح میداد الان اون میگه با هم بریم فلان جا؟ ولی من میگم نه و فاصله ای رو که اون با من تو این 27 سال داشت الان من خیلی پر رنگ تر با خودش دارم. سوما هرگز بهش نظری نده و ازش نظری نخواه. چهارما هیچ زمان باهاش بحث نکن و اصلا باهاش وارد گفت و گو نشو و طوری وانمود کن که اصلا نظری برای کاراش نداری و نظر اونم برای کارای تو لازم نیست. هرگز نمیتونی اونو بعد اینهمه سال تغییرش بدی و ازش بخوای اپدیت بشه و از طرفی خودت یه ادم جوونی که باید تو این اجتماع با فاکتورهای خودش زندگی کنی، معیارهای 30 سال پیش الان دیگه کارایی نداره تو جامعه پس چون نه تو باید مثل اون بشی و نه اون میتونه مثل تو بشه تنها راه اینه که فاصله ت رو حفظ کنی.
    ویرایش توسط nardil : پنجشنبه 31 فروردین 96 در ساعت 18:52

  6. 2 کاربر از پست مفید nardil تشکرکرده اند .

    pani30 (جمعه 01 اردیبهشت 96), Ramin231 (جمعه 01 اردیبهشت 96)

  7. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 21 آبان 97 [ 18:56]
    تاریخ عضویت
    1395-7-29
    نوشته ها
    595
    امتیاز
    9,965
    سطح
    66
    Points: 9,965, Level: 66
    Level completed: 79%, Points required for next Level: 85
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    646

    تشکرشده 951 در 409 پست

    Rep Power
    114
    Array
    ظاهرا شما بدون بررسی افراد رو می پذیرید. یا شاید خودتون رو در شرایطی می بینید که اجبار یا قصد فرار دارید؟
    برای خواستگاری اول معرفی هستش. با یا بی واسطه. بعد تماس تلفنی بین بزرگ تر ها. (البته روش سنتی رو میگم). بعد آمدن حضوری و باقی ماجرا. نکته ای رو که به نظر میاد شما رعایت نمی کنید بررسی و غربال کردن افراد در مراحل اول و دوم است. وقتی کسی شرایط مناسب تون رو نداره چرا بهش اجازه خواستگاری میدید؟ این هائی که شما اشاره کردید در همون مرحله معرفی باید ردشون می کردید. نه شما و نه اون افراد با هم هیچ تناسبی نداشتید. چطور اجازه خواستگاری بهشون دادید؟
    اون هائی هم که به خواستگاری میشد برسند مشکلات شدیدی داشتند که در مرحله تحقیق و بررسی باید متوجه می شدید.
    شما قبل از همه این حرف ها باید تلاش کنید اعتماد به نفس تون رو به اندازه طبیعی افزایش بدید. بعد خواستگار قبول کنید. 28 ساله هستید. اینقدر هم براتون دیر نیست. برای فرار از محیط خانواده سعی نکنید ازدواج کنید. ازدواج فرار یا نجات نیست. مسئولیت بیشتر هستش. البته در کنار آن بعضی از مزایا و خوشی ها رو هم داره. به شرطی که درست انتخاب کرده باشید. قرار نیست بعد از ازدواج به یه جزیره دور بروید و تنها زندگی کنید. هم خانواده خودتون سر جاشون هستند و هم خانواده آقا و خود آقا.

    هرچقدر وضعیت الان براتون تحملش سخت است طاقت بیاورید. تسلیم نشوید. با چشم باز و بدون عجله (و هم بدون فرصت سوزی) ازدواج کنید.

    برای افزایش روحیه تان مطالعه کنید. ورزش کنید. دوستان سالم و شاد پیدا کنید. معاشرت کنید. در مجالس زنانه رفت و آمد کنید.
    اگر احساس می کنید نیاز هست به مشاور خانواده یا روان شناس هم مراجعه کنید.

    موفق باشید

  8. 3 کاربر از پست مفید Ye_Doost تشکرکرده اند .

    pani30 (جمعه 01 اردیبهشت 96), Ramin231 (جمعه 01 اردیبهشت 96), ستاره زیبا (شنبه 02 اردیبهشت 96)

  9. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 اردیبهشت 96 [ 07:51]
    تاریخ عضویت
    1396-1-31
    نوشته ها
    4
    امتیاز
    91
    سطح
    1
    Points: 91, Level: 1
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 9
    Overall activity: 42.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    3

    تشکرشده 4 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام...
    -مطمئنید این افراد خواستگار باشن؟! بیشتر شبیه روابط معمولی بود تا خواستگاری رسمی... سلام ، در این سه رابطه خانواده هامون در جریان بودن/ دو رابطه ی قبل بخاطر شرایط مالی، خواستگاری رسمی عقب افتاد/ در سومی مشکلی نبود و این بار بخاطر ما عقب افتاد.
    -دقیقا از معیاراتون نگفتین. معیارام پول و مادیات نبود، آدم صادق و خوب و با اخلاق بود.
    -فرق اصلی شما و خواهر برادرتون چیه؟ من فوق دیپلمم اما اونا تحصیلات عالی دارن. کوچکتر از منن و‌عزیز تر، منم مثل شما نمیدونم.من انگیزه نداشتم و مغزم دیگه نمیکشید، همیشه تجدید میاوردم همیشه.
    -بیشترین عیبی که روتون میذارن چیه؟چرا غذا اینجوری میخوری، چرا چاقی،چرا جوش زدی، چرا پوستت تیرس و ...منم اعتماد بنفسم صفر!
    -دوستاتون زیادن یا کم؟هیچ دوستی ندارم
    -چرا فکر میکنین از بقیه بیشتر میفهمین؟فکر نمیکنم مطمئنم ، چون چیزهایی رو که حس میکنم و میفهمم بقیه در جریانش نیستن‌، انقدری که من با یه خواستگار صحبت میکنم اونا نمیکنن و نتیجه آخرو میبینن.
    -مشکلاتی که تو دعواها دارین، از چه بحثایی شروع میشن؟از هر چی دلتون بخواد.

    * این مورد آخری که فرمودین، بهتره ازش فاصله بگیرین... والا قصدش جدیه، قرار بود بیاد ما مشکل داشتیم داییم فوت شده بود وگرنه اون مشکلی نداشت بیاد.
    ================================================== =======================
    Nardil. عزیزم خیلی میفهممت و از متنی که نوشتی سپاسگذارم.. انشالله ما رشد خوبی در زندگی خواهیم کرد و فرزندانمون با عشق بزرگ خواهند شد. امیدوارم اون عشق واقعی رو با تک تک سلول هامون حسش کنیم و درد این اتفاق در دلمون رنگ ببازه، خواهر عزیزم هر جا هستی آرزوی بهترینا رو واست دارم.

    ================================================== ========================
    یه دوست گرامی بله درست میگین، اما چاره نبود و منم کلافه بودم از این سالهای رنج.‌بی گدار به آب نمیزنم تا ببینم کسی مشکل داره فاصله میگیرم.‌خلاء عاطفی خیلی سخت هست و واقعا کمبودش آزار دهندس. حس میکنم موندن بیشترم در خانه باعث شده بیشتر آزار ببینم ، شما میدونین بخاطر اتفاقات ناراحت کننده شامل شکست تحصیلی، از دست دادن دوستان، رفتار و گفتار مادرم، تنهایی روز افزون و .،، بنده دچار بیماری پانیک و جامعه گریزی شدم؟ اگر امروز رمقی برای داشتن عشق در زندگی دارم لطف خداس باید خیلی وقت پیش ها میمردم. تنها راه نجات گشتن و گشتن هست تا اینکه عشق واقعیو پیدا کنم.

  10. کاربر روبرو از پست مفید pani30 تشکرکرده است .

    nardil (جمعه 01 اردیبهشت 96)

  11. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 فروردین 03 [ 14:02]
    تاریخ عضویت
    1394-4-10
    نوشته ها
    498
    امتیاز
    11,783
    سطح
    71
    Points: 11,783, Level: 71
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 267
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    121

    تشکرشده 542 در 278 پست

    Rep Power
    85
    Array
    شما حساس نیستی ؟ یا زودرنج ؟

    یه مدت هر که هرچی گفت دو تا کار انجام بده
    1. واکنش نشون نده
    2. با آرامش جواب طرف رو بده


    به عنوان مثال : جوش صورتشو ببین
    تو هم بگو ترک پاشو باش

    با عرض معذرت بعضی آدمها هنوز نمی دونن اگه حرفی رو که میگن یکی به خودشون بزنه چه حالی داره


    در مورد تحصیلات هم هر سال درس خوندن راحت تر میشه
    من چندین ساله مسئول یه کتابخونه ام .
    سال اول و دوم کتابخونه غلغله بود اما هر سال داره خلوت میشه
    یکی از اقوام خودمون همش تو جلسات و برنامه ها و عروسی و...بود رتبه اش شده 500 . در حالیکه ما خیلیییییییی درس می خوندیم ولی هم حجم مطالب زیاد بود و هم تعداد کنکوری ها .الان تحصیلات عالی خیلی راحته .با یه مطالعه کوچیک راحت ارشد روزانه قبول میشی (نمونه اش خودم فقط یه ماه مطالعه کردم ارشد روزانه تهران قبول شدم در حالیکه چندین سال پیش که امتحان دادم و خیلی مطالعه کردم پیام نور هم قبول نشدم )

    مقایسه کردن آدمها تو شرایط مختلف واقعا بی انصافیه
    چرا سرکار نمیری و یا هنری یاد نمیگیری که کمتر خونه باشی و بیشتر سرگرم ؟؟؟؟؟

  12. کاربر روبرو از پست مفید حیاط خلوت تشکرکرده است .

    ستاره زیبا (شنبه 02 اردیبهشت 96)

  13. #7
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 21 آبان 97 [ 18:56]
    تاریخ عضویت
    1395-7-29
    نوشته ها
    595
    امتیاز
    9,965
    سطح
    66
    Points: 9,965, Level: 66
    Level completed: 79%, Points required for next Level: 85
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    646

    تشکرشده 951 در 409 پست

    Rep Power
    114
    Array
    سلام

    تاکید مجدد
    * هرچقدر وضعیت الان براتون تحملش سخت است طاقت بیاورید. تسلیم نشوید. با چشم باز و بدون عجله (و هم بدون فرصت سوزی) ازدواج کنید.

    انجام بدید
    * برای افزایش روحیه تان مطالعه کنید.
    ورزش کنید ،حتی طناب زدن در منزل هم خوبه. 3-2 متر طناب معمولی هم میشه باشه. چند روز انجام بدید اثرش رو می بینید. لازم هم نیست سخت بگیرید، همینقدر که به نفس نفس بیفتید استراحت کنید.
    دوستان سالم و شاد پیدا کنید و معاشرت کنید. در مجالس زنانه رفت و آمد کنید.
    * اگر احساس می کنید نیاز هست به مشاور خانواده یا روان شناس هم مراجعه کنید.

    موفق باشید
    ویرایش توسط Ye_Doost : شنبه 02 اردیبهشت 96 در ساعت 09:38


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 07:00 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.