به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 9 , از مجموع 9
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 26 شهریور 02 [ 15:46]
    تاریخ عضویت
    1391-3-28
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    206
    امتیاز
    10,451
    سطح
    68
    Points: 10,451, Level: 68
    Level completed: 1%, Points required for next Level: 399
    Overall activity: 37.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    340

    تشکرشده 500 در 154 پست

    Rep Power
    37
    Array

    کابوس بیداری

    سلام دوستان وقتتون بخیر

    من 2 سال و نیم پیش اینجا یه تاپیک داشتم در مورد ارتباطم با یک زن با اختلاف سنی معکوس دو دهه! این رابطه برای من شکست خورده، من بیشتر از اینکه دنبال جواب همگرا باشم بیشتر دنبال جواب های واگرام تا بهتر تصمیم بگیرم، من همه تاپیک هام رو به انجمن آزاد انتقال دادم و از مدیر خواستم که عمومی راهنماییم کنه. من 28 سالم، یک فرد مستقلم که از بعضی جنبه ها در عرف جامعه مورد تحسین قرار گرفتم و از بعضی جنبه ها اصلا مورد پذیرش نیستم، من حدود 2 سال و نیم پیش رابطه جدیم رو با این خانم شروع کردم، رابطه به شکلی سریعی جلو رفت، من خواسته های متفاوتی داشتم و اون هم خواسته های متفاوتی از من، من ازش خواستم که مادر من باشه (من همه جوره ازش حمایت کرده و می کنم چیزی که ازش خواستم احساس درونیم بود نه اینکه من بزرگ کنه!)، ولی اون درواقع اینو نمیخاست، من احساسات زیبایی رو تجربه می کردم من عاشق شده بودم پرانرژی بودم، اتفاقات خوشایندتر سمتم می اومد، یادم تو خیابون که قدم می زدم ترانه عبری "من و تو" آریک آنستاین رو زیرلب می خوندم که می گفت " من و تو دنیا رو عوض می کنیم مهم نیست که خیلیا قبلا این حرف زدن" نمیخاستم از دستش بدم خلاصه من اشتباه بزرگ رو مرتکب شدم و بهش گفتم شرایطت رو می پذیرم! گفتم باهات ازدواج می کنم کاملا هم جدی گفتم و دروغی نگفتم، البته اولین بار اون به من این پیشنهاد رو داده بود، من فکر می کردم در گذر زمان راه حل پیدا می کنم و رابطه رو اونجوری که میخام به تعادل می رسونم. زمان می گذشت ترس های اون خودش رو نشون می داد. مثلا چطور میخاد من حتی به دوستاش معرفی کنه! ولی این موضوع برای من مهم نبود چون من برای دیگران زندگی نمی کنم و حرفشون برام اهمیتی نداره، از طرفی من میل جنسی به این خانم نداشتم ولی اون اوایل به من داشت که من دست رد به سینش زدم گرچه که الان اون دچار یائسگی شده البته اول رابطه به من گفته بود سال ها می تونم باهات زندگی کنم بدون اینکه تحریک بشم! اون جهان بینیش تقریبا شرقی تو اتاق خوابش مجسمه بودا داشت با عکس زنی که یوگی ها بهش مادر می گفتند و من برعکس اون پدر معنویم یه فرد آزاد خد-اباورمتولد قرون وسطی بود که جان اف کندی بهش لقب سمبل تمدن غرب رو داده بود! اون می گفت من با تو نمی تونم از لحاظ معنوی رشد کنم! اون تو ثروت بزرگ شده بود و من برعکس، کودکیم رو تو فقر مطلق،که باعث شده بود نگاه متفاوتی داشته باشیم به مسایل مربوط به زندگی و حقوق انسان ها، این تفاوت به قدری عمیق بود که مطمئن بودم سر این موضوع با هم مشاجرات شدیدی خواهیم داشت که یک بار هم رخ داد! اون از یه خانواده مرفه، آرام، عرفی و مذهبی(خودش نه) بود ومن متولد یه خانواده آزاد که درعین خد-اباوری یا ناباوری بسیار نوآور در تمام زمینه ها بودن، خانواده من فوق العاده قدرتمند(سیاسی و اقتصادی که اکثرا ایران رو ترک کردن) که به ماجراجویی، شهامت، دردسرسازی، بدعت گذاری و روحیه عصیان مشهور بودن(پدرم غریبست و مذهبی و من از ازدواج دوم مادرمم). تو نگاه پدران من ثروت، مذهب و ملیت تاثیری در برخورد با آدم ها براشون واقعا نداشته و به خاطر نداشتن روحیه ناسیونالیستی و مذهب گرایی بعضی به ما بی ریشه و یاغی می گفتن. ولی اکثریت با احترام از ما یاد می کنند. با این حال همه نزدیکان من با غریبه ها ازدواج کردن! حتی خودش هم می گفت که کمتر دختری پیدا میشه که اگه خانوادت رو بشناسه باهات ادامه بده، گرچه این موضوع برام اهمیتی نداره، من ازش یه بار پرسیدم که اگه همسن بودیم پدرت با ازدواج من و تو موافقت می کرد؟ فکر کرد و گفت نه! اون ازم پرسید پدربزرگت(کسی که کودکی من بزرگ کرد) موافقت می کرد که با زنی با این همه اختلاف سنی باشی؟ من بهش گفتم که حتما تو رو بهش معرفی می کردم، از کودکی به من ایمان داشت و می دونست که می تونم هر مشکلی رو حل کنم .
    پسر این خانم از من 5 سال کوچکتر اولین بار که با مادرش منو دید برگشتنی به مادرش گفت چقدر آدم خوب و درعین حال توانایی بود ازش خوشم اومد. به من احترام میزاره پسرش ولی صمیمی نیستیم. خلاصه بگم که یک بار بهم زنگ زد که منو جایی ببره تعجب کردم! یه کافه رفتیم به یه پیرمرد سلام کرد و گفت بابا! نشستیم و حرف زدیم چندین ساعت البته خاطره و کار و... تعریف کردیم. اونجا فهمیدم که به زبان بی زبانی میخاد بهم بگه مادرم من صاحب داره بهش نزدیک نشو! آخهه می دید که مادرش چقدر از من تعریف می کنه و به من احترام میزاره، حس ششم پسرش واقعا قوی!
    این خانم تو یه دوراهی گیر کرده میگه درست که رابطمون شور نداره ولی عمق داره! همیشه به من میگه که شیفته اخلاقم شده ولی از طرفی تحمل این اختلاف سنی رو نداره و پسرش که می تونم بگم عزیزترین فرد زندگیش غیرمستقیم بهش حالی کرده که نمیخاد که با من ارتباطش نزدیک باشه؛ خلاصه بگم در رابطه من و این خانم حتی اگه یه رابطه عادی هم فرضش کنیم الان داخلش فقط عنصر تعهد هست نه صمیمیتی و نه هیجانی. واقعا به این رابطه اسمی جز حماقت میشه گذاشت؟!
    من حالم خیلی بد، درد رو با مغز استخوانم حس می کنم، از دردی که می کشم ناراحت نیستم و مسئولیت کارم رو پذیرفتم و اصلا هم ناامید نیستم، بی اشتهایی عصبی گرفتم شب ها 3 ساعت می خوابم اون روز به پسرخالم گفتم برام شراب ناب بیار میخام انقدر سر بکشم تا استفراغ کنم! احساساتم جریحه دار شده. بهش گفتم تو این همه سال با وجود بی عاطفگی، تنبیه و تحقیری کهه پدر و مادرم بهم کردن فقط 3بار برای خودم گریه کردم، جوری با احساساتم بازی کردی که بارها اشکک ریختم تو تنهاییم آخه چرا؟ چرا با من اینجوری می کنی؟ تو که بی احساسی تو که ترسویی چرا وارد رابطه ای میشی؟؟؟ میخام جام زهر رو سر بکشم و تموم کنم کاملا، الان باهاش خیلی سردم، ولی جوابش رو مودبانه میدم. باید تکلیف هردومون رو مشخص کنم، مطمعنم کات کنم تا 6 ماه دپرسم و هر روز اشک می ریزم، ولی چون فکر می کنم اشتباهات من تو این رابطه بیشتر بوده میخام جبران کنم براش، درهرحال میخام به بهترین و انسانی ترین روش جدا بشم راهنماییم کنید تا با روش بهتری انجامش بدم. با خودم میگم باهاش ازدواج کنم و از ایران ببرمش(خودم نمی مونم پیشش) موقعیت اون برای مهاجرت ضعیف و تنها راه حلش سرمایه گذاری که اونم زمان برهست براش، تبعات بعدش هم مهم که چطور میخاد تو اقتصاد لیبرال به عنوان یه فردی که تو رفاه کامل زندگی کرده صرفا با سود املاکش(ارزش پول ضعیف ایران) دووام بیاره، تازه پسرش هم هست

    صدمات من

    من یه مرد با احساسات قوی ام، ولی احساسات درونیم بعد رابطم با این خانم غلیان بیشتری گرفته بود احساس خلا داشتم، نیاز جنسی و عاطفیم داشت فوران می کرد! من قدرت داشتم و دارم، من یه پسر پاستوریزه و چشم و گوش بسته نبودم، من مردی ام که مرکز روسپی گری لوکس رفتم! حتی محله اراذل و اوباش یه شهر فوق العاده مدرن که به تجارت اینترنشنالش مشهور رفتم که تخت گذاشته بودن و بینشون پرده کشیدن بودن و صدای آخ و اوخ آدم ها فضا رو پر کرده بود! حتی کافه ای که پاتوق دگرباش هاست(lgbt) هم از رو کنجکاوی رفتم ولی حسی بهشون ندارم، به عنوان فردی که روی رینگ خونی برای مبارزه رفتم نه از شلاق می ترسم نه از عرف نه از مذهب من به خاطر خودم کاری نکردم ولی نیازهام رو با تمام وجود دارم حس می کنم، دارم اذیت میشم، من تنها زندگی می کنم و تو ایران هم هرکاری بخام می تونم انجام بدم! و هیچ محدودیت بیرونی ندارم قبلا روزی 5بار خودارضایی می کردم با اینکه 3جا کار می کردم و باشگاه (کیک بوکس) می رفتم، دیوونه شده بودم انگار! یادم تو چهار ماه 3بار خواب دیدم که همجنس بازی دارم می کنم! مونده بودم چیکار کنم داشتم تو اون رابطه مستهلک می شدم! بیشتر از یک سال از رابطمون گذشته بود بهش گفتم میخام وارد یهه رابطه جدید بشم دیگه نمی تونم تحمل کنم دیوونم کردی! چقدر بی احساسی! تو واقعا یه زنی؟!! هرجایی برام یه مکان بالقوه برای آشنایی شده بود، راحت با دخترا دوست می شدم ولی حداکثر یکک ماه رابطم طول می کشید(یک بار هم 3ماه طول کشید) و من کات می کردم گاهی هم تو 48 ساعت! عقلم رو از دست داده بودم! سرقرارها که می رفتم این جمله جلوی چشمم می اومد که " اگه به کسی خیانت کردی فکر نکن خیلی زرنگی بدون بیشتر از لیاقتت بهت اعتماد کرده" غم عمیقی تو وجود میومد، نوشیدنی خودم رو هم می زدم دخترِ بهم می گفت چت شده؟ چرا ناراحت به نظر میایی؟ می گفتم یه موضوع شخصی اهمیت نده گوش میدم به حرفات، نمی دونم دنبال چی بودمم دنبال تجربه دوباره صمیمیت بودم یا هرچی! بعضی از این دخترا خیلی با احساس و لطیف بودن ولی من جوری ردشون می کردم که از من بدشون بیاد، یادم یه بار به یکیشون گفتم "ببین من تو رو واسه سکس میخام، دختر برگشت بهم گفت تو که میدونی رابطه ما 3 ماهه دیگه به اونجا می رسه چرا این حرفو می زنی!" جا خوردم! بلند شدم و گفتم "بابا دست از سر من بردارید من دیوونم! من مریضم..." باورم نمیشد منی که اگه آسفالت باشه از روی چمن رد نمی شدم! چطور پا روی احساس این دخترا میزاشتم و دلشون رو می شکستم از کارم پشیمونم ولی انگار عادت کردم، دوست ندارم مثل مردهایی بشم که به قول مدیر همدردی میان تعهد میدن که خیانت نکنند ولی عادت کردن...من نمیخام یه خیانت پیشه باشم نمیخام...
    الانم تو یه رابطم با یه دختر موفق و پراحساس، من دوست داره، باهام درد و دل می کنه! بهش حس جنسی هم دارم! قرار من خونشون هم دعوت کنه و به پدرش معرفیم کنه! دلم به حالش و حالم می سوزه! میخام کات کنم. من یه جورایی سرپرست چند تا دختربچم، خودم لقب بابالنگ دراز رو به خودم دادم! اگه کسی با احساساتشون بازی کنه حقش رو کف دستش میزارم، واقعا برای رفتار خودم متاسفم! یه سری راه حل تو ذهنم هست ولی چیکار کنم؟
    ممنون که خوندید،من فقط از کلیات گفتم و اونارم خیلی خلاصه نوشتم اگه جایی رو گنگ توضیح دادم صمیمانه عذر میخام، بگید تا توضیح بدم


  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 27 مهر 96 [ 13:07]
    تاریخ عضویت
    1395-4-17
    نوشته ها
    31
    امتیاز
    1,850
    سطح
    25
    Points: 1,850, Level: 25
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 50
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    35

    تشکرشده 29 در 16 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام به نظر من برید پیش مشاور فکر نمیکنم اینجا بشه مشکلاتتون حل شه چون احساس میکنم خییلی عمیق هستش ولی همین که عمیقا مشکلاتتونو حس کردین و میخاین که حل شه نشونه ی خوبیه من الان بخام قضاوت کنم فوقش میتونم بگم آخه چرا با یه خانم میانسال ارتباط داری چیش جذابه! وقتی میتونی زندگی خوبی داشته باشی چرا باید درگیر این مسائل بشین یا مگه ادم چقد میخاد زندگی کنه که وقتشو برای کارایی که عاقبت نداره هدر بده این قضاوت و نظر سطحی من به این برمیگرده که درک درستی از باورها و اعتقاداتتون ندرام و این کارو بدتر میکنه اما یه توصیه دارم به نظرمن فعلا با کسی ارتباطی نداشته باشید هیچ کس با هیچ دختری فعلا نباشین بیشتر رو خودت تمرکز داشته باش چون درگیر شدن در روابط متعدد باعث میشه خودتو فراموش کنی و دغدغه ی ذهنیت بیشتر بشه یه نکته تو حرفات گفتی که بعده 6 ماه گریه و اشک میتونی کنار بیای با قضیه اون خانم این بنظرت عجیب نیست؟ شایدم خیلی خوبه وقتی میتونی به این خوبی از پسش بر بیای خب اینکارو بکن حتی اگه قراره حالت خیییلی بد بشه چون گفتی ادم ترسویی هم نیستی ولی بنظرم همه چیز به اون خانم ختم نمیشه تمومم بشه احساسات و افکار شما نیاز به بازبینی داره همونطور که خودتم گفتی

  3. کاربر روبرو از پست مفید کایا تشکرکرده است .

    باران13 (جمعه 25 فروردین 96)

  4. #3
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 26 شهریور 02 [ 15:46]
    تاریخ عضویت
    1391-3-28
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    206
    امتیاز
    10,451
    سطح
    68
    Points: 10,451, Level: 68
    Level completed: 1%, Points required for next Level: 399
    Overall activity: 37.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    340

    تشکرشده 500 در 154 پست

    Rep Power
    37
    Array

    سلام کایای عزیز، ممنونم که نظرت رو برام نوشتی

    من همیشه قبلا درگیر بحران کودکیم بودم نمی تونستم پدر و مادرم رو ببخشم، من 26 سالم بود یه مدرسه مختلطی می رفتم اطراف تهران که آدماش واقعا تو صفر کلوین بودن از نظر مالی، حلبی آباد، پر از معتاد، خیلیاشون فقر فرهنگی داشتن، بین اونها پسری به اسم محمدرضا بود وقتی من بغل می کرد چشماش رو می بست، و صورتش رو به بغل به سینه من می چسبوند، آتشی درونم روشن می شد، نمی تونستم خودم رو کنترل کنم ولی وقتی میدیدم که چطور چشماش رو بسته و تو آغوش من خوابیده بغضم رو قورت می دادم و به آسماون نگاه می کردم با خودم می گفتم "چرا باید حقوق اولیه من جزو آرزوهام باشه؟!" من حتی این آغوش رو هم نداشتم ولی با اینکه عذاب می کشیدم بازم به این بچه سر می زدم، این بچه مقدمه ای بود تا بیشتر فکر کنم به گذشتم، دیدن فلاکت اونها مقدمه ای شد تا ببینم هرکسی از یه جایی شروع کرده تازه شرایط من از خیلی از اینها بهتر، تا اینکه خبر جدایی خواهرم به گوشم رسید من از اولش مخالف بودم که با پسرعموم ازدواج کنه، من خودم رو وارد قضیه کردم واقعا پدر و مادرم رو کوبیدم، ظلم هایی که بهم کرده بودن رو حتی تو جمع تو سرشون زدم، پدرم با گریه یه روز اومد بهم گفت من ببخش، من بازم ازش عصبانی بودم ولی بالاخره بعد مدتی دیدم اونا هم یه جورایی قربانی بودن و من نباید ازشون انتظار بالایی داشته باشم، الان بخشیدمشون ولی فراموش نکردم، رفت و آمد داریم ولی محدود، مطمعنم که اون بحران رو رد کردم و واقعا رها شدم. موقعی که با اون خانم آشنا شده بودم هنوز تو گذشتم بودم

    درمورد اینکه 6 ماه بعدش گریه می کنم

    چیز عجیبی نیست، نوشتم که من مرد احساساتی هستم مثلا یه آهنگ ساز ژاپنی هست که وقتی کارهاش رو گوش میدم روحم به رقص درمیاد و اشک حتی روی رون پاهام رو خیس می کنه، غمگین نمیشم بلکه تو موسیقی غرق میشم، زنانگی درونم خیلی قوی، من هنوز این زن رو دوست دارم و بهش احترام می زارم با اینکه می دونم مناسب هم نیستیم

    درمورد دوست شدنم با دخترها
    من یه دخترخاله دارم که متاهل و بهش هم گفتم که خیلی دوسش دارم و نوع دوست داشتنم رو هم بهش گفتم. با اون خیلی درد و دل می کردم از زندگی من خبر داشت، یه بار بهم گفت که طلاق عاطفی گرفته و میخاد جدا شه و همزمان هم یه مرد متاهل بهش ابراز علاقه می کنه، من بهش گفتم کیه این آدم؟ بهش گفتم آیا امکان داره من زنده باشم و کسی آزارت بده؟ بهش گفتم بهم بگو، می دونستم که می شناسمش، یادم تو تلگرام برام قلب و بوسه فرستاد، دیدم ادامه دادن ارتباطم باهاش فعلا درست نیست بلاکش کردم بعد 2 ماه اومدم باهاش حرف بزنم ولی این دفعه اون من بلاک کرده بود، خیلی ناراحت شدم از اینکه درکم نکرده، احساس بی کسی می کردم، خیلی تنها شده بودم این یکی از دلایلش بود، یکی دیگه از دلایلش عواطف و نیازهای درونم بود، من خودم رو یه انسان سالم می دونم، منم تو وجودم دوست داشتن هست، عواطف و نیازهام بی پاسخ مونده بود من میخاستم این خانم رو نگه دارم و همزمان هم با کسی ازدواج کنم، به قول دخترخالم چرا برای خودت می بری و می دوزی زن ها تو عشقشون حسودند نمی پذیرند این چیزا رو، راست می گفت یه بار این خانم بهم گفت واقعا تو رو نمی تونم با زن دیگه ای ببینم. الان هم ناامید نیستم، تمومش می کنم و بعد التیامم، از اشتباهاتم درس می گیرم و وارد یه رابطه درست میشم
    باورهای من خیلی پیچیدست، به قول مدیر همدردی تضاد شناختی داری، توضیحش طولانی ولی تو یه پست می نویسم

    ویرایش توسط باران13 : جمعه 25 فروردین 96 در ساعت 14:45

  5. کاربر روبرو از پست مفید باران13 تشکرکرده است .

    کایا (جمعه 25 فروردین 96)

  6. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 27 مهر 96 [ 13:07]
    تاریخ عضویت
    1395-4-17
    نوشته ها
    31
    امتیاز
    1,850
    سطح
    25
    Points: 1,850, Level: 25
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 50
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    35

    تشکرشده 29 در 16 پست

    Rep Power
    0
    Array
    خواهش میکنم
    در مورد 6 ماه گریستن منظور من این بود این رابطه خیلیم برات عمیق نیست چون میتونی ظرف 6 ماه باهاش کنار بیای

    نمیدونم چرا سمت یه خانم متاهل میری ...
    چرا روابط پر حاشیه رو انتخاب میکنی به قول یکی از بچه های همینجا این حرفا که من طلاق عاطفی گرفتم یا زنم بداخلاقه واقعا قابل توجیح نیستش پس حرف دختر خاله تم فراموش کن اینا بهونه ست نمیخام بگم الان موضوع مهمت اینه که دارم در موردش بیشتر میگم حرفم اینه نه دختر خاله ت نه هیچ خانم متاهل یا کسی که حتی دوس پسرم داره حرفشون منطقی نیست و دلیل نمیشه قبول کنی و واسش وقت بزاری درک میکنم یه جایگاه امن عاطفی میخای ولی واقعا اینطوری پیش بری خودتو نابود میکنی واسه این میگم یه مدت همه چیزو بزار کنار فقط به خودت فکر کن با خودت رو راست باش به نظرم خوده واقعیت این رفتارایی که تو گذشته انجام دادی نیست درگیر خیر و شر شدی خوبی و بدی نمیدونم موندی بین اینکه ادم خوبی باشی یا بد، اینکه تو عواطفت بی پاسخ مونده دلیل نمیشه به بدترین شکل ممکن بخای بهش برسی
    یه مورد دیگه ی که هست من شک دارم تونسته باشی کاملا رها شده باشی از رنجی که قبلا کشیدی بخشیدم اما فراموش نکردم ... بهش فکر میکنی و شاید خیلی وقتا تو تنهاییتم باز عصبانی هستی ازشون؟ نمیدونم این هست یا نه اما واقعا باید ببخشی و فراموش کنی حتی اگه هیچ وقتم نبینشون منظور درون خودته که باید بی آلایش بشه
    من یه نکته ی دیگه ی به ذهنم میرسه اینکه گفتی اون خانم زندگی و کودکی فوق العاده داشته برعکس خودم، نمیدونم شاید این هم باعث شده سمتش بری اینکه یکیو داشته باشی که خوب زندگی کرده و بهش تکیه کنی
    همه ی اینایی که میگم شاید یه تلنگری باشه که بیشتر به ریشه ی مشکلاتت فکر کنی چون واقعا این نیست که خیلی دوسش داری مطمعن باش این نیست.
    من میگم تو ارزشت بالاتر از این حرفاس که با دخترایی آشنا بشی که خیلی راحت نه به تو بلکه با هر کسی تن به هرکاری بدن ولی این اصلا فقط در مورد دخترا نیست واقعا مرداییم که میتونن خودشونو عادت بدن به زنای مختلف هم شایسته نیستن پس سعی کن انتخاب کنی واقعا کسی میتونه به احساساتت خوب پاسخ بده و شایسته باشه برات که توام به همون اندازه ادم شایسته ی باشی من کاری به مذهب و دین و گناه و ... ندارم تعهد هیچ مرزی نمیشناسه و محدود به ادم مذهبی و... نداره به نظرم با تعهد هستش که حس سالم بودنو میتونی داشته باشی نه فقط در مورد جنس مخالف در مورد خییلی چیزای دیگه مثلا کسی که خودشو متعهد میدونه فیلم پورنو نبینه چون در شانش نیست و رابطه ی جنسی رو برای خودش اینقدر متعالی و خاص بدونه که نخاد اونو با هر کسی داشته باشه
    من خیلی پراکنده حرف زدم امیدوارم حرفام کمکی برات باشه

  7. کاربر روبرو از پست مفید کایا تشکرکرده است .

    باران13 (جمعه 25 فروردین 96)

  8. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 31 خرداد 96 [ 08:04]
    تاریخ عضویت
    1395-12-04
    نوشته ها
    231
    امتیاز
    4,294
    سطح
    41
    Points: 4,294, Level: 41
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 56
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsOverdriveTagger First Class3 months registered
    تشکرها
    141

    تشکرشده 512 در 186 پست

    Rep Power
    56
    Array
    سلام به باران13 عزیز
    نوشته های شما رو خوندم و البته کمی گیج شدم!
    شما در کودکی در فقر بودین و الان نمیدونم از چه منبعی امرار معاش میکنین، در جایی نوشتین در مراکز روسپی گری و غیره میرفتن و در جایی دیگر از پسرخالتون شراب خواستین و مابقی حرفاتون.
    من فکر میکنم مشکل شما در زندگی توسل کردن به هر کسی غیر خداست! ما از هر پدر و مادری که هستیم خودمون به خودی خود قدرت انتخاب، تصمیم گیری و رشد داریم.. شما یک مدل آزمایشی نیستین.. خیلی ها در کودکی شرایط خوبی ندارن ، خیلی ها به اسم والدین دارن ولی به رسم نه، خیلی ها مشکلات عاطفی دارن ولی نمیگذارن به درجه ای برسن که نفهمن کجای عالمن و چی میخوان و چکار میکنن.
    این ور عالم یا ا‌ون ور عالم چه اهمیتی داره؟ نه ما میتونیم به تنهایی این ور عالمو بسازیم و نه اونور عالم چیزی عجیب غریب تر هست. همه جا آسمان همین آسمان و زمین همین زمین هست، من اگر بلدم همینجا گلیممو از آب بیرون بکشم خارج رفتنم پیشکش. بله اونجا شرایط زندگی و کار خوبه اما منم دارم خودمو گول میزنم! اگر اینحا بفرض پزشکم و میخوام برم اونور کار عجیبی نیست خب من در هر دو‌میدان موفقم ، فقط به شرایط بهتری قدم میگذارم. اما اگر اینجا هیچم یا خیلی معمولیم اونجا برام فرش قرمز پهن نکردن و اونجا هم همینم!
    شما عاطفه و اعتقاد نیاز دارین... عاطفه در همسر آینده شما هم هست، دقت کنین همسر هم کارهایی شببه مادر انجام میده، فقط با این تفاوت که رفیق آدم هست، هم سفره آدم هست، نیارهای جنسی پیش اونه که رفع میشه و مادر فرزندان ماست.
    رفتن بدنبال زنی میانسال که کم کم دوره های زندگی خودش رو گذرونده چه ارزشی داره؟ آیا رفیق شفیق من هست؟ آیا میتونم رابطه ی جنسی و عاطفی باهاش داشته باشم؟ آیا دنیای من رو میفهمه و نیازهای من رو پاسخگوست؟ آیا من هم بعنوان یک انسان میتونم ازش صاحب فرزند بشم؟
    من به سراغ چه کسانی در زندگی میرم؟ اونهایی که خدای حقیقی رو گذاشتن کنار و یک خدای دست ساز بالای سرشون قرار دادن؟ این خواسته ی من از زندگی برای رسیدن به یک آرامش پایداره؟ کسی که در رفتارش منکر اعتقادات صحیح مذهبی هست ، کسی که باورش مجسمه بوداست و اونو هر روز میبینه با علم بر اینکه اعتقاداتی بعنوان یک ایرانی داره، آیا روان خودش بیشتر به مراقبت نیاز نداره، چطور وقتی به خداش باور درستی نداره به من اهمیت میده و منو باور میکنه؟ کسی که وارد رابطه با پسری جوان میشه روان خودش بیشتر نیاز به بررسی نداره... حالا چطور شما میخوای از این آدم آرامش بگیری ؟ آیا اشتباه بس نیست؟
    فکرتون رو متمرکز به یک موضوع کنین ، مدتی دور و بر هیچ زن و دختری نرین و اون ها رو هم به حریمتون راه ندین حتی برای ساعتی. سعی کنین خدا رو پیدا کنین و با پیدا کردنش روح خودتو به آرامش برسونین، شما یک آدمین.. ثروت و فقر، زیبایی و زشتی، قدرت و ضعف ..،دهمه رو دور بریزین و در پیشگاه خدا قرار بگیرین و تمام حرف های نگفته رو به اون بزنین. همه چیز در این دنیا آرامشی نسبی هست، مسایل جنسی، ازدواج، پول، روابط .... با اینها نمیشه به آرامش مطلق رسید... شما نیاز دارین به باوری عمیق برسین و این سعی شما رو میطلبه. در تمامی نقاط دنیا همه بدنبال خدا میگردن... اما نه خدایی ضعیف و سست ، نه خدایی که یک مجسمه باشه و با سقوط بشکنه، نه خدایی که در آتش و ستارگان و خورشید باشه و با افول اونها به پایان برسه، نه خدایی که در سحر ها و جادوها باشه و با باطل شدن اونها باطل بشه، نه خدایی که در اندیشه ی سست آدمهایی باشه که حتی از پس زندکی خودشون بر نمیان و با بادی و حادثه ای به فنا میرن.
    شما آدمی هستین که فقط گم شدین وگرنه خیلی هم بد نیستین و اتفاقا فکر میکنین... این خیلی خوب هست، برین و دنبال اخلاق و اعتقاد بگردین راه دوری هم نیست، خدا هست که هنوز نمیگذاره بیش از این غرق بشین ، هنوزم در دلتون نوید روزگاری بهتر میده، هنوزم هولتون میده به سمت پاکی ها، به سمت رشد واقعی... این خدا رو دست کم نگیرین و شک نداشته باشین باهاش به همه چی میرسین ... به ثروت، زن و بچه، امید و آرزو، دنیایی بهتر و روانی سالم. با زنی همسن خودتون یا کمتر یا مثلا دو ، سه سال بالاتر ازدواج کنین. بذارین تجربه های خوب رو با هم احسلس کنین
    أَلَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ...آیا خداوند برای بنده‌اش کافی نیست؟(سوره زمر)
    مؤید باشین
    ویرایش توسط yarmehrban : جمعه 25 فروردین 96 در ساعت 17:19

  9. 2 کاربر از پست مفید yarmehrban تشکرکرده اند .

    کایا (جمعه 25 فروردین 96), باران13 (جمعه 25 فروردین 96)

  10. #6
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 26 شهریور 02 [ 15:46]
    تاریخ عضویت
    1391-3-28
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    206
    امتیاز
    10,451
    سطح
    68
    Points: 10,451, Level: 68
    Level completed: 1%, Points required for next Level: 399
    Overall activity: 37.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    340

    تشکرشده 500 در 154 پست

    Rep Power
    37
    Array
    مثل اینکه من باید شفاف تر توضیح بدم

    در مورد 6 ماه گریستن منظور من این بود این رابطه خیلیم برات عمیق نیست چون میتونی ظرف 6 ماه باهاش کنار بیای
    ببینید من با تمام وجودم حس کرده و می کنم که این رابطه جز بدبختی هیچی نداره، عشق ناکام نیست که من چند سال درگیر کنه، وقتی دارم اذیت میشم به خاطر از دست دادن چی باید رنج بکشم؟!!!

    نمیدونم چرا سمت یه خانم متاهل میری ...
    خانم کایا من کی از ارتباط با زنای متاهل حرف زدم!؟ من با زنای متاهل چیکار دارم؟! من ناراحت میشم وقتی می بینم یه موش هرزه میخاد ازش سواستفاده کنه

    نمید
    ونم شاید این هم باعث شده سمتش بری اینکه یکیو داشته باشی که خوب زندگی کرده و بهش تکیه کنی
    اتفاقا پول این خانم تو رابطه ما تاثیر مخرب گذاشته به قول دوست صمیمیم هر دوی ما آرکی تایپ مردسالارانه داشتیم اون اعتقاد داره زن باید از مرد سنش کم تر باشه تو اعتقاد داری باید از زن همه جوره حمایت کرد، من وقتی نمی تونستم براش کاری کنم واقعا اعصابم خورد می شد من براش کادوهای چند میلیونی هم خریدم ولی وقتی میگه میخام لکسوس شاسی بلند بخرم من حس بدی بهم دست میده درضمن انصافا از من تا حالا چیزی نخواسته، یادم یک ماه پیش رفتیم یه فروشگاه لباس، چند تا صندوق داشت ولی شلوغ بودن اومد حساب کنه گفتم این کارو نکن، ولی حساب کرد برگشتنی بهش میگم این کارا یعنی چی؟! واقعا حس بدی داشتم، ولی همیشه بیرون رفتنی من حساب می کنم چون حساب نکنم حس بدی بهم دست میده
    اصلا وابسته کسی نیستم، الانم بدون همخونه زندگی می کنم. اتفاقا فکر می کنم استقلال بیش از حد دارم که گاهی هم احمقانست!


    خانم یارمهربان سلام
    من نمی دونم چرا منم متوجه حرفای شما نمیشم! اولا اینکه فردی که کودکی رو با فقر بگذرونه الزاما دلیل نمیشه بزرگسالی هم در فقر باشه! من هیچ وقت افکار ناسیونالیستی نداشتم من اصلیتا عبری ام ولی به باورهای مذهبی اعتقادی ندارم و نگاهم به خد-ا مثل نگاه شما نیست. یادم بعد برجام این خانم نماینده مجلس یکی از قدرت های جهانی تو اروپا رو سخنرانیش رو دیده بود. به من گفت چقدر متفاوت حرف می زد و عجیب تر اینکه چهره و حرکات تو چقدر شبیه این آدم! مطمعنم پیر بشی اون شکلی میشی! گفتم می شناسمش و احتمال خیلی قوی با من نسبت خیلی دور داره دیگه نگفتم تا سوم راهنمایی درس خونده و از خونه فرار کرده، کارتن خواب بوده و الان سلطان یکی از صنایع جهان و رهبر یک فراکسیون تو سنای آمریکاست!

    درمورد مراکز روسپی گری رفتن هم اصلا پشیمون نیستم، کنجکاو بودم و رفتم! درمورد پسرخالم اون همیشه بهترین مشروبات رو داره اتفاقا گفت حال منم خراب بیا اینجا تا بریم یه جایی و تا صبح به سلامتی هم پیمانه پر کنیم! البته نشد که برم!

    درمورد اعتقادات اون خانم
    شما از کجا ایشون رو متهم به بت پرستی می کنید؟!! شما تا چه حد شناخت دارید به افکار این تیپ آدم ها؟؟؟
    می تونم بپرسم کدوم کشورها زندگی کردید؟

    شما از زندگی من چی می دونید؟!! نمی دونید چقدر سخت که نیاز داشته باشی، قدرت داشته باشی، همه چی مهیا باشه ولی کار نکنی، من فقط از بُعدی از زندگیم رو گفتم که توش ضعیفم و نیاز به کمک دارم چرا من قضاوت می کنید؟!!

    من اشتباهاتم رو پذیرفتم حتی خواستم که من راهنمایی کنید تا بهتر شرایط رو مدیریت کنم، من سر اشتباهاتم بحثی ندارم. توضیحات رو هم دادم تا بهتر راهنماییم کنید.

    ویرایش توسط باران13 : جمعه 25 فروردین 96 در ساعت 18:34

  11. #7
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 31 خرداد 96 [ 08:04]
    تاریخ عضویت
    1395-12-04
    نوشته ها
    231
    امتیاز
    4,294
    سطح
    41
    Points: 4,294, Level: 41
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 56
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsOverdriveTagger First Class3 months registered
    تشکرها
    141

    تشکرشده 512 در 186 پست

    Rep Power
    56
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط باران13 نمایش پست ها
    خانم یارمهربان سلام
    من نمی دونم چرا منم متوجه حرفای شما نمیشم! اولا اینکه فردی که کودکی رو با فقر بگذرونه الزاما دلیل نمیشه بزرگسالی هم در فقر باشه!
    * بله شما درست میگین و کسی منکر نیست، چه بسا افرادی ثروتمندن و در بزرگسالی فقیر میشن. از طرفی من گفتم نمیدونم امرار معاشتون از چه طریقه؟ تحصیله یا شغل های دیگه که کمک میکرد بهتر کمکتون کنیم.
    من هیچ وقت افکار ناسیونالیستی نداشتم من اصلیتا عبری ام ولی به باورهای مذهبی اعتقادی ندارم و نگاهم به خد-ا مثل نگاه شما نیست.
    * بله، ما در دینمون مؤظفیم به ادیان دیگه نظیر مسیحی ، یهودی و ... احترام بگذاریم. درسته شاید باورها و اعتقادات شما متفاوت باشن اما همه ی ما مسلمان ها و یهودی ها و مسیحی ها به یک خدا ایمان داریم و این وجه مشترک ماست. هیچ عیبی نداره ، منم گفتم دنبال خدا باشین.. چون اون فقط مال ما نیست، مال شما هم هست. در ایران خانواده های یهودی کم نبودن و همه با خوبی کنار هم زندگی کردن چون احساسات و عواطف نسبت بهم داشتن و این اونها رو کنار هم نگه میداشت. اما اگر از دین هایی انتقاد میکنیم که خدای تاریخ انقضا دار دارن تنها به این دلیل هست که اونها علاوه بر نادانی خودشون، دیگران رو هم به کام ناآگاهی میرسونن.‌ از انسانی که بهترین موجود روی کره خاکی هست که برتریش عقلش هست و خداوند اونو انقدر بها داده، انتظار نمیره گاو و موش بپرسته!‌دو موجود پایین تر از خودش که با حادثه ای میمیرن و در سبد غذایی مردم جهانن. وقتی میگیم خدا یعنی یکی خیلی بهتر از من و شما، یکی خیلی بالاتر، یکی خیلی فهمیده تر و اونی که هر چه بخواد میتونه بکنه و هیچ بدی و حادثه ای اونو سست یا نابود نمیکنه.
    یادم بعد برجام این خانم نماینده مجلس یکی از قدرت های جهانی تو اروپا رو سخنرانیش رو دیده بود. به من گفت چقدر متفاوت حرف می زد و عجیب تر اینکه چهره و حرکات تو چقدر شبیه این آدم! مطمعنم پیر بشی اون شکلی میشی! گفتم می شناسمش و احتمال خیلی قوی با من نسبت خیلی دور داره دیگه نگفتم تا سوم راهنمایی درس خونده و از خونه فرار کرده، کارتن خواب بوده و الان سلطان یکی از صنایع جهان و رهبر یک فراکسیون تو سنای آمریکاست!
    *خب خیلی خوبه که آدمها در زندگی رشد کنن و افراد موفق الگوی خوبی برای همه هستن . امیدوارم شما هم موفقیت های چشم گیری در زندگی داشته باشین.

    درمورد مراکز روسپی گری رفتن هم اصلا پشیمون نیستم، کنجکاو بودم و رفتم! درمورد پسرخالم اون همیشه بهترین مشروبات رو داره اتفاقا گفت حال منم خراب بیا اینجا تا بریم یه جایی و تا صبح به سلامتی هم پیمانه پر کنیم! البته نشد که برم!
    *خب من هم چیزی نگفتم! فقط حرف ما رو عیناً تکرار کردم، بله کنجکاوی با خواستن خیلی فرق داره، البته یادتون نره گاهی کنجکاوی دردسر ساز میشه ... و آینده رو تحت تاثیر خودش قرار میده. یک کنجکاوی مثبت و در مسیر خوبیه و یک کنجکاوی منفی و در مسیری اشتباه.
    درمورد اعتقادات اون خانم
    شما از کجا ایشون رو متهم به بت پرستی می کنید؟!! شما تا چه حد شناخت دارید به افکار این تیپ آدم ها؟؟؟
    می تونم بپرسم کدوم کشورها زندگی کردید؟
    * خب ببینید آدمها با باورهای خودشون زندگی میکنن، حالا باورها گاهی در چیزهایی خلاصه میشه که اطرافشون دارن. مثلا اگر به شما بگن طبق اعتقادات مسلمانان بیا یک نماد مسلمانی در اتاق خوابت داشته باش ، شاید اصلا دوست نداشته باشی و باور به داشتن چنین چیزی نداشته باشی. اما برخی نماد ها و سمبل ها نماینده افکار درونی ما هستن، یعنی من این باور رو پذیرفتم که عکس و نماد فلان چیزو نگهداری میکنم. لازم نیست در کشورهای مختلف زندگی کنیم ، هر کسی اگر باوری یا اعتقادی قوی داشته باشه زندگی در نقاط مختلف دنیا براش تاثیری نخواهد داشت. ببینین انسان موجودی هست که کم کم شرایط روش تاثیر خواهد گذاشت، اما تنها آدمهایی موفق ترن که افکارشون دستخوش تغییرات بد نشه. من فکر میکنم دین و ایمان شما بسیار قوی تر از این هست که تحت تأثیر مجسمه ها و عرفانهای کاذب قرار بگیره. قبول کنین که بعضی ها میخوان خودشونو تغییر بدن و این تغییر گاهی عقب گرد هست. همونطور که خودشون عنوان بهتون کردن !!

    شما از زندگی من چی می دونید؟!! نمی دونید چقدر سخت که نیاز داشته باشی، قدرت داشته باشی، همه چی مهیا باشه ولی کار نکنی، من فقط از بُعدی از زندگیم رو گفتم که توش ضعیفم و نیاز به کمک دارم چرا من قضاوت می کنید؟!!
    *اگر برای کمک اومدین پس بدونین قضاوت نمیشین بلکه کمک میشین. از زندگی هر کسی ما هیچی نمیدونیم ولی در حد حدس و نوشته های اون شخص کمکش میکنیم. در ضمن از خودتون انتظارای خیلی شگفت انگیزی نداشته باشین، همین باعث میشه انگیزه و امید شما کم بشه ، هر کسی در این دنیا طوری پا به عرصه میگذاره، یکی خونوادش همه پزشکن اما خودش هنرمنده، خب میدونه نمیتونه مثل اونها پزشک باشه بهمین سادگی

    من اشتباهاتم رو پذیرفتم حتی خواستم که من راهنمایی کنید تا بهتر شرایط رو مدیریت کنم، من سر اشتباهاتم بحثی ندارم. توضیحات رو هم دادم تا بهتر راهنماییم کنید.
    * من هم در پایان عرایضم به قدر نیاز راهنماییتون کردم ، این ربطی هم به دین من و شما نداره یک اتفاق عمومی هست‌و یک راهنمایی که برای هر کسی میشه انجام داد، شما برای آرامش نیاز به این دارین بسراغ منبع آرامش برین فارغ از هر اتفاقی.. امیدوارم که با بدست اومدن آرامش و تمرکز به مسایل کم کم این مشکلتون رفع بشه.‌پاینده باشین
    Po
    ویرایش توسط yarmehrban : شنبه 26 فروردین 96 در ساعت 08:13

  12. کاربر روبرو از پست مفید yarmehrban تشکرکرده است .

    باران13 (شنبه 26 فروردین 96)

  13. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 21 آبان 97 [ 18:56]
    تاریخ عضویت
    1395-7-29
    نوشته ها
    595
    امتیاز
    9,965
    سطح
    66
    Points: 9,965, Level: 66
    Level completed: 79%, Points required for next Level: 85
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    646

    تشکرشده 951 در 409 پست

    Rep Power
    114
    Array
    سلام
    مشلات شما ریشه شان در اعتقادات شما است. شما براساس نوعی از عتقادات و تربیت رشد و زندگی کرده اید و وضعیت الان تان هم مانند بقیه افراد نتیجه همان تفکرات و روش زندگی است. به عنوان یک آقا انتظار میره فردی منطقی باشید و به عنوان یک فرد منطقی قبول کنید برای تقییر وضعیتی که در آن هستید بایستی هر آنچه را که موجب شکل گرفتن این وضعیت شده تغییر دهید تا بقیه مسایل قابلیت تغییر پیدا کنند.
    مشکلات شما در سایت های مشاوره خانواده و نظایر آن حل نمی شود. چراکه مشکل شما اصلا ربطی به مبحث خانواده، ازدواج و نظایر آن ندارد. توصیه می کنم به سایت های مشاوره مذهبی مراجعه کنید یا بهتر از آن حضوری با افراد متخصص در این زمینه صحبت کنید. اگر مسایل سیاسی هم برای تان مهم هستند (که به نظرم برای هر فردی بایست مهم باشند) آن را هم در انتخاب مشاور و هم صحبت تان موردنظر قرار دهید.
    در مورد بحث حضوری بهترینن گزینه ها دفاتر مراجع و علما هستند و در مورد سایت ها فعلا همین سایت زیر که در سایت فعلی معرفی کرده ام و باوجود تفاوت عقاید بخصوص سیاسی که باهاشون دارم. توصیه می کنم. فکر کنم برای شما مناسب باشند.

    http://www.hamdardi.net/thread-43756.html

    اگر به این سایت مراجعه نمودید خوشحال میشم به ما هم اطلاع دهید مطالب مطرح شده رو مطالعه کنیم.
    ویرایش توسط Ye_Doost : شنبه 26 فروردین 96 در ساعت 10:52

  14. کاربر روبرو از پست مفید Ye_Doost تشکرکرده است .

    باران13 (شنبه 26 فروردین 96)

  15. #9
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 26 شهریور 02 [ 15:46]
    تاریخ عضویت
    1391-3-28
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    206
    امتیاز
    10,451
    سطح
    68
    Points: 10,451, Level: 68
    Level completed: 1%, Points required for next Level: 399
    Overall activity: 37.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    340

    تشکرشده 500 در 154 پست

    Rep Power
    37
    Array
    با سلام

    اول از همه خانم یارمهربان من دیروز حالم خوب نبود و زود از کوره دررفتم و با ادبیاتی خوبی با شما صحبت نکردم، واقعا عذر میخام
    من تو یکی از رشته های مهندسی تو شهر تهران درس خوندم ولی بعد 4 ترم باوجود پاس کردن حدود 80 واحد ترک تحصیل کردم! ولی به علت تسلطم به زبان انگلیسی و کمک آشناهام تو همون رشته به صورت تجربی کار کردم و الان با بعضی نخبه های این رشته همکارم، درضمن من تو یکی از رشته های علوم انسانی به قدری تبحر و علاقه دارم که زمان رو حس نمی کنم وقتی توش فعالیت دارم. رشته دانشگاهیم تو دنیا خیلی تو این رشته داره جولان میده همین موضوع هم باعث شده به شغل اصلیم هم علاقه مندتر بشم من عصرها تو رشته ای که عاشقشم تدریس دارم بدون اینکه مدرکی داشته باشم یا حتی تو این زمینه کلاس رفته باشم، همش رو خودم یاد گرفتم. و صادقانه میگم که یکی از بهترین هام

    ببینید خانم یارمهربان من بحث مذهبی با شما ندارم، چون حوزه این بحث خیلی وسیع من فقط می تونم بگم که من با چشمان خودم می بینم، با گوش های خودم می شنوم و با وجود خودم حس می کنم و مشاهداتم رو حذف یا سانسور نمی کنم تا عقایدم رو حفظ کنم!
    شاید یکی از وجه اشتراک های ما این باشه که هردوی ما کاری که به روح و جسم ما آسیب بزنه رو غیراخلاقی بدونیم

    اون خانم هم یه آدم یکتا پرست و عقایدش متفاوت، به کارما و تناسخ و... اعتقاد داره و تا زمانی که با عقایدش آزادی و حقوق انسانی من پایمال نکنه من با عقایدش کاری ندارم

    خانم یه دوست عزیز
    من می تونم بگم که به اکثریت ترس ها غلبه کردم و اگه احیانا ترسی غیرمنطقی هم مونده باشه شهامتم خیلی بیشتر از ترس از ناشناخته بودنشون، من اگه به پوچی هم برسم مطمعن باشید به دلش وارد میشم و راهم رو پیدا می کنم
    ببینید من استایل زندگی کردنم هیجان انگیز و ماجراجویانست! به قول دوستام زندگی ما(دوستانم) هر روز کپی پیست روزهای دیگست مال تو پرینت رنگی هر روزش! استایل زندگی من تو تمام جوانب مشابه هم، مثلا من از طریق خیابون ها آدرس رو پیدا نمی کنم بلکه کافی مبدا و مقصد رو مثلا تو گوگل مپ بببنم بعد یه مسیر فضایی تو ذهنم ترسیم می کنم و حرکت می کنم، تو ترافیک همیشه از کوچه ها رد میشم حتی اگه نشناسم، سعی می کنم از جایی دوبار رد نشم خیلی از اوقات گم میشم و حتی چند بار به کوچه پهن بن بست خوردم! ولی دنده عقب گرفتم و برگشتم! ولی زندگی پیچیده تر، تاوان این دنده عقبش هم صرفا کلاچ و دنده جا زدن نیست، من خودم اینو می دونم، من از شکست نمی ترسم ولی چرا وقتی عقل دارم با کله به زمین شیرجه بزنم؟!!
    من تمام نزدیکانم که از لحاظ رفتاری بهشون شبیهم زندگی عاطفی جالبی نداشتن و ندارن ولو هرچقدرم از لحاظ علمی یا اقتصادی قوی باشن، حتی پسرهای فامیل من که همسن من هستند همشون برای بار دوم ازدواج کردن و همسر اولشون رو طلاق دادن، مردی که من عاشق مدل ذهنی و فکر کردنشم به قدری از لحاظ عاطفی پیچیده بود که فروید رو تو روان کاویش(تو یکی از کتاب هاش) گیج کرده بود. با اون همه قدرت روحی که حتی خود فروید از کلمه "عظمت روحش" بارها تو کتابش استفاده می کنه این آدم با اون نبوغ سرشارش حدود 50 سالگیش شکست! وجودش سرتاسر غم شد و دست به یه کار عجیب تر زد! درحالی که این آدمی فردی که هر سال تو دانشگاه های برتر جهان از شخصیتش تجلیل میشه، من نمیخام این جوری بشم من خیلی از این آدم ضعیف ترم، از آینده هراسی ندارم ولی ناآگاهی و عدم التیام رنج های درونی در آینده تاوانش سنگین تر و من چرا باید با حماقت های خودم از زندگیم لذت نبرم؟!
    من پذیرفتم و می پذیرم اشتباهاتم رو، من دیروز به این خانم گفتم بریم پیش مشاور ولی قبول نمی کنه، میگه ما می دونیم مشکلمون چیه؟!! من بارها بهش گفتم که به درد هم نمی خوریم ولی تو همین فروردین حضورا بهش میگم و تمام روزنه های ارتباطیمون رو قطع می کنم، من بیش از یک سال که ازش جدا شدم و اشک هام رو دارم می ریزم ولی اون نمی پذیره، می بینه که من داغون شدم می بینه که من دیگه فرد قبلی باهاش نیستم ولی ترس داره از تنهاییش، به مردها سوظن داره، خواهرش از قضیه ما خبر داره و ازم تشکر کرده بود که همراهشم ولی به نظرم هر دو می بازیم اگه قاطعانه تموم نکنیم و دنبال زندگیمون نریم
    آیا راه بهتری هم هست که من انسانی تر و شاسیته تر از این خانم جدا بشم؟

    تصمیم گرفتم یه کارگاه در مورد شکست عاطفی پیدا کنم و منابعی که توش مطرح رو هم دنبال کنم. شما پیشنهاد بهتری هم دارید؟
    ممنونم

    ویرایش توسط باران13 : شنبه 26 فروردین 96 در ساعت 22:30


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. منم دوس دارم یه ازدواج موفق جوری ک خودم میخام داشته باشم:(((
    توسط SHahr-Zad در انجمن مقالات و مطالب آموزشی در مورد ازدواج
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: پنجشنبه 03 مهر 93, 23:50
  2. ریخت منحوس جاریمو دیگه نمیبینم
    توسط nahale1 در انجمن سایر مشکلات خانواده
    پاسخ ها: 22
    آخرين نوشته: دوشنبه 09 اردیبهشت 92, 01:47
  3. عروس بزگتر بهتر است یا عروس کوچکتر خانواده؟
    توسط باربی در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 13
    آخرين نوشته: یکشنبه 26 شهریور 91, 20:52
  4. داماد کوچک تر از عروس !
    توسط lord.hamed در انجمن مقالات و مطالب آموزشی در مورد خانواده
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: دوشنبه 02 آبان 90, 00:08
  5. دوس دارم یه دختر شاد و پر انرژی باشم:)
    توسط nazlin1990 در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: جمعه 15 مهر 90, 12:05

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 10:51 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.