به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 7 1234567 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 68
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 06 دی 96 [ 18:05]
    تاریخ عضویت
    1395-3-27
    نوشته ها
    29
    امتیاز
    1,905
    سطح
    26
    Points: 1,905, Level: 26
    Level completed: 5%, Points required for next Level: 95
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassOverdrive1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    45

    تشکرشده 64 در 25 پست

    Rep Power
    0
    Array

    1 برگشت زنم بعد از طلاق ( یک سرگذشت تلخ و پر از عبرت)لطفا کمک کنید

    سلام خدمت همه ی شما خوبان که با دقت به مشکلات هم نوعان خودتون گوش میدید و سعی میکنید به بهترین نحو به هم نوعانتون کمک کنید
    ((هیچ انسانی بی نیاز از مشورت نیست چون هیچ انسانی کامل نیست ))
    من حدود 8 ماه پیش اینجا تایپیکی زدم و از دوستان درخواست مشاوره کردم با این مضمون که من و زنم به خاطر اختلاف های فرهنگی و عقیدتی در آستانه ی طلاق هستیم ،و خانوم بنده به شدت بر تپل طلاق می کوبن و بر این جدایی پافشاری میکنن ،
    اگرچه لازم میدانم برای درک بهتر این قضیه خلاصه ای از این وصلت رو براتون بنویسم
    بنده 29 سال سن دارم که حدود 6 سال پیش با خانومی در دانشگاه آشنا شدم که بهم دیگه ابراز علاقه کردیم ،از آنجایی که در زندگیه شخصی خودم از بعد از سربازی گرفته تا دوران دانشگاه وتا حالا روی پاهای خودم بودم و مستقل زندگی کردم اگرچه بعضا با کارگری در بندر های ایران گرفته تا شغل های مغازه داری و .... ،و از لحاظ تصمیمات زندگی و سمت و جهت دهی مسیر زندگیم کاملا مستقلم ، و از لحاظ حاشیه ها هم هرگز دنبال چیزایی نبودم که از ته دل بهش عقیده ندارم (مثلا هرگز مواد،مشروب،حتی سیگار و قلیان هم نکشیدم ، و از بعد اخلاقیات هم هرگز با نامحرمی ارتباطی برقرار نکرده ام ،و دوستی چند ساله با خانومم هم کاملا سالم و به دور خیلی چیزا بوده ،از لحاظ تیپ و قیافه هم خدا رو شکر کمبودی نداشتم ،))
    به خاطر این خصوصیاتی که داشتم همسرم دیوانه وار عاشقم بود ، و همیشه میگفت داشتن یک مردی مثله تو همیشه برام رویا بوده
    من تو این رابطه ی چند ساله که باهاش داشتم از خصوصیات اخلاقیم و انتظاراتم براش گفته بودم ، مثلا دوس دارم زنم در حد یک آدم مومن و مقید ،حدودشو نگه داره ، یا من دوس ندارم زنم با نامحرم های فامیل گرم بگیره یا در حالی که سلام و احوال پرسی میکنه باهاشون دست بده ، دوس دارم زنم با همه چیزم بسازه ، البته اینو نمیگفتم که از زیر بار مسولیت در برم و نخوام برای زندگیم تلاش زیادی بکنم بلکه منظورم این بود که زندگی پر از فراز و نشیبه ، زن وفادار اونیه که در همه حال کنار شوهرش بمونه و خیلی چیزای دیگه ، در مورد شرایط مالی هم توضیحش دادم که من در حد یه زندگی معمولی میتونم خرج کنم ،حتی بهش گفتم اگه بیام خواستگاریت نمیتونم برات مراسم عروسی بگیرم ، فوقش یه ماه عسل میریم یا یه مراسم کم هزینه میتونم برات بگیرم ، و خیلی چیزای دیگه که ایشون با تمام وجود قبول کردن ،
    بعد از دانشگاه که خواستم برم خواستگاریش با مخالف پدرم قرار گرفتم و ... من حتی در مقابل خانواده م ایستادم ، به خاطر داشتن پول بیشتر دست به یه ریسک شراکتی زدم که تو بازار ورشکست شدم و هزاران مشکل دیگه که وارد جزییات نمیشم ، البته به خاطر علاقه ی صرف نبود ،و تعهد هم بود به هر حال شرایط برای خواستگاری اصلا جور نبود ولی یک انسان در مقابل و پیشگاه پروردگار خودش یه تعهد هایی داره ، مثلا من هرگز نمیتونستم وجدانمو راضی کنم که یه دختر رو که چند سال بهش قول ازدواج دادم رو ول کنم و نبود شرایط رو بهونه کنم و از زیر قول و قرارام فرار کنم ، به هر حال تسلیم نشدم و یک تنه جنگیدم ، هزاران بار از خدا تقاضای مرگ کردم از بس روزای سختی بود برام ، به هر حال پدرم آخرش راضی شدن و اومدن خواستگاری و هر جوری بود ما عقد کردیم ، و رسما زن و شوهر شدیم ، ولی متوجه شدم خانومم خورده خورده تحت تاثیر حرفای دیگران داره عوض میشه ، بهونه ها شروع شدن ، دیگه به داشتن من افتخار نمیکرد ، زیر تمام قول و قرارش زد ، حتی مراسم عروسی سنگین میخواست ازم ، به خونه ای که براش درست کرده بودم دل خوش نبود و میگفت پایین شهره ، خلاصه 180 درجه ایشون تغییر کردن ، و حتی میگفتن بهتره بری برای خرج مراسم عروسی و اینا سر خم کنی در مقابل پدرت که کمکت کنه ، کلا میخواست اینی که هستم از بین ببره و یه آدم بر اساس معیار های ذهنیش بسازه ، خب منم عصبی میشدم و بد و بیراه میگفتم بهش ، دیگه دوس نداشتم حتی خونه شون برم ، من که مقاومت کردم بهم گفت خب طلاقم بده ، انگار دنیا رو سرم خراب شد تا کلمه ی طلاق رو شنیدم ولی چون میدونستم برای چیزی که حالا هستم تمام پل های پشت سرم رو خراب کردم چاره ای جز تحمل نداشتم ، خیلی اصرار کردم که از طلاق دست بکشه ولی متاسفانه تبدیل به یه آدم سنگدلی شده بود که تو گوشش خونده بودن که اگه از شوهرت طلاق بگیری آدمای خیلی بهتری حاضرن باهات ازدواج کنن و این حرفو خودش بهم علنا زد ، خلاصه با وجود تمام مقاومت های من برای پرهیز از طلاق ،طلاق اتفاق افتاد ...در حالی که حتی پدرم بارها پیش خانواده شون رفت تا از طلاق جلوگیری کنه ولی خب نشد که نشد ،(استدلال پدرم در روز اول خواستگاری که مخالفت میکرد این بود که ما از خانواده شون هیچ شناختی نداریم ، میگفت خانواده ی دختر به اندازه ی خود دختر مهم هستن ، ما هیچ گونه شناختی در مورد خانواده شون نداریم . و البته درست میگفتن و من خیلی کار اشتباهی کردم که تو روی پدرم وایسادم ) البته نا گفته نماند خانومم مهریه شو بخشید و حتی طلاهایی رو که خریده بودم براش رو پس داد،به هر حال معرفت اینو داشت که بیشتر بدختم نکنه ،
    طلاق که ثبت شد ، تازه همه ی بدبختیا شروع شد ، من حتی تو مقطع ارشدم که تو یکی از بهترین دانشگاه ها دولتی درس میخوندم انصراف دادم ، چون واقعا مغزم خسته بود ، داغون بودم ،از این طرف هم وام ازدواج و وام خودرو هم باید پس میدادم ، به علاوه ضررهایی که از لحاظ مالی برای خرید لباس و ....اینا کرده بودم ، واقعا تو این چند ماه گذشته جهنم واقعی رو جلوی چشم خودم دیدم ، از طرفی دیگه هم نیش و کنایه های فامیل و دوست و آشنا که میگفتن این دختری که براش به آب و آتیش زدی دیدی که نخواستت ؟،
    خلاصه مقاومت کردم ، دوباره به زندگی برگشتم ، از دل خانواده م ناراحتی ها و کدورت ها رو پاک کردم ، دوباره به سمت پروردگار مهربانم برگشتم و آرامش واقعی رو تجربه کردم ، حالا کم و بیش کاسبی میکنم و هم زمان دارم آماده میشم برای کنکور که از اول درس بخونم ،
    واقعا روزهای سختی بودن ،اینا رو گفتم و نوشتم که کسانی که میخونن شرایط مشابه رو دارن یه جورایی عبرت بگیرن ، اول اینکه هرگز خانواده تون رو برای هیچ کسی به نا حق ناراحت نکنید ، دوم اینکه هرگز تمام زندگیتونو بر اساس اعتماد به یک نفر نسازید ، سوم اینکه جدایی خیلی سخته ، تا میتونید جلوشو بگیرید ، طلاق رو بذارید برای وقتی همه ی راها رو رفته باشید و نتیجه نگرفته باشیذ، ( ضمنا من به توصیه ی مدیر محترم سایت و دوستان قبل از جدایی به مشاوره مراجعه کردیم و مشاوره به شدت جانب منو گرفتن، مثلا به خانومم گفتن شوهرت هیچ گونه عیب و مکشلی ندارن ، ایشون تحصیل کرده هستن ، کاسبن ، سالمن ، خوش قیافه ان و ..... پس چرا اینقدر روی جدایی اصرار میکنی؟ ولی متاسفانه گوش همسرم کر شده بود ، نمیشنید ، تحت تاثیر حرفای مردم زندگیه عاشقانه مونو خراب کرد) و در آخر اینکه اگه طلاق گرفتید خیلی صبور باشید ، همه چیز میگذره و انسان میتونه به زندگی برگرده و به سرعت وارد یک رابطه ی عاطفی دیگری نشید
    حالا جدا از این حرفایی که نوشتم براتون ، اتفاقی که پیش اومده اینه که حدود 5 روز هست که خانومم شب و روز داره بهم پیام میده که بیا باهم حرف بزنیم ، من جوابشو ندادم ، به شدت پشیمونه طوری که از ساعت تلگرامش مشخصه تا 5 صبح بیدار میمونه و هی پیام میده و منتظره جواب بدم ، من روحیاتشو میشناسم میدونم جدایی برای اون هزارا برابر سخت تر از من بوده ، خیلی غمگینه ، من احساساتی شدم چند بار خواستم جواب بدم ولی عقلم حکم به خطا بدونش داد ، حتی حاضر نشدم حرفاشو بشنوم ، ببینم اصلا برای چی برگشته ؟ یا چی میخواد بگه ؟
    واقعا سر در گمم ، البته هیجان ندارم ، احساسات ندارم ، فقط موندم چه تصمیمی بگیرم ؟ آیا خط واینامو عوض کنم و برای همیشه حتی نتونه با من در ارتباط باشه یا حداقل به حرفاش گوش بدم ؟من خودمو باور دارم که دیگه میتونم نبودنشو قبول کنم و بدون اون زندگی کنم ، من حالا آرامش دارم ، دلم آرامه ، نمیخوام باز خراب بشم ، نمیخوام طوفانی بشم ،
    دوستان لطفا کمکم کنید
    خیلی ممنون

  2. 6 کاربر از پست مفید behnam2020gh تشکرکرده اند .

    narges_khanom (پنجشنبه 24 فروردین 96), Ramin231 (چهارشنبه 23 فروردین 96), szd (دوشنبه 04 اردیبهشت 96), نیلوفر. (پنجشنبه 24 فروردین 96), yarmehrban (چهارشنبه 23 فروردین 96), ستاره زیبا (چهارشنبه 23 فروردین 96)

  3. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 24 آذر 00 [ 21:47]
    تاریخ عضویت
    1391-2-29
    نوشته ها
    421
    امتیاز
    12,188
    سطح
    72
    Points: 12,188, Level: 72
    Level completed: 35%, Points required for next Level: 262
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    662

    تشکرشده 635 در 275 پست

    Rep Power
    67
    Array
    متاسفم از این سرگذشت تلخ و چقدر خوب که همه تجربیاتت را اینجا نوشتی امیدوارم کمکی باشه برای کسانی که می خوان ازدواج کننند و با چشم کاملا باز به سمت انتخاب همسر گام بردارن

    پدرت همیشه طرف شما و سنگ شما را به سینه زده کاش در این مورد ( که بهت پیام داده) قبل ار اینکه تو همدردی مشاوره بگیری از پدر مهربانت مشورت می گرفتی به هر حال ایشون شناخت خیلی بهتری نسبت به همسر سابق شما و خانوادش داره

    بهت توصیه می کنم قبل از هر اقدامی با پدرت صحبت کنی
    خدایا کمکم کن تا ایمان، نام و نان برایم نیاورد

  4. 3 کاربر از پست مفید نازنین2010 تشکرکرده اند .

    behnam2020gh (چهارشنبه 23 فروردین 96), narges_khanom (پنجشنبه 24 فروردین 96), Ramin231 (چهارشنبه 23 فروردین 96)

  5. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 31 خرداد 96 [ 08:04]
    تاریخ عضویت
    1395-12-04
    نوشته ها
    231
    امتیاز
    4,294
    سطح
    41
    Points: 4,294, Level: 41
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 56
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsOverdriveTagger First Class3 months registered
    تشکرها
    141

    تشکرشده 512 در 186 پست

    Rep Power
    56
    Array
    سلام به شما برادر گرامی
    برادر من، یکبار اشتباه کردی ، دفعه ی دوم تکرار نکن. میگن اشتباه اول از سر ناآگاهی و اشتباه دوم از سر جهالته. کسی که یکبار از یک سوراخ نیش بخوره بار دیگه این کارو بکنه از جهالتشه. ازتون میخوام؛
    درگیر عواطف و احساسات نشین و خطتتون و آدرس های اینترنتی خودتونو تغییر بدین. از همگی عذر میخوام، اما ایشون شوهر گیرشون نیومده دوباره برگشتن سمت شما ، اینبار اگر برش گردونین هم یک بچه رو دستتون میگذاره و هم مهریش رو کامل میگیره، بیاد داشته باشین چه روزهای تلخی رو سپری کردین، گمان بردین روان شما آب جاری هست که همه چیز ازش رد بشه؟ سری به مطب ها بزنین و بیماران روانی رو از نزدیک ببینین. همسر شما بچه نبود و بعد از پنج سال و یک زندگی مشترک نباید اینطور تصمیم میگرفت. شما با دختری ازدواج کنین که قدر محبت و دویدن شما رو بدونه ، خیلی ها بعد از یک قهر دیگه بر نمیگردن ولی شما چقدر اصرار بی فایده کردین؟ ایشون دیگه از زندگیتون جدا شدن و شما به ساحل آرامش رسیدین تا میتونین دور بشین ازش ، نگذاربن انگشت نمای خلق بشین. به حرف مردم گوش ندین که مردم یک روز از سختی شما رو نکشیدن و خام حرفشون نشین/ خواستین دوباره با کسی دیگه ازدواج کنین آشناییتون زیر نظر والدین و با مدت زمان محدود باشه . موفق باشین
    ویرایش توسط yarmehrban : چهارشنبه 23 فروردین 96 در ساعت 12:40

  6. 3 کاربر از پست مفید yarmehrban تشکرکرده اند .

    behnam2020gh (چهارشنبه 23 فروردین 96), narges_khanom (پنجشنبه 24 فروردین 96), Ramin231 (چهارشنبه 23 فروردین 96)

  7. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 30 مهر 96 [ 08:00]
    تاریخ عضویت
    1395-12-27
    نوشته ها
    163
    امتیاز
    3,263
    سطح
    35
    Points: 3,263, Level: 35
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 87
    Overall activity: 29.0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience PointsTagger First Class3 months registered
    تشکرها
    365

    تشکرشده 236 در 117 پست

    Rep Power
    35
    Array
    سلام. ببخشید من مجردم اما برای اینکه یه مساله ای رو برای آقایون روشن کنم جسارت کردم تو تاپیکتون پیام بدم.

    ببینین روی صحبتم با همه آقایونه. وقتی به این شکل آشنا میشین و حالا به هر حال می خواین ازدواج کنین، اگه دخترا برا آشنایی یا دوستی پا پیش بذارن، هیچ، کاری با این دخترا ندارم، اینا بلدن گلیم خودشون و از آب بیرون بکشن، بلدم نباشن، یا جسارت دارن یا ناآگاهن که باز یاد می گیرن بعدش چیکار کنن.

    ولی.............ولی اگه شما تو محل کار، در و همسایه، فامیل، دانشگاه یه دختر و پسند کردین و خواستین باهاش دوس بشین یا آشنا بشین برا ازدواج (فک کنیم نیتتون خیره) تو رو خدا، جون هرکی دوس دارین اگه از خودتون مطمعن نیستین پا بیش نذارین، اگه از خانوادتون مطمعن نیستین پا پیش نذارین، اگه خانواده طرف و هنوز نمیشناسین پا پیش نذارین، اگه با یه نگا فک کردین طرف و اسکن کردین، پا پیش نذارین،. آقایون این اصلا کار سختی نیس به خدا، دو ماه تو هر محلی بودین، دندون رو جیگر بذارین می تونین جیک و پیک طرفم به دست بیارین.....نه با آینده خودتون بازی کنین نه با آینده دختره. در قالب همکلاسی یا همکار هم می تونین ازش شناخت پیدا کنین، میتونین از خانوادش اطلاع به دست بیارین، حتما لازم نیست با هم رابطه داشته باشین. حالا نمی گم رابطه ال ه و بل اما خب ازش شناخت پیدا کنین، مزه دهن خودتون، خانوادتون، دختره و خانواده دختره رو بدونین بعد اقدام کنین......

  8. 4 کاربر از پست مفید غبار غم تشکرکرده اند .

    behnam2020gh (چهارشنبه 23 فروردین 96), narges_khanom (پنجشنبه 24 فروردین 96), Ramin231 (چهارشنبه 23 فروردین 96), نادیا-7777 (شنبه 26 فروردین 96)

  9. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 06 دی 96 [ 18:05]
    تاریخ عضویت
    1395-3-27
    نوشته ها
    29
    امتیاز
    1,905
    سطح
    26
    Points: 1,905, Level: 26
    Level completed: 5%, Points required for next Level: 95
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassOverdrive1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    45

    تشکرشده 64 در 25 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط غبار غم نمایش پست ها
    سلام. ببخشید من مجردم اما برای اینکه یه مساله ای رو برای آقایون روشن کنم جسارت کردم تو تاپیکتون پیام بدم.

    ببینین روی صحبتم با همه آقایونه. وقتی به این شکل آشنا میشین و حالا به هر حال می خواین ازدواج کنین، اگه دخترا برا آشنایی یا دوستی پا پیش بذارن، هیچ، کاری با این دخترا ندارم، اینا بلدن گلیم خودشون و از آب بیرون بکشن، بلدم نباشن، یا جسارت دارن یا ناآگاهن که باز یاد می گیرن بعدش چیکار کنن.

    ولی.............ولی اگه شما تو محل کار، در و همسایه، فامیل، دانشگاه یه دختر و پسند کردین و خواستین باهاش دوس بشین یا آشنا بشین برا ازدواج (فک کنیم نیتتون خیره) تو رو خدا، جون هرکی دوس دارین اگه از خودتون مطمعن نیستین پا بیش نذارین، اگه از خانوادتون مطمعن نیستین پا پیش نذارین، اگه خانواده طرف و هنوز نمیشناسین پا پیش نذارین، اگه با یه نگا فک کردین طرف و اسکن کردین، پا پیش نذارین،. آقایون این اصلا کار سختی نیس به خدا، دو ماه تو هر محلی بودین، دندون رو جیگر بذارین می تونین جیک و پیک طرفم به دست بیارین.....نه با آینده خودتون بازی کنین نه با آینده دختره. در قالب همکلاسی یا همکار هم می تونین ازش شناخت پیدا کنین، میتونین از خانوادش اطلاع به دست بیارین، حتما لازم نیست با هم رابطه داشته باشین. حالا نمی گم رابطه ال ه و بل اما خب ازش شناخت پیدا کنین، مزه دهن خودتون، خانوادتون، دختره و خانواده دختره رو بدونین بعد اقدام کنین......
    سلام بر شما و ممنون از نظری که دادید ،
    من هرگز از نقد شدن نترسیدم و نخواهم ترسید ، اتفاقا بسیار دوس دارم کارام نقد بشن و اشتباهاتم رو بهم بگن تا بتونم تصمیم درست رو بگیرم ، حرف شما تقریب به یقین صحیح هستن ولی نه لزوما در مورد من
    بنده درسته مورد مخالفت خانواده ک قرار گرفتم ولی هرگز نذاشتم این اختلافات به مراسم یا خانواده ی خانومم کشیده بشه و اونا حتی یه زره هم بفهمن ، پدرم با بهترین نحو در خواستگاری و کل مراسم مقدماتی من حضور داشتن و کوچیک ترین کوتاهی نکردن ، ولی اگه منظورتون این هست که این اختلاف ها منجربه عدم حمایت مالی خانواده م از من شد ؛ باید عرض کنم حتی اگه مورد حمایت هم قرار میگرفتم هرگز قبول نمی کردم ، من به اندازه ی توانم زندگی میکنم نه به اندازه ی چیزهایی که ممکنه حمایت بشم ، خانواده ی بنده بارها خواستن حمایت مالی بکنن و حتی گفتن کل هزینه ی مراسم عروسی با ما ، ولی من قبول نکردم ، چون عقیده داشتم خانومم باید به تعهد و قولاش عمل کنن و در ثانی من خودم هرگز اجازه نمیدم کسی حمایتم کنه ،
    اما در مورد شناخت خانواده ی ایشان هم باید بگم ، من این ها رو مد نظر قرار داده بودم و بارها از زنم پرسیده بودم که آیا اگه من بیام خواستگاریه شما ممکنه مورد مخالفت خانواده ی شما قرار بگیرم و یا اونا کسی خاص رو مد نظر داشته باشند ؟و آیا انتظارات و چشم داشت های به خصوصی دارن که من نتونم انجامش بدم ؟ و ایشون در جواب میگفتن خانواده ی من هر انتخابی بکنم بهم احترام میذارن ، و البته هم واقعا آدمای بی نظیر و با اخلاقی بودن ، طوری که واقعا باهاشون احساس نزدیکی و راحتی داشتم ، پدر زنم یه آدم امروزی و خوب بود ، کاملا درکم میکرد ،
    ولی عرض کردم که تحت تاثیر حرف های دیگران به خصوص فامیل ،خورده خورده اخلاقشون عوض شد و بهانه ها شروع شد تا اینکه به اوج رسید ..
    خب دوست خوبم من با چه شناختی میتونستم بفهمم که خانواده ی ایشون و خود خانوم بنده تا این اندازه میتونن تحت تاثیر دیگران باشن؟ با کدوم تحقیق و جست و جو میشه همچین چیزی فهمید؟ این ها جزییاتی هستن که هرگز مشخص نمیشن تا به وقتش ، هر عملی نیاز به زمان خاص خودش داره ،
    به هر حال پست شما رو در کل قبول میکنم ولی با شرطی که اون شناختی که مد نظرتون هست با تحقیق و جست و جو حاصل بشه

  10. 2 کاربر از پست مفید behnam2020gh تشکرکرده اند .

    Ramin231 (چهارشنبه 23 فروردین 96), غبار غم (چهارشنبه 23 فروردین 96)

  11. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 بهمن 98 [ 15:04]
    تاریخ عضویت
    1393-11-15
    نوشته ها
    273
    امتیاز
    7,978
    سطح
    60
    Points: 7,978, Level: 60
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 172
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsOverdriveVeteran
    تشکرها
    318

    تشکرشده 381 در 176 پست

    Rep Power
    56
    Array
    دوست عزیز سلام

    اولا بذارید ابراز خوشحالی کنم از اینکه مردهای با تلاش و پاکی مثل شما وجود دارند و امیدوارم بهترین اتفاق ها براتون بیفته. من یه خانوم هستم و نحوه آشناییم با همسرم تقریبا مشابه با شما بود و البته مخالفت ها و حمایت نشدن های همسرم هم مشابه با شما بود طوری که وسطای تاپیک فکر کردم همسر من این مطالب رو نوشته.

    من می خوام از جنبه خانوم صحبت کنم. هرچند حق کاملا با شماست و خانومتون کار بچه گانه ای کردند که روی طلاق پافشاری کردند اما من فکر می کنم شاید تا حدودی مثل گذشته خودم شدن و خیلی کم به ایشون حق می دم. هر چند مقصر اصلی هم ایشون هستند و راه های دیگه ای هم غیر از طلاق وجود داره.

    من و همسرم هم سر کار با هم آشنا شدیم و از همان ابتدا خانواده ایشون بنای مخالفت گذاشتن و دنبال بهانه های متعدد بودند در صورتی که تعریف از خود نباشه نسبت به معرفی هایی که به همسرم می کردن یه سرو گردن از همشون بالاتر بودم و البته بی عیب تر . تا اینکه بهانه کردند خونواده مارو نمشناسن . ما قبل از خواستگاری حتی رفت و آمد کردیم خلاصه هز سازی زدند ما رقصیدیم. در نهایت خون همسر من رو تو شیشه کردند که نمی خوایم در نهایت خیلی به من ضربه وارد شد و تقریبا افسرده شدم همسر من هم مثل شما تو روی خونوادش ایستاد و ما ازدواج کردیم اما می تونم بگم شش ماه اول زندگی مون جهنم بود. منم مراسم عروسی نگرفتم و شرط گذاشتم ماه عسل یه کشور خوب بریم که همیشه دوست داشتم. عروسی نگرفتن . رو قولشون هم نبودن و ماه عسل جای دیگه بردن چون همسرم پول نداشت.باباش یه قرون نداد نه به خودش نه واسه عروسیش. حالا اینا بماند تموم شده و مهم نیست . اما از یه جایی به خودم اومدم پشیمون بودم که چرا اینقدر یار بودم با همسرم ؟ چرا وایسادم و جنگیدم ؟ به چی رسیدم ؟ همسرم هم مثل شما بی عیب و سخت کوش و مستقل بود و حسن های زیادی داشت اما من تو برهه ای از زمان انگار کور شده بودم . مشکل مالی داشتیم و به آرزوهام نرسیده بودم. مگه یه دختر چند بار ازدواج می کنه. یکی یکی یاد خواستگارام افتادم که وضع مالی خوب با خانواده های خوب و اینکه چطور برام سر و دست می شکوندن. دلم می خواست از شوهرم جدا شم. افسردگی گرفته بودم و سر هر چیز الکی به همسرم گیر می دادم. قبول دارم خیلی اذیتش کردم و الان می خوام براش جبران کنم. خیلی باهام بدرفتاری شد و من همه رو سر همسرم خالی کردم. اما تفاوت ما با شما این بود که خانواده ایشون علنا مشکل ایجاد کردند و غیر از حمایت مالی از پسرشون پولهاش رو هم می گرفتن و این به شدت من رو اذیت می کرد. انقدر پیش می رفتیم که هفته ای یکبار می گفتم طلاق می خوام. اما ایشون صبر کردند پیش مشاور رفتیم . افسردگیم رو تشخیص دادن قرص خوردم و خیلی بهتر شدیم. هر دوتامون.

    سرگذشتم رو گفتم واسه اینکه شاید همسر شما هم از یه سری چیزها ناراحت بود و دچار افسردگی شده بود. گفتین مخالفت خونوادتون رو اونها نفهمیدم اما من شک دارم به خانومتون نگفته باشید.
    اول اینکه خانومتون احتمالا مزیت هایی داره که خواستگارهایی داشته و نا خودآگاه بعد از عقد نداشته های شما رو با داشته های اونها مقایسه کرده که کار 100 درصد اشتباهی هست و دچار بحران شده و فکر می کرده حیف شده که عقد کرده و از خیلی چیزها داره می زنه. اونم مثل من کور شده بوده احتمالا.
    من فکر می کنم که در مورد خونوادتون و مخالفتشون می دونسته و نا خودآگاه یک نگاه از بالا به پایین تو وجودش شکل گرفته که ببین با همه مشکلات و بی پولیش می سازم و این جوابمه. فکر کردن چه خبره. مگه خونوادم منو از سر راه آوردن که اینجوری شوهرم بدن (تمام فکرهایی که من اون موقع می کردم)
    خانومتون مادی نبوده فقط عصبانی بوده که یکی از بزرگترین آرزوهاش که عروس شدن و عروسی گرفتن هست رو قراره نادیده بگیره و تحت تاثیر حرفها و دوستانش هم بوده بدون شک. حتی نا خودآگاه همین مقایسه ها رو تا یکی دو سال بعد از ازدواج برخی خانوما دارن. یا حتی فامیلاشون و دوستانشون.
    و اینکه می گم مادی نبوده به دو علت می گم یکی اینکه حرف شمارو برای مراسم نگرفتن اولش پذیرفته و اینکه مهریش رو بخشیده.
    در مورد جشن عروسی علاوه بر خود دختر خانوم مادرها هم ارزو دارن دخترشون رو توی یه جشن آبرومند با لباس عروس ببینن و این عوض شدن حرف خانوم می تونه تاثیر نظر خانواده هم باشه که تا حدی حق هم دارن. کاری که من نکردم در حق مادرم و نمی تونم خودم رو ببخشم. به خصوص اکه من تک دختر هم بودم.

    در کل دوست عزیز برای من به شخصه خیلی سخته به آدمی اعتماد کنم و مطمئنم بعد از طلاق دیگه نمی تونم طرفم رو مثل سابق دوست داشته باشم اما می خوام بگم خانوم شما بعد از عقد دچار بحران و یه جورایی افسردگی شده شاید مشکلات مالی بوده یا شاید حسادت یا مقایسه یا هر چیز دیگه ای ولی چیزی که مهمه ایشون الان پشیمونه. نظر من اینه که اگه هنوز دوستش دارید ته قلبتون و نمی تونید فرد دیگه رو هنوز دوست داشته باشید یه فرصت بهش بدید که باهاتون حرف بزنه (نمی گم دوباره ازدواج کنید) فقط حرفاش رو بشنوید. اگه قراره فردا همش به این فکر کنی کاش جواب می دادم ببینم چی میگه یا کاش باهاش مونده بودم یا لباس پوشیدنش اینجوری بود عطرش اونجوری بود زن دومتون رو بدبخت خواهید کرد و اینبار شما همش در حال مقایسه خواهید بود.

    اینو تاکید می کنم اگه هنوز دلتون پیششه و ته دل دوسشون دارید در غیر اینصورت فراموشش کنید. (من فکر می کنم هر دو هنوز هم رو دوست دارید چون اگه نداشتید دو دل نمی شدید)
    در ضمن نظر من اصلا کارشناسی یا عاقلانه نیست و کاملا احساسیه و این رو خودم می دونم و فکر می کنم تا حدودی می تونم شما رو درک کنم . بعضی وقتها عاقلانه رفتار کردن باعث می شه از زندگی لذت نبریم.

    ببخشید طولانی شد

  12. 6 کاربر از پست مفید maryam.mim تشکرکرده اند .

    behnam2020gh (چهارشنبه 23 فروردین 96), Ramin231 (چهارشنبه 23 فروردین 96), szd (دوشنبه 04 اردیبهشت 96), آنیتا123 (پنجشنبه 24 فروردین 96), بارن (پنجشنبه 24 فروردین 96), غبار غم (چهارشنبه 23 فروردین 96)

  13. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 06 دی 96 [ 18:05]
    تاریخ عضویت
    1395-3-27
    نوشته ها
    29
    امتیاز
    1,905
    سطح
    26
    Points: 1,905, Level: 26
    Level completed: 5%, Points required for next Level: 95
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassOverdrive1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    45

    تشکرشده 64 در 25 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط maryam.mim نمایش پست ها
    دوست عزیز سلام

    اولا بذارید ابراز خوشحالی کنم از اینکه مردهای با تلاش و پاکی مثل شما وجود دارند و امیدوارم بهترین اتفاق ها براتون بیفته. من یه خانوم هستم و نحوه آشناییم با همسرم تقریبا مشابه با شما بود و البته مخالفت ها و حمایت نشدن های همسرم هم مشابه با شما بود طوری که وسطای تاپیک فکر کردم همسر من این مطالب رو نوشته.

    من می خوام از جنبه خانوم صحبت کنم. هرچند حق کاملا با شماست و خانومتون کار بچه گانه ای کردند که روی طلاق پافشاری کردند اما من فکر می کنم شاید تا حدودی مثل گذشته خودم شدن و خیلی کم به ایشون حق می دم. هر چند مقصر اصلی هم ایشون هستند و راه های دیگه ای هم غیر از طلاق وجود داره.

    من و همسرم هم سر کار با هم آشنا شدیم و از همان ابتدا خانواده ایشون بنای مخالفت گذاشتن و دنبال بهانه های متعدد بودند در صورتی که تعریف از خود نباشه نسبت به معرفی هایی که به همسرم می کردن یه سرو گردن از همشون بالاتر بودم و البته بی عیب تر . تا اینکه بهانه کردند خونواده مارو نمشناسن . ما قبل از خواستگاری حتی رفت و آمد کردیم خلاصه هز سازی زدند ما رقصیدیم. در نهایت خون همسر من رو تو شیشه کردند که نمی خوایم در نهایت خیلی به من ضربه وارد شد و تقریبا افسرده شدم همسر من هم مثل شما تو روی خونوادش ایستاد و ما ازدواج کردیم اما می تونم بگم شش ماه اول زندگی مون جهنم بود. منم مراسم عروسی نگرفتم و شرط گذاشتم ماه عسل یه کشور خوب بریم که همیشه دوست داشتم. عروسی نگرفتن . رو قولشون هم نبودن و ماه عسل جای دیگه بردن چون همسرم پول نداشت.باباش یه قرون نداد نه به خودش نه واسه عروسیش. حالا اینا بماند تموم شده و مهم نیست . اما از یه جایی به خودم اومدم پشیمون بودم که چرا اینقدر یار بودم با همسرم ؟ چرا وایسادم و جنگیدم ؟ به چی رسیدم ؟ همسرم هم مثل شما بی عیب و سخت کوش و مستقل بود و حسن های زیادی داشت اما من تو برهه ای از زمان انگار کور شده بودم . مشکل مالی داشتیم و به آرزوهام نرسیده بودم. مگه یه دختر چند بار ازدواج می کنه. یکی یکی یاد خواستگارام افتادم که وضع مالی خوب با خانواده های خوب و اینکه چطور برام سر و دست می شکوندن. دلم می خواست از شوهرم جدا شم. افسردگی گرفته بودم و سر هر چیز الکی به همسرم گیر می دادم. قبول دارم خیلی اذیتش کردم و الان می خوام براش جبران کنم. خیلی باهام بدرفتاری شد و من همه رو سر همسرم خالی کردم. اما تفاوت ما با شما این بود که خانواده ایشون علنا مشکل ایجاد کردند و غیر از حمایت مالی از پسرشون پولهاش رو هم می گرفتن و این به شدت من رو اذیت می کرد. انقدر پیش می رفتیم که هفته ای یکبار می گفتم طلاق می خوام. اما ایشون صبر کردند پیش مشاور رفتیم . افسردگیم رو تشخیص دادن قرص خوردم و خیلی بهتر شدیم. هر دوتامون.

    سرگذشتم رو گفتم واسه اینکه شاید همسر شما هم از یه سری چیزها ناراحت بود و دچار افسردگی شده بود. گفتین مخالفت خونوادتون رو اونها نفهمیدم اما من شک دارم به خانومتون نگفته باشید.
    اول اینکه خانومتون احتمالا مزیت هایی داره که خواستگارهایی داشته و نا خودآگاه بعد از عقد نداشته های شما رو با داشته های اونها مقایسه کرده که کار 100 درصد اشتباهی هست و دچار بحران شده و فکر می کرده حیف شده که عقد کرده و از خیلی چیزها داره می زنه. اونم مثل من کور شده بوده احتمالا.
    من فکر می کنم که در مورد خونوادتون و مخالفتشون می دونسته و نا خودآگاه یک نگاه از بالا به پایین تو وجودش شکل گرفته که ببین با همه مشکلات و بی پولیش می سازم و این جوابمه. فکر کردن چه خبره. مگه خونوادم منو از سر راه آوردن که اینجوری شوهرم بدن (تمام فکرهایی که من اون موقع می کردم)
    خانومتون مادی نبوده فقط عصبانی بوده که یکی از بزرگترین آرزوهاش که عروس شدن و عروسی گرفتن هست رو قراره نادیده بگیره و تحت تاثیر حرفها و دوستانش هم بوده بدون شک. حتی نا خودآگاه همین مقایسه ها رو تا یکی دو سال بعد از ازدواج برخی خانوما دارن. یا حتی فامیلاشون و دوستانشون.
    و اینکه می گم مادی نبوده به دو علت می گم یکی اینکه حرف شمارو برای مراسم نگرفتن اولش پذیرفته و اینکه مهریش رو بخشیده.
    در مورد جشن عروسی علاوه بر خود دختر خانوم مادرها هم ارزو دارن دخترشون رو توی یه جشن آبرومند با لباس عروس ببینن و این عوض شدن حرف خانوم می تونه تاثیر نظر خانواده هم باشه که تا حدی حق هم دارن. کاری که من نکردم در حق مادرم و نمی تونم خودم رو ببخشم. به خصوص اکه من تک دختر هم بودم.

    در کل دوست عزیز برای من به شخصه خیلی سخته به آدمی اعتماد کنم و مطمئنم بعد از طلاق دیگه نمی تونم طرفم رو مثل سابق دوست داشته باشم اما می خوام بگم خانوم شما بعد از عقد دچار بحران و یه جورایی افسردگی شده شاید مشکلات مالی بوده یا شاید حسادت یا مقایسه یا هر چیز دیگه ای ولی چیزی که مهمه ایشون الان پشیمونه. نظر من اینه که اگه هنوز دوستش دارید ته قلبتون و نمی تونید فرد دیگه رو هنوز دوست داشته باشید یه فرصت بهش بدید که باهاتون حرف بزنه (نمی گم دوباره ازدواج کنید) فقط حرفاش رو بشنوید. اگه قراره فردا همش به این فکر کنی کاش جواب می دادم ببینم چی میگه یا کاش باهاش مونده بودم یا لباس پوشیدنش اینجوری بود عطرش اونجوری بود زن دومتون رو بدبخت خواهید کرد و اینبار شما همش در حال مقایسه خواهید بود.

    اینو تاکید می کنم اگه هنوز دلتون پیششه و ته دل دوسشون دارید در غیر اینصورت فراموشش کنید. (من فکر می کنم هر دو هنوز هم رو دوست دارید چون اگه نداشتید دو دل نمی شدید)
    در ضمن نظر من اصلا کارشناسی یا عاقلانه نیست و کاملا احساسیه و این رو خودم می دونم و فکر می کنم تا حدودی می تونم شما رو درک کنم . بعضی وقتها عاقلانه رفتار کردن باعث می شه از زندگی لذت نبریم.

    ببخشید طولانی شد
    سلام و عرض ادب خدمت شما بانوی مهربان
    و بسیار ممنون که از تجربیاتتون برای من نوشتید
    راستش من تمام مشکلاتی رو که داشتم اعم از مخالفت پدرم تا ضربه ها و مانع هایی که خوردم و برام به وجود اومده بودن مو به مو برای خانومم میگفتم ، هدفمم این بود که حداقل با حرفاش دلداریم بده
    ایشون متاسفانه با وجود اینکه میدونست چقدر فشار عصبی رو دارم تحمل میکنم باز انتظاراتش روز به روز بالاتر می رفت ،،،
    به هر حال من رو قول و قرار حساسم ، یکی از دلایل اصلی همین بود که زیر قول و قراراش زد ، به هر حال خداوند همه ی ما رو ببخشه و هدایت کنه ، من همون موقع بخشیدمش و حلالش کردم
    زندگی مشترک اجباری نیست ، وقتی یکی از طرفین نمیخواد ادامه بده پس بهتره تموم بشه

  14. کاربر روبرو از پست مفید behnam2020gh تشکرکرده است .

    نیلوفر. (پنجشنبه 24 فروردین 96)

  15. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 03 اردیبهشت 99 [ 17:23]
    تاریخ عضویت
    1395-11-13
    نوشته ها
    125
    امتیاز
    4,990
    سطح
    45
    Points: 4,990, Level: 45
    Level completed: 20%, Points required for next Level: 160
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    532

    تشکرشده 229 در 100 پست

    Rep Power
    31
    Array
    سلام...
    ممنون از اینکه با چنین جزئیاتی توضیح دادید اما یک جای کار مشکل داره.
    ایشون که چندسال پای شما موندن، حالا فقط با حرف دیگران اینطور شدن؟! موضوعی درمورد ایشون وجود داشته که عنوان نکردید؟ وگرنه اینکه میفرمایید فکر گزینه های بهتر بودن، توی اون چند سال وقتشو داشتن. حرف دوست و آشنا هم همیشه هست چون مطمئنا کسانی از رابطتون مطلع بودن.. پس چی پیش اومده که اینطور تغییر کردن؟ شما هم تغییر کرده بودین؟

    در هر صورت، اینکه برگشتن اصلا معنی نداره.. طلاق واژه بدیه...دیگه اتفاق افتادنش مصیبته. پس یکبار برای همیشه این موضوع تمام شده.
    اما درمورد اون ابهام اگه مطلبی بود، توضیح بدین

  16. 6 کاربر از پست مفید Ramin231 تشکرکرده اند .

    behnam2020gh (چهارشنبه 23 فروردین 96), maryam.mim (پنجشنبه 24 فروردین 96), narges_khanom (پنجشنبه 24 فروردین 96), نیلوفر. (پنجشنبه 24 فروردین 96), yarmehrban (چهارشنبه 23 فروردین 96), غبار غم (چهارشنبه 23 فروردین 96)

  17. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 تیر 96 [ 08:10]
    تاریخ عضویت
    1393-6-06
    نوشته ها
    199
    امتیاز
    5,221
    سطح
    46
    Points: 5,221, Level: 46
    Level completed: 36%, Points required for next Level: 129
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    149

    تشکرشده 449 در 170 پست

    Rep Power
    49
    Array
    جدیدن سرنوشت بعضی آقایون رو می بینم به قوی بودنشون حسرت میخورم.
    دمت گرم واقعا.
    پسر گل وقتی آرامش خودتو پس گرفتی دیگه با هیچی عوضش نکن.
    کسی که تورو بخواد با چنگ و دندون نگهت میداره.
    شوهر کمه عزیز دل برادر.اونم یه همچین شوهری.
    ایشون رفتن یه دوری تا ته بازار زدن و دوباره برگشتن.عروسی و آرزو و این چیزا بهونس
    برو برا خودت بگردو زندگی کن.
    موفق باشی دوست عزیز

  18. 2 کاربر از پست مفید Mr DaNi تشکرکرده اند .

    behnam2020gh (چهارشنبه 23 فروردین 96), نیلوفر. (پنجشنبه 24 فروردین 96)

  19. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 15 شهریور 98 [ 16:46]
    تاریخ عضویت
    1395-9-10
    نوشته ها
    185
    امتیاز
    5,275
    سطح
    46
    Points: 5,275, Level: 46
    Level completed: 63%, Points required for next Level: 75
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    361

    تشکرشده 311 در 123 پست

    Rep Power
    41
    Array
    سلام دوست عزيز
    منم داستان زندگيم ي جورايي مثل زندگي شماست
    خانم سابقم چند ماه بعد از طلاق چندين بار پيام داد ومن بي محلي كردم...... نهايتا حضوري آمد .....
    حرفاش رو ك زد آبقوره هاش هم گرفت بهش گفتم راجعبه حرفهات فكر ميكنم و خبرت ميكنم الان 4 ماه يا بيشتره كه خطم عوض كردم و رفتم پيش خانوادم (خونه مجردي داشتم)زندگي ميكنم.وگوشي تلفن ثابت هم از برق كشيدم به پيغام پسغام ها و...توجهي ندارم.
    به نظر من اشتباه نكن اصلا به حرفش هم نميخاد گوش كني
    mr dani حرف جالبي زده كه : ایشون رفتن یه دوری تا ته بازار زدن و دوباره برگشتن.عروسی و آرزو و این چیزا بهونس
    آرامشت رو با هيچ چيزي عوض نكن كم كم كه موقعيتت بهتر شد برو با ي دختر خانم خوب كه خانوادت تاييدش ميكنه از دواج كن. به توصيه هاي بابات هم گوش كن.
    موفق و مويد باشي
    ویرایش توسط sia518 : پنجشنبه 24 فروردین 96 در ساعت 00:41

  20. 3 کاربر از پست مفید sia518 تشکرکرده اند .

    behnam2020gh (پنجشنبه 24 فروردین 96), narges_khanom (پنجشنبه 24 فروردین 96), نیلوفر. (پنجشنبه 24 فروردین 96)


 
صفحه 1 از 7 1234567 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 18:26 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.