سلام
بعد از ۶ سال ادعای عاشقی شوهرمو شکایت کردم .هم برا مهریه.هم به خاطر این که زده دست منو شکسته.من دوستش دارم اما دیگه خسته شدم.مبخوام درخواست طلاق هم بدم.میترسم.کمک میخوام.
تشکرشده 10 در 5 پست
سلام
بعد از ۶ سال ادعای عاشقی شوهرمو شکایت کردم .هم برا مهریه.هم به خاطر این که زده دست منو شکسته.من دوستش دارم اما دیگه خسته شدم.مبخوام درخواست طلاق هم بدم.میترسم.کمک میخوام.
تشکرشده 10 در 5 پست
من در سن۱۸سالگی کاملاً سنتی با شوهرم اشنا شدم.شوهرم با وجود این که ۲۲سال سن داشت دانشجو ترم ۴دانشگاه ازاد بدون هیچ پشتوانه مالی بود.اما من بر خلاف میل خانوادم یه دل نه صد دل عاشقش شدم.ایشون مداح اهل بیت هستن و منم به خاطر اعتقاداتم بهشون جواب مثبت دادم.سه سال نامزدی و یک سال عقد بودیم .الان دوسال هم هست که ازدواج کردیم.از اول نامزدی همیشه مشکل داشتیم .شوهرم دمدمی مزاج ،بداخلاق،پرخاشگر ،سوسول مامانی، اما من واقعا دوستش داشتم.خدا میدونه چه قد سختی کشیدم تا لیسانسشو گرفت. بعدش یک سال در به در دنبال کار بودیم براش که به کمک بابام بلاخره رفت تو نظام.تو دوران عقد و نامزدی چند بار خانواده ها جلسه گرفتن چند بار رفتیم پیش مشاور همه میگفتن بیکاره اذیت میشه تو تحمل کن خوب میشه.(به خاطر بد اخلاقی هاش،فحش هاش).شوهرم از قبل نامزدی وسواسی شدید داشت خدا خودش شاهده چه قد برنامه ریزی کردم چه قد باهم تمرین کردیم که وسواسش که ارث مادرش بود رو کنار گذاشت.بعد از ازدواج که مشکل کار نداشت دوباره دغدغش شده بود انتقالی به شهر محل سکونتمون(شهر محل کارش سه ساعت فاصله داره) .همش میگفت مامانم تنهاست مبخوام پیشش بمونم درصورتیکه که چهار تا برادر و دو خواهر دیگه هم داره.هر جا هم رفته دنبال انتقالیش بهش گفتن یا استعفا یا حداقل ۱۵سال کار بعد انتقالی.با وجود این که سه بار استخاره زد هر سه بار هم بد اومد اما به قول خودش دست از تلاش بر نداشت که نداشت.تو این مدت که دنبال کارای انتقالیش بود همش اعصابش داغون با کوچکترین اتفاق میگفت من نمیرم سر کار تو هم پاشو برو خونه تون.من سه روز بعد از ازدواج متوجه شدم شوهرم به فیلم پورنو معتاد شده خیلی تحقیر شدم خیلی در موردش باهاش حرف زدم اما انگار نه انگار.از سکسمون راضی راضی بود اما من جثه ضعیف و لاغر اندامی دارم همیشه میگفت از چشم نمیتونی ارضام کنی.به نظرتون این دلیل برای چشم چرونی میشه واسه کسی که ادعای مذهب میکنه.اخه خودش منو دید کسی که اجبارش نکرده بود.البته مشکل من یکی دو تا نیست.بد دهنی تهمت،دست بزن.
تشکرشده 10 در 5 پست
شوهرم کلا یا کاملاً خوبه یا کاملاً بد.پارسال شب نیمه شعبان با اجاره خودش رفتم عروسی بعد ساعت ۱۲ که اومدم شروع کرد به جر و بحث با من(به خاطر ناراحتی از مشکلات مداحی و هیئت)و منو کتک زد و گفت زنگ بزن پدرت بیاد تکلیف تو مشخص کنه .پدرو مادرم که اومدن حال و روز منو که دیدن منو با خودشون بردن.سه ماه خونه پدرم بودم که با تعهد برادرش و خونه مستقل گرفتن دوباره برگشتم پیشش.تا سه ماه زندگیم خوب بود بعد دوباره شروع کرد به بهانه گیری.تا دوماه پیش که پسر خالم رفت تو کما باز با اجاره خودش رفتم پیشش که دوباره مامانش تماس گرفت که چرا رفتی و وقتی اومدم خونه خودش هم شروع کرد به کتک زدن من که تا ۲۴ساعت نتونستم از جام بلند شم بعدش خودش زنگ زد داداشم اومد منو برد دکتر (به داداشم گفتیم از پله ها افتادم) یه ماه بعد دوباره دعوا که این بار بهم تهمت زد به شوهر خاله ات علاقه داری،به بابام تهمت زد,به مامانم فحش ناموسی داد که منم کنترل رو پرت کردم از شانس بدم خورد به تلویزیون و شکست که بهانه ای شد و شروع کرد به کتک زدن (نامه پزشکی قانونی دارم ۸مورد کبودی بدنم با شکستگی کتف)یک هفته بیمارستان بودم نه خودش نه خانوادش سراغی از من نگرفتن.الان یک ماهه اومدم خونه بابام.دیروز تو دادگاه دیدمش خیلی لاغر شده بود دلم به حالش سوخت....
کمکککککککک
تشکرشده 635 در 275 پست
خانوادت چی میگن؟
نظرشون چیه؟ میگن زندگی کنی یا جدا شی؟
اگه دوست داری زندگی کنی چرا مهریه را اجرا گذاشتی ؟
می خوای مهریه بگیری و دوباره بری پیشش و باهاش زیر یه سقف زندگی کنی؟!!!
بچه که ندارید؟
یه سوال شما که اخلاقش را میدونستی(( به هر 6 سال هست که میشناسیش)) چرا رفتی دیدن پسر خاله ات؟!!! آدمی که تو کما هست مگه تو را میبینه که از دیدنت خوشحال شود؟!!!! یه زنگ میزدی خالت یا دختر خاله ای یا همسرش احوالش را میپرسیدی
هر زن باید یه سیاست هایی در زندگی بلد باشه
باید بلد باشه که چی کار کنه تا آتش یه دعوا را بخواباند
باید بلد باشه تو دعوا و درگیری چی کار کند تا سر و صدا تمام شود
و باید زرنگ و هوشیار باشد و کاری نکند تا دعوایی پا بگیرد
البته اینم بگم که اصلا هیچ مردی حق نداره زنش را کتک بزنه چه به اینکه کتفش بشکنه و واقعا متاسفم از اتفاقی که برات افتاده امیدوارم شوهرت قدر این زن عاشق را بداند
خدایا کمکم کن تا ایمان، نام و نان برایم نیاورد
Sima72 (چهارشنبه 23 فروردین 96), ستاره زیبا (چهارشنبه 23 فروردین 96)
تشکرشده 10 در 5 پست
مرسی عزیزم که جوابمو دادی
دیگه نمیتونم ببخشمش.میخوام برخلاف دلم طلاق بگیرم.نه خدا رو شکر بچه نداریم.
اخه خودش اصرار داشت برم پیشش.خودش هم قرار بود بعد ازظهر بیاد پیشم.
خیلی دلم به حال خانوادم میسوزه،تو این ۶سال پا به پام اشک ربختن،سختی کشیدن، مامان و بابام میگن اگه دوباره بخوای دلت به حالش بسوزه و برگردی عاقت میکنیم.
من الان فقط و فقط مشکلم با دلمه!؟
تشکرشده 10 در 5 پست
من کمک میخوام
به نظرتون دلسوزی واسه شوهرم بی مورده؟
من مطمئنم که زندگیم با شوهرم تا زنده ام جهنمه.تجربه ۶ساله میگه روز به روز اخلاقش بدتر میشه.
بابام تصمیم داره حتی از کار بی کارش کنه!
اما از طلاق و بعدش میترسم؟
خانوادم و عمو و دایی و کل خاندان میگن فقط طلاق.و کلی هم به من محبت میکنن که این دوران سخت نگذره.
اما مطمئنم هیچ کس الان نمیتونه شوهرم رو اروم کنه.
تشکرشده 1,509 در 535 پست
سلام دوست عزیز
راستش من فکر می کنم هیچ وقت نمیشه از راه دور راجع به موندن یا نموندن تو یه زندگی نظر داد. فقط تعجب من از اینه که شما چطور مردی رو که صراحتا بهتون گفته
تو من رو از چشم ارضا نمیکنی و بدتر از اون شما رو تا این حد شدید کتک زده دوست دارید؟
پست جدیدتون رو الان دیدم.به نظر من در حال حاضر و بعد از این همه اتفاق بهتره برای خودتون بیشتر
دلسوزی کنید.بعد هم برای پدر و مادرتون که شش سال زجر کشیدن شما رو دیدن.
تشکرشده 10 در 5 پست
ممنون انیتا ۱۲۳ ممنون که جواب منو دادی
اره خودمم میخوام به خاطر خودم و خانوادم و عزت نفسم طلاق بگیرم.
میخوام ان شاالله شروع کنم به درس خواندن واسه ارشد.
از تنهایی میترسم.یعنی وحشت دارم.
تشکرشده 1,509 در 535 پست
خواهش میکنم عزیزم.با توجه به خانواده خوبی که دارید و حمایتهاشون تنهایی نمیتونه برای شما خیلی آزاردهنده باشه.البته طبیعیه که تا یک مدت شرایط سختی را تجربه
خواهید کرد ولی مطمئن باشین که این برای مدت کوتاهی هست و با کمک اطرافیان و عزم و اراده خودتون همه چیز براتون راحت تر میشه.
راستش من با اینکه در جریان کامل زندگی شما نیستم فقط با توجه به همین مسائلی که از زندگیتون داشتین حس می کنم زندگی متاهلیتون خیلی بیشتر از تنهایی
استرس زا بوده.اینکه همش در انتظار خشم همسرتون و کتک های اون باشین شرایط خیلی سخت تری از جدایی هست.
تشکرشده 10 در 5 پست
مرسی عزیزم
حق با شماست زندگی این چند سالم خیلی پر تنش و استرس زا بوده.
من هنوز ۲۳سالمه.از دید مردم به یه زن مطلقه میترسم؟
هنوز هیچی نشده از همه مردا ترس دارم.
از این ترس دارم که اقا ی به اصطلاح شوهر به هیچ وجه راضی به طلاق نیست.نمیدونم چند سال دیگه از عمرم رو باید تو رفت و آمد دادگاه بگذرونم.
به هر حال بازم تشکر که درد دل منو خوندی و جواب دادی.
ویرایش توسط Sima72 : چهارشنبه 23 فروردین 96 در ساعت 12:19
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)