به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 10
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 14 شهریور 96 [ 08:55]
    تاریخ عضویت
    1394-11-10
    نوشته ها
    64
    امتیاز
    1,871
    سطح
    25
    Points: 1,871, Level: 25
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 29
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    3

    تشکرشده 13 در 12 پست

    Rep Power
    0
    Array

    Posticon (5) لجبازی شوهرم با برادرم و بی احترامی به پدرو مادرم باعث شده به جدایی فکر کنم ؟ کمکم کنید

    سلام دوستان عزیز
    شدیدا به راهنمایی های شما نیاز دارم و ازتون می خوام کمکم کنید زندگیم داره از بین می ره

    خانواده من شهرستان هستند و ما در طبقه سوم پدرشوهرم اینا ساکن هستیم
    پارسال بهمن من و همسرم رفتیم شهرستان دیدن پدر و مادرم 4 روز اینا که شوهرم داشت تلویزیون می دید د اداشسم اومد کانال رو عوض کرد شوهرم قهر و لجبازی که اون به من بی احترامی کرد. شوهرم خیلی بچه اس زودرنجه رفت تو اتاق خوابید
    بعد مدتی رفتم پیشش و کلی معذرت خواهی که ببخش بچه اس نمی فهمه و از این حرفا خلاصه فحش و بد و بیراه بهم گفت ومنم گریه کردم مامانم ناراحت شد و خلاصه سفر رو برام زهرمار کرد
    اومدم تو خونه به مامانش گفتم اونم گفت عوض اینکه بزرگتر بشه هر روز بچه تر میشه

    خلاصه خودش بعدا فهمید که ناراحتم کرده و اینا اومد بهم گفت که قبل عید می ریم اونجا و تا اخر عید
    (اخه 95 من سه بار بیشتر نرفتم دیدن خانواده ام)

    خلاصه تر بگم که سه روز قبل عید ما رفتیم شهرستان
    شوهرم با داداشم که خیلی سرد برخورد کردن به داداشم می گفتم تو نکن بخاطر من به شوهرم می گفتم بخاطر من اون بچه اس و اینا خلاصه که هر کدوم کار خودشونو کردن
    شوهرم به همه چی گیر میداد رفتیم مسافرت تو مسافرت داداشم اولش می گفت که نریم شلوغه و اینا بعد اینکه رفتیم اولین نفر خودش خرید کرد
    شوهرم همش گیر که چرا این همه غر میزد و الانم خودش خرید کرد
    ما تو فروشگاهها بودیم شوهرم همش جدا می گشت یا بیرون بود یا تنهایی می چرخید
    می گفتم با بابام باش می گفت من نمی تونم خودم رو انتر یه بچه کنم(داداشم رو میگفت)
    سفر که زهرمارم شد
    بابام هم فهمید بهم می گفت که به زور اوردیش و اینا

    همه اش تیکه می انداخت همش جبهه می گرفت انگار که با خانواده ام دشمنه

    سه روز اخر عید رو هم که اصلا حرفی نزد با هیچکس در حد اره و نه بود

    ایتچنم بگم وقتی با خالنواده خودش جایی می ریم نمی دونه بعدش چندباره تشکر کنه اما از پدرو مادر من هیچی اصلا به زبونشم نیاورد


    الان اومدم خونه مامانم بابام ناراحتن ازش پدرم بهم گفته بهش 6 ماه فرصت بده بگو رفتارتو عوض کن ( هردوتامون اگر ایرادی دارم منم برطرف کنم)
    اگه شد که هیچ اگه نه عیسی به دین خود موسی به دین خود

    نمی دونم چیکار کنم شما کمکم کنید راهنمایی ام کنید دارم تلف میشم





    دوستان تو رو خدا کمکم کنید من دور از خانواده ام هستم اینجا هم کسی رو ندارم واقعا دارم عذاب می کشم اخه دیگه حتی طرز رفتار م رو بلد نیستم با همسر و خانواده همسرم نمی دونم چه جوری رفتار کنم

    ایا من هم باید مثل همسرم رفتار مچکنم با خانواده اش یا نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    منتظر راهنمایی های تک تکم شما عزیزان هستم
    ویرایش توسط پری. : سه شنبه 15 فروردین 96 در ساعت 14:15

  2. #2
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 14 شهریور 96 [ 08:55]
    تاریخ عضویت
    1394-11-10
    نوشته ها
    64
    امتیاز
    1,871
    سطح
    25
    Points: 1,871, Level: 25
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 29
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    3

    تشکرشده 13 در 12 پست

    Rep Power
    0
    Array
    موضوع فقط این نیست
    همیشه وقتی میرم دیدن خانواده ام اونجا باید یه سری لج و لجبازی داشته باشه
    مثلا از همون اول که رفتیم دنبال فیلمبردار و اینا
    اومد بیرون دادو بیداد که اونا گرون میگن خودتم می دونی اما داری البوم انتخاب میکنی
    یا بعدش در مورد فیلم عروسی که خانواده من دیدن و بعدش تو پارکینگ مامانم اینا دادا و بیداد که خانواده من فیلم رو ندیدن و از این چرت و پرنتا
    بخدا تا الان که 4 سال از عروسیمون میگذره یه بار هم نگفتن بیارین فیلمتون رو ببینیم (خانواده شوهرم)
    و خیلی رفتارای بچه گانه دیگه

    تازه همون شبی که عقد کردیم اومدیم از محضر بیرون بهم گفت اشتباه کردم منم گریه کردم حتی مامانم دید ولی بهش دروغ گفتم که بخاطر اینکه شوهرم میگه شب پیشت نیستم گریه ام گرفت

    نمیدونم چیکار باید بکنم توروخدا کمکم کنید

    ازتون خواهش میکنم راه حل نشونم بدید

  3. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 14 شهریور 96 [ 08:55]
    تاریخ عضویت
    1394-11-10
    نوشته ها
    64
    امتیاز
    1,871
    سطح
    25
    Points: 1,871, Level: 25
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 29
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    3

    تشکرشده 13 در 12 پست

    Rep Power
    0
    Array

    لطفا کمکم کنید

    چرا هیچکس به داد من نمیرسه
    چرا هیشکی کمکم نمیکنه


    اخه مگه این مشکل نیست ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ پس چرا همه بی توجه ان نسبت به موضوع من
    خواهش میکنم ازتون کمکم کنید

    موندم الان از روزی که اومدم روز 13 بدر تا امروز با شوهرم یه کلمه هم حرف نزدم نمی تونم کار درست رو از غلط تشخیص بدم
    خانواده شوهرم شهرستانن الان یه زنگ بهشون زدم احوالپرسی کردم
    اونم بخاطر اینکه پدرم گفت

    بخدا نمی دونم چه جوری رفتار کنم درسته

  4. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 31 خرداد 96 [ 08:04]
    تاریخ عضویت
    1395-12-04
    نوشته ها
    231
    امتیاز
    4,294
    سطح
    41
    Points: 4,294, Level: 41
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 56
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsOverdriveTagger First Class3 months registered
    تشکرها
    141

    تشکرشده 512 در 186 پست

    Rep Power
    56
    Array
    سلام عزیزم
    حرف بسیاره و در حوصله ی من و شما و دیگری نمیگنجه. فقط چند جمله مختصر عرض میکنم.
    همسر شما مؤظفه به خانوادتون و خودتون احترام بگذاره/ مسئولیت پذیر باشه/ قبول کنه وارد زندگی مشترک شده/ از دوران مجردی و نوجوانی بیرون بیاد. اما؛
    اگر منزل پدرتون هستین ، بمونین و تا مشخص نشدن تکلیفتون برنگردین. پشیمونی به ابراز حرف های بیهوده دهانی، پیامک بازی یا پا در میانی والدین شوهرتون نیست. باید با خانوادش به منزل شما بیان و شما بگین اگر میدونی هنوز بزرگ نشدی و آماده پذیرش زندگی مشترک نیستی و تحمل خانواده من رو نداری و یاد نگرفتی چطور رفتار کنی مشکلی نیست، جز اینکه به تصمیم هم برای زندگیمون و آیندمون احترام بگذاریم. اما اگر فکر میکنی رفتار و گفتارت اشتباهه و افکارت رو باید تغییر بدی پس مدتی روی خودت کار کن، هر وقت حس کردی پاک شدی با والدینت به منزل ما بیا و تعهد بده و زیر برگه رو در حضور بزرگترها امضا کن، که اگر خلاف رفتی دیگه من تصمیم آخر رو بگیرم. والسلام

  5. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 24 آذر 00 [ 21:47]
    تاریخ عضویت
    1391-2-29
    نوشته ها
    421
    امتیاز
    12,188
    سطح
    72
    Points: 12,188, Level: 72
    Level completed: 35%, Points required for next Level: 262
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    662

    تشکرشده 635 در 275 پست

    Rep Power
    67
    Array
    1-کار خوبی کردی که به خانوادش زنگ زدی

    2-اما این فرصت 6ماه یعنی چه؟ اگه بعد از 6 ماه با خانوادت خوب نشد طلاق بگیری؟!!! این منطقی هست؟؟؟؟؟؟؟
    یعنی یه شوهر می خوای که در هر صورت با خانوادت خوب باشه؟ و اگه نباشه شما باهاش زندگی نمیکنی؟
    در ضمن من متوجه نشدم اگه تو فروشگاه شوهرت نرفت پیش بابات میشه بی احترامی؟!! مگه باید دست تو دست بابات راه بره ایشون ار برادرت دلخور بوده ((((برادرت ملاحضه شما را نکرده))) معلومه دوست نداره جایی باشه که برادرت هست و این منطقیه معلومه اگه پیش هم باشن با هم کل کل می کنند و کار خرابتر میشه کاش کمی شوهرت را درک می کردی
    شما بعد مدت ها رفتی خونتون و مهمان بودید اما برادرت به خاطر شما کوتاه نمیاد به نظر من برادرت داره حرمت ها میشکنه
    پدر و مادرت گیر دادن به شوهرت و براش فرصت تعیین می کنند شوهرت تا حدودی حق داره کاش بابات با برادرت هم حرف میزد که دست از این کاراش برداره

    3-شما که این چند روز عید دیدی که وضع اینطوریه چرا موندی؟ به هر حال این زیاد موندن شما داره حرمتها از بین میبره
    زودتر جمع کن برو خونه خودت و سعی کن تنها به دیدن خانوادت بیای

    4-این دلخوری فیلم عروسی و محضر را هم الان در موردش فکر نکن چون ربطی به این قضیه نداره و بیشتر اذیت میشی
    خدایا کمکم کن تا ایمان، نام و نان برایم نیاورد

  6. 2 کاربر از پست مفید نازنین2010 تشکرکرده اند .

    maadar (چهارشنبه 16 فروردین 96), شیدا. (چهارشنبه 16 فروردین 96)

  7. #6
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 دی 02 [ 10:23]
    تاریخ عضویت
    1391-5-02
    نوشته ها
    1,285
    امتیاز
    24,091
    سطح
    94
    Points: 24,091, Level: 94
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 259
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    3,682

    تشکرشده 4,954 در 1,249 پست

    Rep Power
    223
    Array
    سلام
    سعی کن تحت تاثیر حرف پدرت قرار نگیری و عکس العملی فعلا نداشته باشی

    مدت زمان زیاد همسرت رو پیش خانوادت نبر
    اگر روی برادرت حساس شده و برادر شما احتمالا اشکالاتی هم داره هیچ دفاعی از برادرت نکن در برابر شوهرت

    کلا به حال خودشون بذارشون و البته تا حدی توی جبهه همسرت باش

    همسرت فقط همین ایراد رو داره یعنی وقتی خودتون دو تا هستید مشکلی ندارید؟

    نمیشه تنهایی بری شهر خودت دیدن خانوادت؟

    به این چیزا زیاد گیر نده وقتی دو نفر با هم جور در نمیان زیاد لازم نیست در کنار هم باشن منظورم همسرت و برادرت هستن

    من الان زیاد فرصت نداشتم پراکنده نوشتم مطالب رو
    پرواز کن آنگونه که می خواهی
    وگرنه پروازت می دهند آنگونه که می خواهند

  8. 2 کاربر از پست مفید فکور تشکرکرده اند .

    maadar (چهارشنبه 16 فروردین 96), شیدا. (چهارشنبه 16 فروردین 96)

  9. #7
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 19 مهر 01 [ 02:09]
    تاریخ عضویت
    1395-4-23
    نوشته ها
    229
    امتیاز
    8,211
    سطح
    61
    Points: 8,211, Level: 61
    Level completed: 21%, Points required for next Level: 239
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    255

    تشکرشده 416 در 195 پست

    Rep Power
    50
    Array
    منم تو شرایط شما قرار گرفتم. البته شوهرم اصلا ایرادگیر نیست. اما من خودم دوست دارم خانواده و شوهرم به هم متقابلا احترام بگذارند. یکبار که همچین اتفاقی افتاد سعی کردم شوهرم رو آروم کنم. و دیگه خودم تنهایی رفتم دیدن خانواده م. ولی به پدر و مادرم گفتم میترسم دوباره بهش بی احترامی بشه و منم تو غربت فقط اون رو دارم. از طرف دیگه هم سعی کردم به برادرم محبت بیشتری کنم. کادو خریدن و .. الان خوشبختانه هر دو طرف برگشتن به حالت اولشون. شاید اگر شوهرم تو اون شرایط میموند برخوردهای خیلی بدتری نسبت به شوهر شما می کرد. و جمع کردنش خیلی سخت می شد.
    برادرتون الان مجرده و مسایل بعد از ازدواج رو درک نمی کنه. بد نیست مستقیم باهاش صحبت کنی و یکم در مورد زندگی بعد از ازدواج براش توضیح بدین. با همسرتون هم صحبت کنین و اصلا از برادرتون طرفداری نکنین. فقط به همسرتون یاداوری کنین که برادرتون ربطی به پدر و مادرتون نداره و نباید به اونها بی احترامی کنه.

  10. 2 کاربر از پست مفید بهاره جون تشکرکرده اند .

    maadar (چهارشنبه 16 فروردین 96), شیدا. (چهارشنبه 16 فروردین 96)

  11. #8
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    سلام

    شاید حرف پدرت را اشتباه متوجه شدی.
    این که شش ماه بهش فرصت می دیم و اینا را ... جدی نگیر.
    مگه معتاده که فرصت می دین ترک کنه؟

    رابطه برادر و همسرت خوب نیست و شما می تونی با کمی اغماض و انعطاف موضوع را بپذیری و تمام !
    فکر کن به خاطر این موضوع ساده طلاق بگیری ... به ازدواج بعدیت فکر کن ... نفر بعدی بی عیب و نقص خواهد بود؟
    مشکلات توی تالار را بخون تا ببینی این فقط یه ذره مهارت و صبر می خواد تا حل بشه.
    نه طلاق !!

    راه حلهایی که دوستان گفتن بسته به شرایط استفاده کن.
    تنها برو دیدن خانواده ات.
    باهاشون صحبت کن.
    شرایط برادرت را سعی کن درک کنی. دنیای متاهلی را نمی فهمه شاید. باهاش حرف بزن.
    با همسرت هم گاهی با ناز و آرامش حرف بزن و بگو برادرت کم سن هست و ممکنه اشتباه کنه. بگو دلت می خواد احترام دوطرفه سرجاش باشه و از این که همسرت دلخوره شما هم ناراحتی و درکش می کنی و ...

    مواظب زندگیت باش.
    الکی به جدایی فکر نکن.
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  12. 2 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    maadar (چهارشنبه 16 فروردین 96), نیلوفر. (پنجشنبه 17 فروردین 96)

  13. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 14 شهریور 96 [ 08:55]
    تاریخ عضویت
    1394-11-10
    نوشته ها
    64
    امتیاز
    1,871
    سطح
    25
    Points: 1,871, Level: 25
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 29
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    3

    تشکرشده 13 در 12 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط نازنین2010 نمایش پست ها
    1-کار خوبی کردی که به خانوادش زنگ زدی

    2-اما این فرصت 6ماه یعنی چه؟ اگه بعد از 6 ماه با خانوادت خوب نشد طلاق بگیری؟!!! این منطقی هست؟؟؟؟؟؟؟
    یعنی یه شوهر می خوای که در هر صورت با خانوادت خوب باشه؟ و اگه نباشه شما باهاش زندگی نمیکنی؟
    در ضمن من متوجه نشدم اگه تو فروشگاه شوهرت نرفت پیش بابات میشه بی احترامی؟!! مگه باید دست تو دست بابات راه بره ایشون ار برادرت دلخور بوده ((((برادرت ملاحضه شما را نکرده))) معلومه دوست نداره جایی باشه که برادرت هست و این منطقیه معلومه اگه پیش هم باشن با هم کل کل می کنند و کار خرابتر میشه کاش کمی شوهرت را درک می کردی
    مرسی از این که راهنمایی ام می کنید
    اخه فقط این نیست همیشه رفتنی اونجا از دماغم میریزه
    یه بار به پوششم گیر میده یه بار میگه چرا به حرف داداشت گوش کردی یه بار میگه به حرفش توجه نکن و اینا

    شما بعد مدت ها رفتی خونتون و مهمان بودید اما برادرت به خاطر شما کوتاه نمیاد به نظر من برادرت داره حرمت ها میشکنه
    با برادرم همیشه شوخی داشته نمی دونم چرا این سری رو جدی گرفته
    راستی داداشم 15 سالشه و همسرم 32 سالش

    پدر و مادرت گیر دادن به شوهرت و براش فرصت تعیین می کنند شوهرت تا حدودی حق داره کاش بابات با برادرت هم حرف میزد که دست از این کاراش برداره
    همون موقع مامانم باهاش حرف زد و گفت که تو چیکار داری نباید میزدی و اینا
    بعدشم بابام گفت نباید این کارو میکردی


    3-شما که این چند روز عید دیدی که وضع اینطوریه چرا موندی؟ به هر حال این زیاد موندن شما داره حرمتها از بین میبره
    زودتر جمع کن برو خونه خودت و سعی کن تنها به دیدن خانوادت بیای
    تنها برم دیدن خانوادم همسرم بدعادت نمی شه که همیشه دیگه تنهایی برو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    4-این دلخوری فیلم عروسی و محضر را هم الان در موردش فکر نکن چون ربطی به این قضیه نداره و بیشتر اذیت میشی
    حالا همسرم میگه باید ازم معذرت بخواد
    بعدشم میگه چرا هیچکس بهش چیزی نمیگه منم میگم بابا مامان گفتن باور نمیکنه میگه نه پس چرا اون کاره خودشو میکنه


  14. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 14 شهریور 96 [ 08:55]
    تاریخ عضویت
    1394-11-10
    نوشته ها
    64
    امتیاز
    1,871
    سطح
    25
    Points: 1,871, Level: 25
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 29
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    3

    تشکرشده 13 در 12 پست

    Rep Power
    0
    Array

    Icon16 فکور جان ممنونم

    نقل قول نوشته اصلی توسط فکور نمایش پست ها
    سلام
    سعی کن تحت تاثیر حرف پدرت قرار نگیری و عکس العملی فعلا نداشته باشی
    فعلا از روزی که اومدیم چند کلمه ای بیشتر با هم حرف نزدیم

    مدت زمان زیاد همسرت رو پیش خانوادت نبر

    اگر روی برادرت حساس شده و برادر شما احتمالا اشکالاتی هم داره هیچ دفاعی از برادرت نکن در برابر شوهرت
    هیچ وقت ازش دفاع نکردم حتی همون موقع هم گفتم که کارش اشتباه بوده نباید همچین کاری میکرد اما شوهرم فقط و فقط حرف خودشو میزنه

    کلا به حال خودشون بذارشون و البته تا حدی توی جبهه همسرت باش

    همسرت فقط همین ایراد رو داره یعنی وقتی خودتون دو تا هستید مشکلی ندارید؟
    خودمون دوتا مشکلمون همین زیاد گیر دادن همسرمه
    که چرا اینکارو کردی مثلا وقتی میریم خونه پدرشوهرم اینا دارن شام میخورن بعد شام انتظار داره من پاشم سفره رو جمع کنم
    بلند نشم همونجا بهم بد نگاه میکنه و زیر لب حرف میزنه
    یا مثلا محرم نذری میدن پارسال رفتم پارکینگ بهم گفت برو بالا غریبه اس نمیخواد اینجا باشی
    امسال نرفتم صدام کرد که همیشه باید ازجمع جدا شیم و اینا گفتم خب غریبه اس پیش دخترخاله اش و باباش زد تو سرش و فحش میداد همش
    خب من چیکار کنم که نمی دونم چطوری رفتار کنم درسته

    نمیشه تنهایی بری شهر خودت دیدن خانوادت؟
    اگه تنهایی برم پیش خانواده ام درست میشه؟؟؟؟
    اگه بعدا شوهرم گفت دیگه تو خودت تنهایی برو چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/

    به این چیزا زیاد گیر نده وقتی دو نفر با هم جور در نمیان زیاد لازم نیست در کنار هم باشن منظورم همسرت و برادرت هستن

    ما دوتا بیشتر نیستیم من و داداشم مامانم هم همسرم رو عین پسرش می دونست هرکاری برا داداشم بکنه برا شوهرم هم میکنه ولی فکر کنم این لطف بیش از حد مادرم این رو پر رو کرده لباس هر چی که بگی براش خریده از لباس زیر گرفته تا کاپشن از اول زندگیمون تا الان
    تازه داداشم زیاد با شوهرم شوخی میکرد این سری میگه من میگفتم داداش ندارم بذار با این مثل داداش باشیم نه این که همه چی رو حرف میکنه


    من الان زیاد فرصت نداشتم پراکنده نوشتم مطالب رو
    فکور جان بذار چند مورد از حرفای شوهرم رو بگم تیتر وار
    طلای مامانم که عقد داده بود میخواستم بندازم پیش مامانم گفت این دهاتیه ننداز
    داشتیم میرفتیم روستامون گفت دهات رفتن که این همه مد نمیخواد
    داداشم تو ماشین جلو نشست بابام رانندگی میکرد گفت چرا جلو نشسته و از این حرفا کلی منو دعوا تو بیخود میکنی تو بی شعوری دیگه حق نداری تو ماشین بابای من بگی جلو میشینم (اینم بگم من از روزی که ازدواج کردم همیشه مادرشوهرم جلو میشینه منم میگم اگه خودمون ماشین خریدیم خودم می شینم ) بخاطر همین می گفت که تو حق نداری مامانم هم حرکاتشو میدید میزد به پاش فوت ممیکرد که خاک بر سر من
    رفتیم خونه خالم اینا من زودتر رفتم شوهرم رفت بگرده مامانم گفت زود بیا باهم بریم که اقا خودش تنهایی پاشده بود اومنده بود مامانم اینا منتظرش بودن تو خونه که مامانم هم ناراحت شده بود
    رفتیم مسافرت همش میگف که چرا داداشت داره خرید میکنه مامانم هرکاری کرد یه تی شرتم برا خودش ورنداش هیچی
    تو خونه داداشم گفت برو به مامان کمک کن این اقا ناراحت شد که چرا به تو میگه خودش کمک کنه
    خلاصه هر چیزی که داداشم میگفت پشتش یه حرفی داشت
    سه روز اخرم که هیچی لال بود انگاری با هیچکس حرف نمیزد فقط سلام همین
    بابام کلی سر سفره حرف زد همگی با هم حرف میزدیم این نه بعدا پرسیدم گفت من تو سفر حرف میزدم هم د اداشت هم بابات گفتن غذاتونو بخورین حرف نزنین دیگه منم حرف نمیزنم
    و کلی مسایل دیگه


    الان با این بچه بازیا من چیکار باید بکنم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. راهنمایی جهت راه اندازی شغل
    توسط *مونا* در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: جمعه 11 اسفند 96, 01:34
  2. اشنایی مجازی و دودلی بیش از حد من برای قطع رابطه
    توسط Maryammi در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: دوشنبه 05 مهر 95, 21:58
  3. گام های آشنایی:(آماده سازی ذهنی برای ازدواج)
    توسط مدیرهمدردی در انجمن انتخاب و خواستگاری
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: دوشنبه 23 تیر 93, 08:48
  4. لج بازی من دارم می کنم یا کس دیگه ( راهنمایی کاربر بی وفا)
    توسط بی وفا در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 35
    آخرين نوشته: شنبه 09 آذر 92, 21:52
  5. آشنایی با کارگاه پاکسازی درون
    توسط yaaldaa در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: سه شنبه 09 آبان 91, 13:08

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 13:35 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.