به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 8 , از مجموع 8
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 21 تیر 96 [ 19:40]
    تاریخ عضویت
    1393-11-07
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    1,648
    سطح
    23
    Points: 1,648, Level: 23
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 52
    Overall activity: 45.0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second Class1000 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 5 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array

    از زندگیم لذت نمیبرم هیچی خوش حالم نمیکنه

    سلام
    من یه خانوم ۲۳ساله هستم که ۳سال و یه ماهه متاهلم ۶ماهم هست عروسی کردم
    من مشکلم اینکه از زندگیم لذت نمیبرم
    تو هر موضوعی به بدترین و منفی تریم بعدش نگاه میکنم و همش فکر میکنم بدبختم اصلا اعتماد بنفس ندارم وقتی گاهی خوشحالم یهو وسطش میرم تو خودم و سا کت میشم یا یهو میزنم زیر گریه همش با همسرم سر چیزای بیخودی دعوا میکنم همش ناراحتم حس میکنم هیچی نمیتونه از ته دل خوشحالم کنه.هر روز داره حالم بدتر میشه و حتی دیگه نمیتونم از فعالیت هام از جمله دانشجو بودن و...لذت ببرم کم کم دارم از کارایی که باعث آرامشم میشدن دور میشم ممنون میشم راهنماییم کنید

  2. 2 کاربر از پست مفید روشنایی تشکرکرده اند .

    narges_khanom (جمعه 11 فروردین 96), زندگی خوب (جمعه 11 فروردین 96)

  3. #2
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 21 تیر 96 [ 19:40]
    تاریخ عضویت
    1393-11-07
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    1,648
    سطح
    23
    Points: 1,648, Level: 23
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 52
    Overall activity: 45.0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second Class1000 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 5 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنون میشم کمکم کنید هر روز که میگذره افسرده تر میشم

  4. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 17 دی 98 [ 01:15]
    تاریخ عضویت
    1395-4-04
    نوشته ها
    194
    امتیاز
    6,016
    سطح
    50
    Points: 6,016, Level: 50
    Level completed: 33%, Points required for next Level: 134
    Overall activity: 64.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    369

    تشکرشده 353 در 152 پست

    Rep Power
    44
    Array
    سلام.

    چه چیزی ناراحتت می کنه و اینکه از اول این طوری بودی یا اخیرا؟ اگه اخیرا بوده یا تقریبا می دونی از کی این طوری شده میتونی بگی بعد از چه اتفاق یا تغییری تو زندگیت؟

    کس خاصی که اذیتت کنه و ناراحتت کنه. چیزی که از انجامش منع شدی. شکستی که تو رسیدن به آرزوهات خوردی.

    به پزشک مراجعه کردی و آیا سابقه ی افسردگی یا عصبیت یا بیماری خاص روحی داشتی؟ داروی خاصی مصرف میکنی؟

    از وضعیت زندگیت و همسرت راضی هستی؟ از کارایی که تو زندگیت انجام دادی و موفقیت هات بگو و همین طور از خوبی هات با توضیحات زیاد و با جزئیات، هر چند تا پست که لازمه بنویس.

    ممنون.

  5. کاربر روبرو از پست مفید زندگی خوب تشکرکرده است .

    نیلوفر:-) (یکشنبه 13 فروردین 96)

  6. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 21 تیر 96 [ 19:40]
    تاریخ عضویت
    1393-11-07
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    1,648
    سطح
    23
    Points: 1,648, Level: 23
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 52
    Overall activity: 45.0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second Class1000 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 5 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array

    خسته ام از زندگی

    سلام ممنونم از وقتیکه گذاشتید
    همه چی ناراحتم میکنه همش ناراحتم گاهی سر یه موضوع کوچیک ساعت ها گریه میکنم از اول؟شاید از ۸سال پیش بعد از شکست عشقی که خوردم
    بعد از اون ادامه تحصیل نتونستم بدم بخاطره شرایط خانواده.بعدم محیط خونه پر از دعوا و تنشو...الانم که به جدایی ختم شد...ناراحتیم بدترم شد.
    نه پزشک نرفتم اما خیلی عصبی میشم حالم خیلی بد میشه تو عصبانیت دستام میلرزه گاهی خودمو میزنم خیلی گریه میکنم خیلی بهم میریزم تنها باشم بدترم میشم خیلی زیاد گریه میکنم یهوو اخلاقم بد میشه همش به گذشته و کارام فکر میکنم .از زندگیم و کارام هیچ وقت کامل راضی نیستم همش منفی ها رو میبینم.
    زندگیم بد نیست همسرمم بد نیست ولی اگه اتفاقاتی بیوفته یا دعوامون بشه یا شرایط برام خوشایند نباشه خیلی وحشتناک حالم بد میشه ولی همش فکر میکنم عاشقش نیستم ولی دوسش دارم اما چون قبلا احساس عشق بیشتری داشتم قبل ازدواج تجربه کردم دلم میخواست عاشق بشم اما نشدم.ولی ایشون خیلی هوای منو داره خیلی هم خوبه اما خب اوایل ادواج چون هیچ تجربه از ارتباط با جنس مخالف نداشت خیلی اشتباه ها کرد که وضع روحیم خیلی بد شد حس کردم کلا دیگه باختم

    خیلی استعداد تو رشته ام دارم و خیلی بهتر از تمام کلاسم حتی!ولی اعتمادبنفس اصلا ندارم
    خیلی زیاد مهربونم
    همین
    ممنون.

  7. کاربر روبرو از پست مفید روشنایی تشکرکرده است .

    زندگی خوب (شنبه 12 فروردین 96)

  8. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 17 دی 98 [ 01:15]
    تاریخ عضویت
    1395-4-04
    نوشته ها
    194
    امتیاز
    6,016
    سطح
    50
    Points: 6,016, Level: 50
    Level completed: 33%, Points required for next Level: 134
    Overall activity: 64.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    369

    تشکرشده 353 در 152 پست

    Rep Power
    44
    Array
    سلام.

    امیدوارم حالتون هر چه زودتر بهتر بشه.

    لطفا به پزشک مراجعه کنید و سعی کنید به خودتون برچسب روحی نزنید.

    با توجه به مشکلاتی که گفتید به احتمال زیاد قبلا هم عاشق نشده بودید فقط سرمستی ناشی یافتن راهی برای فرار از مشکلات بوده بنابراین به سادگی میتونید دوباره حس خوبتون رو به

    خودتون برگردونید.گویا الان دیگه ازدواج و همسرتون رو راه نجات از گرفتاری فکری تون نمیبینید بنابراین بهتره به صورت عملی اقدام به رسیدن به خواسته هاتون بکنید. مثلا خواسته ی شما

    شادی و حس خوب هست. برای اینکه بتونید زندگی شادی داشته باشید راه های زیادی هست اما یکی از راه هاش اینه که یک هدف خوب عملی، شغلی یا ورزشی برای خودتون مشخص

    کنید. مرحله ی بعد برنامه ریزی قدم به قدم برای دستیابی به هدفتونه و در انتها و مهم ترین مرحله عمل به برنامه هاتونه.

    یادتون باشه آدم ها برای زندگیشون سه راه رو انتخاب میکنن: یا مشغولن یا مظلوم هستن و یا مسئول.

    همون طور که مشخصه شما در حال مظلوم نمایی و مشغولیت به سر می برید. لطفا سعی کنید نقش خودتون رو عوض کنید و بار مسئولیت زندگیتون رو خودتون به دوش بکشید.

    در گذشته هر چه بودید مهم نیست. مهم اینه که به جای آزار همسر ، خانواده و هر فرد دیگه ای در اطرافتون مثل یک انسان عاقل به جای سر دادن سرود غم، مراجعه به پزشک برای

    تشخیص علت دقیق عصبیت مثل کم خونی یا تغییرات هورمونی ، مطالعه در مورد شرایط روحی و علل پناه یا فرار به عشق و همین طور ترک عادت زشت زندگی بدون برنامه و شلخته رو

    انتخاب کنید.

    هر چه زودتر و به صورت جدی در تغییر رفتارتون اقدام کنید به نفع خودتونه.کار سختی هم نیست. همه چیز در ذهن شماست و صددرصد هیچ عامل بیرونی مقصر رفتار شما نیست.

    سلامتی شما رو آرزومندم.

  9. کاربر روبرو از پست مفید زندگی خوب تشکرکرده است .

    نیلوفر:-) (یکشنبه 13 فروردین 96)

  10. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 21 تیر 96 [ 19:40]
    تاریخ عضویت
    1393-11-07
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    1,648
    سطح
    23
    Points: 1,648, Level: 23
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 52
    Overall activity: 45.0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second Class1000 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 5 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنونم از پاسختون.متاسفانه همسرم اجازه رفتن پزشک رو نمیدن میگن بری قرص میده و...بعدم اصلا نمیزاره
    بعدم درباره اینکه میگید سر مستی بوده نه عشق اصلا این حرفتونو قبول ندارم اینطورنبوده
    من الانشم موقعیت شغلی دارم.هم شرایطتشو اما انگیزه و امیدشو ندارم بخدا خیلی تلاش میکنم اما نمیتونم حال خوبی داشته باشم.
    من‌در حال مظلوم نمایی نیستم اصلا باشم که چی بشه؟!نه اینطوری نیست من فک میکنم شما فک میکنید من دارم بازی میکنم و اصلا حالم بد نیست!!!!
    اتفاقا خیی هم مسولیت پذیرم ولی لذت نمیبرم از زندگی گاهی فکر میکنم بمیرم بهتره از بس نا امیدم از بس از هیچی خوشحال نمیشم.
    .به هر حال ممنونم از راهنماییتون سپاس

  11. کاربر روبرو از پست مفید روشنایی تشکرکرده است .

    زندگی خوب (یکشنبه 13 فروردین 96)

  12. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 17 دی 98 [ 01:15]
    تاریخ عضویت
    1395-4-04
    نوشته ها
    194
    امتیاز
    6,016
    سطح
    50
    Points: 6,016, Level: 50
    Level completed: 33%, Points required for next Level: 134
    Overall activity: 64.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    369

    تشکرشده 353 در 152 پست

    Rep Power
    44
    Array
    سلام. ببخشید طولانی مینویسم.

    شرایطی که توضیح دادید با چند تا دارو ساده برطرف میشه . در صورتی که مشکل شما نیازمند دارو درمانی نباشه با مصرف اون بهبودی پیدا نمیکنید و مشخصا داروتون قطع میشه ولی اگه

    دارو درست تجویز شده باشه در عرض مدت کوتاهی مثل یک ماه تاثیرات شگرف اون رو تو زندگی خواهید دید. به نظرم در حال حاضر طول درمانتون هم نباید زیاد بشه.

    دارو باعث میشه ارتباطات بین سلول های مغزی تون که به هم ریخته و یا قطع شده بر اثر تولید هورمون های مفید توسط خود مغز باز سازی بشه به شرطی که دارو درست و مناسب باشه.

    بنابراین خطری نداره. اما هر دارویی قطعا در کنار فواید بی شمارش عوارضی ناچیز داره.

    فکر نمیکنم همسرتون یا هیچ کس دیگه ای بتونه مانعی برای مصرف دارو باشه اگه شما اراده کنید. لطفا شرایط خودتون رو جدی بگیرید. شما نیاز دارید. این همسرتون نیست که مریض

    شده!!! مغز و بدن با ارزش شماست که داره آسیب می بینه. لزومی نداره به خاطر تعصب دیگری شما زجر بکشی عزیزم.

    همون طور که می دونید عصبیت تاثیر بدی تو زندگی داره همین طور به خاطر یادگیری مغز و شرطی شدن باید سالها عواقبش رو تحمل کنید چون همین طوری نه تنها درست نمیشه بلکه

    عمیق تر هم میشه. از طرف دیگه افسردگی به هیچ عنوان درمان نداره و فقط میتونه کنترل بشه وقتی شما دچار این بیماری میشید باید حتما حتما پیگیری کنید و اجازه ی بدتر شدن بهش

    ندید.

    در نهایت من به هیچ عنوان نمیتونم بهتون بگم شما الان بیمارید یا نه.

    امیدوارم توضیحات من براتون قانع کننده باشه و تصمیم با خود شماست چه بری پزشک یا نری هر چقدر دوست داشتی اینجا درد و دل کن و مطمئن باش تنها نیستی و اینجا برای شما

    ساخته شده و متعلق به شماست. امیدوارم کسی پیدا بشه که بتونه کمکت کنه.

    من نمیخوام شما چیزی رو به من اثبات کنی همین که میگی مشکل داری و حست خوب نیست من قبول میکنم و درک میکنم.

    آدم ها همیشه در برخورد با مشکلات یا مشغولن یا مسئولن یا مظلوم. مظلوم نمایی یعنی مثلا بگی همسرم که پزشک نیست میگه دارو برای تو خوب نیست. خب اگه شما مسئول خودت

    باشی و بدونی که مسئول سلامتی تو همسرت نیست و این تویی که باید تمام تلاشت رو برای سلامتی انجام بدی قطعا منتظر اجازه ی اون نمی مونی و نظر اون برات تعیین کننده نخواهد

    بود و با هر روش ممکن برای خودت تلاش خواهی کرد. مثل اینکه همسرت بهت بگه لازم نیست نفس بکشی. این شمایی که می میری نه اون!!!! پس برای سلامتیت مبارزه کن.

    من منظورم از مظلوم نمایی در مقابل مشکلات همینه عزیزم نه اینکه بخوام حرف تو رو قبول نکنم و بگم داری دروغ میگی. نه قطعا مشکلاتی داری ولی سعی کن یاد بگیری که چه طور اون

    ها رو حل کنی.

    من نمیگم شما سرمست بودی من دارم در مورد چیزی به اسم برداشت روان شمااز ناراحتی های داخل خانواده تون و بازخورد بیرونی اون میگم. مثل اینکه سنتون اون موقع حدود 15 سال

    باید بوده باشه درسته؟

    در مورد نظرات من نسبت به شما بهتره توضیح بدم با مثال که چرا بهتره بهش فکر کنی و اینکه من هم معتقدم ممکنه نظر من درست نباشه.

    من امروز صبح داشتم به خودم و شخصیتم فکر میکردم. من خانمی هستم که با وجود اینکه ممکنه از نظر هوشی بالا باشم ولی اجازه نمیدوم دیگران این رو بفهمن در واقع سعی میکنم

    خودم و سوادم رو به دیگران و در کار اصلا نشون ندم در واقع کلا نشون نمی دم!!!!. با وجود اینکه در کار و رشته ی تحصیلی خودم رتبه ی بسیار بالایی از نظر سواد و توانایی دارم اصلا در

    محیط کار استفاده نمیکنم اتفاقا در حد یک فرد متوسط کار میکنم.

    در ضمن من به هیچ عنوان نمیتونم به کسی اعتماد کنم اما به خاطر شرایط روحیم در انتها به همه اعتماد میکنم.یه مثال ساده مثلا وقتی دوستم به من بگه از دیدنت خوشحالم من با وجود

    اینکه میدونم این طور نیست باور میکنم و رسما خوشحال هم میشم!!! در واقع من یک دروغ صددرصدی رو باور میکنم.حالا شما فکر کن یکی بخواد از من سو استفاده ی کاری بکنه با وجود

    اینکه میدونم حرفش رو قبول میکنم یا اینکه مثلا من بخوام از بازار چیزی رو بخرم!!! من حرف فروشنده رو در بسیاری از موارد باور میکنم. دروغ های شاخ دار رو.... در حالی که در سایر جاها

    این طور نیستم. من تو دانشگاه رتبه ی خوب بودم ولی تو بحث کار خودم رو عقب نگه میدارم.کار نمیکنم یا دیر تحویل میدم یا اینکه نصفه تحویل میدم در حالی که حتی یک دهم سواد

    من و توانایی من هم نیستن کارایی که میگیرم!!! باز هم حاضر نیستم سواد خودم رو نشون بدم. کارهام رو عقب می ندازم یا تمایلی به انجامشون ندارم.

    حالا میدونی ریشه ی مشکل من چیه؟ خیلی جالبه که اون در واقع کمبود محبته. اما نه مثل شما شاید هم در مواردی مثل شما.

    اینکه کمبود محبت چه طور میتونه من رو به سمت اطمینان بی جا به دیگران و نشون ندادن توانایی هام برسونه و اینکه من چه طور میتونم بین کمبود محبت و کمبود اعتماد به نفس، کمبود

    محبت رو به عنوان عامل اصلی مشکلم شناسایی کنم مرز بسیار باریکی داره و سواد و درک میخواد که من مثلا دارم و تازه بعد این همه سال!!!! مشکلات خودم رو به زور پیدا میکنم در این

    شرایط چه طور میتونم شما رو با یک پست بشناسم؟

    بنابراین من در مورد شما هم با توجه به حرفایی که میزنی نظر میدم در این صورت صددرصد نظر من میتونه درست باشه و یا صددرصد غلط و یا بین این دو حالت. ولی شما با توجه به اینکه من

    یه چیزایی رو بیشتر از شما میدونم سعی کن زیاد از حرفای من ناراحت نشی اگه غلط بود و اینکه سعی کن فکر کنی نکنه من درست میگم. در واقع به فکرای خودت شک کن.

    ببین عزیزم اگه مشکلت افسردگی باشه و بیماری که کلا اینکه بخوای با درد و دل مشکلات خودت رو حل کنی و انگیزه ایجاد کنی نمیشه و بدتر میشی ولی اگه مشکلاتت مثل من کوچک تر

    باشه و فلج کننده نباشه میشه پیداش کرد. اونم توی تالار !!!! فکر نکنم به جایی برسی. باید خودت هم مطالعه کنی و به روانشناس خوب مراجعه کنی.

    به نظرم بهتره روی طرز فکرت و چرایی تفکرت توی تالار کار کنی. کلا بیا و یه مدت به خودت شک کن. مثلا شما فکر میکنی اون دوران عاشق بودی پس بگو شاید عاشق نبودی!!! اما اینجا یه

    سوال مطرح میشه. پس اگه عشق نبود پس چه اتفاقی برات افتاده بود که اون همه خوب بود؟

    فکر کن و بگو اون موقع ها اون آقا چه چیزهایی رو در فکر تو تغییر داده بود. مثلا به تو حس امنیت داد؟ مثلا بهت اعتماد به نفس داده بود؟ مثلا به تو اجازه داد که رشد کنی؟ مثلا....

    البته در این راه با یه مشکل رو به رو میشی و اونم اینه که تو اصلا نمیدونی حس امنیت چیه!!! پس باز هم میگی عاشق شده بودی و اینکه به خودت شک کنی در واقع کار بیخودی میشه!!!

    بنابراین باید بری سراغ سواد روانشناسی که اصلا بدونی پایه های روخ و روان آدم رو چه چیزی تشکیل میده و اگه یکی از پایه ها کم باشه چه فاجعه ای در درونت رخ میده و در نهایت نمود

    بیرونی این کمبود چه خواهد بود.

    اینجا کسی بهت توضیح نمیده که هرم مازلو چیه. یا دلایل رفتارات چیه یا هیچ کس بهت نیازهای پایه ای تو رو توضیح نمیده بنابراین بهتره از اینترنت کتاب و فایل های روانشناسی پیدا کنی و

    بخونی تا مثلا من مجبور نشم بهت توضیح بدم معنی مظلوم نمایی چیه و نقش های یه آدم چی میتونه باشه و اینکه شخصیت تو چیه؟ و اینکه چرا باید اول بری دکتر؟ و چقدر مهمه این

    مسئله. پس به جای مشغولیت خودت به کارت که در حال حاضر بی ارزش و اشتباهه مگه اینکه دکترت بگه که ممکنه بگه، از نظر من مدتی به خودت مرخصی بده و بشین هر چی فایل

    روانشناسی که پیدا میکنی در مورد خودت و روح و روان انسان بخون.اگه نمیتونی حتما برو پیش یه روانشناس و ازش بخواه دلایل رفتارت رو بهت توضیح بده.

    به هر حال خیلی خوشحال شدم و امیدوارم هر چه سریع تر بهبود پیدا کنی.

  13. 2 کاربر از پست مفید زندگی خوب تشکرکرده اند .

    نیلوفر:-) (یکشنبه 13 فروردین 96), روشنایی (یکشنبه 13 فروردین 96)

  14. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 21 تیر 96 [ 19:40]
    تاریخ عضویت
    1393-11-07
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    1,648
    سطح
    23
    Points: 1,648, Level: 23
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 52
    Overall activity: 45.0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second Class1000 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 5 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام ممنونم ازتون ببخشید گفتم که من همه چیو منفی میبینم و بد برداشت میکنم میخام برم دکتر صحبتم کردم دوباره با همسرم قبول کردند.امیدوارم بتونم حالم خوب کنم سپاس گذارم ازتون به حرفاتون بیشتر فکر میکنم

  15. کاربر روبرو از پست مفید روشنایی تشکرکرده است .

    زندگی خوب (یکشنبه 13 فروردین 96)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 18:18 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.