دختری 34 ساله کارمند موقعیت شغلی و مالی نسبتا خوب و چهره عادی
الان که به گذشته فکر می کنم
انقدر توی مشکلات غرق بودم که برای رهایی از مشکلات مالی خانواده و سطح پایین خانواده مجبور بودم به درس رو بیارم
اگرچه با چنگ و دندون خودمو بالا کشوندم دانشگاه ملی درس خوندم فارغ التحصیل که شدم به ازدواج فکر کردم ولی اون به من فکر نمی کرد من کسی تو موقعیت خودم میخواستم بدونه اینکه به سطح خانوادم فکر کنم
بلافاصله بعد از کارشناسی هم ارشد گرفتم باز تو دانشگاه ملی اون دوسال هم خبری نشد
بودن خواستگار ولی با سطح خانوادم نه اون چیزی که خودم بودم در حد خودم
یکسال بعد ازمون استخدامی قبول شدم و وارد بازار کار شدم
چند تا خواستگار داشتم ولی باز در حد من حتی یکی دو پله کمتر ا زمن نبودن
تو اداره با پسری اشنا شدم که اون به من نزدیک شد بهش دل بستم مدتی که گذشت وارد روابط جدیدی شدم که هیچ وقت اون روابط رو قبول نداشتم
تماس های تلفنی ...
بعد از مدتی ازدواج رو من مطرح کردم جالب بود تو ظاهر خودشو پسری مومن و با اخلاق و .. نشون میداد ولی به مرور فهمیدم اینا ظاهر قضیه است تا باهاش دعوام شد و کشیدم کنار بعد از مدتی فهمیدم رابطشو با کسی دیگه شروع کرده
یه حالی بود خانومای اداره رو زیر نظر داشت به عبارتی رفتارشونو ...
جالب که بین آقایون اداره جزء کسایی بود که بیشتر با خانوم ها در ارتباط بود
خلاصه این شکست برای منی که خدا میدونست چقدر در پاکی زبون زد بودم خیلی گران درآومد
حالا بعد از سه سال چشم باز می کنم می بینم عمرم با این آقا رفت
از خدا خواستم از همون مسیری که به من ضربه زد ضربه بهش بزنن ولی نه انگار خدا هم با اونه
خلاصه 34 سالمون شد دیگه کسی هم سن مانیست
یه زمانی نیش کنایه ها روم اثر میذاشت بدونه اینکه ازدواجو امر مهمی بدونم ولی الان واهمه دارم از اینده از تنهایی از پیر شدن و عدم داشتن یه همدم
خیلی غمگین شدم دلیلی برای شادی نمیبینم با اینکه تو زندگی زناشویی اطرافیان سرک میکشم موفقیتی نمیبینم
علاقه مندی ها (Bookmarks)