به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 16
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 اردیبهشت 98 [ 17:06]
    تاریخ عضویت
    1395-4-04
    نوشته ها
    92
    امتیاز
    3,969
    سطح
    40
    Points: 3,969, Level: 40
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 181
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    165

    تشکرشده 137 در 63 پست

    Rep Power
    0
    Array

    تنها برم مسافرت؟

    سلام دوستان عزیز همدردی . من تا حالا دو تا پست راجع به مشکلاتم گذاشتم که اگ خونده باشین میدونین تا حالا بیشترش به پرخاشگری شوهرم مربوط بوده ، الان چند ماهی هست که دعوامون میشه دست روم بلند نمیکنه و خدا رو شکرمقداری اروم تر شدیم که جا داره از همتون تشکر کنم

    همسر من یه کار واقعا سنگین داره که باعث میشه روزا کلا خیلی کم خونه باشه الانم که عیده مرخصی فقط چهار روز بهش دادن که کل چهار روزم میخواد در اختیار خانوادش باشه که من اصلاااااا مشکلی ندارم چون مامان و داداشش که مجرده خیلی خیلی مهربونن و هوامو دارن پس به منم خوش میگذره منتها خب منم دلم واسه فامیلام تنگ شده
    امسال مامانم با خونواده داییام وخاله هام دارن میرن سفر منم واقعا دوس داشتم از اولش همراشون باشم . به شوهرم گفتم قبول نکرد گفت مامانش تنهاس و فقط چهار روز وقت داره و میخواد پیش مادرش باشه منم دیدم راست میگه اخه خواهر شوهرام خودشون سفرن و مادرشوهرم تنها مونده و قبول کردم ولی گفتم که بزاره منم بعد این چهار روز برم سفر با خانوادم . اولش نه نیاورد و گفت یکاریش میکنم شاید مرخصی جور شد ببرمت پیششون(اینم بگم که برعکس من شوهرم خیلییییی با خانوادم خصوصا پدرم بده و خیلی با هم دعوا کردن قبلا) منم که ساده فک کردم سرعقل اومده با بابام اشتی کنه کلی ذوق کردم ولی حالا فهمیدم فقط میخواسته منو ساکت کنه و اصن تو برنامش نیس باهام بیاد سفر واس همین تصمیم گرفتم خودم تنهایی برم ، دیشب بهش گفتم خیلی بد جوابمو داد و شروع کرد قلدر بازی که نمیزارم و اینا البته با یه لحن خیلی بد و زشت که من متنفرم . منم داشت گریه ام میگرفت ولی بخاطر ابروم خودمو کنترل کردم وگرنه اگ خونه ی خودمون بودیم دعوامون میشد . حالا به نظرتون چکار کنم تنهایی برم سفر ؟ من تا حالا تنهاش نذاشتم برم سفر . اگه بخوام برم چجوری راضیش کنم ؟ خودم به فکرم رسیده از طریق برادرشوهرم راضیش کنم ، خوبه؟ لطفا کمک کنین

  2. #2
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 07 آبان 01 [ 21:11]
    تاریخ عضویت
    1393-1-11
    محل سکونت
    مگه فرقی داره!؟
    نوشته ها
    809
    امتیاز
    24,401
    سطح
    95
    Points: 24,401, Level: 95
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 949
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    3,979

    تشکرشده 3,495 در 804 پست

    حالت من
    Khoshhal
    Rep Power
    191
    Array
    سلام

    یه جمله ای یه جایی دیدم که میگفت بعضی وقتا برای پیروزی اول باید شکست خورد.

    دو تا تاپیک قبلیتونو یه بررسی کوچیک کردم.

    بخشی از مشکل پرخاشگری شوهرتون مربوط به شخصیت خودشه ولی جسارتا بخشیش هم مربوط به شماست؛ یادتون باشه هیچ وقت نمیتونید تویه دعوا با شوهرتون به روش مردونه برنده باشید.

    و بدتر از اون اینکه دعواتون بشه گریه هم بکنید و آخر سر همه چیز به حرف ایشون انجام بشه. توهینا و تحقیرها به شما شده، و تازه باعث عصبانیت ایشون هم شدید و نهایتا مقصر همه چیز!

    یه سر به تاپیکای زیر بزنید :
    http://www.hamdardi.net/thread-20196.html
    http://www.hamdardi.net/thread-6377.html
    http://www.hamdardi.net/thread-28347.html

    مثلا جای شما بودم از چنین جملاتی استفاده میکردم:
    "بعد از دعوای دیشب خوب فکر کردم و دیدم ازونجایی که تو خیلی زحمت میکشی و مرخصیات کمه و دوست داری این چند روزو با خونوادت باشی شاید بهتر باشه مسافرت با خانوادمو بذاریم یه وقت دیگه. رضایت تو برای من خیلی بیشتر از یه مسافرت ارزش داره، من نباید اون طوری ناراحتت میکردم"
    یا یه همچین چیزی، ولی تمام نکات لازم در این یه خط و نیم هست. حتی ممکنه فردا برید مسافرت! اما در هر صورت زندگیتونو بذارید در اولویت نه حواشی رو، مسافرت رفتن حق شماست؛ اما با یکم سیاست میتونید هم به تحکیم زندگیتون کمک کنید و هم مسافرت برید.
    من دیوانه چو زلف تو رها می‌کردم / هیچ لایق‌ترم از حلقه زنجیر نبود




  3. 4 کاربر از پست مفید m.reza91 تشکرکرده اند .

    mercedes62 (چهارشنبه 02 فروردین 96), paiize (یکشنبه 03 اردیبهشت 96), آوای بهشت (پنجشنبه 03 فروردین 96), ستاره زیبا (جمعه 25 فروردین 96)

  4. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 31 خرداد 96 [ 08:04]
    تاریخ عضویت
    1395-12-04
    نوشته ها
    231
    امتیاز
    4,294
    سطح
    41
    Points: 4,294, Level: 41
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 56
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsOverdriveTagger First Class3 months registered
    تشکرها
    141

    تشکرشده 512 در 186 پست

    Rep Power
    56
    Array
    سلام عزیزم
    عذر میخوام که صریح صحبت میکنم اما گفتنی ها باید گفته بشن تا افراد متوجه اشتباهاتشون باشن.
    من درک نمیکنم که فرصت تعطیلات چهار روزه یا پنج روزه واقعا چی هست، که مردم بخاطرش به جون هم بیافتن یا جونشونو از دست بدن!! ایرانی ها همیشه هول دو روز تعطیلاتن که تو جاده بگذروننش!
    دیروز آمار حوادث جاده ای رو که دادن پیش خودم فکر کردم چرا بعضی ها باید تو سال جدید تصادف کنن یا بمیرن یا معلول بشن، آیا سه ، چهار روز ارزشش رو داره؟ فقط یکی ، دو روزش آدم تو جادس.
    اصلا مردمان عجیبی هستیم ...
    حق با همسر شماست میخوان پیش مادر و برادرشون بمونن و این تعطیلاتم چیزی نیست که بخوان همینم از دست بدن. خونواده شما مسافرت رفتن انشالله بهشون خوش بگذره، ولی اونها میتونن مسیر برگشت یه سری به شما بزنن!! یا یک وقت مناسب شما تشریف ببرین.
    اگر خیلی از تفکرات و رفتارها تصحیح بشه ، بسیاری از پرخاش گری ها، دعواها خود به خود از بین میره.
    عرض کنم خدمتتون برای یک زن بدترین رفتار این هست بخواد به زور و بدون همسرش سفر بره، این برای همسر شما قابل درک نیست که چرا زن من باید اینکارو بکنه و اینطور بخواد ، آیا زندگی خصوصی خودش ارزش نداره بخاطرش بمونه و مسافرت و خوشگذرانی رو ترجیح میده در حالی که من کار دارم و نمیتونم برم و چطور تنهایی من رو میپذیره؟
    مادر شما اختیارش از زندگی شما جداست و رفتن مسافرت ، اما شما برنامه های خودتونو دارین.
    فامیل خیلی هم در اولویت نیست که بخاطرشون بخواین ناراحت بشین یا از دوریشون دلتنگ بشین، اونها به دیدن شما بیان، یا در وقت مناسب همو ببینین. از تعطیلات بهره ببرین و به همسرتون بگین شام درست کنم ببریم بیرون با مادرت اینا؟ یا مثلا بیان اینجا....
    من نتونستم تاپیکای قبلیتونو ببینم ولی در این حد عرض میکنم از همسرتون چیزی انتظار داشته باشین که معقول باشه و همیشه منطقی باشین و تفکراتتون رو اصلاح کنین تا زندگیتون به رویه خوب برگرده، موفق باشین
    ویرایش توسط yarmehrban : چهارشنبه 02 فروردین 96 در ساعت 09:21

  5. 2 کاربر از پست مفید yarmehrban تشکرکرده اند .

    آوای بهشت (پنجشنبه 03 فروردین 96), ستاره زیبا (جمعه 25 فروردین 96)

  6. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 اردیبهشت 98 [ 17:06]
    تاریخ عضویت
    1395-4-04
    نوشته ها
    92
    امتیاز
    3,969
    سطح
    40
    Points: 3,969, Level: 40
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 181
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    165

    تشکرشده 137 در 63 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط m.reza91 نمایش پست ها
    سلام

    یه جمله ای یه جایی دیدم که میگفت بعضی وقتا برای پیروزی اول باید شکست خورد.

    دو تا تاپیک قبلیتونو یه بررسی کوچیک کردم.

    بخشی از مشکل پرخاشگری شوهرتون مربوط به شخصیت خودشه ولی جسارتا بخشیش هم مربوط به شماست؛ یادتون باشه هیچ وقت نمیتونید تویه دعوا با شوهرتون به روش مردونه برنده باشید.

    و بدتر از اون اینکه دعواتون بشه گریه هم بکنید و آخر سر همه چیز به حرف ایشون انجام بشه. توهینا و تحقیرها به شما شده، و تازه باعث عصبانیت ایشون هم شدید و نهایتا مقصر همه چیز!

    یه سر به تاپیکای زیر بزنید :
    http://www.hamdardi.net/thread-20196.html
    http://www.hamdardi.net/thread-6377.html
    http://www.hamdardi.net/thread-28347.html

    مثلا جای شما بودم از چنین جملاتی استفاده میکردم:
    "بعد از دعوای دیشب خوب فکر کردم و دیدم ازونجایی که تو خیلی زحمت میکشی و مرخصیات کمه و دوست داری این چند روزو با خونوادت باشی شاید بهتر باشه مسافرت با خانوادمو بذاریم یه وقت دیگه. رضایت تو برای من خیلیی بیشتر از یه مسافرت ارزش داره، من نباید اون طوری ناراحتت میکردم"
    یا یه همچین چیزی، ولی تمام نکات لازم در این یه خط و نیم هست. حتی ممکنه فردا برید مسافرت! اما در هر صورت زندگیتونو بذارید در اولویت نه حواشی رو، مسافرت رفتن حق شماست؛ اما با یکم سیاست میتونید هم به تحکیم زندگیتون کمک کنید و هم مسافرت برید.
    سلام دوست عزیز مرسی از وقتی که گذاشتین و جوابتون
    + میشه بگین دقیقا کجای رفتار من به عصبی بودن شوهرم دامن زده؟؟
    + تاپیک هایی که گفته بودینو مطالعه کردم البته بعضیاشون خیلی طولانی بود که چار پنج صفحه ی اول رو خوندم . ممنون از تاپیک عاشقانه ها خصوصا خیلی خوشم اومد
    + خب اخه اگ من اون حرفا رو بزنم یعنی رسما کوتاه اومدم اونم دیگ نمیزاره برم . زندگی من الان مشکلی نداره که بخوام بذارمش اولویت الان مشکلم مسافرته


    نقل قول نوشته اصلی توسط yarmehrban نمایش پست ها
    سلام عزیزم
    عذر میخوام که صریح صحبت میکنم اما گفتنی ها باید گفته بشن تا افراد متوجه اشتباهاتشون باشن.
    من درک نمیکنم که فرصت تعطیلات چهار روزه یا پنج روزه واقعا چی هست، که مردم بخاطرش به جون هم بیافتن یا جونشونو از دست بدن!! ایرانی ها همیشه هول دو روز تعطیلاتن که تو جاده بگذروننش!
    دیروز آمار حوادث جاده ای رو که دادن پیش خودم فکر کردم چرا بعضی ها باید تو سال جدید تصادف کنن یا بمیرن یا معلول بشن، آیا سه ، چهار روز ارزشش رو داره؟ فقط یکی ، دو روزش آدم تو جادس.
    اصلا مردمان عجیبی هستیم ...
    حق با همسر شماست میخوان پیش مادر و برادرشون بمونن و این تعطیلاتم چیزی نیست که بخوان همینم از دست بدن. خونواده شما مسافرت رفتن انشالله بهشون خوش بگذره، ولی اونها میتونن مسیر برگشت یه سری به شما بزنن!! یا یک وقت مناسب شما تشریف ببرین.
    اگر خیلی از تفکرات و رفتارها تصحیح بشه ، بسیاری از پرخاش گری ها، دعواها خود به خود از بین میره.
    عرض کنم خدمتتون برای یک زن بدترین رفتار این هست بخواد به زور و بدون همسرش سفر بره، این برای همسر شما قابل درک نیست که چرا زن من باید اینکارو بکنه و اینطور بخواد ، آیا زندگی خصوصی خودش ارزش نداره بخاطرش بمونه و مسافرت و خوشگذرانی رو ترجیح میده در حالی که من کار دارم و نمیتونم برم و چطور تنهایی من رو میپذیره؟
    مادر شما اختیارش از زندگی شما جداست و رفتن مسافرت ، اما شما برنامه های خودتونو دارین.
    فامیل خیلی هم در اولویت نیست که بخاطرشون بخواین ناراحت بشین یا از دوریشون دلتنگ بشین، اونها به دیدن شما بیان، یا در وقت مناسب همو ببینین. از تعطیلات بهره ببرین و به همسرتون بگین شام درست کنم ببریم بیرون با مادرت اینا؟ یا مثلا بیان اینجا....
    من نتونستم تاپیکای قبلیتونو ببینم ولی در این حد عرض میکنم از همسرتون چیزی انتظار داشته باشین که معقول باشه و همیشه منطقی باشین و تفکراتتون رو اصلاح کنین تا زندگیتون به رویه خوب برگرده، موفق باشین

    سلام دوست عزیز مرسی از اینکه جواب دادین و خصوصا ممنون از صراحتتون
    درسته ، فامیل در اولویت نیست واس همینه که من الان تقریبا یک ساله فامیلمو ندیدم یعنی یه جورایی بعد از عید 95 من دیگ کسی از فامیلمو ندیدم (اونم واس اینه انقد شوهرم به رابطم با فامیلام گیر میده که خودم نخواستم دعوتشون کنم ) و این درحالیه که قبل از ازدواج حداقل ماهی یه بار دور هم جمع بودیم . برخلاف فامیل پرجمعیت ما خانواده همسرم خیلی با فامیلشون در ارتباط نیستن چون پدرشوهرم خیلی سال پیش فوت شدن و فامیلاشون با خانواده همسرم رابطشونو زیاد حفظ نکردن و حالا همسرم توقع داره منم کلا قید فامیلامو بزنم و بدتر از اون با دوستای قبل ازدواجمم دیگ دوست نباشم ، دوست جدیدم بخوام فقط از همسرای اشناهای خودش بگیرم !!!!! دلیلشم اینه که تو متاهلی دیگ نباید با دخترای مجرد بگردی ! خب این شدنیه ؟؟؟

    + درباره ی این چهار روز باهاتون موافقم و من اصلا دلم نمیخواد همین چهار روزم که الان دیگ اخراشه واس شوهرم حروم کنم و از اون شب بحثی دراین باره نداشتیم ولی این همسرمه که کل این مدت از من و رفتارم ایراد گرفته ، کلا شوهر من توی خلوت خودمون واااقعا ایده اله ولی به محض اینکه پای شخص ثالثی به جمعمون باز بشه وحششششتناک ایرادگیر و رو اعصاب میشه واسه همینم من بدم نمیاد این سفرو تنهایی برم . مثلا پارسال یا حتی همین الان که خونه ی مادرشوهرممیم شوهرم شبا میره مغازه ی دوستش کل شبو تا صبح با همن و بازی میکنن ظهر تازه بیدار میشه یکم با من و مامانش حرف میزنه بعد دوباره میره با دوستاش کل این مدتم من با مادرشوهرم میرم بیرون و اینور اونور عید دیدنی دوستاش و اشناهاش که واقعا نمیدونم اگه مادرشوهرم پایه نبود من باید کل روزو چجوری میگذروندم . امروز برادزشوهرم بهم گفت بیا ببرمت بیرون با ماشین بگردیم به شوهرم گفتم دارم میرم بیرون برگشت بهم گفت تو فقط میخوای یه جوری یه دقیقه ام تو خونه نباشی ، منم گفتم خب کیو دیدی اخه عید تو خونه باشه ؟ گفتش خیلیا فقط زن من انقدر ددر دودوریه ! منم انقد اعصابم بهم ریخت از این بی انصافیش که نرفتم . کلا یا با دوستاشه یا وقتیم هست ازم ایرادمیگیره که این چه لباسیه ؟ این چجور خنده ایه ؟ این چه حرفیه زدی ؟ چرا با فلانی اونجوری رفتار کردی ؟ و ... من بیست و یک سالمه ولی اگه بخواام با دوستام بیرون برم باید مث یه دختربچه 12 ساله دروغ بگم و بپیچونمش که بتونم با خیال راحت برم ، دلم میخواد این عیدو راحت هرجا خواستم و با هرکی خواستم بگردم...

    فعلا که تا هشتم خونه ی خودمم ولی وااااقعا دوس دارم دیگه حداقل نهم تا سیزده به در با فامیلام باشم منتها باهام لج کرده نه میزاره برم نه میخواد خودش ببرتم بیرون ، به نظرتون چجوری راضیش کنم ؟؟ اخه بدجور افتاده رو دنده لج باهام حوصله ی دعوا هم ندارم،رفتیم خونه خودم دوباره بش بگم؟
    ویرایش توسط آوای بهشت : پنجشنبه 03 فروردین 96 در ساعت 18:46

  7. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 اردیبهشت 98 [ 17:06]
    تاریخ عضویت
    1395-4-04
    نوشته ها
    92
    امتیاز
    3,969
    سطح
    40
    Points: 3,969, Level: 40
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 181
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    165

    تشکرشده 137 در 63 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوستان خیلیییییی حالم بده امسال بدترین عید عمرم بود اصن نمیدونم از کجا شروع کنم . همونطور که گفتم با هر بدبختی ای بود راضیش کردم برم سفر و از نهم با خانواده خودمو فامیلام سفر بودم و امروز صبح خیلی زود تازه برادرم برم گردوند تا اینجاش خلی عالی بود ولی من یه اشتباه خیلی بد کردم اونم این بود که به دروغ بهش گفتم چن نفر نیستن تو سفرمون که میدونستم میان ، اخه شوهرم از اول دنبال بهونه بود نذاره برم سفر هی گیر داد خانواده دخترخاله مامانم میاد یا نه چون سر یه ماجرایی کلا به خانوادشون بدبینه و میگه پسراشون نگاشون نادرسته دختراشونم همش مختو پر میکنن ( زمان عقدمون یه مشکلی با این خانواده واسمون پیش اومد که اینجا زیاد جاش نیس بگم) منم مطمئن بودم بگم میان نمیذاره برم سفر الکی گفتم نه نمیان و از اونجایی که قبلا هم گفتم شوهر من خیلییییییی رابطش با خونواده ما کمه و بعید بود از جایی بفهمه واس همین تقریبا مطمئن بودم طوری نمیشه . توی سفر من کلا زیاد با اونا گرم نگرفتم ولی از شانسم پسرشون چن تا سلفی با من و دخترداییم گرفت که خب واقعا نمیشد من نذارم بگیره . من خبر نداشتم ولی مث اینکه چون خیلی عکسای سفرمون پخش بود و هر کی چن تا عکس داشت با هم توافق کرده بودن برگشتنی یه گروه توی تلگرام بزنن و کل عکسا رو شیر کنن . امروز صبح که برگشتم شوهرم معلوم بود دلخوره منم خواستم از دلش درارم با وجود اینکه از سفر اومده بودم و خیلی خسته بودم بهش گفتم الان غذا درست میکنم بریم با مامان و داداشت بیرون سیزده به در ، برگشت گفت چیه بعد پنج روز خوشگذرونیم تحمل دو ساعت خونه موندنو نداری؟ من با اینکه دلخور شدم هیچی نگفتم سعی کردم فقط از دلش درارم و کلی زبون ریختم تا یکم مهربون تر شد ، طرفای دو ظهر اینا بود که یهو شوهرم از توی هال صدام کرد و شروع کرد بد و بیراه و رکیک ترین حرفا و تهتمتا رو بهم زد نمیدونین چ حالی شدم از همیشه بددهن تر شده بود هررررچی دلش خواست بارم کرد جوری که الانم یادم میوفته میخوام سکته کنم ، انقد ترسناک شده بود از ترس لال شدم خودشو میزد و به خودشو من فحش میداد بعدم خواست بیاد سراغ من که من رفتم تو حموم درو قفل کردم بی اغراق بگم بیست دیقه یه ریز میکوبید به در و تحدیدم میکرد که نمیدونم چی شد یهو از خونه رفت بیرون منم اومدم بیرون دیدم گوشیمو پرت کرده گوشی خورد شده ، وسط بد و بیراهاش فهمیده بودم عکس من و اون فامیلمونو دیده و فهمیده اونا هم بودن شک کردم کی عکسو فرستاده اومدم تلگرامو چک کردم دیدم یه گروه زدن از شانس منم اخرین عکس همون سلفی ما بوده ... هر چی به خود شوهرم زنگ زدم خاموش بود زنگ زدم به مادرش گفت پیش اوناس . خیلییییییییی حالم بده شوهر من قبلا بددل بود تازگیا بهتر شده بود میترسم دوباره شکاکیاش شروع شن واقعا دیگ تحمل شکو ندارم . چقد خدا رو شکر میکردم که دیگه بهم اعتماد داره دوباره همه چیز به هم ریخت . تو رو خدا کمک کنین چکار کنم ؟ چجوری رفتار کنم فکر بد نکنه؟؟؟؟؟ خیلی استرس دارم اصلا نمیدونم چجوری ارومش کنم

  8. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 01 تیر 97 [ 02:35]
    تاریخ عضویت
    1395-8-09
    نوشته ها
    93
    امتیاز
    2,393
    سطح
    29
    Points: 2,393, Level: 29
    Level completed: 62%, Points required for next Level: 57
    Overall activity: 6.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    23

    تشکرشده 38 در 27 پست

    Rep Power
    0
    Array
    از ماست كه بر ماست .

  9. 2 کاربر از پست مفید مه و خورشيد 75 تشکرکرده اند .

    آوای بهشت (دوشنبه 14 فروردین 96), ستاره زیبا (جمعه 25 فروردین 96)

  10. #7
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 07 آبان 01 [ 21:11]
    تاریخ عضویت
    1393-1-11
    محل سکونت
    مگه فرقی داره!؟
    نوشته ها
    809
    امتیاز
    24,401
    سطح
    95
    Points: 24,401, Level: 95
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 949
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    3,979

    تشکرشده 3,495 در 804 پست

    حالت من
    Khoshhal
    Rep Power
    191
    Array
    سلام مجدد
    با عرض معذرت به خاطر تاخیر زیاد.
    البته چون معمولا سرعت این جور تاپیکا کُنده نیازی به پاسخ دادن سریع هم نیست.

    ببینید اون جملاتی که من نوشتم به معنی کوتاه اومدن نبود بلکه بیشتر سعی داشت فرد رو درک کنه. خیلی وقتا دلیل لجبازیامون اینه که کسی نمی خواد ما رو بفهمه ولی وقتی بفهمیم حال و وضعیت ما برای یه نفر مهمه اونوقت سعی می کنیم به خواسته هاش عمل کنیم. البته باید مراقب بود که همه چیز یه طرفه نشه.

    در خصوص پست آخرتون نمیدونم چی باید بگم. اگه ما بنا باشه در مورد چیزای خیلی خیلی ساده دروغ بگیم چه دلیلی داره در مورد چیزای بزرگتر دروغ نگیم؟ تا حالا به این فکر کردین؟
    این رفتارها باعث بی اعتمادی و دوری میشه و اینجاست که مشکل شروع میشه. حالا تصور کنید شبانه روز با آدمی باشین که بهش اعتماد ندارید، چه حسی داره؟

    مجالی برای بیشتر نوشتن ندارم متاسفانه؛ اما خوبه اگر پست های خانم بالهای صداقت رو در این دو تاپیک بخونید( البته دقیق بخونید لطفا! اونوقت جواب سوال اولتونم پیدا میکنید!):

    http://www.hamdardi.net/thread-34770.html
    http://www.hamdardi.net/thread-35378.html

    باید طوری رفتار کنید که در عین توجه کامل به خودتون و نیازهاتون سریعا بتونید ازونا به نفع شوهرتون گذر کنید و شوهرتون هم نسبت به شما چنین رفتاری داشته باشه. یه تضاد ظاهری داخلش هست ولی فقط ظاهریه!اگه به توصیه های مشاوره ای در دو تاپیک بالا عمل کنید امید دارم موفق می شید. عجله هم نکنید . دو سه ماه شاید هم بیشتر برای خوندن این دو تاپیک وقت بگذارید.
    من دیوانه چو زلف تو رها می‌کردم / هیچ لایق‌ترم از حلقه زنجیر نبود




  11. 2 کاربر از پست مفید m.reza91 تشکرکرده اند .

    paiize (یکشنبه 03 اردیبهشت 96), آوای بهشت (شنبه 26 فروردین 96)

  12. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 اردیبهشت 98 [ 17:06]
    تاریخ عضویت
    1395-4-04
    نوشته ها
    92
    امتیاز
    3,969
    سطح
    40
    Points: 3,969, Level: 40
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 181
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    165

    تشکرشده 137 در 63 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط m.reza91 نمایش پست ها
    سلام مجدد
    با عرض معذرت به خاطر تاخیر زیاد.
    البته چون معمولا سرعت این جور تاپیکا کُنده نیازی به پاسخ دادن سریع هم نیست.

    ببینید اون جملاتی که من نوشتم به معنی کوتاه اومدن نبود بلکه بیشتر سعی داشت فرد رو درک کنه. خیلی وقتا دلیل لجبازیامون اینه که کسی نمی خواد ما رو بفهمه ولی وقتی بفهمیم حال و وضعیت ما برای یه نفر مهمه اونوقت سعی می کنیم به خواسته هاش عمل کنیم. البته باید مراقب بود که همه چیز یه طرفه نشه.

    در خصوص پست آخرتون نمیدونم چی باید بگم. اگه ما بنا باشه در مورد چیزای خیلی خیلی ساده دروغ بگیم چه دلیلی داره در مورد چیزای بزرگتر دروغ نگیم؟ تا حالا به این فکر کردین؟
    این رفتارها باعث بی اعتمادی و دوری میشه و اینجاست که مشکل شروع میشه. حالا تصور کنید شبانه روز با آدمی باشین که بهش اعتماد ندارید، چه حسی داره؟

    مجالی برای بیشتر نوشتن ندارم متاسفانه؛ اما خوبه اگر پست های خانم بالهای صداقت رو در این دو تاپیک بخونید( البته دقیق بخونید لطفا! اونوقت جواب سوال اولتونم پیدا میکنید!):

    http://www.hamdardi.net/thread-34770.html
    http://www.hamdardi.net/thread-35378.html

    باید طوری رفتار کنید که در عین توجه کامل به خودتون و نیازهاتون سریعا بتونید ازونا به نفع شوهرتون گذر کنید و شوهرتون هم نسبت به شما چنین رفتاری داشته باشه. یه تضاد ظاهری داخلش هست ولی فقط ظاهریه!اگه به توصیه های مشاوره ای در دو تاپیک بالا عمل کنید امید دارم موفق می شید. عجله هم نکنید . دو سه ماه شاید هم بیشتر برای خوندن این دو تاپیک وقت بگذارید.

    سلام . نه بابا خواهش میکنم ممنون بابت پیگیریتون

    +متاسفانه اون موقع خیلی منظورتونو نفهمیدم و نه تنها به پیشنهادتون عمل نکردم خیلیم رو حرفم پافشاری کردم که اخرش کلافه شد و با نهایت نارضایتی گفت برو . تازه الان درک میکنم که باید با سیاستم به سفر میرسیدم نه با جدل و لجبازی که خب یکم دیره ...

    + باور کنین دلم نمیخواد بهش دروغ بگم خودش باعث میشه . انقدر رو همه چی حساسه که جرئت ندارم خیلی وقتا راستشو بگم از همه چی دعوا میسازه . حتی وقتی دارم براش خاطره تعریف میکنم یهو گیر میده به یه جزییات بی مزه و شروع میکنه یه جوری که انگار مچمو گرفته حرف میزنه منم مجبور میشم کلا قصه رو عوض کنم که بیخیالم شه . مثلا یه بار یکی از دوستاش داشت ازدواج میکرد بعد اصرار داشت جای عروسی برن ماه عسل که مخارج کم شه. شوهرم اینو واسه من تعریف کرد منم گفتم اره خدایی بعضی خرجای عروسی خیلی الکین و واسش تعریف کردم که زن داداشم واس عروسیش لباسشو خریده و خیلی خرج گذاشته رو دست داداشم ، برگشت گفت چیه غصه میخوری که تو لباستو اجاره کردی؟ هرچقد بهش میگفتم نه منظورم این نبود قبول نمیکرد میگفت از عمد اینو گفتی که به من تیکه بندازی ، تو وانمود میکنی مادیات واست مهم نیست ولی همش داری نگاه میکنی کی چی واسه زنش خریده ( در حالی که من اصلاااااااا اینجوری نیستم و هیچوقت دلم نمیاد تحت فشار مالی بذارمش و از چشم و هم چشمیم متنفرم) اینقد این حرفاشو کش داد که اخرش دعوامون شد . سرهمین چیزا من خیلی مجبور میشم از این دروغای مسخره بهش بگم


    + مرسی بابت تاپیکا انقدر این مدت حساس شده روم و نمیذاره بیرون برم که کلا بیکارم و پستاشونو تونستم بخونم ، منتها من تفاوت خیلیییییی زیادی بین شرایط خودم و سوده خانم میبینم و پستای ایشونم بیشتر واس شرایط اون خانم بود . درباره چجوری سیاست داشتن گفته بودن ولی خب من نتونستم خیلی معادل سازی کنم با موقعیت خودم فقط فهمیدم منظورتون اینه من سیاست ندارم که خب درسته متاسفانه ...




    + من الان به یه مشکل خیلی بدتر دچار شدم ، میتونم یه تاپیک جدا بزنم و اونجا بگم یا باید حتما همینجا بگم اخه خیلی مرتبط با عنوانم نیست ...

  13. #9
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 بهمن 98 [ 15:04]
    تاریخ عضویت
    1393-11-15
    نوشته ها
    273
    امتیاز
    7,978
    سطح
    60
    Points: 7,978, Level: 60
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 172
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsOverdriveVeteran
    تشکرها
    318

    تشکرشده 381 در 176 پست

    Rep Power
    56
    Array
    سلام دوست عزیز

    ببخشید ولی نوشته هامو به عنوان خواهر دلسور و بزرگترت بخون. خیلی اشتباهات بچه گانه داشتی خیلیییییی. عزیزم درک می کنم دلت تنگه خونوادته و دوست داری ببینیشون ولی آخه به هر قیمتی ؟ به نظرم توام لج کردی که من باید حتما این سفر رو برم هر جور شده وگرنه دلتنگی و اینا زیاد پررنگ نبود. کلا دلت می خواست اونجا باشی و باید می بودی هیچ رقمه هم کوتاه نمی اومدی. حال این ها به کنار بالاخره رفتی و خوش هم گذشت بهت ولی آخه دختر خوب چه کاریه سلفی گرفتن با مردی که شوهرت روش حساسه ؟ آخه منم جای شوهر شما بودم عصبانی و بی اعتماد می شدم دروغ که گفتی اصرار به رفتن که کردی اونم خیلی زیاد ، اصرار هم داشتی که تنها بری ، پسرهای اونها هم که به اعتقاد شوهرت چشم پاک نیستن ، باهاشونم عکس گرفتی اونم سلفی؟ که مردم می چسبن به هم (منظورم اینه که سلفی صمیمیت زیادی می خواد) و خیلی صمیمی و دوستانه عکس می گیری. تازه عکس دسته جمعی و خانوادگی هم نبوده ؟ خیلی استباه کردی . خدایی نکرده نمی خوام بگم شوهرت درست می گه ها اما تو با بعضی از رفتارات تخم شک رو تو دلش کاشتی. هر چند شاید شوهر شما هم زیادی حساس باشه اما رفتار شما از روی نا آگاهی، حساسیتش رو بدتر می کنه. منم که ادعام میشه شکاک نیستم و مشکلی ندارم اگه شوهرم با خانومای دیگه صحبت کنه حتی ، وقتی بفهمم دروغ گفته بهم ، اعتمادمو بهش از دست می دم و شاید 1000 تا فکر بد هم به ذهنم بیاد. دروغ خیلی بده توی زندگی و بی اعتمادی میاره.

    مهم اینه که خودتم متوجه شدی اشتباه کردی و خیلی بی سیاست رفتار کردی توی زندگیت اما اشکالی نداره از الان به بعد تلاش کن بهتر زندگی کنی.
    یه چند تا کتاب در مورد شوهر داری و ارتباط با آقایون و نحوه حرف زدن با اونها بگیر و بخون . به خودت 3 4 ماه فرصت بده که بیرون هم نرفتی نرفتی بشین این کتابها رو بخون.
    چرا به جای اینکه به شوهرت بگی دلم برای فامیلام انقدر تنگ شده که دوست دارم برم ببینمشون می گفتی دوست دارم باهاشون برم مسافرت چون تو من رو سفر نمی بری؟ بهتر نیست به جای خواسته هات از احساساتت اول بگی. بهتر بود می گفتی دلم لک زده برای یه سفر با خانوادم. یا یکسال خونوادم رو ندیدم خیلی دلم براشون تنگ شده می شه یه برنامه بریزی بیبینیمشون؟ اسم سفر رو هم نمی آوردی وقتی جواب مثبت برای دیدن خانوادت می گرفتی یه روز بعد می گفتی راستی قراره برن سفر چطوره اونجا بهشون ملحق شیم که حوصلمونم سر نره ؟ اگه می گفت نه دیگه ادامه نمی دادی و می گفتی باشه پس هر وقت صلاح دونستی بهم بگو . و باز دو سه روز بعد، بعد از اینکه شام خوشمزه ای خورده و کیفش کوکه با دلبری می پرسیدی راستی برنامه ریختی واسمون . با لوس بازی حتی می گفتی آخه آقامون دل خانومت تنگه به دادش برس. می دونم شاید بعضیا بخونن بگن اه چندش آوره اینجور حرف زدن ولی نکته مهمی که داره اینه که اگه به خواستت هم نرسیدی حداقل دعواتون نشده و یه حس عجیب توی شوهرت به وجود میاد که باید برای تو یه کاری بکنه و این به مرور زمان درست می شه.

    منم درکت می کنم خود من هم انقدر حساسم که جایی می رم خونه فامیل ها ، دوست دارم تنها برم چون می ترسم شوهرم یه چیزی بگه یا ایراد بگیره ازم اما خیلی وقتها پیش اومده که این ترسم فقط تو ذهن خودم بوده و شوهرمم هیچی نگفته. و فقط این فکر خوشی اون روز رو ازم گرفته اگر برای تو هم اینجوریه سعی کن با شوهرت هرجا می خوای بری.

    آقایون ناراحت می شن خانوماشون تنها برن این ها رو اگر کتاب بخونی متوجه می شی. دوست دارن با هم باشن شاید حتی اگه اونجایی که با هم میرن جهنم باشه. (البته بعضی از آقایون یا حداقل اکثر اونایی که من دیدم) . پس دفعه بعد اصرار نکن تنها جایی بری حتی اگه گفت خودت تنها برو ذوق نکن قیافه معصوم بگیر بگو بدون تو که صفا نداره.

    یه جایی هم می ری عکس شاد و خوش و خوشحال نگیر انگار از خداته شوهرت نیست (حتی اگرم اینجوری باشه) اگه عکس دوست داری به یکی بگو از خودت تکی بگیره یا سعی کن چون متاهلی با خانوما عکس بگیری. آخه من تعجب می کنم . من به خاطر غیرتی بودن بابا و دادشم هیچ وقت با پسرای فامیل حتی کوچیکتر از خودم عکس ندارم همش یا تکی بوده یا با دخترا یا اگه اونا هم بودن با پدر و مادراشون . واسه همین حساسیت شوهرت رو درک می کنم. واقعا بعضی وقتها اینجوری بزرگ شدن و بعضی چیزا رو بد می دونن. که با نگفتن حقیقت بدی این قضیه 100 برابر شد.

    الانم به نظرم از شوهرت عذر خواهی کن و بگو اصلا اشتباه کردی رفتی. عذر خواهی کن که دروغ گفتی (به هیچ وجه توجیه نکن که چون تو اینجوری یا اونجوری من مجبور شدم) فقط بگو منم آخرین لحظه فهمیدم اما تو راضی شده بودی و می ترسیدم نذاری برم و بچگی کردم ببخشید و دیگه تکرار نمی شه. بگو بدون اون اصلا بهت خوش نگذشته و در موارد اینچنینی دیگه بدون اون جایی نمی ری. خیلی دوسش داری و به خاطر ناراحتیش شب تا صبح نمی خوابی (اگر واقعا هم اینجوری نیست به روش خودت یه ذره ابراز علاقه کن) . بگو فقط عاشق اونی و بی صبرانه دوست داری برگرده و براش شام مورد علاقش رو بپزی و ...

    یه مقدار لجبازیتو کم کن دختر خوب و خانم و مطیع باش براش بهت قول می دم ظرف دوماه خودش می گه برنامه بذار با دوستات برو بیرون. توی دوستات متاهل نداری؟ اگه داری ازش برای شوهرت تعریف کن کافیه به یکیشون اعتمادش جلب شه. اگه مذهبی و آروم سر بزیر باشه دیگه بهتر. و مشکل تنهاییت هم بر طرف میشه.

    ببین چه کلاسهایی رو می ذاره بری ازش اجازه بگیر (مثل یه خانم سر به راه و سنتی جای دوری نمی ره و موقتیه) هر کلاسی رو راضی شد مثلا گل سازی یا خیاطی یا هرچیز دیگه با خودش برو ثبت نام کن اونجا دوست پیدا می کنی و حتی دوست متاهل و می تونی این وضعیت رو تغییر بدی. از خوبی دوستای جدیدت بگو و یه نکته کتاب بخون نکته های زیادی رو از توش یاد می گیری از شوهرت بپرس مثلا بگو من رنگ مورد علاقت رو می پوشم تو خوشت میاد ؟ (مسلما می گه آره) بعد بگو اینو فلانی یادم داده . نظر مثبتش بعد از یه مدت جلب می شه و می ذاره باهاشون رفت و آمد کنی. (من چون پدرم مثل همسر شما بوده یه مقدار، اینارو توی 25 سالی که باهاش زندگی کردم یاد گرفتم و اشتباهات مادرم رو دیدم کتاب خوندم و به این راه حل ها رسیدم.)

    امیدوارم این ها رو به کار ببندی. این موارد همه زمان می بره فکر نکن امروز شروع کردی هفته دیگه گل و بلبل می شه ها شاید یه سال دوسال هم حتی زمان ببره اما تو با این روشی که الان داری بری جلو اوضاع بد و بدتر می شه. فعلا فقط باید عذرخواهی کنی ازش.

  14. 2 کاربر از پست مفید maryam.mim تشکرکرده اند .

    آوای بهشت (سه شنبه 29 فروردین 96), ستاره زیبا (دوشنبه 28 فروردین 96)

  15. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 اردیبهشت 98 [ 17:06]
    تاریخ عضویت
    1395-4-04
    نوشته ها
    92
    امتیاز
    3,969
    سطح
    40
    Points: 3,969, Level: 40
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 181
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    165

    تشکرشده 137 در 63 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط maryam.mim نمایش پست ها
    سلام دوست عزیز

    ببخشید ولی نوشته هامو به عنوان خواهر دلسور و بزرگترت بخون. خیلی اشتباهات بچه گانه داشتی خیلیییییی. عزیزم درک می کنم دلت تنگه خونوادته و دوست داری ببینیشون ولی آخه به هر قیمتی ؟ به نظرم توام لج کردی که من باید حتما این سفر رو برم هر جور شده وگرنه دلتنگی و اینا زیاد پررنگ نبود. کلا دلت می خواست اونجا باشی و باید می بودی هیچ رقمه هم کوتاه نمی اومدی. حال این ها به کنار بالاخره رفتی و خوش هم گذشت بهت ولی آخه دختر خوب چه کاریه سلفی گرفتن با مردی که شوهرت روش حساسه ؟ آخه منم جای شوهر شما بودم عصبانی و بی اعتماد می شدم دروغ که گفتی اصرار به رفتن که کردی اونم خیلی زیاد ، اصرار هم داشتی که تنها بری ، پسرهای اونها هم که به اعتقاد شوهرت چشم پاک نیستن ، باهاشونم عکس گرفتی اونم سلفی؟ که مردم می چسبن به هم (منظورم اینه که سلفی صمیمیت زیادی می خواد) و خیلی صمیمی و دوستانه عکس می گیری. تازه عکس دسته جمعی و خانوادگی هم نبوده ؟ خیلی استباه کردی . خدایی نکرده نمی خوام بگم شوهرت درست می گه ها اما تو با بعضی از رفتارات تخم شک رو تو دلش کاشتی. هر چند شاید شوهر شما هم زیادی حساس باشه اما رفتار شما از روی نا آگاهی، حساسیتش رو بدتر می کنه. منم که ادعام میشه شکاک نیستم و مشکلی ندارم اگه شوهرم با خانومای دیگه صحبت کنه حتی ، وقتی بفهمم دروغ گفته بهم ، اعتمادمو بهش از دست می دم و شاید 1000 تا فکر بد هم به ذهنم بیاد. دروغ خیلی بده توی زندگی و بی اعتمادی میاره.

    مهم اینه که خودتم متوجه شدی اشتباه کردی و خیلی بی سیاست رفتار کردی توی زندگیت اما اشکالی نداره از الان به بعد تلاش کن بهتر زندگی کنی.
    یه چند تا کتاب در مورد شوهر داری و ارتباط با آقایون و نحوه حرف زدن با اونها بگیر و بخون . به خودت 3 4 ماه فرصت بده که بیرون هم نرفتی نرفتی بشین این کتابها رو بخون.
    چرا به جای اینکه به شوهرت بگی دلم برای فامیلام انقدر تنگ شده که دوست دارم برم ببینمشون می گفتی دوست دارم باهاشون برم مسافرت چون تو من رو سفر نمی بری؟ بهتر نیست به جای خواسته هات از احساساتت اول بگی. بهتر بود می گفتی دلم لک زده برای یه سفر با خانوادم. یا یکسال خونوادم رو ندیدم خیلی دلم براشون تنگ شده می شه یه برنامه بریزی بیبینیمشون؟ اسم سفر رو هم نمی آوردی وقتی جواب مثبت برای دیدن خانوادت می گرفتی یه روز بعد می گفتی راستی قراره برن سفر چطوره اونجا بهشون ملحق شیم که حوصلمونم سر نره ؟ اگه می گفت نه دیگه ادامه نمی دادی و می گفتی باشه پس هر وقت صلاح دونستی بهم بگو . و باز دو سه روز بعد، بعد از اینکه شام خوشمزه ای خورده و کیفش کوکه با دلبری می پرسیدی راستی برنامه ریختی واسمون . با لوس بازی حتی می گفتی آخه آقامون دل خانومت تنگه به دادش برس. می دونم شاید بعضیا بخونن بگن اه چندش آوره اینجور حرف زدن ولی نکته مهمی که داره اینه که اگه به خواستت هم نرسیدی حداقل دعواتون نشده و یه حس عجیب توی شوهرت به وجود میاد که باید برای تو یه کاری بکنه و این به مرور زمان درست می شه.

    منم درکت می کنم خود من هم انقدر حساسم که جایی می رم خونه فامیل ها ، دوست دارم تنها برم چون می ترسم شوهرم یه چیزی بگه یا ایراد بگیره ازم اما خیلی وقتها پیش اومده که این ترسم فقط تو ذهن خودم بوده و شوهرمم هیچی نگفته. و فقط این فکر خوشی اون روز رو ازم گرفته اگر برای تو هم اینجوریه سعی کن با شوهرت هرجا می خوای بری.

    آقایون ناراحت می شن خانوماشون تنها برن این ها رو اگر کتاب بخونی متوجه می شی. دوست دارن با هم باشن شاید حتی اگه اونجایی که با هم میرن جهنم باشه. (البته بعضی از آقایون یا حداقل اکثر اونایی که من دیدم) . پس دفعه بعد اصرار نکن تنها جایی بری حتی اگه گفت خودت تنها برو ذوق نکن قیافه معصوم بگیر بگو بدون تو که صفا نداره.

    یه جایی هم می ری عکس شاد و خوش و خوشحال نگیر انگار از خداته شوهرت نیست (حتی اگرم اینجوری باشه) اگه عکس دوست داری به یکی بگو از خودت تکی بگیره یا سعی کن چون متاهلی با خانوما عکس بگیری. آخه من تعجب می کنم . من به خاطر غیرتی بودن بابا و دادشم هیچ وقت با پسرای فامیل حتی کوچیکتر از خودم عکس ندارم همش یا تکی بوده یا با دخترا یا اگه اونا هم بودن با پدر و مادراشون . واسه همین حساسیت شوهرت رو درک می کنم. واقعا بعضی وقتها اینجوری بزرگ شدن و بعضی چیزا رو بد می دونن. که با نگفتن حقیقت بدی این قضیه 100 برابر شد.

    الانم به نظرم از شوهرت عذر خواهی کن و بگو اصلا اشتباه کردی رفتی. عذر خواهی کن که دروغ گفتی (به هیچ وجه توجیه نکن که چون تو اینجوری یا اونجوری من مجبور شدم) فقط بگو منم آخرین لحظه فهمیدم اما تو راضی شده بودی و می ترسیدم نذاری برم و بچگی کردم ببخشید و دیگه تکرار نمی شه. بگو بدون اون اصلا بهت خوش نگذشته و در موارد اینچنینی دیگه بدون اون جایی نمی ری. خیلی دوسش داری و به خاطر ناراحتیش شب تا صبح نمی خوابی (اگر واقعا هم اینجوری نیست به روش خودت یه ذره ابراز علاقه کن) . بگو فقط عاشق اونی و بی صبرانه دوست داری برگرده و براش شام مورد علاقش رو بپزی و ...

    یه مقدار لجبازیتو کم کن دختر خوب و خانم و مطیع باش براش بهت قول می دم ظرف دوماه خودش می گه برنامه بذار با دوستات برو بیرون. توی دوستات متاهل نداری؟ اگه داری ازش برای شوهرت تعریف کن کافیه به یکیشون اعتمادش جلب شه. اگه مذهبی و آروم سر بزیر باشه دیگه بهتر. و مشکل تنهاییت هم بر طرف میشه.

    ببین چه کلاسهایی رو می ذاره بری ازش اجازه بگیر (مثل یه خانم سر به راه و سنتی جای دوری نمی ره و موقتیه) هر کلاسی رو راضی شد مثلا گل سازی یا خیاطی یا هرچیز دیگه با خودش برو ثبت نام کن اونجا دوست پیدا می کنی و حتی دوست متاهل و می تونی این وضعیت رو تغییر بدی. از خوبی دوستای جدیدت بگو و یه نکته کتاب بخون نکته های زیادی رو از توش یاد می گیری از شوهرت بپرس مثلا بگو من رنگ مورد علاقت رو می پوشم تو خوشت میاد ؟ (مسلما می گه آره) بعد بگو اینو فلانی یادم داده . نظر مثبتش بعد از یه مدت جلب می شه و می ذاره باهاشون رفت و آمد کنی. (من چون پدرم مثل همسر شما بوده یه مقدار، اینارو توی 25 سالی که باهاش زندگی کردم یاد گرفتم و اشتباهات مادرم رو دیدم کتاب خوندم و به این راه حل ها رسیدم.)

    امیدوارم این ها رو به کار ببندی. این موارد همه زمان می بره فکر نکن امروز شروع کردی هفته دیگه گل و بلبل می شه ها شاید یه سال دوسال هم حتی زمان ببره اما تو با این روشی که الان داری بری جلو اوضاع بد و بدتر می شه. فعلا فقط باید عذرخواهی کنی ازش.




    سلام عزیزم مرسی که وقت گذاشتی و کمکم کردی :

    نه بابا خواهش میکنم خودم روزی هزاربرابر اینا رو به خودم میگم ... حرفاتو سر تا ته کاملا قبول دارم ، لج کردم و نمیخوام کارمو توجیه کنم چون الان دارم میبینم این سفرم چقد شوهرمو اذیت کرد قبول دارم به شدت لجبازم البته الان خیلی کمتر از قبل باهاش لج میکنم و دارم روی خودم کار میکنم ولی خب کی یه شبه عوض میشه ؟ اینم بگم سوءتفاهم نشه من با اون فامیلمون سلفی تکی نگرفتم و دختر داییمم بود ، خیلیم صمیمی نبودیم منو دختر داییم پشت سر اون نشسته بودیم اون جلو تر بود از ما ... البته بازم کارمو توجیه نمیکنم چون وقتی شوهرم دید خیلییییییی شرمنده شدم اصن روم نمیشد حتی بهش توضیح بدم .

    + یه سوءتفاهم دیگه ام رفع کنم من خیلیییی دلم میخواد شوهرم با بابام اشتی کنه ولی خودش از خونوادم خوشش نمیاد و اذیت میشه پیششون ، من حساس نیستم روش اون حساسیت نشون میده واس همین من خودم تنها میرم چون ترجیح میدم جریانی پیش نیاد بینشون وگرنه من از مسافرت و بیرون رفتن با شوهرم خیلیم لذت میبرم قبل عیدم بهش گفتم مرخصی بگیر با هم بریم ولی خب جور نشد دیگ

    + باور کن هزااااار بار از اون روز عذرخواهی کردم ، گریه کردم ، بهش محبت کردم میگه با این کارت بهم ثابت کردی خیلی بچه ای و هنوز شعورت کامل نشده . چن روز پیش یکی از دوستان لطف کرد تو همین تاپیک بهم ادرس تاپیک سوده خانم رو داد که خوندم بعدش یهو به فکرم رسید اگ شوهر من به میل خودش چن ماه تنهام میذاشت چکار میکردم خیلییییی ناراحت شدم و حتی از فکرش حالم بد شد بعد یاد کار خودم افتادم که هرچقدر بهم گفت نرو حتی با قلدربازی اخرش تنهاش گذاشتم عذاب وجدان گرفتم شب که اومد رفتم کلی بغلش کردم واقعا میخوام از دلش درارم ولی کوتا نمیاد

    + خودش برام دوست انتخاب میکنه ولی دقیقا میگرده چه ادمایی منو جذب نمیکنن میگه با اینا بگرد منم ترجیح میدم تنها باشم کلا بعدش میگه تو فقط دنبال دخترای سبکی درحالی که دوستای من همه درسخونن و دانشگاه میرن و فقط من تو این سن متاهلم بقیه توی بهترین جاها دارن درسشونو میخونن البته تا حالا هیچکدوم این کارایی که گفتیو نکردم از این به بعد امتحان میکنم شاید نظرش بهتر شد

    + اگ میشه بهم کتاب معرفی کنین چون خیلی بیکار و به شدت کسلم ... من باشگاه میرفتم و کلاس خودارایی ولی الان گیر داده نرو میگه تو خونه ورزش کن . خیلی دارم اذیت میشم توی خونه اصلااااا انگیزه ندارم خودشم صبح تا شب بیرونه تنهای تنهام ، یعنی واقعا فک میکنی مجبورم دو ماااااه این وضعو تحمل کنم؟


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. چگونه شخص مورد علاقه خود را یافت؟
    توسط reza0263 در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: شنبه 13 اردیبهشت 93, 02:56
  2. مراجعه به روانکاو - دقیقا چه انتظاری باید داشت؟
    توسط Tina64_000 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: سه شنبه 09 مهر 92, 14:16
  3. طلاق، تنها چاره‌ی خیانت؟
    توسط del در انجمن مقالات و مطالب آموزشی در مورد خانواده
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: یکشنبه 03 شهریور 92, 16:25
  4. چطور میشه با شوهر شوخ یه زندگی نرمال داشت؟
    توسط ساناز1160 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: یکشنبه 01 بهمن 91, 00:47
  5. چه آسان، چه سخت؟!
    توسط مدیرهمدردی در انجمن ادبیات و عرفان
    پاسخ ها: 17
    آخرين نوشته: شنبه 12 آذر 90, 23:22

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 02:25 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.